فرخنده حاجی زاده که شیرین بختانه مهمان شهر ماست، نویسنده ای است که در نحو و زبان و بیان و به کار گیری درست نشانه ها آثاری خواندنی آفریده است. آثاری که دست کم می توان به صفت پر رنگ متفاوت متصفشان کرد. این آثار از منظرهای بسیاری جنبه ها و جلوه هایی دارند که به دیگر آثار نویسندگان هم زمان او شباهت ندارند. یکی از امتیازات کار حاجی زاده نگاه هم ظریف و هم عمیقش به آدمهاست. رابطه ی پیچیده ی میان آدمها، و دقتی که او در این موضوع می کند شاید از نخستین تفاوت های کار او با دیگران هم در شعر و هم در قصه باشد.
آدم های گاه بی نام و نشان و جنسیت او هویتی قصوی پیدا می کنند که با جان و جهان هنرپذیر در هم می آمیزند. با او هم درد و هم دل و همراه و هم آواز می شوند بی آنکه چندان در قید آنچه جهت جاری نوشتن و جامعه است، بوده باشند. او به درستی زاویه ای از ذهن و زندگی هنر پذیرش را نشان می کند که با اینکه چندان در دسترس و بی درنگ دریافتنی نیست، اما گریبان خواننده را به آسانی رها نمی کند. همین کلنجار رفتن های نویسنده و هنر پذیر است که کار متفاوت او را دلپذیر هم می کند.
از ویژگی های دقت کردنی دیگر آثار حاجی زاده طنز نه چندان آشکار اوست. طنزی که در جان و اعماق کلمه ها و جمله ها جلوه دارد و قصد به رخ کشیدن خویش را نمی کند.
نویسنده با به کارگیری ماهرانه ی چیزها و شباهت و شگفتی آنها در قدرتی هم قهار و هم رهوار به نام نامی کلمه معناها و مجراهای دیگر و گاه بهتری را رقم می زند که مارا به همان فهم تفاوت در اثر راهبر می شود.
از ویژگی های دیگر آثار او دقت در عدالت، آدمی، و عشق است. از روستای بزنجان شهر بافت و استان کرمان دخترکی رهسپار دنیای دست نیافتنی و پر پهنای ادبیات سرزمینی می شود که راه یابی به او هرگز آسان نبوده است، اما با حوصله و بردباری و پرکاری می خواهد نقش و طرح خویش را بر این سنگ ستبر نفوذ ناکردنی بزند. از غزل که گمان می کند سلطان سرزمین ادب است آغاز می کند. غزلی که بیش از او بوی برادران شاعرش را دارد.
اما در آنجا نمی ماند، به سختی و از سر بردباری در پی هویت مستقل خویش راه می پوید تا به امروزش و به این نویسنده ی مستقل و متفاوت برسد. از منظر من متفاوت از مستقل مهمتر است. دنیای ادبیات را تفاوت ها رقم زده است. در حالی که شباهت ها و همسانی ها بیشترین قربانی ها را ببار آورده اند. کسانی در دنیای دل انگیز ادبیات توانسته اند از خود نام و نشان بر جای نهند که متفاوت و تازه و بی یا کم شباهت به پیشینیان و هم زمانان خویش بوده اند. با اینکه که تفاوت امر مهمی است، اما نوع مصنوع و مجبور آن هم قربانی آفرین است.
تفاوت باید در ذات و زاویه ی دید اثر و آفرینش باشد تا نتوان به آسانی دست برش نهاد و به جماعت نشانش داد و افشای عامش کرد. تفاوت می بایست از مجراهای بسیار ذهن و زاویه دید و فهم و فکر و تجربه و ممارست نویسنده بگذرد تا از سقوط خالق خویش در دره ی ژرف و نابودکننده ی تظاهر و تفاخر و خود به زور جداگردانی جلوگیری کند.
در شعر امروز ما نیما یکی از بسیارانی است که ادعای تفاوت کردند، و تنها کسی است که در آن دوره از زندگی ادبی ما به راستی متفاوت بود. تفاوتی که توانست خود را از انواع مصنوع و مدعی جدا کند. نمی خواهم فرخنده حاجی زاده را با نیما قیاس کنم، تنها دارم موضوعی را در ترازوی سنجش می نهم و بس.
حاجی زاده در خانواده ای عشق ورز به ادبیات که از جمله سه برادرش و بویژه زنده یاد حمید حاجی زاده در شعر و موسیقی دل و دست داشتند بزرگ شد و بالید. برای همین هم شاید که خود در این وادی گام نهاد.
در مجموعه داستان تازه منتشرش شده اش که به فارسی و انگلیسی است و “گویا” هم هست، و نامش ” آن یکی” است، نثر نویسنده بسیاری از ویژگی هایی را که در آغاز بر شمردم دارد.
حاجی زاده که در کارنامه اش ” خاله سرگردان چشمها” را دارد که به کمک هاشم خسروشاهی ترکی هم بلد شده و اعتراف کرده است که: ” از چشم های شما می ترسم” که این یکی هم از خسروشاهی ترکی آموخته و در ترکیه هم خوانده می شود، این راه دشوار تا ” منصور و آلبرایت” هموار اگر نه، همراه شده است. هرچند تا ” خلاف دموکراسی” هم می شود پی گیرش شد. و حالا با پرشی از سر چند اثر دیگر می رسیم به “آن یکی” و همین جاست که آدم درنگ می کندکه نویسنده راه درازی را در مسیری نه چندان هموار پیموده است تا نشان خود را بر پیشانی سترگ و بزرگ و کوه قامت ادبیات ایران داشته باشد.
با اینکه می گوید:”سعی مان این است که با تدبیر از شرش خلاص شویم…” اما گمان ندارم این تدبیر چنانچه می نماید آسان باشد. شاید برای همین باشد که دیگر بار باید از گوهر کم سان ادبیات بهره گرفته شود، تا شاید بشود از شری که دامن مان را گرفته و ریشه در هزار جا دارد و سر رفتن هم ندارد رها شویم.
مادر چهارده ساله ی”پژمان” و هیجده ساله ی “پیمان” با خود پیمان بسته است که فرزندان دیگر و بیشتری به این مردم و میهن تقدیم کند تا در دوران های دور و دیر نیز در یادها و خاطره ها بماند، و هر بار از زاویه دیگر و چه بسا تازه تری دیده شود.
به گفته ی خودش “به قاعده ی قبله ی هیچکس…” قصد خوابیدن ندارد، و آنچه به ناچار می نویسد زخمی است که ضرورت نامش است. آیا خواهد توانست با قدرت کلمه از شری که شرحش رفت رهایمان کند؟ شاید او با روح لرزانش با چنان گمانی وارد این وادی شده باشد! اینکه که نتیجه چه باشد مهم نیست. راه است که اهمیت دارد. برای همین است که به فرخنده ی حاجی زاده که نگاه کنی و از سرگذشت زندگی او خبر باشی، می بینی که انگاری “سکینه دیلمی” است که دارد می گوید: قصدم همین بود از آن همه بی قراری و فرار، می خواستم نوه ای چونان فرخنده داشته باشم. آنروزها که دستم به دامن بلند روزگار نرسید تا دخترها و پسرهایم را به رنگ رویا و روزگاری در بیاورم که می خواستم، امروز اما این دختر و آن پسر دارند مرا به رویاهایم می رسانند.
اینجاست که این بیت از آن روزگار روستایی و رفتن مادر بزرگ معنا پیدا می کند که:
“ول ما کفش نارنجی به پا کرد
نمی دونم که را دید که ترک ما کرد.”
گاهی رفتن، ترک کردن، تفاوت داشتن، اگر از جنس و جنم درست باشد از نان شب برای نویسندگان و آفرینندگان مهم تر است. مشروط بر آن که اصل باشد نه بدل.
یادآور می شود برنامه شعر و قصه و گفت و گو با فرخنده حاجی زاده یکشنبه ۱۲ آگوست ۲۰۱۸ از ساعت ۴تا ۶ بعدازظهر در اتاق شماره ۳ شهرداری نورت یورک واقع در ۵۱۰۰ خیابان یانگ برگزار می شود.