ماه که بتابد
برق میزند صدف آدم
میﮔﺬاﺭیاﻡ کنار گوش
صدای دریا بیاید، بخوابی
ﭘﺮﺩﻩها، زانو بغل گرفته خواﺑﻴﺪﻩاﻧﺪ
در نوری که از آن ﺁﻣﺪﻩام
ماهی داری ماه؟
یا ﺑﺮﻛﻪای
که زنی بالا بزند دامنش را
بپرد
کسی نگوید
آبگینه است
بلقیس!
ﻣﺎهیاﺵ میپیچد دور ﺳﺎﻕات
عاشق که شدی
میرود
“چرا رویا نمیبینم؟
خیلی وقت است”
ماهی که نمیماند توی دست، دختر
سر میخورد
نوزادی لزج که میخواهی در آغوشش بگیری
نفس نمیکشد
چرا گریه نکردی عزیز دلم؟
به پشتت که میزدند
نفس نکشیدی؟
شاید عشق
تماشای کوتاه ﻣﮋگان تو بود
که بازش نکردی
بادزنﺷﺎﻫﺰاﺩﻩای
که میگذشت از پل
در نقاشی زیبایی از دوران مینگ*
و بعد صدای افتادن چیزی در آب
آبگینه است
بلقیس
برمیگردی به خودت
به تنهایی تختت
که برکه ندارد
میچرخد دور زمین
همین
ماه که بتابد
برق میﺯﻧﺪ صدف آدم
ﭘﺮﺩﻩها خواب بادزنی زیبا میبینند
که باز میشود آرام
میﮔﺬاﺭیاﻡ کنار گوش
“چرا رویا نمیبینم؟
خیلی وقت است””
میگویی: “صدای دریا میدهی”
*دورهای از نقاشی چین