خاطرات داریوش همایون سازمان اسناد وکتابخانهٔ ملی جمهوری اسلامی ایران- بخش پنجم

می‌گوید فعالیت اجتماعی را با کشش به فکر آلمانی شروع کرد – خاک و خون و شکوهو عظمت و بازگشت به نیاکان و غیره.  اما دردورهٔ پختگی فکری او نشان چندانی از فکر و فلسفهٔ آلمانی، و فرانسوی و روسی، درنوشته‌اش‌ دیده نمی‌شود.

گرایشش به دیدگاه تحلیلی و کاربردی اندیشمندان بریتانیایی بود.  از متفکران اسکاتلندی و ایرلندی و انگلیسی آموخت:  آدم در بحثی که چیزی از آن نمی‌داند و می‌داند که نمی‌تواند بداند، از جمله مقولهٔ ماوراء طبیعه، بهتر است پا نگذارد،بیهوده فلسفه نبافد و صادقانه لاادری بماند.

همچنان که در برخورد به مدیحهٔ مذهبی پدرش پیداست، برخوردش به دین از موضع مدارا و نگاهش به مذهب لاادری و لیبرالی بود: “همیشه در زندگی‌ام، ازشانزده‌سالگی مذهب را کنار گذاشته بودم.  هیچنقشی در زندگی‌ام نداشته و ندارد.  اَگنوستیک[=لاادری، بی‌اعتقاد به امکان و توان شناخت ماوراء طبیعه] شدم.”

“برکناری از عوالم مذهبی در طول زندگی‌ام بسیار مؤثر بود.  اصلاً دیگر اعتنا نمی‌کردم به این چیزها.”

اما اینکه فرد بگوید کاری به “این چیزها” ندارد به این معنی نیست که “این چیزها” کاری به او نداشته باشند.  در بریتانیا امروز پیش‌کشیدن نظر خداوند درانتخابات بی نهایت غریب است، اما در انگلستان چهارصد سال پیش این طور نبود که بتوانی در ملاء عام بگویی رأی خدا برایت مطرح نیست.  کسی که قوی‌ ترین شمشیر و کلید سیاهچال در دست داشت، رأی خدا هم در اختیارش بود.  نـُطـُق می‌کشیدی گردنت زیر تبر امثال هنری هشتم می‌رفت.

در تنازع اجتماعی، به سراغت می‌آیند با هر حربه ‌ای در اختیار داشته باشند ونمی‌پرسند حربه را مجاز می‌دانی یا نه. وقتی بار دیگر با حربهٔ از نظر خودش غیر مجاز رو به ‌رو شد ربع قرن می‌گذشت که از زدوخورد خیابانی و بمب ‌انداختن به خانهٔ مخالفان سیاسی دست کشیده بود. 

پس از آتش‌ سوزی مرداد ۵۷ در سینما رکس آبادان، “شاه طرف [مجهول] قضیه بود” (مجهول را ویراستاران کتاببرای passive گذاشته ‌اند.  منظورگوینده، بی‌ عمل و منفعل است.)

حتی در هیئت حاکمه کمتر کسی اطمینان داشت دست حکومت در کار نبود.  اردیبهشت همان سال چند بمب صوتی در برابر خانهٔ‌ سران جبههٔ ملی ترکید و اعلامیه ‌ای دیدم که در آن “سازمان زیرزمینی انتقام” مسئولیت کار را به گردن می‌گرفت.  چنان عنوانی تا آن زمان دیده یا شنیده نشده بودو انگشت اتهام فوراً به سوی ساواک و کماندوهای ارتش برگشت که فرمانده جسور آنها،سرلشکر خسروداد، ماههای بعد نامش در سرخط خبرها ‌آمد.

در قضیهٔ سینما رکس باید ابتدا روشن می‌شد شخص شاه و سران رژیم دخالت نداشته‌اند و فقط آن گاه حرف از گروه خودسر به میان می‌آمد.  درهرحال، افکار عمومی باور نمی‌کرد و تف سر بالا بود.

همایون می‌گوید پروندهٔ آتش‌سوزی را ندید. “پرونده دست شهربانی بود. قرار بود برویم آبادان بیینیم چه خبر است.  علت اینکه بلافاصله نرفتیم می‌خواستیم سرنخی دستمان باشد. بعد [سپهبد ناصر] مقدم [رئیس ساواک] استدلال می‌کند که فایده ندارد، ما هرچه بگوییم مردم می‌گویند ساواک کرده.”  دولت برکنار شد.

مقدم و عاملی تهرانی، وزیر بعدی اطلاعات و جهانگردی، استدلال می‌کنند “چون در حال مذاکره با آیات عظام هستیم اگر این گزارشها منتشر بشود باعث ناراحتی آیات عظام خواهد شد.”

ظاهراً هیچ گاه متوجه نشدند اکثریت عظیم اهل حوزه و منبر تا چه حد از اقلیت بسیارکوچک سینماسوزها می‌ترسند.  آیت‌الله بروجردی از زبان نواب صفوی هراس داشت زیرا به خانه ‌اش می‌رفت و در برابر مریدان به او اهانت می‌کرد.  رئیس شهربانی به تیرناغافل او فکر می‌کرد و برایش اهمیتی نداشت فلان طلبهٔ‌ هفت‌تیرکش سر بازار چه می‌گوید.

حرف همایون که می‌گوید پرونده را ندید حتی از استدلال مقدم عجیب‌تر است.  در رژیم بعدی حسین تکبعلی‌زاده، که اعدام شد، “با دوستانش راه افتاده بودکه این کار را من کردم، ساواک نکرده، چرا من را بدنام می‌کنید؟  فوق‌العاده است این داستان: انتساب آتش‌سوزی به ساواک بسیار بدتر بود از کشتن چهارصد و هفتادهشتاد نفر.”

برای صرفه‌جویی در هزینه‌های دولت، “یک عده آخوند درباری که هیچ اعتباری نداشتند پول می‌گرفتند و حالا قطع شد.”  در پاسخ این که “آن‌ها نبودند که به انقلاب کمک کردند؟” می‌گوید “نه بابا.  اصلاً آنها وارد این کارها نبودند.”

دولت با چه کسانی مذاکره می‌کرد که انتشار گزارش آتش‌سوزی باعث ناراحتی آنها می‌شد زیرا موقعیت‌شان را تضعیف می‌کرد؟  مقرریچه کسانی که “اصلاً وارد این کارها نبودند” قطع شد و چرا اساساً مقرری می‌گرفتند؟  چرا نخواست در مقام سخنگوی دولت پروندهٔ آتش‌سوزی را ببیند؟ به او نشان ندادند؟  چه اسرار مگویی در پرونده بود که حتی وزیر کابینه برای دانستنش محرم نبود؟

مهمترین نکته این بود که آیات عظام میانه ‌رو وحشت داشتند اقلیت بسیار کوچک اما بسیار خشن سینماسوزها یقه‌شان را بگیرد که چرا گذاشتند دولت تبرئه شود، و دماراز روزگارشان در بیاورد.  بیشتر نگران امنیت و مصلحت خودشان بودند تا تصویر رأفت اسلامی در چشم جامعه.

تشخیص رئیس ساواک غلط نبود.  در آن فضای ملتهب، کمتر کسی میل داشت باور کند واقعیت ماجرا چه بوده است.  وثوق‌الدوله وقتی برای امضای قرارداد ۱۹۱۹ گاوپیشانی سفید شده بود سرود “چون بد آید هرچه آید بد شود/ یک بلا ده گردد و ده صد شود.”

مجامع و نشریات دانشجویان ایرانی خارج از کشور پر بود از مقایسهٔ ماجرا با آتش‌زدن مجلس ملی آلمان در ۱۹۳۳.  در نگاه اول تمثیل توطئهٔ ساواک بود.  در نگاه دقیق‌ترمعنایی کاملاً متفاوت می‌دهد.

گرچه ۱۵ خرداد ۴۲ را به انقلاب ۱۹۰۵ روسیه تشبیه می‌کند، اکراه دارد نگاهی غیرفلسفی به پدیدهٔ دین بیندازد.  و چون اهل فلسفه ‌بافی و انشا تحویل ‌دادن نیست و فکر ماوراء طبیعی را به رسمیت نمی‌شناسد، موضوع درنوشته‌ هایش به اندازهٔ کافی باز نمی‌شود و وضوح نمی‌یابد.

در ایران سه بار طی یک قرن جنبشهایی اصلاحی شکل گرفته؛ در هر سه مورد کسانی کوشیده ‌اند دین را به موضوعهایی عرفی تحمیل کنند، و هر بار گناه ناکامی را به گردن “مظنون های همیشگی” انداخته‌اند – روشنفکران خودباخته ‌ای که عمق اعتقادات مردم ما را درک نمی‌کنند.  در زمان نوشته ‌شدن این سطرها کسانی می‌کوشند بار دیگر همین توجیه را با تکرار اصطلاحاتی مانند درک غلط روشنفکرها از مدرنیته وغیره جا بیندازند.

همایون با دقت نظر همیشگی‌ کاملاً توجه داشت اصحاب دیانت در همهٔ‌ جوامع وتمام زمانها  گزینشی عمل می‌کنند و در عین ممنوع ‌کردن تقریباً همه چیز برای تقریباً همه کس، راههای گریز از بن‌ بست ممنوعیت برای خودشان و کسانی که وجوهات بپردازند تدارک دیده‌اند.

به بیان دیگر، محال است حافظان شریعت را بتوان با استناد به حرف های خودشان درسه‌ کنجی ‌گیر انداخت و متعهد به چیزی یا کاری کرد.  آیهٔ ناسخ در برابر آیهٔ‌ منسوخ، سورهٔ مکی دربرابر سورهٔ مدنی، حدیث متواتر در برابر روایت مشکوک.  و برای افراد غیرمجاز ژیمناستیک کلامی در این عرصه مطلقاً ممنوع.         

اما همایون شاید نخواست لایه ‌بندی پیچیده و پر از تناقض درون گرایش دینی رابرای خودش باز کند یا شاید مجال کافی برای این کار نیافت.  وقتی پس از آتش ‌سوزی سینما رکس روشن شد دستگاه نه قادر به دفاع از حاکمیت خویش است و نه ارادهٔ این کار دارد،‌ به گفتهٔ او، “بنیان مملکت سست شد و همه چیز به هم ریخت.”  قدرتهای خیابانی سر برآوردند و خیلی زود سه کلمهٔ پیروزی انقلاب اسلامی تبدیل به کلیشهٔ رایج درگفتمان سیاسی شد.

اما خود قدرتهای خیابانی، گرچه ظاهراً حسابی نسق می‌گیرند، اذعان دارند هنوز کاملاً پیروز نشده‌اند زیرا در سطح کل جامعه سیادت فرهنگی ندارند.  زمانی به نظر می‌ رسید جهل علیه ظلم است.  شاید بهتر باشد جهل علیه شهر توصیفش کنیم.

حالت افسرده و غضبناک (به گفتهٔ فردوسی، دژم) آیت‌الله خمینی در دهمین و آخری نسال حکمرانی نشان از این داشت که دست‌کم او احساس پیروزی نمی‌کند.  خوب که نگاه کنیم، یخ ‌‌فروش‌هایی که همایون لاادری در جوانی از آنها بیزار بود بر مرد خداشناس چیره شده بودند و هر کاری به نفع خودشان بود و دلشان می‌خواست می‌کردند. جرگه ‌سالاری ِ دستجاتی که ملت و دنیا را دشمن خودشان می‌دانند.   

در نگاه به گذشته، معتقد است “آموزش و پرورش از اواخر هویدا اسلامی‌زده شد” در شرایطی که “مملکت داشت وجههٔ غیراسلامی و نه ضداسلامی پیدا می‌کرد.  اصلاً یواش‌‌ یواش داشت مذهب را کنار می گذاشت،‌ عرفی‌گرا می‌شد.”

در سرمقاله‌هایش دوست داشت عبارت “یک بار برای همیشه” به کار ببرد – به معنی قطعی و نهایی و بی ‌بازگشت.  اما حتی اگردر جاهایی بتوان گفت تحولات اجتماعی تا حدی چنین خصوصیتی دارد، صحاری خاورمیانه شنروان و دیگ آشی است که مدام زیر و رو می‌شود و قـُل می‌زند.  اجسادی از گور بیرون می‌آیند، در همان حال که زندگانی دفن می‌شوند.

بحث نگاهش به دین را با این نکته ببندیم: “دین گرچه اساساً ریشه‌ ای فلسفی در موضوع مرگ دارد نمودهای اقتصادی‌ـ اجتماعی آن صرفاً نظری نیست تا بتوان با تکیه بر آرای متفکران مثلآً بریتانیایی پایان‌‌یافته اعلامش کرد.  در دههٔ ۸۰ پیش چشممان اتفاق افتاد که پاچه ‌ورمالیده‌های خداجو در هنگامهٔ چپو اصرار داشتند دنیا بزودی آخر خواهد شد.  صاحبان دشکچه و فتوا می‌گفتند آن حرفها خرافات است.  و رابطهٔ آن دو پرداخت و دریافت ملیان‌ملیان و بلیان‌بلیان بود نه مفاوضهٔ فلسفی.”

همیشه فکر می‌کردم حتماً رؤیاهای دور و دراز در سر دارد. حالا می‌ خوانم باصراحت می‌گوید هدفش نخست‌وزیر شدن بود. در صحبتی پس از درگذشتش او را به خواجه‌ نظام‌الملک تشبیه کردم و در لژ امثال تیمورتاش و رزم ‌آرا و شاپور بختیار و عزت‌الله سحابی جا دادم.  چقدر بخت رسیدن به هدفش داشت؟

شرح فرارش نشان از خوش‌شانسی فوق‌العاده و البته خونسردی و دوراندیشی دارد.  با چنان خصوصیاتی‌ یحتمل نخست‌وزیر می‌شد، اما با چندین “اگر” بزرگ. لازمهٔ “اگر” اساسی،‌ که دستگاه به باد فنا نرود، چندین اگر دیگر بود: اگر شاه (متولد ۱۲۹۸) با گذر از پنجاه ‌سالگی احساس دلنهادگی و استقرار می‌کرد و ادارهٔ کشور را به اهلش می‌ سپرد، اگر همزمان با چهاربرابرشدن بهای نفت از بیماری مهلکش دستپاچه نمی‌شد، اگر فکر نابود کردن وضع موجود در صدر خواستهای روشنفکران جایش را به آرزوهای دیگر می‌داد! 

وینستون چرچیل گفت “اگرهای وحشتناک تمامی ندارد.” حتی با تحقق اگرها، بخت نخست ‌وزیر ماندن به مدت قابل توجه، مثلاً ده سال، نداشت.  نقل می‌کند هویدا وقتی شنید رکورد طولانی‌ترین صدارت تاریخ ایران (یا قاجاریه) متعلق به حاج ‌میرزا آقاسی است بسیار ناراحت شد.  عجیب بود آدمی کتابخوان مانند هویدا این را نداند.  می ‌توان حدس زد یادآوری کرده باشند که او و حاجی هر کدام سیزده سالی صدارت کردند، و به حساب تحقیر و بل اهانت گذاشته باشد.

در هرحال، امثال قائم مقام و امیرکبیر در چنان منصبی دوام نمی‌آورند.  وقتی خود سلطنت، ودیعهٔ الهی، تا آن حد فرّار باشد، پس وای به صدارت که همواره در گرو بدگویی حاسدان و بدگمانی ملوکانه است.

بهترین شاهد برای اینکه همایون حتی با فراهم بودن اگرهای بزرگ بختی اندک برای ماندن در چنان مسندی داشت در اوضاع پیرامون آخرین مسندش بود.  شواهدی به دست می‌دهد که هویدا احساس می‌کرد به او جفا شده و قدرش را ندانسته ‌اند، و از تالارهای دربار می‌کوشید زیرآب دولت رابزند.

همایون وجه اشتراکی مهم با هویدا داشت: پولکی نبود.  هویدا جز آپارتمانی در آ‌.اس.پ و پیکانی و مقداری کتاب و پیپ و عصا مال و منالی نداشت.  همایون هم به گذرانی مرفه و راحت راضی بود.

اما یک تفاوت داشتند: هویدا دست دیگران را برای مال ‌اندوزی باز می‌گذاشت، درحالی که همایون معتقد بود عایدات و خزانهٔ مملکت نباید برای قدرتمندان نزدیک به دربار پاتیل آش نذری باشد.

کمتر کسی مانند او قاطع و صریح پدیدهٔ مشهور به فساد را تحلیل می‌کرد.  در سرمقاله‌ هایش در آیندگان می‌نوشت آنچه اصطلاحاً فساد خوانده می‌شود در بافت و ساختار جامعه است. ارگانیک ‌بودن یعنی چیزی را نمی‌توان با پنس بیرون کشید دور انداخت.

منظورش این نبود که چون هست پس باید باشد؛ این بود که سازوکار ارگانیسم را باید اصلاح کرد. می‌گوید نورچشمی‌ های‌ کاشته‌ شده از سوی خواهر و برادر و همسرشاه در وزارتخانه ‌اش را مرخص کرد.

“قانون اجرا نمی‌ شد. هرکس زورش می‌رسید قانون به سود او بود.”  خاندان سلطنت و قدرتمندان نزدیک به دربار”فشار می‌آوردند به وزارت کشاورزی که زمینها و جنگلهایی را بگیرند تقسیم کنند بین خودشان.”

فلسفهٔ حکومتهای ناپایدار صحاری بازگذاشتن دست خودی هاست، و گمان به خود نبـَرَد هیچ‌کس که من دزدم.  هر هیئت حاکمه‌ای سر کار باشد می‌گوید این شرایطی است عالی و الهی و باید پایه‌هایش را تحکیم کرد تا انشاءالله ابدی شود. و اعضای هیئت حاکمه، به سبک ملا نصرالدین، به تکه ‌ای از دنبهٔ گوسفند قربانی قانعند – گوسفندی به بزرگی دایناسور و شامل مقاطعه و مزایده و انحصار واردات و مراتع طبیعی و زمینهای کنار دریا و مناطق آزاد و غیره.

جرج کرزن پیش از آن که نایب‌السلطنهٔ هند شود زمان ناصرالدین‌ شاه گزارشگرروزنامهٔ تایمز لندن بود و به ایران آمد تا ببیند پشت مرز غربی هند چه خبر است. درکتابش (که ترجمهٔ فارسی آن سال ۴۴ در تهران چاپ شد) نوشت در ایران نه مقرری صدراعظم برای تدارک مطبخ خانه ‌اش کفایت می‌کند و نه مواجب فراش ساده برای ناهار وشامش؛ همه باید “مداخل” داشته باشند: عایداتی از رهگذر شغل و منصب، نه صرفاً مواجب آن. بسیاری از دارندگان مقام از نظر خلق ‌و خو و اعتقادات اهل دست‌ اندازی به اموال عمومی و بیت ‌المال نیستند، منابعی در اختیارشان نیست یا جرئت این کار راندارند.  اما تصویر آنها که اهلش هستند ودر اختیار دارند سایه ‌ای بزرگ بر همه می‌افکند. مشهور است در ایتالیا وقتی  صبح می‌خواهند پیک‌نیک بروند اما باران می‌بارد با خشم می‌گویند “دولت ِ دزد!” در ایران هم، با باران وبدون آن و صبح یا عصر، دولت با چنین عبارت خشمالودی توصیف می‌شود.

طرز فکر همایون، از نظر ضدمداخل بودن، غیر ایرانی بود.  به کسی که  جداً مانع مداخل قدرتمندان شود، مته به خشخاش بگذارد، نه خودش ببـَرَد و نه بگذارد دیگران ببرند می‌گویند بی‌ خاصیت و نان‌بـُر: آدمی که دستش در خرج و مخارج نیست و فکر می‌کند همه باید مثل خود او نان و ماست بخورند و کاسهٔ ماست را زیر سرشان بگذارند بخوابند. کارشکنی در تمام سطوح پیامدی طبیعی است.

در مصاحبه ‌ای دیگر می‌گوید دههٔ هشتاد میلادی وقتی در میان ایرانیان مقیمخارج تشکیلاتی سیاسی راه انداخت برخی هموطنانش فوراً نتیجه گرفتند پولی از دولتآمریکا رسیده و چون او به متخصص‌ کودتا شهرت دارد پس خبرهایی هست.  می‌گوید بسیار تلاش کرد توضیح دهد نه مأموریتی دارد و نه با مقامی آمریکایی مراوده ‌ای، و نه برنامه‌ ای در کار است و نه پول‌ وپـَله‌ ای.

“این جور فعالیت‌ها در آن زمان ممکن نبود به هیچ جا برسد. ومن در آن دو سه روز که رفتم دیدم چه اندازه میدان مبارزه از اندیشه تهی است.  یعنی گروه بزرگی، خیلی بزرگ در آن موقع، مشتاق حرکت هستند، دنبال فعالیت هستند ولی اصلا تصوری از اینکه می‌ خواهند چه بکنند ندارند.  تنها مخالف رژیم آخوندی هستند و می‌ خواهند به ایران برگردند و کمابیش همان زندگی‌ های گذشته را بکنند و همان رژیم را برگردانند. کمبود فوق‌العادهٔ سیاسی، ضعف بزرگ سیاسی نیروهای سلطنت ‌طلب بر من آشکارتر شد.”

قانع‌ کردن شماری کافی از ایرانیان مقیم آمریکا که آن رژیم به تاریخ پیوسته است و نه می‌توان و نه باید آن را برگرداند، شاید دشوارترین برنامه‌ ای بود که در زندگی به خودش تحمیل کرد.

نسل سالمند طبقهٔ پهلوی یک هفته هم قادر نیست در ایران زندگی کند.  تهران امروز نزد کسی که دهه‌ ها در وست ‌وود لوس آنجلس لنگر انداخته باشد فقط یعنی زامبی ‌لندی زشت به اضافهٔ آلودگی شدید هوا.

حداکثر چیزی که ممکن است بخواهند این است که املاکشان را پس بگیرند.  اما پیدا کردن رد آن اموال بی نهایت دشوار است.  هر کدام چندین دست چرخیده و نشانی مشهود ازآنها به جا نمانده است.

از زمان جان کندی این فکر در ایران شکل گرفت که رئیس جمهور آمریکا حتماً رنامه ‌ای برای ایران دارد.  آنچه از اوانتظار دارند رعایت حقوق بشر و دموکراسی است. به نظر افکار عمومی ایران، اینها برنامه‌ هایی است که فقط واشنگتن می ‌تواند با فشار آوردن بر رژیم ایران به اجرا بگذارد.   

نرخ برابری دلار هم البته پائین بیاید تا هزینهٔ زندگی در منهتن کم ‌و بیش برابر منیریه شود و آدم بتواند با مستمری بازنشستگی در جایی درست ‌و حسابی زندگی کند.  پس از جهش قیمت نفت، در روزنامه‌ های پرتیراژ تهران مطالبی منتشر می ‌شد دربارهٔ دست هایی که نمی‌گذارند دلار به نرخ واقعی‌، بیست تا سی ریال، فروخته شود.  سال۵۸ صاحب ‌نظران اقتصادی فاش کردند مقصر اصلی بالا بودن نرخ دلار کسی جز شخص شاه نبود.

در ادامهٔ آب ‌درهاون‌‌کوبیدن در میان ایرانیان مقیم آمریکا،  آیندگان جدیدی در لوس‌آنجلس راه انداخت وتوانست چهارده‌ پانزده شماره بیرون بدهد. خوانندگان آیندگان قدیمش جوانان نوجو و دانشگاهی و آدمهای اداری بودند.  اما جوان ایرانی‌ تبار آمریکایی ذره ‌ای اهمیت نمی‌دهد آنچه در آن نیمه ‌شب تابستان سالها پیش در تهران اتفاق افتاد کودتا بود یا نبود، و راه نجاتی برای ایران اگر وجود داشته باشد کدام است.  قرار هم نیست اهمیت بدهد.  زمانه عوض شده بود و سعی همایون به هدر بود.

موردی دیگر که در موقعیتی ناخوشایند و دشوار قرار گرفت وقتی بود که، به بیان خودش، “وارث پادشاهی” گفت عضویت اقوامی در فدراسیون ایران را می‌توان به رفراندم گذاشت.  همایون سخت برآشفت و با نزاکت دیپلماتیک همیشگی‌ اما قاطع و محکم تذکر داد بقا یا فنای کلیت کشور ایران نمی‌تواند موضوع همه‌ پرسی باشد.  تحمل دست‌کم گرفتن “نقشهٔ جغرافیای سرمست‌کننده” نداشت.

واقعیت این است که اگر کشورهای کوچک ‌تر خاورمیانه هر کدام چند ده قوم و قبیله باشند، ایران متشکل از دویست‌ سیصد قوم و قبیله و تیره و طایفه است و اولین رفراندم در این زمینه  ممکن است مقدمهٔ یک دوجین گسست باشد که چیزی از کشور باقی نگذارد. از همین رو معتقد بود تحمل شرایط دشوار به از میان ‌رفتن کشور ترجیح دارد.  در برابر حملاتی که این حرف برایش در پی آورد هیچ عقب ننشست.

در سالهای پایان عمر، یکی دیگر از رؤیاهای استراتژیکش را هم سخت در خطر دید.همیشه گفته بود برای ایران فرو رفتن در “لجنزار خاورمیانه” و چسبیدن به مسائل عربها و فلسطین فلاکت است و باید در اتحادی با غرب بکوشد عضو جهان متمدن شود.  نمایندهٔ تمدن غرب در این منطقه را البته اسرائیلمی‌دانست.

اما، از یک سو، شدت‌گرفتن مخاصمات اسرائیل و همسایگانش بر این چشم ‌انداز که آن کشور در صدمین سالگرد تأسیس همچنان قادر باشد ادعا کند “ویلایی در جنگل” وحوش خاورمیانه است سایهٔ تردید می‌افکند.

از سوی دیگر، آیندهٔ روابط آن کشور و مخاصمان هرچه باشد، به روشنی می‌دید فرورفتن ایران در “لجنزار خاورمیانه” تلاشها برای از هم‌ پاشاندن این کشور را شدت می‌بخشد.  زنده نماند تا ببیند چند کشور لجنزار متلاشی می‌ شوند و گفتگوهای افشا شده در ویکی‌لیکس هراس او را تأییدمی‌کند.

تا همان زمان هم تردیدی نداشت طبقهٔ جدید جمهوری اسلامی راهی جز صدور مسائل خویش به کشورهای دیگر نمی‌بیند و اتفاق ‌نظری پنهانی شکل می‌گیرد که راه حل نهایی خلاص ‌شدن از آن ممکن است به معنی متلاشی‌کردن ایران باشد.

دشمنان اسرائیل در ایران البته همدستی آن کشور در چنین اتفاق‌ نظری را طبیعی می‌دانند و از تشدید مخاصمه استقبال می‌کنند.  اما برای همایون که امتداد تمدن غرب در این سوی مدیترانه را ریسمان نجات ایران از “لجنزار خاورمیانه” می‌دانست چنین تحولی غافلگیرکننده بود.  در چندین مطلب که در این باره نوشت اذعان کرد موقعیتی است غریب و ناگوار و دشوار.  حتی خردمندترین آدمها محکوم به غافلگیرشدن دربرابر آینده‌ اند.

جامعه به شکل سرزمین و انسان به شکل جامعه درمی‌آید.  تمام عمر کوشید نشان دهد همواره و در تمام موارد لزوماً چنین نیست.  تا حدی درست می‌گفت اما متأسفانه نه در مورد جهان نیمه‌ وحشی خاورمیانه و ملتی فرتوت که خودش از آن برخاسته بود.

ادامه دارد