پیش پرده ای بدبینانه از یک جشنواره ی فیلم فجر دیگر
یکم) به جای آغازی امیدوارانه!
دوباره هیاهو- برای هیچ؟!- … دوباره فرش قرمز و لبخندهای مصنوعی جلوی دوربین و بازار مکاره ی سلفی و شوی لباس و زمانی برای مَستی تصویرها و آدم ها… دوباره عشقِ فیلم ها و خانواده های – سفارش نشده؟ ای که دورهمی می آیند و در کاخ رسانه هایی به تماشا می نشینند که نویسنده و روزنامه نگارش ایستاده فیلم می بیند یا اصلن امکان ورود نمی یابد…. دوباره خودنمایی منتقدنمایان و کم سوادانِ نمایشگرِ منفعت طلبِ همیشه دیده شده و عزلتِ مدامِ منتقدان و سینمایی نویسانِ تاثیرگذارِ حقیقت گویِ طرد شده….
دوباره پرنده ی افسانه ای عطار و دوشِ خوش شانس ها و خوش رابطه ها… دوباره هیات انتخاب و داوری و رانت هایی که فیلم ها را – خوشبینانه بگوییم برخی شان- وارد لیست می کنند و دست های خارج از قابی که فیلم ها را – خوشبینانه بگوییم برخی شان- را از سیمرغ و سِن و تشویق و نمایش دور… دوباره پرده ی عریض و فیلم های تکراری – غالبا- و پول های بی برگشت دولتی که حیف کرده اند و پول های نامعلوم بخش خصوصی که شُسته اند!… دوباره فعال شدن مافیای سینما و اکران و پروانه و نوبت بندی و کسب حلال!… دوباره دخالت های صرفا دلسوزانه و هادیانه ی نهادهای غیر سینمایی و غیر هنری و غیر فرهنگی درباره ی فیلم ها و آدم ها … دوباره دسته شدن ها و گروه تشکیل دادن ها برای جیغ و داد و هورا و هوکشیدن…
دوباره بازار سیاه بلیت و کارت و صندلی و مصاحبه و عکس و هجوم برای هر چه خوردنی ست و صف های طویل مداوم برای هر چه گرفتنی است… دوباره اعتراض و اعتراض و اعتراض… دوباره بی نظمی و بی نظمی و بی نظمی… دوباره روزهای بدون تقوایی و بیضایی – وکیارستمی عزیز هم- و باز سالی دیگر بی علی معلم دوست داشتنی… دوباره جشنواره ی فیلم فجر…
دوم) چه ببینیم؟
اما چراغ کم سوی این تاریکخانه، خاموش نمی ماند. قبل تر ها با شاه بیت هایی از بیضایی و تقوایی و کیارستمی و شاید تک خال هایی از حاتمی کیا – کو آن ابراهیمی که دوستش داشتیم؟- و مجیدی – حیف، حیف، حیف- و سال هایی نزدیک تر با فرهادی و زبان سینمایی جهانی و انحصاری اش و این روزها با جوان ترهایی که حالا چه با رابطه و رانت و پول و حمایت و چه روی پایِ خود – باورکردنی ست؟ – فیلم های خوبی می سازند هر چند کوچک، هر چند اندک… بگذارید کمی امید بدهم به این تنِ در حال احتضار سینما- شاید درد بی درمانش را درمان که، تسکین داد- و بگویم امسال، برای اینکه ممکن است – که هست- یکی دو اثر تاثیرگذار و خوش ساخت را دیده باشید، به سراغ کدام فیلم ها بروید و کدام نه!
آشفتگی فریدون جیرانی، حتما می تواند شما را غافلگیر کند و اگر کمی دل به اصالت سینما داشته باشید و جیرانی هم همان همیشگی باشد! کاملا راضی خواهید شد از بازی های همیشه جذاب واژه و تصویر او. درام معمایی دلهره ای به سبک همیشگی خالقش که خوب سینما را می شناسد – بگذریم از این که تنها دانشنامه ی سینمایی ناطق ما است و خدا نگه دارش باشد- و با آخرین کارش، خفگی، ثابت کرد بهتر از هر کس دیگری در سینمای وطنی – اگر داشته باشیم- ژانر و سبک و قاب و بازی و داستان و قهرمان می شناسد. به نظر می رسد آشفتگی، قاب های منحصربفردی داشته باشد و کارگردانی و روایت میخکوب کننده ای و یکی دو بازی درجه یک.
متری شیش و نیم سعید روستایی را هم باید دید، از دو منظر… اول اینکه آیا آن همه تحسین و سیمرغ و دست و هورا که برای فیلم اولش کشیدند – انصافن نه در آن حد ولی درخور خیلی هاشان بود- چه تاثیری بر صاحب اثر گذاشته و او به یکی از همان خیل کارگردانان اولی پُر جایزه ای تبدیل می شود که بعدِ آن، هیچ فیلم خوبی نساختند یا روند موفقیتش را هوشمندانه و با دید و اندیشه سینمایی تر، عیان می کند که امیدواریم اینگونه باشد و شاهد پدیده ی نوظهوری در سینمای ناقص الخلقه مان باشیم – معتقدم همانطور که در یک تورنمنت فوتبالی، با دیدن اولین بازی یک تیم روی موفقیت های بعدی اش شرط بندی نمی کنند، در سینما هم از دومین اثر یک کارگردان می شود معیار و ترازش را سنجید- این بار روستایی به سراغ یک دزد و پلیس کلاسیک رفته که الگوی قهرمانانه و ضدقهرمانانه اش جهان شمول تر و احتمالن جذاب تر است.
ناگهان درخت صفی یزدانیان را هم نباید از دست داد. یزدانیان از آن دسته آدم های بایسته و شایسته ی سینماست که چه از دورانی که نقدهایی متفاوت می نوشت تا آشنایی و همکاری اش با علی مصفا که منجر به شاعرانه ی عاشقانه ی در دنیای تو ساعت چند است شد، اندیشه ها و روایت گری و فرم مخصوصش را به تثبیت رساند و گرچه، هیچ گاه عاشق عاشقانه ها نبوده ام، اما باید فیلم های یزدانیان که همه چیزش رنگ و بوی سینما دارد را جدی گرفت. درامی روان شناسانه بر بستر پُررنگ عاشقانه و البته مانند کار قبلی اش شخصیت محور.
آخرین ساخته ی پرویز شهبازی را فراموش کنید. – امیدوارم البته!- شهبازی با طلا بازگشتی به همان سینمای دل به خواهِ خودش و ما دارد، همان دربند و نفس عمیق… دست کم عیار ۱۴ نه مالاریایی که خودش و ما را از تو خورد!… باز هم همان دنیای جوانانه و سرخوشانه و لاقیدی که با شک ها و دروغ ها و تهمت ها و فریب ها به تراژدی می رسد. به اصل سینما… البته تنها شک بزرگی که نمی توانم با قاطعیت بگویم این بار یک فیلم خیلی خوب می بینیم، حضور رامبد جوان به عنوان تهیه کننده است چرا که هر جا پای او وسط باشد، همه چیز از جدیت و اندیشه ورزی دور می شود – جالب تر آن که جوان این فیلم را در بحبوحه ی شاهکار “خنداننده شو” یش کار کرده است.
به نظر می توان ماجرای نیمروز۲ را هم دید که به هر حال امیدوارم نگاه منطقی تری از سلفش به وقایع و واقعیت ها داشته باشد – که انصافن فیلم بد ساختی نبود و فقط موضعگیری های شعاری و بُریدن بخش خاصی از تاریخ، ارزش هایش را کم و کم تر کرد- البته کاش شاهد مهدویانِ لاتاری نباشیم که بی برو بَرگرد خیلی خیلی بد بود. درخونگاه سیاوش اسعدی هم می تواند گزینه ی مناسبی برای دیدن باشد. اسعدی کارگردان کاربلدی است و سبک تصویری خودش را به دور از همه ی تحسین ها یا بی وفایی ها جلو می برد و امیدوارم به حوالی اتوبانش نزدیک تر باشد. البته حضور تهیه کننده ای که ساخت ایران و من سالوادور نیستم و آیینه بغل را ساخته – منصور سهراب پور – باز هم نگرانی هایی را در بابِ مبتذل شدن فرم و محتوا می آفریند. جمشیدیه یلدا جبلی و بنفشه آفریقایی مونا زندی حقیقی هر دو کارهای دوم کارگردانانشان هستند که اتفاقا اولینش قابل دفاع بود، هر چند شخصی و متعلق به جهان اندیشه های خودشان، اما می شود حدس زد سینما را خوب می شناسند و باید دید این بار چه آفریده اند.
مسخره باز همایون غنی زاده را نیز ببینید. کمدی روشنفکرانه ای که شاید شباهت هایی به خرگیوش مانی باغبانی داشته باشد اما قطعا به اندازه ی آن بد نیست. هر چه باشد غنی زاده حتی اگر نخستین تجربه کارگردانی اش در سینما هم باشد، در تئاتر آدم کاربلدی است و حتی اگر رگه هایی از آن را هم به پرده ی سینما بیاورد، فیلمش موفق خواهد بود. و البته نقش آفرینی متفاوت علی نصیریان – بازمانده ی بزرگ پنج تن سینمای ایران که خدا برای ما نگهش دارد- و بازگشتش به دنیای کفش های میرزا نوروز. روزهای نارنجی آرش لاهوتی هم قبل از اکران در فجر، یکی دو تحسین بین المللی داشته و با سابقه مستندهایی که از او سراغ داریم، به نظر می آید فیلم قابل دفاع و خوش فرمی درآمده باشد.
در کمال تعجب می خواهم نام جواد رضویان را در اینجا بیاورم. سلطان بازی در کمدی های سخیف سینمایی و تلویزیونی که تقریبا همه سریال هایی که برای تلویزیون ساخت ناموفق و بد بودند – و “سه شو” کار آخرش در صدا و سیمای معرکه مان یک فاجعه ی تمام عیار بود- در اولین ساخته اش، گام بزرگی در نمایش موقعیتی کُمیک برداشته است. زهرمار را باید دید و دستِ بازتر رضویان را در سینما سنجید که به گواهِ یکی دو نفری که آن را دیده اند، داستان تکراری قراردادن مردی مذهبی در کنار زنی معلوم الحال را خیلی خوب نمایش داده است.
دوم) چه نبینیم؟
البته خیلی مرسوم نیست هنوز خبری نیست و فیلمی رسما اکران نشده، پیشنهادِ ندیدن کرد. اما تجربه چند ساله ی جشنواره فجر ثابت کرده است دل به کارگردانان بعضا موفق نسل قدیم نبندید. مثلا خیلی شفاف از شما انتظار می رود فیلم علیرضا رییسیان را نبینید. بی راه نیست بگوییم بعد از موفقیت دو فیلمی که همه اش به خاطر جادوی کیارستمی بود، چه بر سر کارنامه ی او آمد. پرونده ی هاوانا یا دوران عاشقی را ببینید تا متوجه شوید مردی بدون سایه چیزی نخواهد داشت. رسول صدر عاملی هم… کارگردان درجه یکی که جدای از ملودرام های پُربیننده اولینش، دو فیلم خیلی خوب – من ترانه ۱۵ سال دارم و دختری با کفش های کتانی- در کارنامه اش دارد، در چند ساخته ی اخیرش از حد یک دانشجوی سینما فراتر نرفت و هر شب تنهایی و شب و در انتظار معجزه – دیده ایدش چه شاهکاری است در نوعِ خودش!؟- و زندگی با چشمان بسته را ساخت که یکی از یکی دیگر ضعیف تر بودند. قصر شرین رضا میرکریمی را هم می توانید نبینید. هر چند طرفدار پروپاقرص کارهای آغازین کارنامه اش باشیم – که من هم هستم- اما وقتی یه حبه قند و امروز و دختر را می بینیم خیلی نمی توانیم به خاص بودن و سیلِ روان تحسین های فیلم ها و کارگردانش صحه بگذاریم. اصلا به نظرم مشکل بزرگ هر سه کارگردانی که نام بردم، اتصال به قدرت و حل شدن در ساختار تصمیم سازی و تصمیم گیری و مدیریت پنهان در سینمای ایران است. هر سه نفر، به ویژه صدرعاملی و میرکریمی، از نقش فیلمساز خوب و موثر به سیاستگذاران و بازی گَران صنعت رو به افول سینمای ایران تبدیل گشتند و با مواجه شدن با وسوسه های دبیری جشنواره های رنگین و اختیار اکران یا عدم اکران و نوبت بندی و وام های کلان دولتی و پول های بادآورده ی بخش خصوصی، مسیر روشن فیلمسازی شان را آگاهانه قطع کردند.
کیومرث پوراحمد فیلمساز مورد علاقه و نوستالژیک من است و علاوه بر اینکه با آثارش خاطرات خوبی دارم و اتوبوس شب و شب یلدایش را می ستایم و نوشته های سینمایی و غیرسینمایی اش را هرجور شده گیر می آورم و می خوانم، اما وقتی با بودجه ی دولتی۵۰ قدم آخر می سازد که از فرط ضعف و پَرت بودن و آماتوری حتی محدود هم اکران نمی شود و در شبکه ویدیویی هم نمی آید یا کفشهایم کو؟ که به شدت و حِدَّت ناامید می کند، می توان از تیغ و ترمه اش انتظار بالایی داشت؟ یا محمدرضا هنرمندی که به نظرم داشت سبکی منحصربفرد و خلاقانه در کمدی در سینمای هجو زده و تلویزیون تُهی مان می آفرید و هم زمانی که زنگ ها و زیرتیغ می ساخت که همه را مرعوب می کرد، با مرد عوضی و کاکتوس، ابزورد را به نمایش می گذاشت، حالا پس از گذشت بیش از ۱۵ سال فیلم نساختن و سریال بسیار ناموفق مابینش، آشپزباشی، می تواند چه حرفی برای گفتن داشته باشد؟
البته فیلم های سفارشی این جشنواره هم کم نیستند. از ۳۳ نفر مهدی جعفری – که نمی دانم چه نتیجه ای داشته- تا خون خدا که با تهیه کننده ی وابسته به اقتصاد دولتی و بدنه ی قدرت، حتما خروجی خوبی نداشته است. و البته توصیه ی آخر… اگر حتی وقت اضافی فراوانی دارید و می خواهید عامدانه به خودتان عذاب بدهید هم سراغ فیلم محسن تنابنده نروید. گینس را که یادتان نرفته است، عمق فاجعه در عرصه ی سینمای ایران. پس بی خیال قسم شوید. نمی توان “پایتخت” وار فکر کرد و داعیه سینمایی هم داشت. فعلن همین…