این روزها مردمان بسیاری در جهان و بویژه در جهان آزاد، در آمریکای شمالی و اروپا، از ترامپ خوششان نمی آید. رسانه های زیادی در دنیا و در خود آمریکا هستند که دل پری از روش و منش ترامپ دارند. صداهای بسیار، چه در فضاهای مجازی، چه در خیابان و نیز از طریق مطبوعات و بنگاه های خبری تحلیلی، سیاست های ترامپ را به نقد می کشند تا آنجا که گویی هرچه او می گوید و می کند یک سره بد و خسارت بار است.

مخالفان ترامپ او را شخصی خودشیفته و خودرأی که علم و تجربه سیاست ورزی ندارد می خوانند. آنها شاید در نظر نمی گیرند که بخش بزرگی از جامعه آمریکا با ترامپ هم نظرند و دقیقا برای پیاده کردن همین سیاست ها بود که به او رأی دادند. آیا مخالفان، آن بخش بزرگ از مردم را با همان چوبی می رانند که ترامپ را می زنند؟

آیا به راستی معضلاتی که ترامپ آنها را شاید بیش از اندازه آب و تاب می دهد، تنها موهومات و وسواس بی ریشه اوست؟ هر آینه، چنین رویکردی از سوی مخالفان ترامپ، درست مانند همان رویکرد ترامپ در برابر اوباما است. ادبیات بغض آلود ترامپ نسبت به اوباما و تیم او و بویژه در انتقاد از رقیبش هیلاری کلینتون بر کسی پوشیده نیست.

گذشته از این، فراموش نکنیم که مردمان بسیاری در اروپا، آمریکا و جای جای دنیا، از جمله بین سیاهپوستان آمریکا، تنها یک دهه پیش، چنان شیفته شعارهای اوباما شدند که توگویی یگانه منجی عالم بشریت ظهور کرده، یک مارتین لوترکینگ، یک نلسون ماندلا و شاید یک گاندی، البته این بار در قامت مصلحی جهانی. اما، دیری نگذشت که گله ها و کدورت ها نسبت به رویکردها و راهبرد کلان اوباما در سیاست داخلی و خارجی و نیز درباره ضعف و بی عملی او در مقابله با مشکلات و معضلات رخ نمایاند.

سیاه پوستان آمریکا بارها به خیابان آمدند. شاید اوباما مسئول خشم آنها نبود و شاید هم دولت اوباما نمی توانست مشکلات و معضلاتی که آنها بدان اعتراض داشتند را با روش سیاسی خود حل کند. این که روش و سیاست های ترامپ می تواند پاسخ بهتری فراهم سازد، دست کم برای نویسنده روشن نیست.

همچنین، نگاه اوباما به خاورمیانه و میراث رویکردش در برابر مصر، ایران، اسرائیل و دیگر نقاط این منطقه، بویژه در برخورد با بشار اسد، شاید موضوع جذابی برای مطالعه اهل سیاست در سال های پیش رو باشد. به هر روی، در خاورمیانه، به یک چشم بهم زدنی، همه چیز بهم ریخت و کورانی از بی ثباتی و کینه ورزی همه را به آتش خود گرفتار ساخت. برای نویسنده باورش سخت است که بگوید این همه بغض در خاورمیانه بزرگ، آنسان یک کاسه به جوش آمده بود که می بایست همه با هم و درهم آتشفشان می شد.

باز هم به یاد آوریم که ما مردم چهره هایی را افسانه کردیم و بعدها پشیمان شدیم؛ از خمینی که حدیث تلخ “هیچ” او مثنوی هفتاد من کاغذ را هم را بسنده نمی کند، تا برنده صلح نوبل آنسان سوچی. در این بین، برخی هم به تیغ بغض مردمان دچار شدند و بعدها دانستیم که در واقع با شمشیر احساسات خودزنی کردیم. سیاستمدارانی هم بودند که با شعار انزوا گرایی و درون گرایی بر مسند قدرت تکیه زدند و اما با رویکرد باز و برون گرا به فرامرزها، دنیایی را برای مردمان خود ساختند که بهره اش را نسل امروز می برد. رهبرانی لوده و خشن هم آمدند و دنیا را از سیاهی مرگ و تباهی رها ساختند. همچنین، ساده لوحان آزاد منشی هم بودند که نسل ها و ملت ها را به دردسر و فلاکت انداختند.

باری، نویسنده نمی خواهد بگوید که هیچ اصل و پرنسیپی در رفتار سیاسی و کنش جمعی ما مردمان و رهبران ما، واقعی، عملی و موجه نیست و نمی تواند باشد. حقیقت آن است که سیاست در همان زمان که سهل و ساده و همراه با احساس جمعی و فردی است، پیچیده و ممتنع است؛ آن گونه که نباید وسواس حزبی و حساسیت های احساسی در طرح و تجزیه و تحلیل آن تأثیر بیش از اندازه بگذارد. نویسنده سال ها پیش مقاله کوتاهی را با همین نام ” سیاست، حقیقتی سهل و ممتنع ” نوشت.

این نوشتار، نمی خواهد نگاه منفی به شخصیت و سیاست ترامپ داشته باشد. با این همه، زبان نگارنده در این مقاله، مانند برخی از دیگر نوشته هایش، کمی تا اندازه ای، طوفانی و انتقادی است. بویژه، آنجا که ترامپ بی باکانه با بهترین و نزدیکترین متحد کشورش، همسایه همزبان و بی آزارش، کانادا، رسم دوستی و همسایگی بجا نیاورد. نویسنده تلاش دارد که گرفتار احساسات نشود؛ اما عشق او به کشور عزیزش کانادا، و احترام و علاقه صادقانه او به آمریکا، تعجب و حیرت او را درباره ترامپ بر می انگیزد. آری، نویسنده، خود یکی از افراد بیشمار طایفه غیر سیاسی است، و غافل از دوز و کلک سیاست و اینکه برخی سیاست ورزان چقدر خودخواهانه نوک بینی خود را مقیاس سنجش سیاست خود می بینند و از فرداها، دوستی ها و نزدیکی ها و نیز از حرمت همسایگی در می گذرند.

ترامپ و کانادا

جمعیت روبه رشد کانادا، جوان تر شدن جامعه کانادا، بالاتر رفتن سطح تحصیلات کاربردی و مهارت های فنی نه تنها در شهرهای بزرگ کشور که به صورت یک پرانتز بزرگ از استان های آتلانتیک تا استان بریتیش کلمبیا، سیستم آموزش و اقتصاد و فن آوری بسیار نزدیک  و همبند با آمریکا، گسترده تر شدن بازار کار و سرمایه گذاری های تجاری و تکنولوژی در سرتاسر هزاران کیلومتر مرز کانادا و آمریکا، نیاز دو کشور به سرمایه گذاری های کم هزینه در همه زمینه ها از آموزشی و بهداشتی تا توریسم و تکنولوژی در سایه ارتباطات مواصلاتی امن و آسان بین دو کشور همسایه، پر رنگ تر شدن حضور کانادا در ترتیبات سیاسی – امنیتی دنیا و در سطح تعاملات بین الملل از جمله پیرامون پاکسازی محیط زیست- طبیعت و آب و هوا-، این واقعیت را می نمایاند که کانادا در شرایطی که درک و پذیرش مواضع فرامنطقه ای بین دو سوی آتلانتیک دستخوش مشکل شده باشد، می تواند نقش واسطه و مترجم را بین اروپا و آمریکا بازی کند.*

گره خوردن مصالح و منافع دو کشور کانادا و آمریکا در برابر تهدیدات امنیتی و اقتصادی بازیگران خرد و کلان دنیا، و سرانجام با در نظر گرفتن بسیاری دیگر از موارد ریز و درشت فرصت های همکاری و همزیستی بین دو ملت بزرگ آمریکای شمالی، رئیس جمهور ترامپ می بایست بسیار دوستانه تر و منصفانه تر با متحدش کانادا کار کند. به عنوان نمونه، در همین ماجرای بی نزاکتی سیاسی دولت چین در تعامل با دولت مؤدب ما پیرامون یک موضوع کاملا حقوقی که یکسرش به تقاضای دولت ترامپ برای استرداد متهم چینی بر می گردد، پیغام و پسغام های ترامپ برای حل مشکلاتش با چین و بدون توجه به مشکل پیش آمده برای دولت کانادا، رویکردی یک جانبه نگر می تواند تعبیر شود.

کانادا تلاش می کند تا سطح روابط همه جانبه خود را با همسایه جنوبی محکم تر و بزرگتر و بیشتر سازد. با این همه، باید گفت که سخت گیری آمریکا شاید در کوتاه مدت زحمت کانادا را بیشتر سازد؛ اما در میان مدت و دراز مدت، آمریکا بیشتر صدمه خواهد دید. در واقع، نه تنها، کانادا هیچ زحمتی برای آمریکا فراهم نمی کند که ناگزیر است برای رهایی از تهدیدات قاچاق انسان و کالا و اسلحه و بلایای دیگر که از سوی جنوب مرزهای آمریکا می آید، در پهنه های گسترده آبی و خاکی خود هزینه کند. عوارض ظهور این هزینه تحمیلی از همین امروز دارد به ما رخ می نمایاند. در آینده نه چندان دور، اگر یک همفکری و همکاری جدی استراتژیک بین دو کشور آمریکا و کانادا برای حل و پیشگیری این معضل شکل نگیرد، هزینه مقابله و پیگیری های امنیتی و پلیسی آنقدر بالا خواهد رفت که مالیات دهندگان دو ملت را به ستوه خواهد آورد و آرامش کنونی را به باد خواهد داد.

ترامپ و اروپا

درباره راهبرد ترامپ در اروپا و پایبندی دولت او به توافقات بین المللی و بویژه با متحدین غربی، باید گفت پیش از آن که تعامل، تفاهم و توافق سازنده نویی فراهم شود، آنچه بیشتر به چشم می آید همانا تحمل اروپایی ها نسبت به سیاست ” اول آمریکا ” ی ترامپ می باشد. نگاه نه چندان مهربان ترامپ به اروپا و فشار آوردن به آنها برای پرداخت حق تحت الحمایگی در داد و ستد اقتصادیشان با آمریکا و نیز در چارچوب ترتیبات امنیتی، می تواند دست روس ها را برای بازی در قاره سبز بازتر کند. اروپایی ها شاید نخواهند به روس ها اعتماد کنند و یا برای جلب رضایت آمریکا به بازتر کردن فضای تعامل اقتصادی با روس ها روی نیاورند، اما دوست هم نمی دارند که در همسایگی روسیه، هدف طعنه ها و محدودیت های اقتصادی آمریکا باشند. آنها خوش ندارند یک دوست از فروپاشیدن اتحادشان سخن بگوید و یا بخواهد در این باره اعمال نفوذ کند.

اروپا می داند که امنیت آن درست بیخ گوش خاورمیانه و در همسایگی غول روسی تعریف می شود. بی ثباتی و آشوب در خاورمیانه امروز محدود به جغرافیای یک و یا دو کشور نیست. این بحران بصورت فراگیر از خلیج فارس تا دریای مدیترانه همه را درگیر کرده است. آشوب ها هر روز به رنگی و به شکلی دیگر سر بر می آورند تا جایی که نه تنها ملت ها عاصی گشته اند که دولت های زورمدار آنها نیز در مدیریت و کنترل بحران ها و در رسیدن به سطحی از تعامل با هم برای حل این مهم، کاملا فشل شده اند. واقعیت آن است که بحران خاورمیانه به شکل کنونی آن نه محصول ترامپ که در واقع در سایه غفلت خودخواسته دولت اوباما در شناخت درست- به اصطلاح- بهار عربی و در رویارویی به موقع با پیامدهای آن صورت پذیرفت.

حال، اروپا چند سالی است در تیررس مشکلات جنوب است. سیل پناهندگان و گسترش قاچاق انسان از یکسو و سوء استفاده رقبای منطقه ای از این بحران ها از سوی دیگر، اروپا را در شرایط سختی انداخته است. درست مانند همان دلشورگی ترامپ در مرزهای جنوبی کشورش، اروپایی ها در سرتاسر مرزهای قاره کوچکشان نگرانند. اگر ترامپ از تهدید گنگ ها می نالد، رهبران اروپایی از حضور و نفوذ بیشتر فاندامنتالیزم و تروریزم در شهرها و روستاهای خود خواب ندارند. گذشته از این، بافت فرهنگی و دینی اروپا بطور جدی در خطر افتاده است. ماجرای برگزیت هم مزید بر علت شده است.

حال، در این شرایط آیا آمریکا نباید نگران باشد که اروپایی ها به فکر آلترناتیو برای بهسازی وضعیت امنیتی و اقتصادی خود بیافتند. اروپا، امروز نه می خواهد و نه می تواند بر روی فاکتور آلترناتیو ریسک کند. اما، در نهایت، احساس خلاء دوستی از مرزهای غربی آتلانتیک همراه با دوری جغرافیایی، اروپا را به این خیال وا خواهد داشت که در یک آینده، خواه چند دهه بعد، آنها می باید شانس خود را با قدرت های نزدیک تر آزمایش کنند.

آیا کدام کشور بزرگ است که سیاست را تنها برای امروز ببیند و نداند که سیاست فردا همین امروز نوشته خواهد شد؛ و اینکه سیاست مانند رودخانه، آنگونه سیال و جاری است که اگر بسترش را محکم نسازیم هرز خواهد رفت و فرصت ها فنا خواهد شد.

مسکو می تواند ته دل اروپا را بخواند که آنها آرزو می کنند روزی به چنان ثباتی در موجودیت خود برسند که بتوانند نه تنها منافع اقتصادی قاره خود که پیمان های امنیتی خویش را متنوع سازند. روسیه، اکنون، به هژمونی پیرامونی دست یافته است و احتمالا بیشتر از آنچه اکنون دارد در اندیشه توسعه طلبی مرزی و ارضی نیست. روس ها دردسرهای بزرگ شدن بی رویه را در ساختار شوروی آزمودند. حال، همه چیز دارد برای خوش رقصی مسکو برای اروپا آماده می شود؛ البته اگر واشنگتن بخواهد اروپا را بجای همکار، یک سربار ببیند.

اگر روزی اروپا به این نتیجه برسد که امنیت آن تنها از راه همپیمانی با آمریکا تأمین نخواهد شد و می بایست ترتیبات مکمل را فراهم آورد، آنگاه روسیه دست دست نخواهد کرد و برای پا جای پای آمریکا گذاشتن فرصتی را فرو نخواهد گذاشت. همین امروز هم، منابع انرژی روسیه یک کارت خوب بازی است برای رام و آرام کردن اروپایی ها.

رئیس جمهور ترامپ، سیاست را از زاویه دید اقتصادی و با عینک بازاری می بیند. درست است که سیاست در خدمت اقتصاد است و این منافع اقتصادی است که اصول سیاست دولت ها را ترسیم می کند؛ اما سیاست ابزار عمل خودش را دارد، خواه در ایفای نقش اقتصادی خود و خواه در هر عرصه دیگری از زندگی جمعی. اگر کسی گمان کند فشار آوردن بر قدرت ضعیف تر موجب کنار آمدن آن قدرت کوچک می شود؛ باید بداند که در دنیای امروز هستند رقبای قدری که بخواهند سرمایه گذاری اقتصادی و استراتژیک خود را حتا در کشورهایی با سبک سیاسی و فرهنگی مخالف گسترش دهند. ضریب فشار می بایست با ظرفیت تحمل همخوانی داشته باشد.   

ترامپ و تعهدات خارجی آمریکا

درباره وفاداری به روند جهان گرایی، شاید بتوان گفت که رئیس جمهور ترامپ به عنوان نماینده یک طرز تفکر صد در صد ملی گرا، دل خوشی به الگوی جهان وطنی ندارد. درست و یا نادرست، ناسیونالیسم راست آمریکایی، پایین آمدن آمریکا تا سطح دیگر ملت ها- البته ملت های متمدن جهان، و هضم شدن در سیاست و اقتصاد فراملی را سرمایه گذاری پر هزینه و بی بازگشت و نیز ایثارگری به دور از قدر شناسی می پندارد. هرآینه، آمریکایی ها در ارائه طرح های مدرن و متمدنانه برای آرایش جهانی بهتر و پویا تر، همواره پیشرو بوده، نقشی برتر بازی کرده و در قامت رهبری خردمند و بلند نظر ظاهر شده اند. پشتیبانی های بی دریغ و جاه طلبانه سازمانی و مالی آمریکای بزرگ، از مجموعه جامعی از ترتیبات جهانی، بر دوست و دشمن پوشیده نیست. همزمان، کانادا، در جایگاه نزدیکترین یار آمریکا، به خود می بالد که در این راه همواره استوار بوده و همه گونه همیاری فکری، علمی، مطالعاتی و اطلاعاتی و همچنین کمک مالی خود را بکار گرفته تا جهانی  پررونق تر داشته باشیم؛ نکته ای که ترامپ می بایست بدان متواضعانه توجه می کرد.    

خروج و یا تهدید به خروج رئیس جمهور ترامپ از توافقات و تعهدات دو جانبه و یا چند جانبه منطقه ای و بین المللی، مانند رفتارش در برابر رسانه ها و مطبوعات اسم و رسم دار آمریکایی، به گونه ای شخصیت غیرمتعارف، تا اندازه ای غیر متوازن و شاید غیرقابل تحمل از او به افکار عمومی دنیا نشان می دهد. با این همه، چه بسا بتوان بدنه و پیشینه چنین رفتار انتقادی و اعتراضی را در بطن و متن جامعه آمریکا جستجو کرد. ساده لوحانه است اگر ترامپ را مردی منزوی از افکار عمومی کشورش و خیال پرداز متعصبی که در اوهامش سیر می کند بشناسیم.

ترامپ مردی زیرک است که طیف راست و نوناسیونالیست های نه چندان موفق در سیاست این روزهای آمریکا، روی شخصیت جاه طلب و بسیار با اراده او سرمایه گذاری کردند. پیشینه بسیار ثروتمند ترامپ از او یک شخصیت امپراطورگونه ساخته است که دست کم در این مقطع، به خوبی می تواند منویات ملی و فراملی جریان راست آمریکا را نمایندگی کند. واقعیت آن است که رؤسای جمهور آمریکا و شاید رهبران سیاسی- اجرایی هر کشور آزاد دیگر، می آیند تا مرحله ای از گذار را در بازسازی و یا نوسازی سیاست های کشورشان رهبری کنند؛ و از این رهگذر، کشتی به گل نشسته یک جریان سیاسی را دوباره به اقیانوس دمکراسی حزبی باز گردانند.

با نگاهی آزادتر می توان باور کرد که متحدین آمریکا در جهان آزاد، سخت گیری ها و ترشرویی ترامپ درباره ترتیبات و معاهدات بین المللی و بویژه پیرامون دغدغه های امنیتی و حتا محیط زیستی او را درک می کنند و انتقادهایش را چندان هم بی دلیل و بی پایه نمی بینند. به نظر نویسنده، به استثنای مواردی چون سخت گیری برای تعرفه ها و همکاری اقتصادی با کانادا و اروپا که آن هم باز می گردد به روحیه و عقبه دلالی رئیس جمهور ترامپ، در مواردی چون توافق آب و هوایی پاریس یا معاهده آی آن آف با روسیه بجا مانده از شوروی پیشین و یا درباره موارد ساده تری مانند توافق بین المللی پست، حرص و آز و اعتراض ترامپ خیلی هم بی منطق نیست.

اما او باید بداند که اصرار بر جدول های زمانی کوتاه و شتابزدگی غیر دیپلماتیک بر ترک توافقات دو جانبه و چند جانبه از سوی آمریکا، می تواند چنان بلبشویی در جهان راه بیاندازد و چنان خطرات و تهدیدات جدی را بارزآورد که مردمان از جنگ سرد با خاطره بهتری یاد کنند. ناگفته پیداست که در عصر ما، آمریکا، قدرتی است که چه در اقتصاد و مهمتر از آن در امنینت بین الملل، عطسه آن می تواند آنفولانزای سخت را برای بخش بزرگی از دنیا در پی داشته باشد.

نویسنده، زیاده خواهی و افسار گسیختگی رئیس جمهور پوتین را در تسلط استراتژیک بر بخش هایی از اروپا ناچیز نمی انگارد و یا حضور قلدر مآبانه چین را در دریای چین و  فراتر از آن در پهنه شمال تا جنوب پاسیفیک ساده نمی بیند. اما، خوب است آمریکایی ها بپذیرند که جهان در سال ۲۰۰۰ در جا نزده و دیگر قدرت های نوظهور دیروز، قد علم کرده و با غرور و شاید متکبرانه اظهار وجود می کنند. از این نقطه نظر، سبک تعامل سخت تر شده و تحمل و تأمل بیشتری می طلبد.

نگارنده بدون آنکه بخواهد مهر تأیید بر مواضع جهانی ترامپ بزند و در واقع در جایگاهی نیست که به عنوان سیاستمدار مطلع از همه زوایای پیدا و پنهان، درباره ترتیبات حاکم بر روابط دولت های بزرگ، اظهار نظر کند؛ اما تنها با نام یک نویسنده ساده، می تواند بفهمد که اگر اشتباه و خطایی باشد که هست، ترامپ به نمایندگی از آمریکا، یک سر ماجراست. برخی به ترامپ و به اقتدارطلبی آمریکا ایراد می گیرند که چرا بحران محیط زیست دنیا را درک نمی کند. آنها شاید این نکته را دست کم می گیرند که درک خطر و احساس مسئولیت همگانی درباره آن، دو مقوله جداناشدنی هستند. به فرض درست، آمریکا باید حساسیت جدی به این موضوع داشته باشد؛ اما به راستی چین و هند را چگونه می توان متقاعد ساخت؟

این پرسشی است که اگر برای آن پاسخ عاجل و قاطع پیدا نکنیم، نه آمریکا که اگر خدا هم وفاداری و پایداریش را بر پالایش محیط زیست از آلودگی های لجام گسیخته ابراز کند، چیزی درست نخواهد شد. باور کنیم که همین دو کشور چین و هند از نظر وسعت و جمعیت در حقیقت نصف دنیا هستند؛ و افسوس و صد افسوس که بسیار بی مبالات به برخی نرم ها و اصول سرنوشت ساز این جهانی رفتار می کنند. یک نمونه ساده- هرچند بی ارتباط به بحث این پاراگراف- حقوق بشر مدل چینی است که باج خواهانه می خواهد با جان یک گروگان کانادایی بازی کند. حال، آیا نباید زبان فشار را به کمک منطق متمدنانه آورد؟

آیا برخی قهر ها، دوری گزیدن ها و پس زدن ها، خود، نمی تواند آموزنده، هشدار دهنده و هشیار کننده باشد؟ در پاراگراف بعدی خواهیم دید که چرا ترامپ- هرچند کمی شتابزده، از برجام که گویی از ریشه نافرجام بود؛ کنار کشید.

یک نمونه دیگر از کنارکشیدن های دولت آقای ترامپ، بیرون آمدن از یونسکو است. نویسنده معتقد است این از همان مدل ابتکارات بی هدف و منفعلانه ای است که جمهوری اسلامی انجام می داد و البته این روزها بیشتر دست به عصا راه می رود. یادمان هست زمانی را که جمهوری اسلامی ایران در اوج انزوا از سازمان کنفرانس اسلامی بیرون آمد و بسیار از این کارها که به هزینه ایرانیان انجام داد و بینی مردمش را به مشت این و آن کوبید و باز رجز خواند که هل من مبارز. با این همه، فراموش نکنیم که تنها ترامپ نبوده که سر سازگاری با یونسکو ندارد. از زمان ریگان روابط این سازمان با دولت آمریکا هر چند گاه تیره و تار شده است. در سال ۲۰۱۱ رئیس جمهور پیشین آمریکا، باراک اوباما، از پرداخت سهم کمک مالی آمریکا به این سازمان طفره رفت.

ترامپ، برجام و تنش با جمهوری اسلامی ایران

نویسنده، موضع ترامپ را در بیرون آمدن از برجام از منظر سیاسی قابل درک می داند. خیلی روشن، آخوندها، برجام را پلتفرمی برای دنبال کردن ماجراجویی های خود می دیدند.  آنچه رژیم آخوندی می کند، از شعار نویسی بر روی موشک هایشان تا هزینه کردن پول های هنگفت برای میلیتاریزه کردن منطقه، بر کسی پوشیده نیست. در شرایطی که دوام و قرار نظام آخوندی تا حدود زیادی به شکل گیری و ادامه نوعی گفتمان تنش زا با اروپا و آمریکا وابسته بوده است و رهبری نظام- هرچند از سر استیصال، خود آغاز گر روند مذاکره و هدایت کننده آن بوده است؛ گویا میان حلقه های در هم تنیده سیاسی و نظامی حاکمیت ایران، اتفاق نظر بر روی حد اقل پایبندی به روح برجام از همان آغاز مذاکرات وجود نداشته و ندارد. باری، بغض و بی باکی، تکبر و تعصب می آورد؛ و این بیماری مزمنی است که آخوندهای ایران بدان گرفتارند و مردم خود را هم با ویروس این بیماری سال هاست که ضعیف و بیمار ساخته اند.

اما از نقطه نظر حقوقی، بویژه آنجا که نهاد های سازمان ملل و بطور خاص شورای امنیت بر توافق چند کشور بزرگ دنیا با تهران صحه گذاشته بودند؛ واکنش ترامپ به برجام با روح مدیریت جهانی و سبک پراگماتیستی دیپلماسی آمریکا چندان همسازی و همنوازی نداشت. ترامپ می توانست همان بازی ملایان تهران را در زمین برجام انجام دهد. یعنی در پناه برجام بر جمهوری اسلامی فشار آورده و آن را هرچه بیشتر در سازمان ملل و در اتحادیه اروپا منزوی و منفعل سازد. آمریکا، پیشتر در ساختن و بهره برداری کردن از ائتلاف دو سوی آتلانتیک، چه در برابر اتحاد شوروی و چه در برابر ایران، موفق بوده است. نویسنده معتقد است که هر که رئیس جمهور این دوره آمریکا می شد نمی گذاشت برجام بستر راحتی برای آرامش جمهوری اسلامی شود. واقعیت آن است که نفس جمهوری اسلامی سیستمی تنش آفرین است؛ چه به لحاظ ایدئولوژیک و چه از نظر ماجراجویی های- به اصطلاح- راهبردی و استراتژیک در سطح منطقه. رفتارهای عصبی و کینه توزانه رهبران ایران چیزی نیست که هیچ رئیس جمهور آمریکا بتواند با آن کنار بیاید؛ بویژه آنگاه که آنها در کنج دیوار گیر افتاده اند، و مشروعیت و وجاهت  آنها در کشور بواسطه زورگویی ها، فسادهای افسانه ای و صد البته در سایه مدیریت بسیار ناکارآمد اقتصادی، بشدت تضعیف شده است. شاید نیاز نبود که ترامپ در مخالفت با اوباما، دست کم در این مورد بخصوص، اینقدر زود خودش را از صحنه عمل جمعی – در کار کردن با اروپا، کنار می کشید. شاید بهتر بود به جای گریبانگیری آخوندهای ایران در صحن کنگره آمریکا، این مبارزه را در صحن شورای امنیت ادامه می داد و شاید این بار می توانست روی روس ها کمی بیشتر حساب کند. نویسنده، خیلی با سیاست های تحمیلی از بالا سرخوش نیست؛ بویژه آنجا که می شود در درون یک مجموعه و با کمی تحمل هدف را پیگیری کرد.

به هر روی، نویسنده می تواند درک کند که چرا ترامپ سیاست خاورمیانه ای اوباما و بویژه سیاست اوباما در مورد ایران را به چالش می گیرد. اوباما، با همه احترامی که نویسنده به شخصیت بی آلایش او دارد، در درک شرایط ایران بسیار اشتباه کرد. شاید بتوان گفت که مردم ایران در آینده، از او نام نیکی بخاطر نیاورند. شاید بتوان اوباما را بدل کارتر دانست. کارتر به لحاظ شخصیتی یک میانجی گر خوب بود، همانگونه که در کمپ دیوید خودش را نشان داد. اما کارتر یک رئیس جمهور موفق نبود؛ دست کم در سیاست خارجی. او شرایط بحرانی را در ایران آن روز و همچنین در حوزه نفوذ شوروی آن روز نشناخت و گرفتار تحلیل بسیار خوش بینانه و ساده لوحانه شد. نتیجه آن شد که شوروی به افغانستان لشکر کشید و نیز با همه موانعی که بوده، توانست در یک پروسه کوتاه مدت جای پایش را در ایران محکم کند. از آن پس، اعتماد به دلخوشی روس ها به برابری استراتژیک، برای آمریکایی ها، هرگز معنا نیافت. اوباما هم با رویکردی بسیار ایده آلیستی، با سکوت و با بی عملی، این بار به آشوب کل منطقه خاورمیانه کمک کرد؛ و در این بین، با نادیده گرفتن مردم ایران که از او می خواستند از اعتراضات بحق و فراگیرشان پشتیبانی کند، خاطره تلخ ۱۹۵۳ را برای ایرانیان بار دیگر تداعی نمود.

هرآینه، انتقاد از اوباما لزوما به این معنا نیست که ترامپ حوصله داشته باشد با ارزیابی بهتر شرایط سیاسی درون ایران، قاطعیت حسابگرانه بخرج دهد. فراموش نکنیم که حکومت ایران با چهره های عبوس همخونی بیشتری احساس می کند. ترس آنها هم می تواند آنها را مطیع تر و دست و دلباز تر کند. آخوندها، یک روزی جیره خوار بازار بودند و امروز خود بازاری هستند. آنها رگ خواب بازار را خوب بلدند. باز هم فراموش نکنیم که ترامپ، خود، بازاری است و اگر دلیلی برای معامله نکردن نباشد و یا طرف مذاکره و معامله بهتری پیدا نشود، او از همان اول گفته بود که می تواند روی برجام دیگری به توافق برسد.

مردم ایران، در این شصت و اندی سال، باید مشی بازیگری آمریکایی ها را شناخته باشند. آمریکایی ها دوستان و معامله گران بسیار خوبی هستند؛ البته برای آنها که اهل دوستی و معامله باشند؛ نمونه بارز آن ژاپن کنونی است. نویسنده، یک زمانی به آقایان روحانی طعنه می زد که آنها از ژاپن اسلامی ساختن ایران، بمباران- اتمی- شدن را به ارمغان می آورند. نویسنده همیشه می گفت که در بهترین شرایط، اگر همه ماجراجویی ها ختم به خیر شود، با این سیاست ها و مدیریتی که ایران طی این سال ها داشته است، شاید بتواند به جمهوری اسلامی پاکستان تبدیل شود.    

پیرامون رویکرد رئیس جمهور ترامپ در برابر رژیم آخوندی ایران، با توجه به جمیع شرایط بحرانی اما آماده در ایران و در خارج نزدیک آن کشور، و نیز با در نظر داشت ضغف و سستی و ناکارآمدی استراتژیک آمریکا در جغرافیای سیاسی- امنیتی و اقتصادی پاسیفیک و آتلانتیک، نویسنده بر آن است که کارت ایران شاید تنها کارت آسی باشد که ترامپ بتواند به عنوان برگ برنده ای در سیاست خارجی خود بازی کند.

اعتراضات فراگیر صنفی و سیاسی در شهرهای کوچک و بزرگ ایران در کنار بلاتکلیفی و پیری سیاسی و سنی روحانیت حکومتی در پاسخگویی درست، مدیریت و کنترل نارضایی مردم، بازی فرساینده ملایان تهران در خاورمیانه عربی- اسرائیلی و در خلیج فارس که اکنون به رقابت بی سرانجام و سر درگم با ترکیه و عربستان ناگزیر گشته است، همپوشی سه فاکتور کنایه آمیز در میان سران این سه کشور یعنی قدرت گرفتن جوانانی متعصب و متکبر و متبختر در ریاض، خواب های شیرین اردوغان و خودشیفتگی و خود بزرگ بینی عثمانی مآب ها در آنکارا و نیز مرگ های دیر رس اما پشت سر هم این روزها در حلقه خفتگان و پخمگان روحانیت حکومتی تهران، و سرانجام تعامل محتاط و کم و بیش سازنده دولت ترامپ با روسیه پوتین در سوریه و در ترتیبات امنیتی و نظامی در حاشیه لبنان، اسرائیل، ترکیه و عراق، و تأثیر آن بر حضور، نفوذ و نقش آفرینی ایران در منطقه، مجموعه واقعیات سیاسی است  که دولت ترامپ با یک ارزیابی دقیق می تواند روی آن مانور دهد.

گفتگو های پشت پرده بین ایرانی ها با هم و با بازیگران خارجی و نیز رایزنی های دو جانبه و چند جانبه پیرامون دغدغه های اقتصادی و امنیتی بین قدرت های جهانی در باره ایران، برای نگارنده روشن نیست. اگر هم چنین خبرهایی باشد، احتمالا هنوز در سطوح پایین کارشناسی است. با این همه، اگر واقعا ترامپ بخواهد با کمک به تغییر سیاست و حکومت در ایران نام نیکی از خود در جامعه ایرانی و در تاریخ ادبیات سیاسی دنیا بجا بگذارد، باید گفت شرایط برای ابتکار عمل سازنده مهیاست؛ و یا دست کم می تواند در مقطع زمانی کوتاه فراهم گردد. اکنون، واشنگتن فرصت آن را دارد که گفت و گوی جدی را این بار با مسکو و البته با لندن و پاریس در اره آینده سیاسی ایران دنبال کند. به نظر می آید مسکو هم کم کم دارد به این تحلیل می رسد که ساختار ایران این گونه نمی تواند ادامه پیدا کند؛ و ادامه آن، در نهایت، منافع دراز مدت آن کشور را در عالم همسایگی تأمین نکرده و از این رو ، می بایست شرایط و ساختار سیاسی کنونی ایران عوض شود.

باری، نویسنده ذهنش را با تئوری توطئه، به ناکارآمدی و خموشی گرفتار نمی کند؛ اما این حقیقت را هم نادیده نمی گیرد که همه قدرت ها، بسته به توان بازیگریشان، مصالح و منافع خود را بیرون از مرزهای ملی دنبال می کنند و در این راستا ناچارند هم با متحدین و رقبایشان گفتمان و تعامل داشته باشند و هم با گفت و گو و نزدیکی به نیروهای فعال و اپوزیسیون، زمینه های بروز تحول را ارزیابی کرده و صد البته منافع خود را در صورت کمک به تحقق آن پیگیری کنند.

چنین سیاستی تا بوده، هست و خواهد بود و لزوما امر بدی هم نیست. نکته اینجاست که نیروهای ملی باید وزن و جایگاه خود را در این کشاکش تحکیم کنند. متأسفانه، به نظر نمی آید دعوای حیدری- نعمتی بین اساتید سیاسی ایرانی تا این لحظه به سرانجامی رسیده باشد. شاید این یکی از همان کمک هایی باشد که ترامپ، با آن روحیه قاطع و قلدر مآبانه اش، بتواند با فشار آوردن روی اپوزیسیون ایران، آنها را به تحمل و پذیرش یکدیگر و کار جدی وادارد. هر آینه، نویسنده خیلی خوش بین نیست که پناهندگان ایرانی دیروز که پس از چهل سال، اکنون برای خود قطبی در مغرب زمین شده اند، بخواهند شال کمر کنند و  آستین بالا بزنند.   

________________

* به گمان نویسنده در نشست سال گذشته رهبران غربی در کبک سیتی، نخست وزیر ترودو می بایست بهتر و سنجیده تر و با آرامش بیشتری بر روی ترامپ کار می کرد، بویژه آن که او میزبان چنان نشست مهمی در برهه ای حساس از روابط دو سوی آتلانتیک بود.