یکی از نتایج آنچه در سال ۵۷ در کشور ما اتفاق افتاد، کوچ بی سابقه گروه زیادی از ایرانیان به خارج کشور بود. این کوچ میلیونها نفر را به تجربه های غریبی وادار کرد . یکی از این تجارب «گمگشتگی» ست و دیگری « بحران هویت». اکنون مدتی است شماری از این کوچ کنندگان شروع به نوشتن درباره این تجربه کرده اند. دکتر جمشید فاروقی که از نخبگان موفق جامعه تبعیدی ایران است، در این راه اثر کم نظیر «انقلاب و توت کیک فرنگی» را نوشته است.

دکتر فاروقی در ایران اقتصاد خوانده و پس از مهاجرت به آلمان در دانشگاه کلن فوق لیسانس گرفته و پس از آن دکترای خود را از دانشگاه اوترخت هلند دریافت کرده است. او از سال ۱۳۷۵ کار در رادیو آلمان را شروع کرده و پس از مدتی مدیریت این رسانه به عهده او گذاشته شده و اکنون به عنوان روزنامه نگار ارشد آن مشغول کار است. دکتر فاروقی تجربه فراوانی در نوشتن دارد و صدها مقاله و چند کتاب و از جمله چند رمان تاکنون از او منتشر شده است.

«انقلاب و کیک توت فرنگی» که در اینجا در مصاحبه با شهروند درباره آن بطور مختصر سخن گفته تازه ترین اثر اوست. این رمان بوسیله انتشارات فروغ آلمان منتشر شده و تا به همین جا استقبال خوبی از آن شده است. این رمان بسیار دیگرگون و متفاوت است. آثار نسبتا زیادی در خارج از کشور و درباره تبعات تبعید نوشته شده اما کار دکتر فاروقی در این میان جای ویژه ای دارد.

از نظر ادبی، عمق پرداخت نویسنده به موضوع و آدم هایی که به آنها پرداخته بی شک کتاب را به نوعی به تکه ای از تاریخ کوچ ما تبدیل می کند. دقت و همه جانبه نگری نویسنده در نوشتن کم نظیر است و به خوبی نشان می دهد که نویسنده هم کار نوشتن را خوب می شناسد و هم موضوع و آدم هایی که به آنها پرداخته است . «انقلاب و کیک توت فرنگی» از آثاری است که ماندگار می شوند چرا که ضرورتی ویژه دارند. پرداختن به آن در این مختصر جدا ممکن نیست و تنها به یک نکته بسنده می کنم و بعد از آن به گفت و گو با نویسنده می پردازم . بهترین کار برای فهمیدن این اثر این است که آن را بخوانیم شاید حتی دو و یا سه بار و با اینکار بسیاری چیزها کشف می کنیم که در کمتر اثری می توان یافت .

***

شما پیش از این اثر چند اثر دیگر هم در زمینه ادبیات داستانی خلق کرده‌اید. این کارتان با دیگر آثارتان چه تفاوت‌ها و احتمالا چه شباهت‌هایی دارد؟

این چهارمین کار ادبی من است. دو کار با نام‌های “کلاس درس ما” و “خون پای نخل” در ایران و در ماه‌های نخست پس از انقلاب منتشر شده بودند. جالب اینجاست که داستان “خون پای نخل” همین دو ماه پیش از سوی “ایسنا” به عنوان یکی از چند رمان‌ و داستان‌ مطرح پنج دهه گذشته ایران طبقه ‌بندی شده بود. موضوعی که برای خود من هم خیلی جالب بود. مضمون آن‌ها مسائل اجتماعی و سیاسی ایران بود. حال آنکه موضوع دو رمان آخری که نوشته‌ام، یعنی “ویواه، ازدواج کاغذی” و رمان “انقلاب و کیک توت فرنگی” درباره دوره تبعید و مهاجرت ایرانی‌ها است.

پرداختن به ادبیات تبعید از چند منظر مهم است. یکی این که، باید سرگذشت سرگشتگی‌های نسلی که در سایه انقلاب ناگزیر به ترک زادگاه خود شد، به شکل ادبی ثبت شود و دیگر اینکه، دوری از کشور و چند دهه زندگی در خارج از ایران، پرداختن به مسائل روز ایران را برای نویسندگانی که در خارج زندگی می‌کنند، ناممکن می‌سازد. باید تاکید کنم که متاسفانه و در مقایسه با دیگر اقلیت‌های مهاجر و تبعیدی، نویسندگان ایرانی کار کمتری درباره زندگی در تبعید و مهاجرت انجام داده‌اند و داستان تبعیدی‌ها و مهاجران ایرانی در کشورهای دیگر ناگفته‌ها و نانوشته‌های بسیار دارد.

خواننده با خواندن کار شما در‌می‌یابد که شخصیت‌های داستان «تبعیدی» هستند. اما در همین حال این شخصیت‌ها از گروه خاصی انتخاب شده‌اند. گروهی که شامل اکثریت ایرانیان تبعیدی نمی‌شوند. چرا چنین گزیده ‌ای و آیا علت این نیست که شما با این گروه از تبعیدیان و زندگی‌شان آشنایی بیشتری دارید و یا اینکه این گزینش ضرورت و اهمیت دیگری داشته است؟

زندگی هر تبعیدی و مهاجر به باور من سه فصل‌ مختلف را شامل می‌شود. دوره برزخی که ناظر بر سال‌های نخست ورود پناهنده یا مهاجر به جامعه میزبان است. دوره دگردیسی که ناظر بر هم‌پیوندی او با جامعه میزبان است و دوره سوم، که دوره برزخی دوم است. رمان “انقلاب و کیک توت فرنگی” نگاهی به شش روز از زندگی چند ایرانی تبعیدی در دوره سوم دارد. دوره‌ بازنشستگی که عملا فضا را برای طرح پرسش‌های بی پاسخ دوره برزخی اول فراهم می‌کند.

یک پناهنده تا آخر عمر پناهنده نمی‌ماند. اگر یک پناهنده پس از گذشت ده ‌ها سال هنوز پناهنده باشد، آنگاه باید گفت که سرنوشت تلخی در انتظار تبعیدی‌ها و مهاجران است.

پناهنده در دوره دوم یا در دوره دگردیسی، تبدیل به شهروند می‌شود و دیگر پناهنده به حساب نمی‌آید. اما تبدیل شدن او به شهروند، به معنی یکسان شدن او با شهروندان جامعه میزبان نیست. اجازه بدهید مثالی بزنم، مارسل رایش-رانیسکی یکی از منتقدان صاحب ‌نام ادبی آلمان است. او یک مهاجر لهستانی ‌تبار و یهودی است. یک بار گونتر گراس، نویسنده سرشناس آلمانی از او پرسیده بود که تو کیستی؟ رایش-رانیسکی گفته بود: من پنجاه درصد لهستانی ‌ام، پنجاه درصد آلمانی ‌ام و صد در صد یهودی هستم. بعد پیش خود گفته بود که همه بندهای این پاسخ دروغ است. چون هیچ‌کس نمی ‌تواند پنجاه درصد آلمانی یا مثلا پنجاه درصد ایرانی باشد. او حتی کاملا یهودی هم نبود. یک پدیده خاص بود. ترکیبی از همه این ‌ها. از این‌ رو من بر این باورم که پناهنده می‌تواند شهروند بشود، اما هم‌پیوندی باعث یکسان شدن او با شهروندان “بومی” نمی‌شود. مشکل هویت تا دوره برزخی دوم (دوره سوم تبعید) همیشه با او می‌ماند. در واقع این”تنهایی” و “دگربودگی” است که سایه به سایه او را  تعقیب می‌کند.

از این‌رو، به باور من، سرگذشت عجیب یک تبعیدی تبدیل شده به یک شهروند، موضوع بسیار جالبی است. هم برای تبعیدی‌ها و هم برای شهروندان “بومی” جامعه میزبان. این داستان حتی برای مردم جامعه مادر نیز جذاب است. آن‌ها هم می‌خواهند بدانند سرنوشت آن که رفت چه شد و تفاوت آن با سرنوشتِ آن که ماند کدام است.

چرا در این رمان به گروه‌های دیگر تبعیدی و پناهنده توجه نشده است؟

هر تبعیدی یا هر فرد مهاجری دو داستان برای تعریف کردن دارد: یک داستان عام و یک داستان خاص. داستان عام تبعیدی‌ها، موضوع هیچ رمان و داستانی نمی‌تواند باشد. این “داستان عام”، داستانی است ناظر بر علت ترک زادگاه و دشواری ‌های عام زندگی در جامعه میزبان. این داستان عام، موضوع کار جامعه‌شناسی و روانشناسی اجتماعی است. شما هیچ رمان و داستانی را نمی‌توانید پیدا کنید که به داستان عام تبعیدی‌ها بپردازد. همان‌طور که ممکن نیست داستان عام ایرانی‌ ها، داستان عام کرمانی ‌ها یا داستان عام طرفداران تیم رآل مادرید را به عنوان موضوع یک رمان یا داستان انتخاب کرد.

در مقابل هر تبعیدی یا هر فرد مهاجری یک داستان خاص دارد. این داستان موضوع کار نویسنده و پرداخت هنری است. نویسنده با نوشتن این داستان خاص یک یا چند نفر نقبی می‌زند به آن داستان عام. رمان، همانطور که گفتم به زندگی چند تبعیدی می‌پردازد که بیش از سی سال است در آلمان زندگی می‌کنند. پرداختن به دیگر گروه‌ های تبعیدی و مهاجر نیز به همان اندازه می‌تواند جذاب و مهم باشد. اما موضوع این رمان چیز دیگری است.

آیا مشکلات این گروه از تبعیدی‌ها و مهاجران با مشکلات دیگر پناهجویان یکی است؟ پرسشم را به گونه دیگری مطرح می کنم، آیا می‌شود از مشکلات عام پناهجویان و تبعیدی‌ها سخن گفت؟

برخی از مشکلات بین گروه‌های مختلف تبعیدی و مهاجر مشترک است. به عنوان نمونه پدیده هویت یا رنج دوری از وطن. اما مشکلات این گروه ‌ها با هم تفاوت‌هایی بنیادی دارد. در مرحله برزخی اول که شاید چند ماه یا چند سال طول می‌کشد، نگرانی‌های مالی، عدم اطمینان شغلی و نارسایی‌ های ناشی از ندانستن زبان و عدم آشنایی با فرهنگ و قوانین جامعه میزبان می‌توانند زندگی یک تبعیدی یا مهاجر را به چالش بکشند. اما در دوره دگردیسی، تبعیدی و پناهنده به ‌گونه ‌ای تدریجی اما مستمر جذب جامعه می‌شود. با پیشرفت روند هم‌پیوندی نوع مشکلات این افراد نیز تغییر می‌کند. شباهتی بین مشکلات این افراد و سایر شهروندان آن جامعه به ‌وجود می‌آید. اما، مشکلات پناهنده‌ هایی که رفته رفته تبدیل به شهروند می‌شوند، خاتمه نمی‌یابد، نوع آن‌ها فرق می‌کند. همین موضوع در مورد دوره سوم زندگی تبعیدی‌ها و مهاجران در جامعه میزبان هم صدق می‌کند. بنابراین خطاست که با بزرگ کردن مشکلات دوره برزخی نخست، مشکلات دوره‌ های بعدی زندگی در تبعید یا مهاجرت را کم‌ اهمیت تلقی کنیم. رمان “انقلاب و کیک توت فرنگی” نگاهی دارد به  مشکلات دوره سوم زندگی چند تبعیدی در خارج از کشور.


در آثار کلاسیک و یا معمول و رایج داستان نویسی یک یا چند پروتاگونیست ( قهرمان) و یک و یا چند آنتاگونیست داریم. در کار شما به نظر می‌رسد کامران (چهره اصلی رمان) و کشمکش‌های او با خود، تجربه‌ها و احساساتش این هر دو وجه را می‌سازند. می توانیم چنین برداشتی بکنیم؟

دقیقا! هدف من از درگیر کردن این تبعیدی‌ها با خود و پرسش‌های برخاسته از زندگی خودشان است. پیرمرد آنسوی آینه و گریگور سامسا (هم‌خانه کامران، چهره اصلی رمان) حکایت از دیالوگ و درگیری کامران با وجدان خود است. پیرمرد آنسوی آینه جلوه‌ ای از درگیری روحی کامران با خود است و گریگور سامسا تجسم فرجام همه تصمیم ‌های خطایی است که کامران در طول زندگی ‌اش گرفته است. به باور من، سبک شدن فشارهای زندگی، که در دوره دگردیسی یک تبعیدی با آن‌ ها رو به ‌رو است، در دوره سوم، نوعی درگیری فرد با خود را در یک حالت برزخی جدید به او تحمیل می‌کند. لحظه‌ هایی که از مضمون تهی می‌شوند، خود را با خاطرات گذشته و تازیانه‌ های این خاطرات بر تن “اکنون” پر می‌کنند.


ادبیات و بخصوص ادبیات داستانی در غربت و در میان تبعیدی ها باید به دنبال چه باشد؟ آیا شما در کارتان این هدف را دنبال کرده‌اید؟

همان‌طور که گفتم، هر تبعیدی و هر مهاجر، بسته به این که در کدام دوره از زندگی خود در تبعید به ‌سر ببرد، داستان جداگانه ‌ای دارد. از این رو، ادبیات تبعید یا ادبیات مهاجرت موضوع برای بیان کم نمی‌آورد. هر کس می‌تواند گوشه ‌ای از زندگی این تبعیدی‌ ها را بیان کند. ادبیات تبعید، در ذات خود نوعی نقد فرهنگی است. نقد فرهنگی که اتفاقا بری از سانسور و محدودیت ‌هایی است که این افراد در کشور خود با آن‌ ها روبرو بوده‌اند. ادبیات تبعید با بهره ‌گرفتن از تجربه زندگی در یک جامعه دیگر، زمینه ‌های این نقد فرهنگی را فراهم می‌کند. می‌تواند تابوها را بشکند و ناگفته‌ها را بیان کند. نه تنها از قهر و خشونت حاکمان پرده‌ دری کند، بلکه با پرداختن به زندگی تبعیدی ‌ها از خطاهای فردی و سیاسی آن‌ ها نیز پرده برگیرد. از این رو من معتقدم، نقد فرهنگی شهامت می‌خواهد. خواندن رمان “انقلاب و کیک توت فرنگی” از این منظر، به شهامت خواننده برای درگیر شدن با خود نیاز دارد.

در کل به نظر می رسد ادبیات در غربت و ادبیات تبعید برای شما دو مقوله متفاوت هستند. در این باره توضیح بیشتری می‌دهید؟

بلی. ما برای ادبیات برون‌ مرزی از مفاهیم بسیار مختلفی استفاده می‌کنیم. ادبیات تبعید، ادبیات مهاجرت، ادبیات غربت، ادبیات آوارگی و ادبیات دیاسپورا. این مفاهیم الزاما یکی نیستند. هر آنچه در خارج از کشور منتشر شود، الزاما ادبیات تبعید نیست. نمونه آن، رمان زوال کلنل محمود دولت ‌آبادی است. یا برخی از آثار امیرحسن چهلتن. محدودیت‌های برخاسته از سانسور مانع از نشر این آثار در ایران می‌شود، اما موضوعی که در این آثار مطرح می‌شوند، ربطی به پدیده تبعید و زندگی ایرانیان در خارج از کشور ندارد. در دهه ‌های نخست قرن بیستم، خیلی از آثار نویسندگان ایرانی، به علت ناتوسعه ‌یافتگی صنعت چاپ در خارج از کشور منتشر می‌شد. این آثار اما در شمار ادبیات تبعید قرار نمی‌گیرند. در مقابل، رمان قبلی خود من، “ویواه، ازدواج کاغذی” به‌ رغم آنکه در ایران منتشر شده، موضوع آن زندگی در مهاجرت و تبعید است.

از سوی  دیگر، مفهوم “ادبیات آوارگی” که از جمله توسط غلامحسین ساعدی مطرح شده الزاما با ادبیات تبعید یکی نیست. در واقع “ادبیات آوارگی” بخشی از ادبیات تبعید است. با تبدیل شدن پناهنده به شهروند در جامعه میزبان آوارگی به پایان می‌رسد، اما زندگی در تبعید ادامه می‌یابد. رمان “انقلاب و کیک توت فرنگی” نه تنها در رده ادبیات تبعید است، بلکه رمانی است درباره پدیده تبعید. رویکردی فلسفی و روانشناسانه است به بحران‌های هویتی چند تبعیدی پس از پایان دوره “دگردیسی آواره‌ها”، یعنی مفهومی که  ساعدی به  کار برده است.

کتاب کشش زیادی برای خواننده دارد. این کشش را با ترفندهای نگارشی تعمدا ایجاد کرده‌اید یا جزوی از ضرورت پرداخت شخصیتها و آنچه بر آنها می‌گذرد، است؟

ما در برخورد خود با یک اثر هنری با دو نوع نقد روبه‌رو هستیم. نقد هنری و نقد فرهنگی. تاکنون چند نقد درباره رمان “انقلاب و کیک توت فرنگی” نوشته شده است که عمدتا می‌توان آن‌ ها را در شمار نقد فرهنگی رده‌بندی کرد. اما پرسش شما برای نخستین بار وارد حوزه نقد هنری این رمان می‌شود.

به باور من، زبان در یک داستان، خواه داستانی کوتاه یا بلند، یک ابزار بیش نیست. ابزاری که نویسنده باید از آن برای بیان و روایت داستان خود بهره گیرد. از آنجا که این رمان به موضوع درگیری‌ های روحی و روانی یک تبعیدی توجه دارد، یا به قول نویسنده گزارش دویچه وله، نوعی کندوکاو روحی یک تبعیدی است، باید از نثری بهره می‌گرفتم که بتواند ظرایف روحی این افراد را به شکل مناسبی بیان کند. افزون بر آن هر نویسنده ‌ای “رسم‌الخطی” برای خود دارد. و این سبک نگارش من است.

شما تلاش خود را عمدتا بر یک شخصیت و آن هم کامران متمرکز کرده ‌اید. آیا سرنوشت دیگران اهمیت نداشته یا با تغییر و تحولات زندگی کامران، زندگی آنها هم دگرگون می شود؟

همان‌طور که پیش‌تر گفتم، داستان عام تبعیدی‌ ها یا مهاجران وجود ندارد. در این رمان، اوضاع روحی یک تبعیدی موضوع اصلی بوده است. کامران نماینده لایه ‌ای از تبعید‌ی ‌هایی است که در زندگی اجتماعی خود در کشور میزبان موفق بوده ‌اند. اما موفقیت‌های او در زندگی باعث نیک ‌بختی و سعادت او نشده است. تعداد ایرانی ‌هایی که پس از ده‌ها سال زندگی در خارج از کشور، موفق بوده‌ اند، کم نیست. برخی گفته‌ اند که موفقیت و جایگاه اجتماعی کامران مانع از “هم‌ذات‌پنداری” پناهنده‌ ها و تبعیدی ‌های دیگر با او می‌شود. به باور من ما برداشت ناصحیحی از “هم ‌ذات‌پنداری” داریم. این انتظار که گویا خواننده باید الزاما با چهره ‌های یک داستان “هم‌ ذات” باشد، تا بتواند داستان آن ‌ها را بفهمد! چنین انتظاری واقعی نیست و خوب است که چنین نیست. چون در چنین حالتی، داستان‌ها تکراری و ملال‌آور می‌شدند. هیچ‌کس با شخصیت‌های نمایشنامه ‌های شکسپیر “هم‌ذات‌پنداری” نمی‌کند. اما پرسش “بودن یا نبودن”، پرسشی است که می‌تواند فارغ از زمان و مکان، برای هر کسی مطرح شود.

هر داستانی، داستانی خاص است و از این ‌رو، خواندن آن برای دیگران جذاب است. خواننده با دغدغه‌ های ذهنی، با هیجان‌ها، با دلتنگی‌ها، با تنهایی‌ ها، با غم و شادی شخصیت‌های یک داستان همراه می‌شود و با پرداختن به زندگی “او” امکان فهم بهتر زندگی “خود” را به دست می‌آورد. هدف من از نوشتن این رمان دقیقا همین موضوع بوده است.