ضد قهرمان در ادبیات

قهرمان‌پروری نیازی است همگانی. از فردای روزی که ادبیات آفریده شد‏‎، در مورد قهرمانان نوشته شد و بهترین آن‌ها، مشهورترین در جهان شدند. هیچ موضوعی اغواکننده‌تر و جذاب‌تر از خواندن ماجرای قهرمانان نیست. از طریق قهرمانان ادبی، انسان این امکان را می‌یابد که قهرمانانش را تقلید کند، حتا اگر شده در خیال. و ادبیات البته هفتمین و آخرین رؤیا و خیال واقعی است.

متن‌های‌ ادبی که در اختیار ماست بیان‌کننده‌ ی سرگذشت قهرمانانی است که ما آن‌ها را کتاب‌های حماسی می‌نامیم. اولین قهرمان حماسی «گیلگمش» است که دوران زندگی او به عهد سومری‌ها برمی‌گردد. گیلگمش نیمه‌ خدا و نیمه ‌هوشمند است‏؛ دو سوم الهی و یک ‌سوم انسانی. به همین دلیل او را الهی می‌پندارند.

او پادشاه سومری‌ ها در اول‌ های هزاره‌ ی سوم ماقبل تاریخ است و اولین نسخه ‌ی نوشتاری در مورد او مربوط به ۱۱۰۰ سال قبل از میلاد مسیح است که یحتمل نسخه‌های قدیمی‌تری هم باید وجود داشته باشد.

چارلی چاپلین

گیلگمش قهرمانِ قهرمانان در اثنای هزاران سال بود، رُمانی در مورد او نوشته شده است و اولین نوشتار شاعرانه در تاریخ جهان که به زندگی خصوصی و فردی پرداخته می‌شود، سرنوشت انسان بابلی است. تنها خدایان قدرتی مافوق گیلگمش داشته‌اند.

یهودی‌ها، یونانی‌ها و ایسلندی‌ها

به‌ خاطر این که خدایان قدرت‌مندتر از انسان بودند، یهودی‌ ها خدا را در کتاب حماسی خود عهد قدیم و عهد جدید به مثابه‌ ی قهرمان جای دادند. او پر قدرت است، زمین و آسمان را آفرید، آدم و حوْ‌ا را، و بعدها پسر خود را نماینده‌ ی روی زمین کرد تا حیات جاودان انسان را کنترل کند. هم‌چنین، با کمک معجزه ‌ای متافیزیکی که هیچ انسانی نه توان انجام آن را داشت و نه قدرت ایستادگی در مقابل‌ آن، حیات انسان را در سیطره‌ ی خویش گرفت. این روند نزد یونانی ‌ها هم ادامه می‌یابد؛ در حماسه‌ ها‌ی ایلیاد و ادیسه درگیری خدایان این است که کدام انسان باید بمیرد و هم ‌زمان آن‌ها قهرمان برگزیده‌ ی خود را کمک و حمایت می‌کنند، چرا که آن چه قهرمانان برای دستیابی به آن می‌کوشند، حیات جاودان است. در این ارتباط قهرمانان نمی ‌توانند از ابزار مادی قدرت استفاده کنند، بلکه از حیله و خشونت توأمان بهره می‌گیرند.

همین وصف‌ها را می‌توان در تاریخ حماسی شمال اروپا نیز پیدا کرد؛ خدایان پنهان، قهرمانان خشن هستند.

زندگی قهرمانان به همین صورت تا دوران کابوی ‌ها و ادبیات جنایی امروز ادامه می ‌یابد، طوری که امروز قهرمانان مسلح بیش‌ترین مخاطب را دارند. اکنون، جیمز باندی که تیرانداز قابل و ماهر نباشد به هیچ وجه نباید نوشته شود. «جیمزباند» امروز همان «ادیسه» هست منتهی بدون تیر و ‌کمان.

ضد قهرمانان، پدیده‌ای مدرن

در همین ارتباط بیان جمله‌ ی «هر رمان باید قهرمانی داشته باشد، اما من تلاش می‌کنم که اندیشه‌ های ضدقهرمانان را جمع ‌آوری و متحد کنم» از سوی داستایوفسکی، یکی از به‌ترین رمان‌نویس‌های مدرن، حیرت‌انگیز است. (این جمله در آخرین صفحه ‌ی رمان دست‌نوشته‌های زیرزمینی آمده است). داستایوفسکی می‌دانست که این کار او خطرناک است و توأم با ریسک. وقتی که ادامه می‌دهد: «در ضمن مسئله ‌ی اصلی این است که تمام این‌ها می‌تواند تأثیر ناخوشایندی بوجود آورد چرا که همه‌ ی ما با جان و ضمیر زنده بیگانه شده ‌ایم، همه کم‌و‌‌‌بیش بیزار و متنفریم. ما همه در حدی از هم نیز بیگانه شده ‌ایم، طوری که گه‌ گاه از حیات و جان و زندگی احساس تهوع می‌کنیم. به همین خاطر هم حتا تحمل آن، وقتی که به یادمان می ‌آورند، سخت است.» به این ترتیب می ‌بینیم که هیچ نویسنده‌ ی دیگری غیر از داستایوفسکی این چنین جنبه‌های «ناخوشایند» زندگی انسانی، بویژه الم‌ ها و رنج‌ ها را، آن هم به کمک ضدقهرمان؛ برملا نکرده است. [شخصیت‌ ضد قهرمان او] انسانی است که هیچ ‌یک از ویژه‌گی ‌های قهرمانی را ندارد که مردم طی هزاران سال با آن ‌ها مألوف شده ‌اند و تحسین کرده ‌اند.

داستایوفسکی

دن‌کیشوت، قهرمان یا ضدقهرمان

در مورد این‌که آیا داستایوفسکی اولین رمان‌نویس بزرگی بود که ضدقهرمان را وارد جهان ادبیات کرد، جای پرسش است.

سروانتس با رمان دُن‌کیشوت می‌تواند هم ‌پای او باشد. شخصیت اصلی؛ دن‌کیشوت، به عنوان «سلحشور پریشان و دل‌تنگ»  معروف است. آیا شخصیتی پریشان و دل ‌تنگ به ضرورت باید نماد ضد قهرمان باشد؟ البته امتیاز سروانتس این است که؛ نه تنها دن‌کیشوت پریشان نیست که برعکس، او شخصیتی است زیرک و باهوش. ذکاوت، وظیفه قهرمان است نه پریشان‌حالی و افسردگی. چنین رمان‌هایی، شخصیت‌های اصلی آن‌ها، دزدها، ولگردان و بیکاران هستند که در ضمن همان‌ها هوشیار و زیرک هم هستند. قهرمانانی که می‌دانند چه گونه رفتار و رویکردی باید داشته باشند. قهرمانانی که می‌دانند حیله‌گری و ذکاوت و شاید بیش‌تر از این‌ها، ناپرهیزگاری، ویژگی‌هایی هستند که انسان را در راه طولانی ‌تری همراهی می‌کنند. تعلق به طبقه ‌ی خاصی داشتن تعیین‌کننده ضدقهرمان بودن قهرمان نیست.

دن‌کیشوت همه‌ی خصوصیت‌های یک قهرمان را داشت. او تسلیم‌ناپذیر است، اما نیروی محرکه ‌ای که او را مشهورترین، دوست‌داشتنی‌ترین و راضی‌کننده‌ترین شخصیت ادبیات جهان کرده است؛ حسن نیت بی‌اندازه و دائم و نوعی از خود بیخودشدگی و جنون او است. فردی با وقار در میان قهرمانان ادبی جهان با خویی نیکو و سیرتی پاک که تنها ابزار تأثیرگذار نویسنده است.

جیمز جویس- چارلی چاپلین

چارلی چاپلین؛ مردی کوچک که جهان را تسخیر می‌کند

راستی؛ چه رخ می‌دهد که هرگاه چاپلین کلاه از سر برمی ‌دارد، همه‌ ی جهان می‌خندند؟ به عنوان معروف‌ ترین کمدین جهان، این مرد کوچک اندام موفق شد که در بزرگترین میدان‌ها و تالارهای دنیا به مثابه ‌ی قهرمانِ ضدقهرمانان ظاهر شود. شخصیتِ خانه‌ به‌ دوشی که به واقع شخصیت او را تعیین می‌کند؛ با کلاه، شلوار گشاد، کت تنگ، کفش بزرگ، عصا و سبیلی هیتلری (اما قبل از هیتلر)، او نماد و نشان مبارزه‌ ی مردم ضعیفی است که برای ارزش‌های انسانی خویش در جهان با زور، ظلم، سوء استفاده، ماشینیسم و دنیایی دور از انسانیت، دست به گریبانند. آثارش سرشار از غم و شادی توأمان است و قابل درک برای همه‌ی قشرهای جامعه. چاپلین مبارزه ‌ی تسلیم ‌ناپذیر مردم ضعیف را در برابر قدرتمندان نشان می‌دهد. موقعیت انسان مدرن، در فیلم عصر جدید به نمایش در آمد. پانتومیم (حرکت بی کلام کلاسیک) خاص چاپلین و شعر رقص ‌آمیز او وسیله ویژه و مؤثری است برای تسخیر پرده‌ های سینمای جهان. پَرنفوذترین دلقک جهان، محله‌های بیچارگان را با ارزش‌ های انسانی به جهان ارایه کرد. کسانی که حیات و زندگی آرامی داشتند قهرمان خود را چون ضدقهرمانی به دست آورده بودند.

اعتراض طنزآمیز چاپلین به ماشینی کردن جامعه و فقدان انسانیت، خارج از تحمل مقام ‌های رسمی آمریکا بود. بنابراین او تهدیدی علیه سلطه ‌ی جهانی (هژمونی) آمریکا قلمداد شد و از وی شکایت به عمل آمد و فعالیت‌هایش همراه با تعداد زیادی نویسنده، خواننده و کارگردان مشهور از جمله برتولت برشت، پائول رابسون، آرتور میلر، لئوناردو برن استین، الیا کازان و بسیارانی دیگر، ضد و غیرآمریکایی محسوب شد. بعدها معلوم شد که این اتهام ‌ها به کلی بی پایه و بی اساس بوده ‌اند. اما همین مسأله نشان داد که مقام‌های آمریکایی برای دگراندیشان و هویت فردی آن‌ها احترامی قایل نیستند و حقوق فردی آن‌ها را به راحتی پایمال می‌کنند.

فیلم‌های چارلی چاپلین در بعضی از ایالت‌ های آمریکا در شعله‌ های آتش سوخت. خودش در سال ۱۹۵۳ به سوئیس مهاجرت کرد. سرنوشتی فوق‌العاده، برای مردی که هشتاد و یک فیلم ساخت بی آن که حتا یک کلمه به زبان بیاورد! روزهای اخیر در حقیقت رنسانس چاپلین است؛ فیلم‌های قدیمی او بازسازی می‌شود و در تلویزیون و سینما به نمایش درمی‌آیند. هیچ کس به اندازه چاپلین از حقوق «انسان‌های ضعیف» دفاع نکرده است، آن هم با فیلم‌های سیاه و سفید و بی کلام.

ضد قهرمان‌های ادبی

ضدقهرمان‌ها، شخصیت‌های جدیدی در رمان ‌نویسی مدرن هستند. قبل از رنسانس به سختی بتوان چنین شخصیت‌هایی را در ادبیات پیدا کرد. اما این که یحتمل در ادبیات عهد باستان و سده ‌های وسطا چنین شخصیت ادبی پیدا شود غیرممکن نیست. ولی آن چه که تا امروز به دست ما رسیده همگی حکایت قهرمانان است نه ضدقهرمانان. پیکره‌ های روم و یونان همه روایت انسان‌ های ایده‌آل است. قهرمانان هومری همه شرایط خدایی دارند. در ادبیات سده ‌های وسطا سلحشوران هستند که مطرح می‌گردند و …

برای اولین‌بار در سده‌ی۱۸۰۰ هست که زندگی پابرهنگان، فقرا و بی خانمان‌ ها در آثار بالزاک، استاندال و دیکنز سر برمی ‌آورد. همین قاعده تا سده‌ی بیست و در رمان خوشه ‌های خشمِ اثر جان اشتاین‌ بک ادامه می‌یابد. رمانی که در آن مردم بی چیز علیه زورِ قدرتمندان و رسیدن به روزهای به‌تر مبارزه می‌کنند. در رمان در غرب خبری نیست نوشته‌ ی ریمار کوس، ماجرای جنگ از دیدگاه یک سرباز معمولی بیان می‌شود. در رمان حالا چی انسان ضعیف اثر هانس فالاد، رقابت غیرانسانی اجتماع از نظر پرولتاریای یقه سفید (خٌرده بورژوا) تجربه می‌شود. در رمان هاینریش بل؛ شرف برباد رفته کاترینا بلوم یا کاترینا بلومِ آبرو باخته مبارزه‌ های انسان‌های بی چیزی‌ ست علیه دستگاه‌های قدرت، دستگاه‌های حقوقی و قضایی، پلیس و افتضاح روند کار در این نهادها.

آرتور میلر

در آمریکا، آرتور میلر متهم به فعالیت‌های ضدآمریکایی یا غیرآمریکایی می‌شود. نویسنده‌ ای که با نمایش‌نامه ‌ی مرگ دستفروش روند زندگی مردم آن دیار را به لرزه درآورد، به دادگاه فراخوانده شد. پاسپورت ‌اش ضبط شد و آثارش در لیست سیاه قرار گرفت. نویسندگانی چون برتولت برشت و چارلی چاپلین نیز به همین اتهام گرفتار شدند.

اکنون ما بر می‌گردیم به همان محدوه ‌ای که آغاز کرده بودیم.

جای شک و تردید نیست که ضدقهرمان‌ها در دوران مدرن نقش اصلی را در ادبیات داشته‌اند و ما شروع می‌کنیم با:

دست‌نوشته ‌های زیرزمینی

رمان نوشته ‌های زیرزمینی را داستایوفسکی در سال ۱۸۶۴ در شرایطی نوشت که شوربختی‌های بسیاری او را احاطه کرده بود؛ همسرش، ماریا در حال مرگ بود و او حتا پنج روبل هم نداشت و در عمل ورشکسته بود. او می‌بایست آثارش را قبل از نوشتن بفروشد. تا سال ۱۸۵۹، ده سال در اردوگاه ‌های سیبری تبعید بود و پلیس در پیگرد وی به دنبال مهر و موم کردن دارایی ‌اش بود. نشریه‌ ی او دچار سانسور شده بود و در عمل تعطیل. به همین خاطر است که این رمان سیاه ‌ترین اثری است که داستایوفسکی نوشته است و بیان یک ضدقهرمان است: «من انسانی بیمارم، انسانی بدسرشتم. نفرت‌انگیزم من.» این‌چنین انسان زیرزمینی خود را معرفی می‌کند. در عین زخم‌ها و رنج‌های عظیمی که داشت، رجعتی به خود و تنهایی دارد و ماشین اندیشه و تفکرش اساس آثار بعدی ‌اش را در یک تک‌گویی بلند می‌ریسد. مونولوگی که بنیان مشکلاتی می شود تا داستایوفسکی بعدها نقبی به آن‌ها بزند و عمیق‌تر در آن‌ها فرو رود و آثار بزرگی مثل جنایت و مکافات، ابله، تسخیرشدگان و برادران کارامازوف را بیافریند.

انسان زیرزمینی در واقع در تبعید خودخواسته در سن‌پطرزبورگ در خود می‌پوسد. او از پذیرش سیستم اجتماعی که خود را مدافع منافع همه ‌ی مردم و به نفع آن ‌ها می‌داند، سر باز می‌زند. چرا که معتقد است بزرگ‌ترین ارزش زندگی آزادی است. او موقعیت پلشت و تراژیک خود را به خوبی درک می‌کرد. تراژدی در درد و رنج‌ های انسان سُکنا گزیده. او به جهان واقعیت پشت می‌کند و از انسان‌ها، حتا خودش بیزار می‌شود. او برای ما حکایت می‌کند که چرا نمی‌تواند یک حیوان بشود، هر چند که او خود می‌خواهد که چنین بشود؟ امتیاز و مزایای زندگی او در بیان خواری ‌ها و شوربختی‌های خویش است. چیزی برای تغییر شکل دادن حیات وجود ندارد یا «اصلن کاری برای انجام دادن وجود ندارد». با وجود این، او فکر می‌کند که برتر و با هوش‌تر از دیگران است و از این اندیشه لذت می‌برد. داستایوفسکی تلاش دارد نشان دهد که ذات انسان چه گونه غیرمنطقی و زشت است و به همین خاطر هم انتقاد شدیدی به جامعه متمدن دارد.

اکنون اجازه دهید که عمیق‌تر به داستایوفسکی و فلسفه‌ ی او نگاهی تیزبینانه داشته باشیم. او در یادداشت‌هایش در مورد نوشته‌های زیرزمینی می‌نویسد: «به خود می‌بالم که اولین نفری هستم که نمایندگان اکثریت خاموش روسیه را معرفی می‌کنم، اولین کسی هستم که سویه زشت و تراژیک سرشت انسان را افشا می‌کنم. من تنها کسی هستم که عمق تراژدی انسانی را برملا می‌کنم و این تراژدی در رنج‌ ها و دردها و دراعتراف به این که چه چیزهایی دست نیافتنی هستند جای دارد».

انسان زیرزمینی، ضدقهرمان مدرن است و بی عمل. قهرمان مدرن چه رفتاری می‌بایست داشته باشد؟ پاسخ این پرسش را داستایوفسکی در رمان جنایت و مکافات داده است (۱۸۶۶). «راسکولینکوف» قلم را وامی‌نهد و به تبر مسلح می ‌شود.

تحول از انسان به حیوان

فرانتس کافکا

چنان که در بالا گفته شد، انسان زیرزمینی خود را سرزنش می‌کند که حتا نمی‌تواند یک حیوان شود. او آرزوی حیوان شدن را داشت. حداقل یک موش یا پرنده. از این کم‌تر آیا چیزی قابل تصور است؟ اما وارث ادبی داستایوفسکی در جهان مدرن، فرانتس کافکا، هم در رمان و هم در نول‌های جذاب خود توانست این کار را بکند. هیچ‌کس شرایط و موقعیت سخت انسان‌های ضعیف جامعه را نافذتر و تأثیر گذارتر از کافکا توضیح نداده است.

شخصیت اصلی، نامش به حرف «ک» کاهش می‌یابد و در مقررات پرپیچ و خم قانون، در محاط ضابطین حقوقی و قضایی، فرم‌های غیرجذاب و خسته ‌کننده، هیرارشی، دادگاه و روند پایان ‌ناپذیر و انتظار پشت درهای بسته ‌ای که هرگز باز نمی‌شوند، ناپدید می‌شود. کافکا در یادداشت‌های روزانه خود می‌نویسد: «به سادگی می‌توان گفت که نزدیک‌ترین واقعیت این است که من در سلولی بدون در و پنجره سرم را به دیوار تکیه داده ‌ام» پس آن چه می‌ماند خستگی فراوان است و مردن. «مردن مثل سگ». آخرین و معروف‌ترین جمله ‌ی «ک» شخصیت اصلی رمان Prosessen (معصوم)  وقتی که جلادها چاقو را در قلب او فرو می‌کنند و دو بار می‌چرخانند؛ تنها شرم است که به جای می‌ماند.

شخصیت‌های آثار کافکا فقط «قربانیان مأیوس» نیستند. برای نمونه نگاه کنید به آثار هرمان ینگ که قهرمانان ‌اش‌ همگی سطحی و ظاهری ‌اند. آن‌ها آیا اصلن وجود دارند که سزاوار زندگی باشند؟ آن‌ها مثل سگ می‌میرند، اما آیا حق حیاتی چون سگ‌ها هم دارند یا این که آن‌ها باید یه واقع خود را از زندگی انسانی رها سازند؟

کافکا در یکی از جذاب ‌ترین و مشهورترین اثرهای خود، مسخ به همین موضوع می‌پردازد: «وقتی یک روز صبح “گرگور ساما” از یک خواب ناآرام و آشفته بیدار می‌شود، متوجه می‌شود که تبدیل به یک جانور وحشتناک شده است. حیوانی با پاهای بسیار و لاغر که مقایسه می‌شود با گستردگی کارهای او و تابش مداوم ناامیدی و یأس و بی‌باوری در برابر چشمانش. طی شب، “سامای” دستفروش به سوسک تبدیل شده است. آرزوی انسان زیررمینی برای تبدیل شدن به حیوان، برآورده شده بود. نه تنها ساما باید با زندگی جدید خود را وفق دهد که در حال از دست دادن زندگی انسانی قبلی خود است. به عنوان نان ‌آور خانواده، با این تحول، او مشکل بزرگ خانواده و کارفرما می‌شود. هیچ‌کس چنین بدبختی بزرگی را تجربه نکرده بوده است. در ابتدا خانواده، اتاقش را مرتب و تمیز می‌کنند، اما به ‌تدریج آن‌ها هم تحمل از دست می‌دهند طوری که او در انبوهی از کثافات روی زمین و پشنگه آن‌ها بر دیوار زندگی می‌کند. خواهرش در گفت و گویی با پدرش می‌گوید: «او باید از این‌جا دور شود» تو باید این فکر که او گرگور است را از خود دور کنی، «این تنها راه است». اگر او گرگور بود می‌بایست تاکنون متوجه شده باشد که همزیستی انسان با حیوان امکان ناپذیر است و باید راه خودش را می‌رفت».

در پایان سوسک، «گرگور ساما»، دیگر قادر به حرکت نیست. بنابراین سرش بی اراده آویزان شده و آخرین نفس از گلوی او خارح می‌شود. به این ترتیب جنازه‌ ی او توسط زن نظافت ‌چی از صحنه‌ ی زندگی خارح شده و سرنوشت انسانی ضعیف و ناچیز پایان می‌گیرد.

کافکا ناتوانی و تنهایی انسان را در این اثر به تصویر کشیده است.

کلبه‌ی عمو توم

«سوگند یاد می‌کنم که از همین امروز هر کاری که در ید قدرت انسان است انجام دهم تا این برده ‌داری لعنتی را که در سرزمین‌مان جاری است نابود کنم.» این‌ها گفته‌های نویسنده ‌ای است که در اثنای سال‌های ۹۶ـ۱۹۱۱ به قول خود عمل کرد. او کسی جز Harriet Beecher )Stowe هریت بیچر استو) نیست. او در سال ۱۸۵۴ با انتشار رمان کلبه‌ ی عمو توم که در مورد برده‌ داری در آمریکا است ولوله ‌ای ایجاد کرد. نوشته ‌ای آتش ‌افروز و فروزان، دستورالعمل مبارزه‌ های توأم با تجدید قوای روحی و سیاسی.

پرزیدنت «لینکلن» در یک ملاقات رسمی به او گفت که «شما آن زن کوچک اندامی هستید که با کتاب‌تان جنگ داخلی را شروع کردید.» هم چنین جنگ‌های داخلی بین ایالات جنوبی و شمالی (۶۵ـ۱۸۶۱) که سرانجام منتهی به الغای برده‌ داری به طور رسمی در آمریکا شد، حاصل دستورالعمل‌ های رمان‌ وار مبارزاتی Beecher Stowe است.

رمان کلبه‌ی عمو توم به طور باور نکردنی چاپ و تجدید چاپ شد، به گونه ‌ای که میزان انتشار آن فقط با انجیل و کتاب سرخ مائو قابل مقایسه است. کلبه‌ی عمو توم کتابی است ساده بدون هیچ ادعای ادبی، اما توانست چشمان میلیون‌ها انسان را در مقابل زشتی ‌های آمریکایی‌ها در برابر یک نسل، از طریق توصیف و توضیح سرنوشت یک انسان ناچیز و کوچک بگشاید.

«عمو توم با زنجیرهای سنگین بر پاهایش، نمی‌توانست راه درازی را بپیماید. سیاهپوستان مثل کالاهای نفیسِ پیچیده شده در پوست سیاه به حراج گذاشته می‌شدند. اما آمریکایی ‌ها باور نمی ‌کردند که کتابی ساده با جلدی معمولی بتواند ملتی را گوشمالی دهد. در مورد سرخ‌پوستان هرگز چنین کتابی نوشته و عرضه نشد، اما انگار که آن‌ها سزاوار چنین سرنوشت محتومی بودند. اکنون، پس از کشتار و قتل عام آمریکایی‌ها در ویتنام، افغانستان و عراق عرضه چنین کتاب ادبی ضروری به نظر می ‌رسد.

کتاب خانم Stowe نشان داد که ادبیات می‌تواند افکار عمومی جهان را چنان که باید جلب کند. سیاهپوستان باید از خانم Stowe تشکر کنند که موجب شد زندگی حیوانی آن‌ها چهره ‌ای انسانی به خود گرفت.

مرگ دستفروش

بدیهی است که تنها سرخپوستان و سیاهپوستان نیستند که در آمریکا مورد بی مهری قرار گرفتند. چارلی چاپلین سرنوشت «انسان ضعیف» را مورد توجه قرار داد و به همین خاطر هم مجازات شد. اما در پی آن یک رشته کتاب منتشر شد که جامعه‌ ی آمریکا را تحلیل و بررسی می‌کرد. تحلیل استوره ‌سازی‌های آمریکایی و این که مالک سرزمین آمریکا خداست. این آثار ادبی  نشان دادند که چه گونه در ملک خدا سرنوشت شوربختانه مردم عادی و ضعیف رقم می‌خورد. از جمله‌ ی این آثار می‌توان از: جمعیت تنها (۱۹۵۰)، اثر جامعه‌شناس آمریکایی دیوید ریسمان، یقه سفیدها نوشته رایت میلز (۱۹۵۰)، سلوان ویلسون با کتاب مرد خاکستری‌ پوش (۱۹۵۵) و … نام برد. جمعیت تنهایی که هرگز نمی‌تواند خویشتن خویش باشد، بیش‌تر مردم آمریکا که زندگی‌ شان در دروغ ‌های روزانه احاطه شده، در جامعه ‌ای زندگی می‌کنند که به فردیت احترام می‌گذارد اما به محض این که در بازار رقابت بی‌ فایده می‌شوند، اخراج و آواره می‌گردند.

ادبیات ناب آمریکا در این مورد گام بزرگی برداشته است. بویژه در رمانِ تراژدی آمریکایی اثر تئودور دریسر که «کلایدِر»، شخصیت اصلی این رمان قربانی رؤیاهای آمریکایی نبود؛ آرزوی پیشرفت، دارایی و خوشبختی. در رسیدن جامعه به این آمال اما توانایی‌های فردی او کافی نیست و او محکوم به مرگ در صندلی  الکتریکی می‌شود.

قله‌های درخشان ادبیات آمریکا در مورد سرنوشت «انسان ضعیف» را، می ‌توان در آثار بعد از جنگ و بویژه در نمایش‌نامه‌ها جست و جو کرد. بعد از جنگ دوم جهانی آمریکا یکه ‌تاز در عرضه ‌ی هنر نمایشی به جهان غرب بود. تأثیر ایبسن در این نمایش‌ها آشکار و واضح است، بخصوص نزد آرتور میلر و بویژه در مرگ دستفروش (۱۹۴۹) که حکایت فروپاشی تخیل‌ های فریبنده ‌ی آمریکایی است. در این کتاب، میلر، با «آروزوهای آمریکایی» تصفیه حساب می‌کند. آرزوی پول، موقعیت اجتماعی و جامعه‌ ی رقابتی که حیات و زندگی «ویلی لومانِ» دستفروش و خانواده ‌اش را از هم می‌پاشد. شخصیت‌ های نمایشی، که مردم سراسر غرب می‌ توانند زندگی خود را در تطابق با آن‌ها ببینند و تشابه هویتی خود را آشکارا مشاهده کنند.

مقامات آمریکایی ناب تحمل چنین انتقاد تلخی از دستگاه و سیستم ماتریالیستی خود نداشتند. به همین خاطر همراه با چارلی چاپلین، میلر هم متهم به اقدام علیه امنیت ملی آمریکا شد. برای تحقیر وی، او را به دادگاه احضار کردند، پاسپورتش را گرفتند و آثارش در زمره لیست سیاه قرار گرفت. در آمریکا کسی نمی ‌تواند عملکرد جامعه را با دیدی انتقادی بنویسد بدون این که مکافات عمل خویش را نبیند. میلر اما، خود جهان را بی وقفه دور می ‌زند و برای احیای حقوق بشر مبارزه می‌کند. ولی یادمان باشد که هم‌چنان نمایش‌نامه‌های او هستند که توان تکرار مکرر را دارند.

وقتی کتاب اولیس که سرنوشت مردم ضعیف است، در آمریکا ممنوع شد و مردم برای خواندن این اثر بی‌همتای جیمز جویس مجبور بودند که آن را مخفیانه و غیرقانونی مثل مواد منفجره تروریستی به داخل آمریکا قاچاق کنند، خرافه و دورویی در فرهنگ آمریکایی جا افتاده بود.

اکنون چه انسان ضعیف؟

یادآوری کنم که نویسنده ‌ای اهل آلمان بود که عبارت «انسان ضعیف» را به جهان ادبیات عرضه کرد. در زمان جمهوری وایمار، بعد از جنگ جهانی اول، ادبیات آلمانی تحت عنوان “حقیقت‌جویی نو” شکوفا شد که قصد تمرکز بر زندگی روزانه مردم و واقعیت‌های جاری را داشت. این نوعِ ادبی نزدیک بود به سبک ناتورالیسم و شاید کمی پیش از آن. آن چه که آن روزها برانگیزاننده بود، امروز عادی و معمولی است. بویژه در مورد به دست آوردن فضایی نو نزد طبقه‌ های نو جامعه. پرولتاریای دیروز و یقه سفیدهای امروز که خرده ‌بورژوازی را تحت فشار قرار می‌داد. البته بزرگ‌ترین موفقیت بین‌المللی نصیب نویسنده‌ ی گمنام آلمانی هانس فالادا (۱۹۴۵ – ۱۸۹۳) شد با رمان ‌اش به نام اکنون چه، مرد ضعیف؟ این رمان زندگی «یوهانس پینه برگ» است و با اقبال جهانی نیز رو به رو شد.

رمان در مورد فردی است همه ‌کاره در امور پیله ‌وری و خرده‌ فروشی که با زنی از همین طبقه ‌ی اجتماعی نیز ازدواج کرده است. این‌ها مردمی فقیر بودند و با بیکار شدن مرد، فقر مضاعفی دامنگیرشان می ‌شود. کتاب، تنها حکایت انسان‌های زنده نیست، بلکه تصویری واقعی از آلمان آن روز نیز به دست می‌ دهد. تصویری که شرایط و موقعیت پیدایش جنبش نازیسم و تحرک‌ های آن را به خوبی نشان می‌دهد. بویژه پایه‌های پلشت نازیسم را. این کتاب به زبان‌های بسیاری ترجمه شد و آمریکایی‌ها آن را به عنوان کتاب سال برگزیدند. (چیزی که ممکن نبود اگر موضوع و داستان رمان در آمریکا رخ می‌داد). انتظار چنین چیزی مثل این است که آمریکایی‌ ها رمان پسرک دستفروش را به عنوان بهترین کتاب سال آمریکا برمی‌گزیدند! رمان اکنون چه، مرد ضعیف؟ نقطه‌ی پایانی بر حقیقت ‌بینی آلمانی گذاشت. بعداز به قدرت رسیدن هیتلر، تعداد زیادی از نویسندگان آلمانی مجبور به ترک وطن و اقامت در تبعید شدند که از جمله می‌توان، توماس مان، هرمان هسه، برتولت برشت، کرت توکولوسکی، اریک ماریا ریمارک  … را نام برد. در دوران بین دو جنگ جهانی هزاران انسان در سراسر مغرب زمین می‌خواستند هویت خویش را در شخصیت “پینه برگ” پیدا کنند و سرنوشت شاید خودشان را.

جیمز جویس؛ لئوپولد بلوم

جیمز جویس یکی از مهم‌ترین رمان نویس‌های نو اروپا است که معروف‌ترین نوشته ی او نیز رمان اولیس است که در شمار به‌ترین‌های جهان نیز هست. گفته می‌شود که درباره ‌ی هیچ رمانی به اندازه‌ ی اولیس نقد نوشته نشده است. این رمان ستاره‌ ی جهان ادبیات است که کم‌تر نمونه ‌اش یافت می‌شود. ستاره‌ ای که وقتی به آن خیره می‌شوی، ستاره ‌ای دیگر نیز در دید می‌نشیند. اولاف لاگرکراتز منتقد نام‌دار نروژی در کتابی درباره‌ی اولیس نوشته است: “این رمان را باید با جزیره‌ ی دزدان دریایی در دل اقیانوس مقایسه کرد. جایی که بیل را در زمین فرو می‌بریم تا دفینه ‌های زیرزمینی پیدا کنیم، اما ارتباط پیچیده‌ ی بین شعر و واقعیت را کشف می ‌کنیم”.

حتا نمای روی جلد و عنوان این کتاب نیز بحث ‌انگیز بوده است. چرا که نام اولیس هم‌ وزن و هم‌‌ شکل می‌شود با نام اودیسه اولین اثر حماسی بزرگ ادبی عهد باستان جهان که هومر آن را نوشته است. اگر از عهد قدیم چشم‌پوشی کنیم، فیلسوف‌ها و کارشناسان امروزی نیز بر این باورند که رمان اولیس ضد حماسی است، هزلی مضحک از اودیسه است که شخصیت اصلی آن یک ضد قهرمان است و تیپیک نماینده ‌ی کسانی که در این مقاله آن‌ها را «انسان یا فرد ضعیف» نامیده ‌ایم.

شخصیت اصلی رمان، لئوپولد بلوم، فردی است یهودی، نامرتب و کارگزار تبلیغاتی که در یک روز معمولی هیجده ساعت پیرامون و اکناف دوبلین می‌گردد. -پنجشنبه روز شانزده جون ۱۹۰۴ -. روزی که هنوز هم در ایرلند شهره است به روز «بلوم» و جشن گرفته می‌شود.

در این رمان به سبکی ساده و همه ‌فهم، ویژ‌گی‌های والا و شایسته‌ی «بلوم» در سطح طبقه‌ ی فرودست جامعه کاهش می‌یابد. شیوه ‌ی گفتاری کاملن طبیعی. با فرد ضعیفی که تلاش می‌کند زندگی خود را در جهان پوچ و مضحک مدرن پیدا کند، آشنا می‌شویم. کردار خوشایند او را درمی‌یابیم و هم چنین با افکار او که در گزارش‌های ادبی به عنوان «جریان خود آگاهی» معروف است، آشنا می‌شویم.

«بلوم» فردی است همه ‌جانبه یا به زبانی دیگر فردی است همه فن حریف. فردی که پدر یا پسر هر کسی می‌تواند باشد، همسر یا معشوق هر کس نیز هم. دوست دوستان ‌اش می‌تواند باشد که درست‌کار است با اشتباهاتی ناچیز. فردی است که باید از هر جهت به او توجه داشت. رمان به گونه ‌ای است که خواننده، زمانی که او از تعقیب و گریز خویش که یهودی است آزرده می‌شود، در رنج «بلوم» شریک می‌شود. این هم‌دلی و هم‌دردی زمانی ادامه می‌یابد که از طرف هم‌شهری‌هایش به عنوان مردی فریب‌خورده طرد می‌شود. چرا که همسرش «مولی» با معشوق خود که معروف است به بدترین مرد شهر، هم‌آغوشی می‌کند آن هم هنگامی که او دوبلین را برای لقمه‌ ی نانی سگ دو می‌زند.

این رمان نوعی از کمدی بزرگ انسانی است و همین گستره و دگرگونی درونی کمیک آن که مجموعه ‌ای به هم پیوسته و دلپذیر را عرضه می‌کند آن را خواندنی و بین ‌المللی می‌کند. برخی از منتقدین این رمان را این گونه توصیف کرده ‌اند؛ کتابی که ترکیب آن به‌تر است از اجزایش. جویس تعادلی بین شوخی و جدی ایجاد می‌کند و اولیس در به‌ترین شکل نوشته شده است طوری که برای درک شیرینی و دلپذیری آن باید به رابله، سروانتس و شکسپیر رجوع کرد. روز شانزده ماه جون، روز «بلوم» را جویس اتفاقی انتخاب نکرده است. بلکه این روز، روزی است که جویس برای اولین بار همسر آینده ‌ی خود، «نورا» را به بیرون دعوت می‌کند و او هم می‌خواهد که به مانند همسر «بلوم» به او توجه شود. بنابراین او هم در رمان شکل می‌گیرد با هشت جمله ‌ی تک‌گویی که هر جمله شامل پنج هزار واژه است!! تک‌گویی که سرشار است از اروتیک ظریف، که اداره ‌ی پست آمریکا از توزیع آن سر باز می‌زند. رمان اولیس هم چنین در ایتالیای کاتولیک و انگلیس پروتستان ممنوع می‌شود. اما عشق «بلوم» به «مولی» مانند سرخرگ یا راه طلایی در زندگی او جریان دارد. او واقعن همسرش را عاشقانه دوست دارد. دلیل این که او مورد بی ‌احترامی دیگران است هم این است که او در حاشیه و خارج از زندگی همسرش زندگی می‌کند. در واکنش‌های او نیز بزرگی روح او موج می‌زند. او بی‌ حرمتی را می‌گزیند که می‌داند فریب خورده و به همین خاطر هم همه‌ ی راه‌های انتقام و تلافی‌جویی را ارزیابی می‌کند. ارزیابی می‌کند اما هرگز به روی معشوق ‌های همسرش تیری رها نمی‌کند، همان‌گونه که اودیسه پس از ده سال بازگشت به خانه و دیدار همسرش، با تیر و کمان کرد. بلوم ضدقهرمان در آگاهی کامل معشوق‌های همسرش را کنار می‌زند. عشق به «مولی» اجازه نمی‌دهد که او در آن چه همسرش کرده وارد شود. او ما را به دنیای پر جنب و جوش غیرتمندانه پهلوانی در صحنه‌های تراژیک پیوند نمی‌دهد. «بلوم» هیچ کاری نمی‌کند و در این معنا، رفتاری ضدپهلوانانه اختیار می‌کند.

«لئوپولد» می‌داند که کسی که می‌خواهد در درازمدت شیر دوران باشد باید یک‌پارچگی خود را از دست ندهد. او تلاش می‌کند که «مولی» را به سبک خود در آغوش کشد. با ششصد صفحه توصیف، یک روز اودیسه او به هدف نهایی می‌رسد: “به خانه”. خانه نزد «مولی» و دسترسی به آغوش گرم او. برای رسیدن به زمان خویشتن خویش نیز او این همه مدارا به خرج می‌دهد. ماجرای اودیسه به آن شوری هم که هومر تعریف می‌کند نیست. به ویژه در رسیدن اودیسه به حق خویش وقتی که سرانجام با همسرش به رختخواب می‌روند.

جویس تفاوت قهرمان و ضدقهرمان را هم نیز مطرح می‌کند. ویژگی کار جویس در این است که وقتی «بلوم» به خانه برمی‌گردد، «مولی» در جای خود در – تخت‌خواب – است و می‌گوید: “بله”. (آخرین جمله کتاب)، رؤیاها و آرزوها.