آرش عزیزی

“ستارهی راک” یا سیاستمدار جنجالی؟

 دو هفته پیش بالاخره انتظارها پایان رسید و دیوید جانستون، کارشناس حقوقی و رئیس دانشگاه واترلو، با پیشنهاد استفن هارپر و تایید ملکه الیزابت دوم به سمت فرمانداری کل کانادا منصوب شد تا جای میکل ژان را بگیرد و این کاناداییِ هائیتی‌تبار که ۵ سال پر ماجرا را در بالاترین سمت سیاسی کانادا گذراند نماینده ویژه یونسکو در هائیتی شود. در مقاله‌ای دیگر نگاهی داریم به جانستون، سابقه و حساسیت‌های انتخاب او، اما در این‌جا باید فرصت را مغتنم شمرد تا نگاهی داشته باشیم به ۵ سال حضور میکل ژان در سمت نمایندگی ملکه در کانادا.

این روزنامه‌نگار کبکی توسط نخست‌وزیری لیبرال برگزیده شد، اما تعیین‌کننده‌ترین و پرماجراترین سال‌های دوره‌اش را در زمان دولت‌های اقلیت نخست‌وزیری محافظه‌کار گذراند و از این رو به یکی از پرخبرترین فرمانداران کل تاریخ کانادا بدل شد. اما خوب که نگاه کنیم می‌بینیم ماجراها و می‌توان گفت جنجال‌های ژان از همان ابتدای انتصابش آغاز شده بود.

 

از پناهندگی تا فرمانداری کل

میکل متولد پورتو پرینس، ‌پایتخت هائیتی، بود و در سال ۱۹۶۸ در سن ۱۱ سالگی به عنوان پناهنده از کشورش به کانادا آمد و در شهر تتفورد ماینزِ کبک بزرگ شد.

او اولین فرماندار کل کانادا بود که نصب کارائیبی داشت. در ضمن سومین زن (پس از ژان ساو و آدرین کلارکسون)، چهارمین فرد جوان، چهارمین روزنامه‌نگار سابق و دومین نفر (پس از کلارکسون) بود که نه تنها سابقه نظامی یا سیاسی نداشت که از “اقلیت‌های مشهود” بود، متولد کانادا نبود و با کسی از نژاد دیگر ازدواج کرده بود.

ژانِ جوان در ضمن اولین نماینده ملکه الیزابت دوم بود که در زمان سلطنت خودش متولد شده بود و حضور او باعث شد برای اولین بار پس از حدود ۲۰ سال، کودکی در ریدو هال زندگی کند.

 

انتخاب سیاسی

در ۴ اگوست ۲۰۰۵ بود که ملکه الیزابت دوم اعلام کرد پیشنهاد نخست‌وزیر کانادا، پل مارتین، را پذیرفته و میکل ژان به عنوان فرماندار کل جانشین آدرین کلارکسون خواهد شد. زنِ سیاهپوستِ فرانسوی‌زبان متولد خارج از کانادایی قرار بود نماینده ملکه در کانادا باشد و این حتی بیش از حضور کلارکسونِ چینی‌تبار، غافلگیرکننده بود.

مارتین در آن هنگام او را “زنی با استعداد و دستاورد” معرفی کرد و گفت:”داستان شخصی او هیچ چیز از خارق‌العاده کم ندارد. و خارق‌العاده دقیقاً همان چیزی است که ما در فرمانداری کل به دنبال آن هستیم ـ هر چه باشد او باید نماینده تمام کانادا نزد تمام کانادایی‌ها و نزد بقیه جهان باشد.”

نظر همه اما اینچنین نبود.

حملات بلافاصله به نخست وزیر لیبرال شروع شد. گفته می‌شد مارتین تحت تاثیر جو سیاسی اتاوا و منافع حزبی خودش فردی کبکی را برگزیده تا محبوبیت از دست رفته حزبش در استان فرانسوی‌زبانِ کانادا را باز پس گیرد.

این صحبت‌ها البته به حدی نبود که اپوزیسیونِ‌محافظه‌کار بخواهد دست به ریسک بزند و فراتر از قرارهای معمول سیاسی، مارتین را بر سر آن به چالش بکشد. استفن هارپر که تازه به رهبری حزب محافظه‌کار رسیده بود، فعلا نگرانی‌های بزرگی‌تری داشت. هارپر به ژان تبریک گفت و مانند مارتین داستان زندگی ژان را “نمونه بزرگی برای بسیاری کانادایی‌ها”دانست. آدرین کلارکسون، فرماندار قبلی، ‌و جک لیتون،‌ رهبر ان.دی.پی نیز جز تعریف حرفی برای او نداشتند.

اما هنوز یک هفته از انتصاب او نگذشته بود که جنجال‌ها دوباره بالا گرفت.

در ۱۱ اگوست ۲۰۰۵ رنه بولانژ در نشریه استقلال‌طلب “کبک” (Le Quebecois)  مقاله‌ای نوشت و مدعی شد ژان و همسرش طرفدار استقلال کبک هستند و بخصوص اشاره کرد که شوهر فرماندار جدید کانادا، آقای لافوند، رابطه نزدیکی با اعضای “جبهه آزادیبخش کبک”، سازمان‌”تروریستی”سابق دارد. این مقاله تاثیر بسیار مهمی داشت و ژیل رومه، رئیس سابق انجمن سنت ژان باپتیست، رسماً از ژان خواست بگوید در رفراندوم سال ۱۹۹۵ بر سر استقلال کبک چه رایی داده است و اعضای مجلس و همچنین نخست‌وزیران استان‌ها خواهان روشن کردن قضیه از سوی ژان و شوهرش شدند. چهار روز بعد نخست وزیر رسماً وارد شد و توضیح داد که هم ژان و هم همسرش توسط پلیس فدرال و آژانس جاسوسی کانادا چک شده‌اند و نیازی به نگرانی نیست. داستان‌ها تا یکی دو روز پایین گرفت تا این‌که در روز ۱۷ اگوست سر و کله فیلم مستندی پیدا داشت که ژان در آن در کنار بعضی جدایی‌طلبان پر و پا قرص کبک نشسته بود و در آن گیلاسی به سلامتی “استقلال” بلند می‌کند و می‌گوید:”استقلال را نمی‌شود داد، باید آن‌را گرفت.”

این دیگر خطری جدی بود و این دفعه ژان با اعلامیه رسمی پاسخ داد و گفت خود و شوهرش “از کانادایی بودن، مغرور” هستند، “به کلی به کانادا، متعهد”هستند و هرگز به “هیچ حزب سیاسی یا جنبش جدایی‌طلبانه” تعلق نداشته‌اند و سپس گفت در فیلم مذکور به سلامتی استقلال کشور مطبوعش، هائیتی، گیلاس را بالا برده و نه برای جدایی کبک.

با این حال جنجال‌ها کار خودش را کرده بود و نظرسنجی‌ها نشان می‌داد پس از این ماجراها میزان حمایت عمومی از او ۲۰ درصد کاهش یافته است.

انتصاب البته طبق برنامه پیش رفت و ژان در سپتامبر همان سال به بریتانیا رفت تا در قلعه‌ی بالمورالِ اسکاتلند با ملکه الیزابت دوم دیدار کند و نیابت او در کانادا را بپذیرد. دیدار او، بخصوص با آن دختر کوچک نازنینش، ‌با ملکه خوب پیش رفت و همه انتظار داشتند ماجراها در این مورد خاتمه یابد و سمت حوصله‌سر‌برِ “فرماندار کل” مثل گذشته دست از خبرسازی بر ارد. اما انگار ماجرا و حرف و حدیث ژان را رها نمی‌کرد.

این بار او پا در کانادا نگذاشته بود که بعضی‌ها یادآوری کردند به خاطر ازدواجش با لافوندِ متولد فرانسه، ملیت این کشور را دارد و ملیت دوگانه نمی‌تواند برای فرمانده کل قوای نیروهای مسلح کانادا قابل قبول باشد. علاوه بر آن قانون مدنی فرانسه نیز چنین موضوعی را ممنوع می‌داشت. ژان اما به این ماجرا هم پاسخ داد و به سرعت از شهروندی فرانسه استعفا داد.

 

فرمانداری طناز و پرشور و گاهی گریان

بالاخره جنجال‌ها گذاشت و نوبت به سوگند یاد کردن میکل ژان در مجلس سنا و پذیرفتن سمت جدیدش شد. او از همان روز اول سوگند خوردن و با همان سخنرانی اولش نشان داد که چهره‌ای متفاوت به “فرمانداری کل”‌می‌بخشد.

“نماینده‌ی ملکه”، ‌این سمت به غایت غیردموکراتیک که مورد اعتراض بسیاری از مردم و سیاسیون هم هست، معمولا آدم را به یاد تشریفات‌بیهوده و زرق و برق و پیرمردهای کهن‌سالِ امپراتوری بریتانیا، که همه‌شان یک شکل و یک قیافه‌اند، می‌اندازد، اما این فرماندار جدیدِ جوان و زیبا و تو دل برو و سیاه‌پوست، برنامه‌ی دیگری داشت.

او در سخنانش گفت “زمانِ دو تنهایی”که مدت‌ها است مشخصه این کشور را رقم زده دیگر گذشته است” و خواهان حفظ محیط زیست، حفاظت از فرهنگ در مقابل جهانی‌سازی و پایان حاشیه‌‌سازی جوانان شد. به قول یکی از رسانه‌ها ژان از همان روز اول “طنز، شوق و حتی اشک” به این سمت همیشه تشریفاتی و دست‌و پا گیر آورد. جان ایبیتسون، ستون‌نویس گلوب اند میل، در گزارش خود از مراسم، حرف دل  خیلی‌ها را زد:”ببینید این کانادایی جوان زیبای هائیتی‌تبار را با لبخندی که نفس آدم را می‌گیرد، با شوهر مسن مشعوفی که کنارش ایستاده و دختری که به معنای کلمه نشان از ‌آینده ما می‌دهد و آدم به آن‌ها نگاه می‌کند و می‌گوید: بله، این دستاورد بزرگ ما است، این کانادایی است که کانادا می‌خواهد باشد، این کانادایی است که بالاخره به هویت‌های فرهنگی متفاوت راه می‌دهد.”

با این حساب طولی نکشید که ژان علیرغم میزان پایین محبوبیت در آغاز کار به نقل محافل و مطبوعات بدل شد و به زودی یکی از محبوب‌ترین فرماندار کل‌های تاریخ اخیر شد. فرمانداری که از همین اول بویش می‌آمد نمی‌خواهد فقط روبان ببرد و در ضمن نمی‌خواهد محدود به کارهای تشریفاتی معمول در سمتش باشد. مثلا چه کسی انتظار داشت که شخص نماینده ملکه در شام سالیانه در گالری ملی مطبوعات لطیفه‌ای در مورد اعتراف آندره بوسکلر، نامزد رهبری “حزب کبک”، ‌به استفاده از کوکائین تعریف کند؟

با این حساب به نظر می‌رسید ژان علاقه‌ای به محدود ماندن در خطوط معمول نداشته باشد و حتی قدم گذاشتن به دنیای “پارتیزانیسم” را بر خود حرام نداند. مثلا، شاید به خاطر جبران شایعاتی که در گذشته در موردش در جریان بود، او خیلی محکم به انتقاد از استقلال‌طلبان کبک می‌پرداخت و یا برای اثبات میهن‌پرستی خودش حمایتی بیش از معمول از حضور نیروهای کانادا در افغانستان به عمل آورد و علیرغم هشدارهای امنیتی هارپر به آن‌جا سفر کرد. کار به جایی رسید که شانتال هربرت، روزنامه‌نگار شهیر مسائل فدرال، بنویسد که “میزان عمیق رفتن او در منطقه سیاسی در چند ماه گذشته غیرمعمولی است.”

اما ژان دست بردار نبود. او در ۲۵امین سالگرد منشور حقوق و آزادی‌ها سخنانی به زبان راند که همه می‌گفتند انتقادی ظریف از تصمیم کابینه هارپر برای پایان “برنامه چالش‌های دادگاه” است.

نکته دیگری که به زودی جنجال آفرین شد گزارشی در سال ۲۰۰۷ بود که کارمندان ژان در ریدو هال، مقر زندگی فرماندار کل، مدام پرتره‌های سلطنتی را از در و دیوار پایین می‌کشند.

 

دو ساعت معطلی

تا مدتی خبرها در مورد ژان آرام گرفته بود و به نظر می‌آمد اوضاع به روال معمولی و خسته‌کننده‌اش بازگشته است. البته او اینقدر در مراسم مختلف شرکت کرده بود که مدتی دچار خستگی و مشکلات تیروئید شد و کمی برنامه‌اش را خلوت کرد: اهدای جام گری در لیگ فوتبال کانادا، افتتاح جشنواره‌ای در نانوات و اهدای کتاب در سالگرد تولد ۸۰ سالگی ملکه، سخنرانی در مجلس آلبرتا (اولین فرماندار کل تاریخ که چنین کرد)، سفر به ساسکاچوان و صحبتی خصوصی با روسای زنان بومی در مجلس استانی، سفر به فرانسه برای ۹۰امین سالگرد نبرد ویمی ریج و سپس بازگشت سریع به ترنتون برای رسیدن جسد شش سرباز که در افغانستان کشته شدند…

خلاصه برنامه ژان حسابی پر از رویدادهای معمولی و همیشگی بود تا این‌که در اواخر سال ۲۰۰۸ رویدادهایی صورت گرفت که فرماندار کل را به وسط صحنه سیاست کشاند. میکل ژان در حال سفر در اروپا بود که به کشور باز فراخوانده شد.

قضیه این بود که پس از این‌که استفن هارپرِ محافظه‌کار، در میان بحران اقتصادی که هارپر قبلا فقط انکارش می‌کرد، نتوانست در انتخابات دولت اکثریتی به دست بیاورد، سه حزب اپوزیسیون دست به دست هم دادند تا دولت هارپر را سرنگون کنند. حزب لیبرال به رهبری استفان دیان و حزب نیودموکرات به رهبری جک لیتون، با توافق ژیل دوسپ، رهبر بلوک کبک، قراری بستند تا دولتی ائتلافی با شرکت دو تای اولی و حمایت سومی تشکیل دهند و هارپر را از تخت نخست‌وزیری پایین بیاندازند. این‌جا بود که هارپر که نتوانسته بود در انتخابات دموکراتیک به خواستش برسد دست به دامانِ نهادهای غیردموکراتیک باقیمانده از گذشته، یعنی تخت سلطنت و نماینده ملکه شد. او ژان را فرا خواند و پیشنهاد داد، طبق یکی از سنت‌های پارلمانی، مجلس را تا ژانویه ۲۰۰۹ تعطیل کند و اینگونه جلوی رای عدم اعتماد به خود را بگیرد و تخت نخست‌وزیری را حفظ کند.

کارشناسان می‌گفتند خیال هارپر هنگام گرفتن این تصمیم راحت بوده است که میکل ژانِ سابقا روزنامه‌نگار که بیشتر به “ستاره راک” شبیه است، هر چه هارپر به او بگوید امضا می‌کند، اما این اتفاقی نبود که افتاد. در میان تعجب هارپر، ‌ژان او را دو ساعت سئوال‌پیچ و معطل کرد تا این‌که بالاخره به توافق با او رضایت داد. بسیاری از این تصمیم او مأیوس شدند چرا که در حالی که او مسلماً نمی‌توانست کشور را دوباره به انتخابات بفرستد (پس از چهار ماه) بعضی‌ها از او انتظار داشتند از ائتلاف بخواهد دولت تشکیل دهد و یا حتی به یکی از سنت‌های کمتر مرسوم عمل کند: از حزب محافظه‌کار بخواهد رهبری دیگر انتخاب کند که شاید بتواند اعتماد مجلس را به کف بیاورد.

ماجرای تعطیلی موقت پارلمان البته یک بار دیگر در دسامبر ۲۰۰۹ تکرار شد. در این هنگام هارپر که می‌خواست هنگام برگزاری المپیک ونکوور خودش در وسط صحنه باشد و در ضمن ماه‌های اول سال را مشغول سئوال پیچ شدن در مورد مسائلی همچون شکنجه زندانیان افغان به دست سربازان کانادا نباشد، در اقدامی که به اعتراضات بسیار در سراسر کشور انجامید، باز هم مجلس را تعطیل کرد و این بار هم ژان چاره‌ای جز توافق نداشت. خلاصه این‌که این پس از سال‌ها اولین بار بود که فرماندار کلی در طول یک دوره خود این همه ماجرا را از سر گذرانده بود و باید تصمیماتی به این مهمی در مورد تفسیر قانون اساسی می‌گرفت (این را اضافه کنید به فراخواندن انتخابات زودهنگام در اکتبر ۲۰۰۸).

 

بفرمایید فُک

پس از خوابیدن جار و جنجال‌های پارلمانی، و پس از این‌که هارپر با “مهارتی” بی نظیر در بازی با سیستم پارلمانی دولت نامحبوب خودش را در قدرت نگاه داشت، ‌انگار که ژان به اندازه کافی نام خودش را در کانادا مطرح کرده بود و حالا نوبت مطرح شدنش در خارج از کشور بود.

در اوایل سال ۲۰۰۹ او در سفری به نانوات به میان قبایل اینوئیت رفت و در آن‌جا در یکی از جشن‌های محلی‌شان که در آن فک،‌ صید می‌کردند شرکت کرد. ژان در صحنه‌ای که در تمام تلویزیون‌های جهان نشان داده شد، روی فکی که تازه شکار شده بود، خم شد و قلبش را با دست بیرون کشید و به دهان گذاشت و کلی هم به به و چه چه کرد. خوردن قلب فک البته به خودی خود نباید موضوع جنجال‌آمیزی باشد. بخصوص که هم خود او و هم آدرین کلارکسون (و البته هم، چارلزِ ولیعهد) قبلا در سفر به شمالگانِ کانادا گوشت این حیوان محلی را خورده بودند.

اما جنجال این دفعه به این خاطر بود که پارلمان اروپا اخیرا واردات محصولات فک کانادا را ممنوع کرده بود و طرفداران حقوق حیوانات در کانادا و سراسر جهان توجه‌ها را به موضوع صید فک در کانادا جلب کرده بودند. اقدام میکل ژان در نشان دادن این حمایت قاطع از صید فک و گرفتن موضع در مسئله‌ای سیاسی از یک طرف باعث شد بسیاری در سراسر دنیا به او لقب “وحشی” بدهند و از طرف دیگر او را نزد بیشتر مردم کانادا، که حامی صید فک بودند، محبوب‌تر ساخت.

 

ژان و روابط خارجی

یکی از مسائلی که در مورد ژان همیشه به یاد خواهد ماند میزان بسیار سفرهای خارجی او است و البته موضوع فقط به تعداد این سفرها ختم نمی‌شود. او، تا همین آخرین ماه‌های حضور سعی کرد اهدافی را در سفرهای خارجی‌اش دنبال کند و می‌توان گفت بر سیاست خارجی کانادا تاثیر بگذارد، بخصوص در موردی تلخ که باز هم ژان را به صدر اخبار کشور و منطقه آورد.

اولین سفر خارجی او به ایتالیا برای شرکت در مراسم اختتامیه المپیک زمستانی ۲۰۰۶ و دیدار با چیامپی، رئیس‌جمهور وقت ایتالیا و پاپ بندیکت شانزدهم در واتیکان بود. او سه ماه بعد به کشورش، هائیتی، بازگشت و در مراسم ادای سوگند رنه پره‌وال، رئیس‌جمهور، شرکت کرد. ژان در ضمن سری به زادگاهش، شهر ژاکمل، هم زد و در آن‌جا با استقبالی بسیار روبرو شد.

در پایان این سال، ژان از ۱۸ نوامبر تا ۱۱ دسامبر را عازم سفری به آفریقا شد و در این‌جا کاری را آغاز کرد که یکی از موضوعات مکرر دوره‌ی فرمانداری‌اش می‌شد و آن طرفداری از حقوق زنان در این قاره‌بود. ژان، که پوست سیاه خودش نشان از گذشته آفریقایی می‌دهد، از الجزایر، مالی، غنا، آفریقای جنوبی و مراکش دیدار کرد. در این سفر با او به واقع همچون ستاره‌ی راک برخورد می‌شد. بخصوص در مالی، وقتی که در شهر بینلی مردم بسیار به استقبال او آمدند و بزی به او هدیه دادند که پرچم کانادا دور گردنش داشت. بعضی رسانه‌ها نوشتند که بعضی دستفروشان مرد هدایایی به روزنامه‌نگاران کانادایی داده‌اند تا به دست ژان برسانند، به شرط این‌که شماره تلفن آن‌ها هم به دست او برسد. سفر او به آفریقای جنوبی نیز با استقبال بسیار رئیس‌جمهور وقت، تابو امبکی، مواجه شد که از تصمیم ملکه برای انتصاب ژان تقدیر کرد و آن‌را نمونه‌ای دانست که کشورهای اروپایی باید یاد بگیرند و اینگونه با مهاجران آفریقایی برخورد کنند.

ژان در اواخر دوره‌اش دوباره به آفریقا و این بار به بخش‌هایی دیگر سفر کرد. او به قلب یکی از خطرناک‌ترین کشورهای آفریقا یعنی کنگو رفت و در آن‌جا با لحن صریح و قاطع همیشگی خودش حملاتی تند و تیز به موضوع تجاوز و حقوق زنان انجام داد و خواهان کمک بیشتر کانادا در این زمینه شد. صحبت‌های او به بحثی برای ایفای احتمالی نقش توسط کانادا (مثلا با فرستادن نیروهای حفاظ صلح به کنگو)‌انجامید که دولت محافظه‌کار هیچ آن‌را خوش نداشت.

یکی از دیگر موضوعات مربوط به سیاست خارجی که ژان را دوباره مطرح کرد مربوط به دیدار باراک اوباما، رئیس‌جمهور آمریکا، از کانادا بود. اوباما بنا به رسمی که همیشه وجود داشت اما جرج بوشِ پسر شکسته بود، اولین سفر خارجی خود را به کانادا انجام داد و در این سفر از جمله با میکل ژان دیدار کرد. اوباما و ژان در این سفر حسابی با هم خوش و بش کردند و این در مقابله با برخورد اوباما و هارپر بود که ظاهرا اصلا به هم نمی‌خوردند. قضیه وقتی کمی جنجالی شد که ژان از اوباما خواست به زادگاهش،‌ هائیتی، ابراز توجه کند و منتقدان می‌گفتند چطور بالاترین مقام سیاسی کانادا از رئیس جمهور آمریکا راجع به کشوری دیگر تقاضایی مطرح می‌کند؟

ژان در طول دوره‌اش به کشورهایی همچون نروژ، برزیل، کرواسی، یونان، مکزیک و البته افغانستان هم سفر کرد، اما احتمالا بزرگترین و به یادماندنی‌ترین دستاوردش در سیاست خارجی، نقشی بود که پس از زلزله هولناک ۱۲ ژانویه ۲۰۱۰ در کشورش، هائیتی، بازی کرد. کانادا و هائیتی مدت‌ها است که رابطه‌ای تنگاتنگ دارند که با حضور بسیار هائیتی‌تباران در کانادا و البته زبان مشترک فرانسوی تسهیل می‌شود. بنابراین طبیعی بود که کانادا پس از این زلزله مرکز اصلی کمک‌ها به این کشور باشد، اما مسلماً حضور ژان درگیری کانادا را بسیار بیشتر کرد.

میکل ژان در این زلزله مادرخوانده‌ی دخترش، ماگالی مارسلین را، که از دوستان قدیمی‌اش بود از دست داد. او به همراه هارپر در جلسه‌ای اضطراری در وزارت امور خارجه شرکت کرد و در سخنانی پر از اشک و آه، که بخشی از آن به زبان کرئولِ هائیتی بود، از کابینه محافظه‌کار به خاطر عملکرد سریعش به زلزله و از رسانه‌های کانادا به خاطر پوشش آن تشکر کرد و برای مردم کشورش آرزوی قدرت و شجاعت کرد. او سپس برای مراسم شمع برای زلزله‌زدگان به مونترال رفت و در ریدو هال، ژان مکس بلریو، نخست‌وزیر هائیتی، را به حضور پذیرفت. او در ماه مارچ شخصا به هائیتی سفر کرد تا هم با رئیس‌جمهور دیدار کند و هم از آن‌چه بر کشورش رفته بود و حضور کانادا دیدار کند. حضور او بخصوص در زادگاهش، ژاکمل، توجه‌های بسیاری را برانگیخت و نهایتاً زمینه‌ساز شغلی شد که چند ماه بعد پس از پایان فرمانداری به عهده می‌گرفت: نماینده ویژه یونسکو در هائیتی.

هر نگاهی به حضور کانادا در هائیتی که داشته باشیم، مثبت یا منفی،‌ ژان مسلماً نقش مهمی در شدت آن داشت.

 

پایان یا آغاز؟

دوره ۵ سال میکل ژان بالاخره در این تابستان به پایان رسید و اکنون زمانی است که کارشناسان و صاحب نظران و روزنامه‌نگاران او را به قضاوت می‌گذارند.

به گفته بسیاری عملکرد او در این دوره باعث شد استفن هارپر بر خلاف چیزی که به نظر می‌رسد باب شده باشد این بار فردی بسیار “معمول‌تر” را به فرمانداری کل برگزیند: دیوید جانستون، رئیس دانشگاه واترلو، پیرمرد سفیدپوست و کارشناس حقوقی و متخصص قانون اساسی که رزومه‌اش به نظر بیشتر مناسب فرمانداری کل است و یا در واقع باید گفت مناسب نوعی دیگر از فرمانداری کل است.

کانادایی‌ها پس از کلارکسون و ژان عادت کرده بودند “فرماندار کل” چهره تشریفاتی از نوع جدیدی باشد، از نوعی که بیشتر “تنوع کانادا” را به کانادایی‌ها و به جهان نشان دهد و البته بتواند “ستاره‌ی راکی” باشد که توجه‌ها را بیشتر به این سمت و به اعمالش جلب کند. ژان بخصوص با خبرهای مداومی که آفرید، در این “جلب توجه” موفق بود، گرچه به نظر بسیاری این بیش از حدی بود که سمت او ایجاب می‌کرد. حالا با انتخاب جانستون کسی این سمت را به عهده می‌گیرد که در این عصر دولت‌های اقلیت و جنجال‌های پارلمانی و نزاع‌های مجلس و دولت بتواند تصمیماتی اساسی بگیرد و خبرگی‌اش در حقوق و قانون اساسی این تصمیمات را بیشتر توجیه خواهد کرد. هر چقدر ژان به ستاره‌ای پرشور و با دغدغه‌های انسانی می‌مانست، جانستون به قاضی “بیطرفی” و حافظ نظامی می‌ماند که فرماندار کل قرار است باشد.

سئوالی که تمام ما کانادایی‌ها باید از خود بپرسیم اما این است که اصلاً چرا نماینده “فرمانده کل قوا”ی کشورمان و کسی که حرف آخر را در تمامی زمینه‌ها دارد باید فردی منتسب از سوی ملکه‌ی بریتانیا در آن سوی اقیانوس‌ها باشد؟ اگر دموکراسی به این معنا است که مردم، اگر نه مستقیماً حداقل از طریق نمایندگانی که در روندی آن‌ها‌ را انتخاب کرده‌اند، سرنوشت دولت را به دست بگیرند، چرا تصمیمات نهایی و آخر باید به دست مجلس سنای غیرمنتخب و نماینده ملکه و این و آن سمتِ تشریفاتی و غیرمنتخب و غیردموکراتیک باشد؟

و نگاه به عملکرد ژان نیز خارج از این چارچوب ممکن نیست. او را به خاطر جسارت و عدم واهمه‌اش از قرار گرفتن در موقعیت‌های دشوار به خاطر خواهند آورد. بعضی‌ها دوست دارند بگویند او در ضمن به خاطر دادن تصویری متفاوت به سمت فرمانداری کل به یاد می‌ماند اما اگر ژان ادامه آن‌چه بود که با کلارکسون آغاز شد، انتخابِ دیوید جانستون به نظر پایانی بر این روند است و دادن دوباره نقشی سنتی‌تر به سمتی که نمایندگی رئیس دولت کانادا را برعهده دارد، نقشی که بالقوه می‌تواند با مشروعیت قانونی مقابل مجلس منتخب مردم بایستد.

باید دید ژان در سال‌های پیش رو آن شور و شوق و علاقه‌ای را که به بعضی موضوعات بشری نشان داد در سایر زمینه‌ها چگونه به انجام می‌رساند و فرای این صندلی خشکِ فرمانداری که هر حرکت او را محدود می‌کند، برای تعقیبِ آرمان‌هایی که بسیاری دوست دارند او را با آن‌ها به یاد بیاورند، چه خواهد کرد؟

نمی‌توان دور از نظر داشت که پایان فرمانداری کل برای میکل ژان آغاز حضور او در قامتی دیگر باشد که این بار شاید بیش از به دهان گذاشتن قلب فک و سخنان جسورانه علیه تجاوز در کنگو، ناظران را غافلگیر کند.