آرد چنین زود چرا بیختی
پیشتر از ما الک آویختی

بود به نوبت همه جا آسیاب
این صفِ پیوسته تو بگسیختی

شیهه ای از دور به گوش ات رسید
خاستی و اسبِ خود انگیختی

گرد برانگیختی و پیشِ چشم
پرده ای از دود برآهیختی

غربتِ برلین ات و دشتِ مغان
این همه در شعرِ خود آمیختی

بر سرِ خوان خواندی و مهمانِ تو
نامده ننشسته، تو بگریختی

ما ز شکردان شکر ار خواستیم
مرثیه از مرثیه دان ریختی