چیزی شبیه سفرنامه از کازابلانکا و جایزه ابن بطوطه

وقتى در  سرسراى هتل “ایدوآنفا”ى کازابلانکا سر در جیب فرو می بردم، صداى تند طبل زنگیان از جنوب با نواى آسمانى ام کلثوم از شرق درمى آمیخت تا همراه با رقص فلامینکوى اندلسى، روح ام را به وجد آورد. خودم را در یک سه راهى عربی، اروپایی و افریقایی  مى دیدم؛

اما نه، این جهان غربی، جهت چهارمى هم دارد: اقیانوس اطلس. 

بر ساحل کازابلانکا، کمى دورتر از نمایشگاه کتاب، برزیل را مى بینم. فریاد مى زنم؛ شاید ارتعاشات اش، نرمه گوش یک رقاصه سامبا را نوازش دهد یا مچ پاى  «پله» را بخراشد. می دیدم اجداد اموى ام را که از همین ساحل به آن سوى آب رفته اند، با کریستف کلمب و حتی قبل از او. اما این رویاهاى کارونى شامگاهان با آمدن نویسندگان و هنرمندان عرب گسسته می شوند. بگذارید قبل از آشنایی با اینان، با فرودگاه شروع کنم.

از فرودگاه تا فرودگاه؛ ساموئل و سلمان و میهن عربی در فرودگاه لندن:

نخست، دوست شاعرم را دیدم، نورى جراح، که پنج دیوان شعرش به فارسى ترجمه شده است. مرا با ادیبى آشنا کرد عراقی آشوری، نام اش ساموئل شمعون و حرفه اش رمان نویسی. پشت بار نشسته بود و چیزی می نوشید.

ساموئل فصلنامه اى را درلندن منتشر مى کند درباره ادبیات معاصر عرب به زبان انگلیسى، با نام “بانیپال”، برگرفته از آشوربانیپال، فرمانروای قدر قدرت مملکت کهن آشور؛ روزنه اى بى همتا در معرفى واپسین دستاوردهاى ادبى و هنرى جهان عرب به غرب.

این مجله کاغذی در دویست دانشگاه و نهاد معتبر فرهنگى آمریکا و اروپا توزیع مى شود. ساموئل رمانی دارد به نام «یک عراقی در پاریس» که به چند زبان زنده دنیا ترجمه شده است اما  مثل من و نوری جراح دور از وطن به سر می برد. لهجه مشترک متسوپتامیا، خیلی زود ما را به هم جوش داد. گفت،  قصد دارد مجله اى در همین زمینه – ادبیات معاصر عرب – به زبان اسپانیولى نیز منتشر کند. پرسیدم جای ادب معاصر عرب اهوازی در نشریه ات کجاست؟  اطلاع چندانی در این زمینه نداشت که توضیح دادم. قولکی داد.

نام همکیش و نقاش معروف ایرانى اش، هانیبال الخاص را شنیده بود اما مى گفت با محمود دولت آبادى در اروپا آشنا شده است و از او و فرزندش خاطراتى نقل کرد. وقتی سرش گرم شد گفت: یک بار به سلمان رشدی گفتم، شما چرا از عرب ها و همه مسلمان ها بدگویی می کنی در صورتى که فتواى قتل شما را خمینى صادر کرد نه عرب ها. پرسیدم، پاسخ رشدی چه بود؟ گفت: هیچ، چیزی نگفت.

خدیجه، مادر رضاعى اش در بغداد اوایل دهه پنجاه، زنی ایرانی تبار و شیعه بوده. ساموئل قدری فارسی هم بلغور می کند. می گفت پدرش کور و کر بوده است و مدتی در کردستان عراق می زیسته. ساموئل با کردهای هموطن اش همنوایی نشان می دهد. نمی دانم چرا نام ساموئل شمعون مرا به یاد ساموئل خاچیکیان می اندازد، تهیه کننده و فیلمساز ایرانی دوره شاه.

هواپیمایی که ما را به مراکش می برد متعلق به خطوط هوایی سلطنتی مراکش بود. من هم به دعوت «کانون عربی ادب جغرافی» برای گرفتن جایزه

کتاب ام به کازابلانکا می رفتم. «ورای خورشید، یادمانده های یک اهوازی از زندان های مخفی ایران» که پیشتر به شکل مسلسل در مجله و سایت

شهروند کانادا منتشر شده بود با عنوان «طعم مرگ و مارمولک در زندان های مخفی ایران»، و سپس همین نسخه فارسی توسط فعالان اهوازی به شکل

کتاب بر روی اینترنت منتشر شد. این جایزه که نام بزرگترین جهانگرد عرب – ابن بطوطه – را یدک می کشد همه ساله به نویسندگان ادب جغرافی و

سفرنامه نویسان اعطا می شود و امسال نیز به نُه کتاب تعلق گرفت. شمس الدین طنجی معروف به ابن بطوطه از بزرگترین جهانگردان و سفرنامه نویسان

عرب و جهان است که طولانی ترین سفر تاریخی – از طنجه در مراکش تا چین و بالعکس – را پیموده است، در قرن چهارده میلادی.   

همین که از فرودگاه کازبلانکا خارج شدیم، بوى زُهم  اقیانوس دماغ ام را نواخت. همان بوى آشناى ماهیان شط. بوى نوجوانى که با ما شنا مى کرد. حالا

من در حال و هوای دوره عبدالناصرام و شعرها و شعارهای ناسیونالیستی اش. طنین سرود “میهن بزرگ عربی از اقیانوس تا خلیج” گوش و چشم ام را

پٍر می کند؛ (الوطن العربی الکبیر من المحیط الی الخلیج)  و( بلاد العرب أوطانی من الشام لبغدان- و من نجد إلى یمن إلى مصر فتطوان). اینجا همان

اقیانوس است و همان تطوان که در گفتمان آن دوران می شنیدیم. شهر بندری تطوان، زلال ترین  ساحل و آبی ترین آب را در کرانه مدیترانه مراکش

دارد. ما که در صخیریه بودیم یا در حویزه یا محمره، با آن گفتمان نفس می کشیدیم. یواشکی و دور از چشم و گوش ساواک – که همه جا بود – از ترانزیستور به نطق های عبدالناصر گوش می کردیم. آیا آن ایده ها رویا بود یا واقعیت یا آمیزه ای از هر دو؟ اکنون خود را در منتهى الیه این میهن  پرآشوب الیه این میهن پر آشوب مى بینم. در گوشه آرام اش، در پایتخت اقتصادی مراکش،  در کازابلانکا . برای دریافت جایزه ای درباره یادمانده های شرجی  و شکنجه در آن یکى منتهى الیه. از اهواز تا اطلس راه پیموده ام. در سال های دور و دقیقا در مرداد ۵۵ شمسی همین حوالی بودم با دوستی گیلانی؛ در الجزایر بودیم اما به اقیانوس اطلس نرسیدیم. زمینی، از تهران به استانبول و صوفیه و بلگراد و میلان و استراسبورگ و پاریس و مارسی و سپس عبور از مدیترانه  با کشتی به الجزایر و از آن جا به تونس و قاهره. از لیبی فاکتور گرفتبم چون قذافی با شاه دشمن بود. اما بعد از انقلاب دو بار به لیبی رفتم: در فروردین ۶۲ و در شهریور ۷۵ شمسی، هم طرابلس را دیدم و هم بنغازی را. در این پنج روز – از هشتم تا سیزدهم فوریه ۲۰۱۹- که در مراکش بودم، می توانم بگویم که همه شمال آفریقا را پیموده ام یا دست کم پایتخت ها و شهرهای بزرگشان را.  من – اما اکنون ، دو یا چند میهن دارم؛ به قیاس زبان ها و فرهنگ ها هایی که

پس از زبان مادرى ام فرا گرفته ام.

جا پای ادب فارسی در نمایشگاه کتاب کازابلانکا و نقش اهوازی ها

روز دهم فوریه ۲۰۱۹ بود که جایزه ابن بطوطه امسال مرکز عربی ادب جغرافی به ۹ اثر برگزیده اهدا شد. در حاشیه نمایشگاه. محمد الاعرج وزیر فرهنگ مراکش جوایز را داد. و در کنارش عبدالرحمان بسیسو، ادیب، وزیر فرهنگ سابق فلسطین و رئیس کمیته داوری جایزه ابن بطوطه، نوری جراح شاعر سوری

و مدیر مرکز یادشده (سازمان اعطا کننده جایزه)، خلدون الشمعه پژوهشگر عرب نیز حضور داشتند.   

نمایشگاه مثل همه نمایشگاه های کتاب در ایران و جهان عرب است. جز کتاب ام چیزی راجع به مردم عرب اهواز ندیدم. شاید هم بوده و من ندیدم. کتاب ام – البته – با درد و زندان و عرب ستیزی و ستم ملی در ایران پیوند دارد.

 اما دیگر کتاب هایی که در نمایشگاه دیدم: کتاب فرزانه میلانی درباره فروغ فرخ زاد با عکسی از ایشان که چشم ام را گرفت. مترجم اش، احمد حیدری است. رمان «تهران شهر بی آسمان» امیر حسین چهلتن را هم دیدم که توسط غسان حمدان ترجمه شده. نیز خاطرات تاج السلطنه دختر ناصرالدین شاه که توسط مریم حیدری ترجمه شده است. سفرنامه ناصرالدین شاه به اروپا به ترجمه رشید ارکیله که از نسخه فرانسوی به عربی برگردانده شده. ارکیله مراکشی است. کتابی هم از ولی الله نصر دیدم با عنوان «آرمان ها و واقعیت های اسلامی » که شخصی به نام عمر نورالدین آفاق به عربی ترجمه کرده است.

اغلب شاعران عربی که دیدم موسی بیدج را می شناختند و البته با مجله «شیراز» ش که توسط حوزه هنری منتشر می شود. یک بار در کانون نویسندگان، معصوم بیگی هم، ترجمه های بیدج را ستود. الیاس خوری رمان نویس برجسته لبنانی به من گفت که سه تا از رمان هایش به فارسی ترجمه شده و بزودی

در ایران منتشر می شوند. دو رمان به ترجمه رضا عامری و یکی با ترجمه نرگس قندیل زاده.

من در آنجا از نقش مترجمان آثار ادبی و فکری جهان عرب -و از آن میان مراکش – سخن به میان آوردم که برای نویسندگان عرب تازگی داشت و البته از آن تازه تر، این که اغلب مترجمان، عرب اهوازی اند. شاید ایرانی ها هم ندانند که طی یکی دو دهه گذشته یک جریان نیرومند ترجمه از عربی به فارسی و بالعکس پا گرفته است که هسته اصلی اش مترجمان اهوازی اند که افزون بر تسلط شان بر زبان مادری، فارسی را هم خوب می دانند و این برخلاف دهه های پیش از آن است که اغلب مترجمان این گونه آثار، از تهران و شهرهای دیگر ایران بودند. این پدیده در تاریخ معاصر ترجمه در ایران بی نظیر است. ترجمه آثار فکری و نقد ادبی – بیشتر – از شمال آفریقا و به ویژه از مراکش است، همانند آثار فکری و فلسفی محمد عابد جابری، فاطمه مرنیسی و عبدالله العروی،  که همه مراکشی اند و اغلب توسط مترجمان اهوازی همچون سید باقر آل مهدی، رحیم حمداوی و. . . ترجمه شده اند و نیز ترجمه رمان های برجسته ای از نویسندگان مصری، لبنانی، سودانی، الجزایری به فارسی که توسط مترجمان پرکاری نظیر رضا عامری، محمد حزبایی زاده و.. صورت گرفته است. بعد از انقلاب – البته – شعر عربی کمتر ترجمه می شود. عکس قضیه هم هست یعنی مترجمان عرب اهوازی سفرنامه ها و آثار ادبی فارسی را به عربی ترجمه می کنند و در این عرصه فقط آنان اند که توان چنین کاری را دارند. نیز گاهی ایرانیان عراقی تبار هم این کار را می کنند. برخی از این مترجمان، مغضوب رژیم اند و در حسرت داشتن گذرنامه و برخی نزدیک اند به وزارت ارشاد و همیشه در سیر و سفر، و گروهی دیگر در میانه اند. می توان این جریان را «نهضت» ترجمه از عربی به فارسی و بالعکس نامید. به نظر می آید که آثار ترجمه شده در ایران خریدار دارد که این همه مترجم را به خود مشغول کرده است. گاهی از یک نویسنده عرب دو ترجمه ارایه شده است مثل رمان « موسم هجرت به سوی شمال» طیب صالح، نویسنده سودانی که توسط رضا عامری (عبادانی) و مهدی غبرایی (مترجم شمالی) به فارسی در آمده اند.

در حاشیه نمایشگاه در شب شعری حضور یافتم که اغلب شاعران جوان مراکشی و دیگر کشورهای عربی بودند. از شنیدن شعرهای یک شاعر جوان مراکشی به نام جمال بدومه، شگفت زده شدم؛ صور خیال نیرومندی داشت. کتابش را خریدم با نام « فرشته ای که پرواز می آموزد». یاد شب های شعر قبل از انقلاب افتادم. براهنی، رویایی، خویی، سلطان پور و..

در غرفه نشر مدیترانه – ناشر کتابم – کلی کتاب درباره مارکس و از خود مارکس دیدم. پرسیدم: چه خبر است؟ ناشر گفت، این خط ماست. ناشر فلسطینی است و هر گاه نزد ما به هتل می آمد، قدری می نشست و سپس می گفت: می خواهم به اعماق بروم و البته منظورش اعماق جامعه کازابلانکا بود. از زندگی شبانه شهر – که خواب نداشت – تعریف می کرد و از محله های پایین شهر.

در نمایشگاه امسال – ۲۰۱۹ – کازابلانکا بیش از ۷۲۰ ناشر از ۴۸ کشور جهان شرکت داشتند. به هرحال در قیاس با نمایشگاه کتاب فرانکفورت، لندن و حتی قاهره، نمایشگاه متوسطی بود.    

 در سرسرای هتل؛ روشنفکران عرب و روشنفکران ایرانی!  

هنگام نهار یا شامگاهان بعد از گشت و گذار در نمایشگاه، شعله بحث و سیگار و شادنوشی و ادب و تاریخ و جغرافی گر می گیرد. به فضای  روشنفکری دهه  پنجاه ایران باز می گردم و جدل ها و شادخوارى هاى آن هنگام. از رستوران خیام اهواز و تیکران اصفهان تا هتل پالاس و مرمر تهران. خب این دوستان تازه  آشناى عرب کیان اند؟ نورى جراح با پنج شش دیوان شعر  ترجمه شده به فارسى در ایران شناخته شده است. پیشتر به ترجمه سه رمان از الیاس خورى – رمان نویس لبنانی – اشاره کرده ام. واسینی الاعرج رمان نویس برجسته الجزایری هم به من گفت، دو سه تا از رمان هایش هم اکنون در حال ترجمه اند به فارسی. عبدالرحمان بسیسو ادیب و وزیر سابق فرهنگ فلسطین که رئیس گروه داوران جایزه ابن بطوطه است. عبدالقادر الجموسی، شاعر، ناقد، ژاپن شناس و وزیر مختار سفارت مراکش در ژاپن. عاصم الباشا مجسمه ساز سوری مقیم اسپانیا که تندیسی از ابن بطوطه دارد و اخیرا تندیسی ساخته است از ابوالعلاء معری، شاعر و اندیشمند سوری قرن یازدهم میلادی تا جایگزین تندیسی شود که توسط داعش در معره النعمان سوریه تخریب شد. خیری ذهبی نویسنده و نمایشنامه نویس سوری که کتابش با عنوان « از دمشق تا حیفا، ۳۰۰ روز در اسرائیل» برنده جایزه ابن بطوطه شد. خلدون الشمعه ادیب و نقد نویس سوری مقیم انگلستان و خانم گابی لطیف ادیب لبنانی مقیم پاریس و مسئول بخش فرهنگی رادیو بین المللی مونت کارلو.   

از صحبت ها در یافتم که حسادت ادبی و مراد و مرید میان برجستگان ادبی جهان عرب همانند ایران وجود دارد. به عنوان نمونه بین محمود درویش و ادونیس یا بین شاملو و اخوان ثالث یا بین گلشیری و دولت آبادی. در واقع شباهت ها بسیار است اما یک چیز را در میان نویسندگان ایرانی دیدم که در میان همتایان عربشان نبود و آن تحقیر و دشنام نسبت به عرب ها. یعنی ندیدم که ایرانی ها یا فارس را تحقیر و تخطئه کنند.     

ساموئل شمعون – نویسنده بریتانیایی عراقی تبار – می گفت، وقتی به دوستان آمریکایی ام گفتم، می خواهم به کازابلانکا بروم حسرت خوردند زیرا – به گفته ایشان – هنوز طعم فیلم کازابلانکای شصت سال پیش زیر دندانشان مزه می کرد. من هم گفتم که ایرانی ها تصورشان از مراکش در واقع همین فیلم است که نمونه ای از فیلم های جاسوسی و دسیسه های سیاسی در اواسط قرن گذشته در کازابلانکاست. این شهر – اکنون – پایتخت اقتصادی مراکش به شمار می رود و رباط پایتخت سیاسی.

صحبت های ما در لابی هتل می توانست درباره ادونیس، محمود درویش و سمیح القاسم باشد یا میشل فوکو و ابن عربی یا ابن فضلان سفرنامه نویس عرب قرن دهم میلادی که نخستین سفرنامه را درباره روس ها و اسلاوها نوشت و به اینان در شناخت تاریخ گذشته شان کمک کرد.

گشتی و گپی در شهر     

یک بار، یک خانم قصه نویس و روزنامه نگار مراکشی که ظاهر مذهبی هم نداشت به من گفت که ادبیات فارسی را دنبال می کند و عاشق سریال های ایرانی مثل سریال شهرزاد و هنرپیشه هایش، محسن چاووشی و مرتضی پاشایی است. من – البته – نه این سریال را دیده ام و نه هنرپیشه هایش را می شناسم. هم او به من گفت که در دانشکده ادبیات دانشگاه شهر «جدیده» مراکش، رشته زبان و ادبیات فارسی دارند. سپس نام یکی از استادان این رشته به نام دکتر احمد موسی را به من گفت و افزود که او مرا می شناسد. سرانجام ایشان تماس گرفت و گفت که در ایران درس خوانده و با دانشجویان اهوازی دوست بوده و چند باری هم مرا در تهران دیده است.

به من گفتند که بر خلاف کازابلانکا و رباط و دیگر شهرهای مراکش، در برخی شهرها زبان دوم فرانسوی نیست، مثلا در شهر طنجه زبان دوم اسپانیولی است، زیرا این شهر بر ساحل دریای مدیترانه و نزدیک ترین شهر به اسپانیا به شمار می رود. نیز در شهر صویره در ساحل اقیانوس اطلس، زبان دوم پرتغالی است و این ناشی از وجود قدیمی پرتغالیان در این شهر ساحلی است. در شرق اقلیم اهواز، بخشی داریم به نام  «صویره» که با این شهر همنام است. نیز روستایی در جنوب غرب مراکش هست به نام «الاحواز». و البته این همنامی ها تصادفی است زیرا این نام های خاص، ریشه عام دارند. مثل صویره که از فعل مجرد «صار» – شدن – مشتق شده است. یا احواز که مشتق است از ریشه «حاز» و جمع «حوز» است. به ما گفتند که اکثر مردم این روستا، بربری (آمازیق) هستند و اهل طرب و موسیقی.

محله ای به نام «ایتالیایی ها» در کازابلانکا وجود دارد که ایتالیایی های مهاجر به این شهر در آن زندگی می کنند. اینان طی جنگ جهانی دوم به سبب قحطی و گرسنگی به این شهر کوچیده اند.  

خود نام کازابلانکا هم اسپانیولی است که در واقع ترجمه نام عربی این شهر است، «الدار البیضاء» یا خانه سفید. شاید دلیل این نام، رنگ سفید اغلب ساختمان های این شهر است.

 چیزی که هنگام تعطیل مدارس در کازابلانکا نظرم را به خود جلب کرد مختلط بودن اینها تا سطح دبیرستان است، امری که در اغلب کشورهای اسلامی مرسوم نیست.

یک بار با دو سه تن از مهمانان به محله های، به قول تهرانی ها، پایین شهر یا در واقع محله های مردمی رفتیم. الحبوس و محمدیه. بازار سنتی شهر در محله «الحبوس» بود که معماری اش – با قدری تفاوت – شبیه بازارهای سنتی ایران است. در همین الحبوس چند کتابفروشی دیدم به فاصله های نه چندان دور. پادشاه دو قصر در کازابلانکا دارد که یکی را من از نزدیک دیدم؛ در محله محمدیه.

از قبل می دانستم که مراکش طبیعت متنوعی دارد. کوه، دریا و اقیانوس و حتی جنگل. سواحل اش هم در کنار دریای مدیترانه است و هم اقیانوس اطلس. یک راه ساحلی طولانی دارد که از طنجه – در مرز اسپانیا – تا رباط و از آن جا تا اغادیر در جنوب ادامه دارد. شهر مراکش قدری از ساحل دور است اما کوه هایی دارد که اغلب ماه های سال برف بر شانه هایش سنگینی می کند. رشته کوه اطلس، همنام اقیانوس مجاورش. به من گفتند، بهترین ساحل در شهر تطوان است که در کرانه مدیترانه و رو به روی اسپانیاست. ساحل اش ماسه ای و آب اش زلال و آبی رنگ. گویا پادشاه نیز در آنجا ویلاهایی دارد. مردمانش، ریشه اندلسی دارند و موبور و چشم آبی.

پایین تر از اغادیر در جنوب، صحرای باختری است که در نقشه هم از بقیه مناطق مراکش متمایز شده. گرچه این منطقه هم اکنون زیر سلطه مراکش است اما هنوز از نظر بین المللی تکلیف اش مشخص نیست. دولت مراکش حاضر است به مردم آن منطقه خودمختاری بدهد اما جبهه پولیساریو خواستار اعمال تعیین حق سرنوشت است.

با «طاکسی» همراه زنان و سیاست و اقتصاد

بر بر بالای سقف تاکسی های کازابلانکا نوشته اند «طاکسی صغیر» به زبان عربی و «پتیت تاکسی» به فرانسه. و این بر خلاف کشورهای عربی است که «تاکسی» یا «تکسی» می نویسند. البته صغیرش برای تمایز از تاکسی های کرایه بزرگتر است. اساسا تابلوهای مغازه ها و دیگر مکان های تجاری و صنعتی هم به عربی است و هم به فرانسوی. می گویند واژه دموکراسی، چون در ابتدا از مراکش وارد جهان عرب شد به صورت «الدیمقراطیه» ضبط گردید و نه «الدیمقراتیه» یا حتی «الدیموقراسیه»؛ که احتمالا اگر از دروازه های کشورهای شرق عربی می آمد این گونه ضبط می شد.

سوار یکی از این طاکسی ها بودیم که سر صحبت را با راننده باز کردم. یک زن میان سال هم در صندلی پشت نشسته بود. صحبت به وضع اقتصادی رسید. گفت که در آمد مراکش از منابع فسفات، ماهیگیری و مرکبات و در نهایت توریسم است. یک زن دیگر هم در راه سوار شد و بحث سیاسی درباره مسایل ادامه یافت. درباره مسایل داخلی و جهان عرب. وقتی خانم ها پیاده شدند، راننده به من گفت که زنان ما آزادند و مثل مردان در بحث ها شرکت می کنند. البته من هم درباره آزادی نسبی زنان مراکشی در جهان عرب شنیده بودم اما در این زمینه پس از زنان تونسی قرار می گیرند. راننده اشاره ای کرد به این که «خب در هر کشوری فحشا هست». می خواست بگوید که نام کشورش بد در رفته. خیلی ها در جهان عرب، همین را درباره زنان مراکشی می گویند، در صورتی که سخن این راننده درست است و این پدیده در همه کشورها هست. در واقع حکایت زنان مراکش در جهان عرب همانند حکایت زنان رشتی در ایران است که بر زمینه آزادی نسبی زنان در فرهنگ این دو مکان، مردمان سنتی دیگر مکان ها، در این زمینه افسانه سرایی می کنند. 

در شهرهای طنجه و قنیطره، کارخانه های مونتاژ سیتروئن و پژو ایجاد کرده اند و در همین شهر کازابلانکا هم البته کارخانه ها در حومه شهر است. ساختمان های پنج شش طبقه شهر نیز چندان کهنه نیست و شهر روی هم رفته زیباست و پاکیزه و در قیاس با لندن تمیزتر. البته پیرامون برخی مناطق زاغه نشین را دیوار کشیده اند اما فقر در اینجا به شدت قاهره نیست.   

قبلا راننده خودرویی که ما را به نمایشگاه می برد در پاسخ به پرسش من که چرا در فرودگاه و جاهای توریستی آشکارا طلب «اکرامیه» – انعام – می کنند، گفت حقوق لایه های پایین و حتی طبقه متوسط به سختی کفاف زندگی را می دهد. او گفت، ۱۰ درصد جمعیت، مالک ۹۰ درصد در ثروت کشوراند. این تحلیل را البته فرصت نکردم با متخصصان اقتصادی شان راست آزمایی کنم. اما او از کسانی چون الخنوش نام برد که وزیر کشاورزی است و به قول راننده، ثروت اش حتی از پادشاه – محمد ششم – بیشتر است. او شرکت پخش فرآوردهای نفتی دارد و در همین شهر کازابلانکا یک «مال» – بازار چند طبقه  – دارد و گویا از دولت، حقوقی بابت وزارت نمی گیرد.

این را بگویم که خاندان سلطنتی در مراکش از نوعی مشرعیت دینی و مبارزاتی برخوردار است. و بر خلاف دیگر کشورهای عربی، در این کشور مفتی وجود ندارد و پادشاه رهبر مذهبی جامعه است و به کمک شورایی از روحانیان، مسایل مذهبی مردم را سامان می دهد.

من وقتی در همشهری کار می کردم در جریان اخبار مسجد ملک حسن دوم بودم که بنای آن در سال ١٩٨۶ شىروع و در سال ۱۹۹۳ افتتاح شد. ۲۵۰۰ کارگر و ۱۰۰۰۰ صنعتگر در بنای این مسجد جامع شرکت کردند با هزینه ای بالغ بر ۵۰۰  ملیون دلار. ۹۰۰۰۰ مترمربع مساحت دارد، بخش عمده اش بر روی آب است و سقف آن به طور الکترونیک باز می شود. بزرگترین مناره جهان را دارد و بزرگترین مسجد آفریقا و دومین مسجد جهان پس از مسجد الحرام در مکه است. ساخت این مسجد عظیم که بر روی اقیانوس اطلس و رو به روی دو قاره اروپا و آمریکا ساخته شده هزینه های سنگینی روی دست دولت مراکش گذاشت اما کمک های مردمی به نوعی از شدت این فشار کاست.

مراکش هیچ گاه مستعمره عثمانی نشد، گرچه امپراتوری عثمانی تا لیبی و الجزایر گسترش داشت و فقط ۴۴ سال مستعمره فرانسه بود، از ۱۹۱۲-۱۹۵۶. قیاس کنید با بیش از یکصد و سی سال استعمار الجزایر توسط فرانسه. سلطان محمد پنجم – جد پادشاه کنونی – رهبری مبارزه مردم برای رهایی از استعمار فرانسه را به عهده داشت. دو پیشینه یاد شده، خاندان سلطنتی مراکش را از همتای – مثلا – ایرانی اش متمایز می کند. خاندان سلطنتی حاکم در مراکش – و سایر خاندان های سلطنتی در جهان عرب – از سرنگونی شاه درس ها گرفتند و کوشیدند خطاهای پهلوی ها را تکرار نکنند.مراکش پس از انقلاب های عربی در اوایل نیمه دوم قرن بیست و یکم نیز شاهد تظاهرات و اعتراضات توده ای شد اما زمینه های مذهبی و فرهنگی یاد شده و اعطای بخشی از اختیارات پادشاه به پارلمان، خطر را از سر محمد ششم دور کرد.

مراکش حتی زمانی که خودکامه ای به نام سلطان حسن دوم – پدر پادشاه کنونی – حکومت می کرد، بر خلاف شاه ایران همه منافذ سیاسی را نبست و حزب چپگرایی همانند حزب ترقی و سوسیالیسم فعالیت سیاسی داشت، گرچه با محدودیت های فراوان. این حزب جزو حزب های برادر به شمار می رفت و خط مشی اش همانند حزب توده است. هم اکنون نیز این حزب آزادانه فعالیت می کند اما در مجموع چپ در مراکش ضعیف است، حتی در قیاس با تونس. هم اکنون عصر یکه تازی اسلامگرایان در منطقه است، از افغانستان تا مراکش. با این وجود در مراکش ۵ زن – از جمله دو وزیر زن چپ – در کابینه حضور دارند  و در واقع یک ائتلاف متشکل از اسلامگرایان میانه رو، چپگرایان و لیبرال ها به سرکردگی حزب عدالت و توسعه – که یک حزب اسلامگرای معتدل است – حکومت را در دست دارد. من تصور می کنم اگر کودتای بیست و هشت مرداد ۳۲ رخ نمی داد شاید ما – از نظر سیاسی – در جایی بودیم که اکنون مراکش ایستاده است. و البته وجود نفت و اسرائیل و مسایلی از این دست به این مقایسه لطمه می زند. گویا دو دلیل عمده باعث شده تا در مراکش برخلاف الجزایر دهه نود میلادی و لیبی اکنون، اسلامگرایان افراطی جان نگیرند: فرهنگ معتدل مردم و دستگاه نیرومند امنیتی.    

اکنون نیز جامعه مدنی و فرهنگی گسترده ای در مراکش وجود دارد و وضع آزادی های سیاسی و اجتماعی در این کشور از اغلب کشورهای عربی  بهتر است. والبته تونس استثناست.

به قول راننده ای که مرا به فرودگاه می برد تقریبا همه روزه در پایتخت و دیگر شهرهای بزرگ، تظاهرات و اعتراضات لایه های مختلف اجتماعی رخ می دهد. اتفاقا وقتی به فرودگاه رسیدیم، یکی را دیدیم که بلندگو به دست برای جمعی شعار می دهد. آنان بخشی از جاده را اشغال کرده بودند. راننده گفت، اینها به پایین بودن کرایه ها اعتراض دارند. درباره سانسور سایت های مختلف در اینترنت که پرسیدم، راننده ادعا کرد که هیچ گونه سانسوری در این زمینه وجود ندارد اما من می دانستم تا ده سال پیش، برخی از روزنامه نگاران را به سبب برخی نوشته هایشان تا یکی دو سال زندانی می کردند اما ظاهرا پس از بهار عربی فضا تغییر کرده است.

وقتی داشتیم به سوی فرودگاه می رفتیم، راننده، ترانه ای از ام کلثوم را گذاشت، توگویی داشتم از اهواز می رفتم به حمیدیه یا از بغداد به حله. این زن همچنان بر عرش بلند هنر خود بر روح میلیون ها عرب حکومت می کند. هنوز پس از گذشت دهه ها پس از مرگ اش.       

Email: karook2005@gmail.com

Website: www.yousefazizi.com