فرض اساسی و رایج در این برنامه ریزی ها بر از میان رفتن رژیم اسلامی و ولایت فقیه است، ولی آیا همان آرزویی نبوده و نیست که از سده های دور تاریخ، از هزار و چهارصد سال پیش گهگاه جان و روان میهن دوستان ایرانی را تابان کرده است؟ بی تردید در همان آغاز سلطه اسلام، پس از ساسانیان، بسیاری از ایرانیان آن دوره با امید و یقین چنین می پنداشتند که این تنها کابوسی است که بزودی ناپدید خواهد شد. همانگونه نیز بود که پس از برافتادن پهلوی، خیل سرخوردگان انقلاب و شرمندگان تاریخ با نشان دادن دو انگشت خود و با رمز و ابهام، سقوط دو ماهه رژیم اسلامی را نوید می دادند.
ولی تصورات خوش بینانه و ساده دلانه ای که این آینده خیالی را رنگین ساخته است تا چه اندازه می تواند با واقعیت های زمانی و مکانی همساز باشد؟ مباحثی از این گونه که “بر اساس تجربه تاریخی نظام جمهوری اسلامی آینده ای ندارد” و یا “این نظام دیر یا زود از میان خواهد رفت” که بسیار شنیده و خوانده می شود، آیا با واقعیت های تاریخی و نظام حاکم جهان هماهنگ است؟
چه شواهدی خارج از خیال پردازی ها، از لابلای تاریخ این سرزمین می توان یافت که نشان از ناپایداری سلطه اسلامی، در آن ماهیت دگماتیک خود داشته باشد؟
رژیم اسلامی می تواند با شل و سفت کردن حجاب اسلامی و دیگر ترفندهایش به دوام خود ادامه داده و نسل های دیگری را هم فراگیرد، ولی آیا پس از برافتادن این رژیم آن چه که بعد از آن خواهد بود همان است که در آرزوی آن هستیم؟
تاریخ صدها سال گذشته نشان داده است که اسلام دگماتیک و بنیادی، چه در خفا و چه آشکار، همواره نفوذ خود را در لایه های گوناگون جامعه ی ایرانی حفط کرده است.
همانگونه که سیمای جمهوری اسلامی تصوری دور از حدس و گمان بود، برای پیش بینی وقایع بعد از رژیم ولایت فقیه نیز می تواند تجربه ای باشد.
تجربه طالبان پس از سالها جنگ و کشتار که سرانجام امریکا با آنان به سازش و مذاکره نشست گواه دیگری ست بر این روند سیاست جهانی.
آنان که رویای دموکراسی را برای آینده ایران در ذهن می پرورانند اگر دموکراسی به مفهوم همان حکومت اکثریت و توده ها باشد، ملت ایران آن را در گذرگاه انقلابی تجربه کرد و نشان داد که توان اکثریت در گزینش راه و سرنوشت خود تا چه اندازه می تواند با ابتذال، پسگرایی و تباهی آمیخته باشد، در این زمینه هیچ دمکراسی در همان مفهوم حکومت اکثریت و خواست توده ها به پای این تجربه تلخ تاریخی که در ایران اتفاق افتاد نخواهد رسید زیرا که در این تجربه پر از نادانی و سراسیمگی و خدعه آمیز انتخابات آزاد برای برقراری دموکراسی از میان پنجاه میلیون جمعیت آن زمان ایران کمتر کسی بود که به جمهوری اسلامی رأی “آری” نداده باشد. اکثریت نقش و فهم و توان خود را در شکل دادن به سرنوشت ایران در همان برهه تاریخ ساز به آزمایش کشید و نشان داد که بازده آن بجز ویرانی و تباهی و کشتار چیز دیگری نیست، و اگر تصور شود که آن “اکثریت” با اکثریت امروزی ایران یک سان نبوده و اکثریت امروزی از سیاره دیگری زاده شده است، این نیز اشتباه دیگری است زیرا آنان که مردم ایران را در کوره راههای انقلابی به دنبال خویش کشاندند از به اصطلاح “روشنفکران” و نخبگان و زبدگان فرهنگ و ادب ایران بودند که به برکت آزادی های اجتماعی و فرهنگی دوران پهلوی در هوای دیگری تنفس می کردند که نسل دوران انقلابی از آن بی بهره بود.
تنها گروهی که به درستی می دانستند چه می خواهند و جویای چه هدفی هستند همان عامه اسلامگرای سنتی بودند که سالها با دل های آکنده از خشم و کینه به رژیمی که آنان را “رام” و خنثی کرده بود، و در آرزوی کیفردادن نسلی که در پیروی از فرهنگ پهلوی با گستاخی و بی اعتنائی از آنان روی گردانده بود، با آن شور و خلسه انتقام دست به کشتار و آزار و شکنجه و تجاوزی زدند که یادآور همان دوران غم انگیز تاریخی آغاز سلطه اسلام بود.
تجربه پیروزی اسلامگرایان بر رژیم قدرتمند پهلوی فصل دیگری در تاریخ گسترش و نفوذ اسلام سیاسی و بنیادی ایجاد کرده است که دیگر از میان نخواهد رفت، و بازماندگان رژیم کنونی در آن آینده فرضی و مبهم و موهوم که سقوط آن را بشارت می دهد، این را خوب به خاطر خواهند داشت، و اگر در زمان پهلوی، بنیادگرایان اسلامی تنها اشباحی در زوایای ناشناخته جوامع دور بودند، اینک توانایی آنان در آشوبیدن جهان متمدن و اثبات حضور خود در جامعه جهانی و ناتوانی این جوامع در برانداختن آنان، پیش بینی آینده ای روشن را مشکوک ساخته است و آنان که در اسطرلاب رمل و تفأل خود چنین می بینند که هذیان و تب این عارضه بزودی فرو خواهد نشست فراموش کرده اند که عارضه اسلام بنیادی یک عارضه “کرونیک” و دیرپای زمانی است که هراز گاهی تکانی به خود داده و با آشوبیدن نظم تمدن جهانی وجود خود را نشان می دهد.
در شرایطی چنین حساس، پس از چهل سال در اندیشه بازسازی ایران، باید با روش ها و سیاستی درخور به جوابگویی و مقابله با این شرایط دست یازید. نمی توان همواره جعل حقیقت کرد، و برای خود شیرینی و خودنمایی و همرنگ و همآواز شدن با ساده دلان و خوش باوران و پذیرفته شدن در کلوب جهانی متولیان امامزاده دموکراسی، همان تعارفات خوش آیند و باب طبع روز را بار مردم کرده و آنان را بار دیگر به گمراهی کشاند.
سرنوشت آینده ایران دیگر در رابطه با خود ایران ساخته نخواهد شد. تحولاتی که در نتیجه توسعه طلبی اسلامی به وجود آمده است دیگر یک عارضه خاص محدود به مرزهای ایران نیست و تبدیل به یک پدیده جهانی گردیده که به تدریج جغرافیای سیاسی و هویت فرهنگی – اجتماعی کشورها را تغییر داده است. جهان امروز دیگر جهان چهل سال پیش نیست. ترکیه، عراق، پاکستان و افغانستان همسایگان دیوار به دیوار ایران هر کدام درگیری های خود را با فوج اسلامیست ها داشته و شیوه های سکولار خود را به تدریج با نهادهای اسلامی آمیخته کرده اند و بسیاری از جوامع و کشورهای دیگر آسیایی و افریقایی از این عارضه سهمی دارند و آن چه که هویت اجتماعی- فرهنگی آنان را هدایت می کند مصالحه و سارش با قوانین و شرعیات و اندیشه های واپسگرا و خرافی است.
گروه ها و سازمان های گوناگون “اپوزیسیون” که تنها در مخالفت با رژِیم اسلامی با هم وجه اشتراکی دارند، هر کدام پرچمی افراشته و مانیفست خود را تدوین کرده اند، و بی شک از مدعیان آینده ی قدرت و حکومت در ایران خواهند بود. اگر چه در ظاهر همه آنها در سر لوحه مانیفست خود دموکراسی، آزادی و حقوق بشر را گنجانده اند، ولی تماشاگر هوشیار به خوبی می داند، و به یاد می آورد که این همان شعارهای آغازین انقلاب بود که ملت را به سیاهچال رژیم اسلامی رهنمون کرد.
افزون بر این گروه ها که در ایمنی و آرامش خارج از ایران میدان مبارزه را در دست گرفته و برای خوش آمد این و آن کشور و جماعت سخن از آشتی ملی می کنند، آنان که در مبارزه پنهانی و زیرزمینی خود در کمین روز موعود نشسته اند، استراتژی مبارزاتی خود را نه بر اساس تعارفات خوش ایند سیاسی و اخلاق انسانی، بلکه بر اساس زخم ها و شکنجه هایی که بر خود و خانواده هایشان وارد شده و قربانیان و عزیزانی که از دست داده اند، اجرا خواهند کرد که این هم نتیجه طبیعی و ناگریز شورشی است که خواهان در هم کوبیدن و رهایی از ستم قوم فاتح است.
آینده ایران پس از برافتادن رژیم کنونی تا مدتی دستخوش تنش ها و ناآرامی هایی خواهد بود که همانگونه در هر جامعه ای که دچار یک دگرگونی سریع و تحول پایه ای گردد اتفاق خواهد افتاد و نباید آن را نادیده گرفت و انکار کرد زیرا که با نادیده گرفتن و غافل ماندن از پیش بینی های درمانی و اصلاحی باز هم پریشانی و سرخوردگی دیگری گریبانگیر جامعه ایرانی خواهد شد.
گذشته از تنش ها و چالش های قومی نواحی اتنیک ایران، که دیر یا زود با وزیدن نخستین نسیم های رهایی از رژیم اسلامی برای به دست آوردن خودمختاری ایالت های قومی به ظهور خواهد رسید، گروه ها و سازمان های “جنینی” که هنوز زاده نشده و در جبهه خاصی متشکل نشده اند، برای تسویه حساب های خود با بازماندگان رژیم اسلامی و یا مدعی شدن مبارزات “جنینی” خود به میدان خواهند ریخت که این هم از عوارض یک چنین تحولاتی بوده و باید برای آن آماده بود.
در یک چنین آینده ای، هر چند تصوری، ولی ممکن، آیا رژیمی که با درفش دموکراسی و ارج به آرمان های حقوق بشر بر ایران حاکم خواهد شد چه سیاستی را در روبرو شدن با این تنش ها و چالش ها در پیش خواهد گرفت، آیا رژیم آینده سازمان های امنیتی و پلیس مخفی خود را، مانند هر کشور دموکراتیک دیگر، نخواهد داشت؟ آیا رژیم آینده با دسته گل و خوش آمد با مخالفان خود روبرو خواهد شد؟ آیا سران رژیم آینده با دروغ و نویدهای فریبنده مردم را نخواهند فریفت؟
ایران آباد را دروغ بر باد داد. جعل شایعات و اخبار کاذب از هر سو و هر سازمانی ذهن ایرانی را پریشان و او را در اندیشیدن به آینده خود به گمراهی کشاند. اینک اما زمان آن است سازمان هایی که در اندیشه نجات ایران هستند با راستی و درستی با مردم ایران سخن گویند و از سرنوشت جمهوری اسلامی پند گیرند. با این که مردم فریب خورده را که جویای رهایی و آزادی هستند دوباره می توان فریب داد، ولی سرنوشت فریبکاران نیز دیر یا زود پایان خوشی نخواهد داشت.
اگر به گذشته ایران نگاه کنیم ضرورت های تاریخی همواره در تاریک ترین شرایط خود، انگیزه تحولاتی پیش بینی نشده، بدعت های غیرمنتظره، خارج از محاسبات و نتیجه گیری های سیاسی و قوانین فرضی، زمینه را برای ظهور نجات دهنده ای آماده کرده است. این که نسل کنونی، همان فرزندان نسل انقلابی اینک چنین بی قرار و پر شتاب و با اراده ای چنین استوار، به جنبش و تکاپو افتاده که شاید نیمی از آن امتیازاتی را که نسل پیشین همان پدران و مادرانشان با شورش علیه پهلوی، با بی فکری و ندانسته از دست دادند دوباره به دست آورند، نویدی است برای آغازی نو و زایشی دیگر.
مردم ایران کیفر اشتباه خود را از دست همان کسانی که به خواست مردم بر مسند امامت و ولایت نشستند، دیدند، و اکنون خشم نسل کنونی نه تنها علیه رژِیم، بلکه همچنان به سوی آن گروهی است که با این گزینش شوم خود ایران را به چنین فاجعه ای دچار کردند.
رضا شاه “درسفرنامه خوزستان” می نویسد:
“سرگذشت ایران بی شباهت به سرگزشت سمندر، آن مرغ افسانه ای قدما نیست که می گفتند هر روز مقارن غروب بالهای خود را بر هم می زند و از آن تولید شعله آتشی کرده خود را می سوزاند و به خاکستر تبدیل می شود و سپس باز صبح از میان توده خاکستر تازه و شاداب و جوان و بانشاط برمی خیزد و به ادامه حیات مشغول می شود.
رضاشاه که نگاهش به سوی آینده یک ایران سربلند و متمدن بود، پیش از آن که شاهد هر سرنگونی آرزوهای خود باشد در تبعید درگذشت. ولی فرزندانش که خود را سکاندار ایرانی به سوی “دروازه های تمدن بزرگ” می دید، با تلخی شاهد سرنگونی تمام آرزوهای ایرانی خود بود و در آخرین روزهای زندگی مانند کاهنی از معابد باستانی چنین پیشگویی کرد:
“تاریخ پر از فراز و نشیب ما از این پدیده ها زیاد به خود دیده، جهش و گردن افراشتنش ناگزیر خواهد بود. ایران بار دیگر دنیا را به شگفتی خواهد انداخت. بازگشت به سرچشمه های ژرف فرهنگمان و به ارزش های تمدن مان این کار را خواهد کرد، و در لحظه موعود مردی پدیدار خواهد شد و پرچم دار و نماد این نوزایی خواهد بود.”
گفتار محمدرضا شاه در روزهای آخر زندگی اش در مصر- دهم دی ۱۹۸۰ با هوشنگ نهاوندی (کتاب خاطرات هوشنگ نهاوندی)