به تو میگویند اپراتور. نام واقعی و مستعار تو در هم آمیخته است؛ اپراتور.
ما از تو چه میدانیم؟ هیچ. اما من میتوانم تو را تجسم کنم. تو میتوانی اهل یک شهرستان کوچک باشی یا می توانی در محله ای از تهران به دنیا آمده باشی. سی و چند سال داری و سیزده چهارده سالی در سپاه کار کردهای. نامش را خدمت نمیگذارم. خدمت معنای دیگری میدهد. پدر و مادرت نام تو را اپراتور نگذاشتند اما حالا همه تو را به این نام می شناسند. آدمی معمولی با آرزوهایی معمولی. مرد جوانی که از بسیج شروع میکند و به سپاه میرسد. مردی که دکمه ی شلیک را فشرده است. نه یک بار، دست کم دو بار. مردی که منتظر مانده است هواپیمای پر از مسافر به سوی فرودگاه بچرخد و او سی ثانیه ی بعد دوباره شلیک کند.
اپراتور! با تو هستم. تو را در دنیا به نام دیگری میشناسند. تو نام فرنگی هم داری. تو را “جان دو” صدا میکنند. متهم ناشناس پروندههای جنایی. تو که آدم کشته ای اما نمیخواهی بگویی از چه کسی دستور گرفتهای. تو را بدنام کردهاند اپراتور. میگویند فرق شرق و غرب را نمیدانی. رادار بلد نیستی که بخوانی. با رادار بالادست ارتباط نداشته ای. هواپیماهای دیگر را در رادار اشتباه تنظیم شده ات متخاصم ندیده ای. بلد نبودی دو خط ارتباطی ات را برای هر شلیک وصل کنی و دستور بگیری. میگویند در قلب پایتخت کنار اصلیترین فرودگاه کشور آتش به اختیار بوده ای.
اپراتور! من ترجیح میدهم به نام واقعی ات صدایت کنم اما آن را نمی دانم. یادت هست تو را به روسیه فرستادند تا کار با پدافند را یاد بگیری؟
یادت هست چنان کارآزموده شدی که آنطور که میگویند دیگران را هم تربیت کردی تا چگونه موشک را از هواپیمای جنگی در رادار تمیز بدهند؟
یادت هست به همه یاد دادی چگونه لیست هواپیماهای مسافربری را چک کنند تا اشتباه نشود؟
که چگونه گوش به زنگ تلفن برای پیام شلیک باشند؟
تو را بدنام کرده اند اپراتور. بینامی بدتر است یا بدنامی؟
تو که آن شب از قلعه حسنخان راه افتادی تا به بیدگنه برسی و ماموریت را اجرا کنی. شاید هم نمیدانستی هدف یک هواپیمای مسافری ست و گمراهت کردند. نمیدانم. اپراتور! تو، هم در بینامی غلتیده ای هم در بدنامی.
اپراتور! با لباس نظامی ات چقدر به پسربچهها فخر فروختی؟
آیا به آنها گفتی در سپاه سیکل نگرفتهها سرهنگند و دانشگاه نرفتهها سردارند؟
آیا به آنها گفتی چفیه ی یک متوهم میتواند حکم امارت بدهد و دروغهای روز جمعهی یک مکار میتواند صدها تیر خلاص بشود؟
اپراتور! درجه اعتراضیهای سپاه هم تو را به رسمیت نمیشناسند. حتا آنها که میدانند در سوریه و لبنان خدمت کردهای و سالها تجربه داری. آنها نام تو را می دانند اما نمیخواهند به یادت بیاورند. حتمن قولهایی از سرداران گرفته ای. قرار بود رو به دوربین اعتراف کنی اشتباه دیده ای اما چون نوشتن سناریوی “خطای انسانی” شش ماه طول میکشید تو را جلوی دوربین نیاوردند. حالا خوشحالند چنان خبطی نکرده اند چون همه دیگر میدانند تو خارج از دایره ی رِنجِ موشکی دستگاهت هواپیما را زده ای و همه می دانند دستکم یک دقیقه و چهل و چهار ثانیه برای شلیک فرصت داشته ای. حالا گرفتارند اپراتور. می خواهند جعبهی سیاه را با اشتباهات تو تطبیق بدهند. می خواهند جلوی سناریوی “ده یا یازده خطای ناممکن” محتویات یک جعبهی سیاه را بگذارند و سیاهه یکی کنند. کار سختی ست اپراتور! آسان نیست به ویژه آنکه کارشناسانی سختگیر این روزها بیصبرانه منتظر انتشار کاردستی جدیدشان یعنی گزارش جعبه ی سیاه هستند
اپراتور! در آلمان نازی راننده هایی بودند که خود را بی گناه می دانستند. در آلمان نازی راننده هایی بودند که بعدها در نورنبرگ و دادگاه های دیگر حکم مرگ گرفتند. آنها می گفتند بی گناهند آنها می گفتند نمی دانستهاند بار زن و بچه می برند. آنها می گفتند ما فقط درِ کامیون را میبستیم ما فقط به موسیقی گوش می دادیم تا صدای ضجهها را نشنویم. اپراتور! اما آن رانندهها به مرگ محکوم شدند چون یادشان نبود شلنگ گاز را خودشان با دست خودشان به قسمتِ بار وصل میکردند.
اپراتور! به ما گفته اند بر تو رحم بیاوریم. به ما گفته اند تازه صاحب فرزند شده ای. به ما گفته اند برایت روانکاو استخدام کرده اند تا بر عذاب وجدان فایق بشوی. صد و اندی خانواده را بی پناه رها کرده اند و برای تو اُوِرت خرج می کنند. اما اپراتور! فریب این خاصهخرجیها را نخور. فرزند تو راحت بزرگ نخواهد شد اگر حقیقت را نگویی. دست تو نیست. آن ها که باید، میدانند تو به هواپیما شلیک کرده ای. ممکن است خودت را قاتل ندانی ممکن است بگویی فرمان را اجرا کرده ای اما اپراتور پای تو گیر است. قول داده اند آزادت کنند قول داده اند با چند میلیارد دلار که از حلقوم بچههای ایران بیرون می کشند دهن ما را ببندند و تو را جایی بفرستند تا راحت زندگی کنی. اما کاریش نمی شود کرد. پای تو گیر است و تو هم در این جنایت شریک هستی. فریاد ما هم خاموش شدنی نیست.
اما اپراتور! که کاش نامت را میدانستم، تو فریب خورده ای. ندانستن نام تو کشتنت را آسان خواهد کرد. کشتن مردی بی نام سادهترین کار برای فرماندهانی ست که بچهها را در آسمان می کشند. کشتن مردی بی نام از له کردن پشه هم برایشان آسانتر است.
اپراتور! انسان باش و اپراتور باقی نمان. “جان دو” ماندن سزاوار انسانی نیست که حتا در ظاهر ابراز پشیمانی میکند. نامت را به ما بگو. نامت را به بیرون بازگو کن اگر می خواهی زنده بمانی. گیرم در بند گیرم زندانی. اما زنده.
اپراتور! نامت را بگو و نگذار آسان کشته شوی. نگذار بینام و بدنام از دنیا بروی. دستکم به خاطر فرزندت…
#اپراتور
#دادخواهی
#همسران۷۵۲
#fathers_of_752
#ps752justice