درنگی بر زندگی محمود معمار نژاد

گاهی حادثه ها چنان از پی هم بر زندگی و زندگی ها می تازند و تاب و توان یک جمع، یک خانواده را می گیرند که  هر کلامی برای دلجویی و دلداری بی مقدار و ناچیز می نماید.  بی معنایی زندگی از پس  چنان حادثه ای بس  مصیبت بار، آنقدر معنا می یابد که هر چاره و راهکاری در بیان، ابلهانه به نظر می رسد.  عمق حادثه بر اطرافیان نیز چنان ویرانگر می شود که واکنش انفعالی،  هستی و وجود آنان را  در ناخودآگاه سکوت، به پرسش می گیرد. همه ی این رخدادهای شکننده در عین حال می تواند در جایی غیر از سرزمین اجدادی، کشوری که در آن پناهنده شده ای بر سر  زندگی  من و ما آوار شود؛ جایی که غم میهن  و غم غربت با غم جانسوز مرگ فرزندان جوان، ابعاد اندوهبارش فاجعه ای می شود که کمتر کسی و خانواده ای خواهد توانست از آسیب جدی آن دور بماند.

چیزی که بر زندگی محمود ( معمار نژاد) آوار شد از همین نمونه است!

از راست: محمود معمارتژاد- نعمت میرزازاده- بهروز وثوقی

با این همه،  رفتار و ظرفیت ما آدم ها یکسان نیست؛  بعضی ها از درون حوادثی بس جانکاه، میدان زندگی را تعریفی دوباره می کنند و انگیزه می سازند برای زندگی. محمود معمار نژاد کسی است که به تعبیر او ” زلزله ای”  ویرانگر همه ی زندگی اش را  نابود ساخت. خانواده چهار نفره اش در غربت، طی تنها چند سال  اعضای جوان خود را از دست داد!

از راست: رضا علامه زاده- محمود معمارنژاد

ابتدا دختر کوچکتر”آناهیتا” در ۲۱ سالگی، و سپس  دختر بزرگتر”آیدا” حوالی سی سالگی، پدر، و مادر بیمارشان(ایرن) را برای همیشه ترک کردند. 

اما، همه ی کسانی که با معمارنژاد در رسانه های اجتماعی آشنا هستند می دانند که او با همه ی بار گرانی که توفان زندگی بر او  تحمیل کرده، هم چنان، و بی گمان به طرز شگفت انگیزی، در مسیری گام بر می دارد که پیش از رخدادهای کمر شکن زندگی اش  گام برمی داشت. 

زنده یاد هوشنگ گلشیری در کنار زنده یادان آناهیتا و آیدا معمارنژاد، و مادر آنها ایرن معمارنژاد


او و خانواده  چهار نفره اش که از آن، دو بزرگتر خانواده باز مانده اند، نمودار خانواده ای است که در شکل گیری  یک دپاسپورا با هویت ایرانی در آلمان – شهر آخن- موثر بود. محمود خود در ایران سال های قبل از انقلاب تجربه بازی در تئاتر و نیز  تجربه فعالیت سیاسی را در کارنامه زندگی اش به همراه داشت. با این پیشینه، او و همسرش بسیار زود توانستند بجز راه اندازی و پاگیری کانون”ره آورد” شهر آخن، خانه ی خود را  به سرای اهل سیاست و قلم  ایرانی تبدیل کنند. از این رو، او و خانواده اش بخاطر ویژگی های کم مانند خود، می تواند از جمله  الگوهای بررسی و پژوهش  نسلی از “آکتویست” های سیاسی و فرهنگی در خارج از کشور، مورد دقت باشند. 

محمود معمارنژاد

 محمود را بسیاری می شناسند، نه تنها  بدان خاطر که از پرکارترین افراد در رسانه های اجتماعی است، که در بازتاب رخداد های فاجعه بار سال های شصت و افشای عاملان  آن فجایع در  همه سال ها از پا ننشسته، بلکه از آن جهت که او همواره از پرتلاش ترین چهره های فرهنگی در میان  ایرانی ها در کشور آلمان، در راه اندازی انواع برنامه های هنری، سیاسی و فرهنگی بوده است. در تمامی سال هایی که او از گردانندگان کانون فرهنگی “ره آورد” از شناخته شده ترین نهادهای ایرانی بود، با  سابقه  و آشنایی  که خود از عرصه فرهنگ و هنر داشت، همواره میزبان چهره های  ادبی و هنری بود و با آنان رابطه ای  دوستانه داشته است. از اسماعیل خویی و بهروز وثوقی و هوشنگ گلشیری و رضا علامه زاده تا باقر مومنی و مهدی اصلانی و کریم  لاهیجی و دیگران.

از راست: اسماعیل خویی – محمود معمارنژاد

اما این بخش از زندگی معمار نژاد بخاطر مرگ دو فرزندش و سپس بیماری همسرش، به طور محسوسی آسیب دیده و دیگر  توان گذشته  در او باقی نیست!  هر چند که هم چنان با همه ی مصیبت عظیمی که بر او رفت، در فضای مجازی حضوری پر رنگ دارد. حضوری که از عمق درد  و غمی بزرگ، نام هایی را فریاد می زند که زندگی جوانشان  خاموش شد.

  شعر زیر از سروده های  زنده یاد آیدا معمار نژاد در یازده سالگی است.

آرامگاه زنده یادان آناهیتا و آیدا معمارنژاد

 این شعر از آلمانی به فارسی ترجمه شده و در همان زمان به فارسی نیز چاپ شده است:

آیدا معمار نژاد

من یک کودکم

کودکی از کشوری در جهان

 من یک آسیایی ام

 من یک آفریقایی  ام

من در امریکای جنوبی زندگی می کنم.

من و تو با هم آشنائیم

 هر چند خیلی دوریم

هر چند رنگ پوست، و زبانمان فرق می کند

من نزدیک تو هستم

اگر پدرت فنجانی قهوه می نوشد؛

چرا که من قهوه را از مزرعه می چینم.

دوست دیگرم از کشوری دیگر 

نزدیک توست،

اگر تو یک موز می خوری 

چرا که او موز را می چیند.

و دوست دیگر من نزدیک توست

وقتی تو بر یک قالی می نشینی

 چرا که او

با دست های کوچکش، آن  فرش را می بافد

دوست دیگر مان نزدیک توست

اگر پدرت برای تو یک بلوز می خرد

چرا که او بلوز را می بافد

 من نزدیک تو هستم

او نزدیک توست

او نزدیک من است

من خوشحالم

که تو مجبور نیستی برای ده “فنیک” 

 کار کنی

من خوشحال تر می شوم

اگر که هیچ کودکی، در جهان، 

 مجبور  به کار نباشد.

 و تمام کودکان، خوشحال ، زندگی کنند.

فنیک: یک دهم پول آلمان در زمانی که واحد پولش مارک بود.