هفته پیش سالگرد آزادی خرمشهر بود. روزی که به سادگی میتوانست سالگرد پایان جنگ باشد و از چند صد هزار تلفات انسانی و چند میلیارد دلار صدمات اقتصادی و زیربنایی پیشگیری کند. اما بیست و هفت سال پیش، دو نفر که هر دو بر مسندی تکیه زده بودند که حقشان نبود بر جنگی اصرار ورزیدند که صدها سیاستمدار عاقل میدانستند و به آنها هشدار میدادند که برای هیچیک پیروزی بهدنبال نخواهد داشت. امروز، بیست و هفت سال بعد، باز در نقطه مشابهی ایستادهایم. دو نفر که هر دو بر مسندی تکیه زدهاند که حقشان نیست برای هم رجز میخوانند و از نابودی کامل یکدیگر میگویند در حالیکه صدها سیاستمدار عاقل به آنها هشدار میدهند که این جنگ برای هیچیک پیروزی بهدنبال نخواهد داشت.
در آمریکا، کسانی از نوع ترامپ و بولتون و پومپئو هنوز در رویای روزهایی هستند که این کشور قادر بود جهان را بر سر انگشتانش بچرخاند و دولتهای مستقل را با دستنشاندههای خودش جایگزین کند. اما شکستهای این کشور در عراق و افغانستان، و ناتوانیهایش در لیبی، سوریه، و یمن تحلیلگران هشیار را متقاعد کرد که دوران ابرقدرتی آمریکا بهسر آمده است. جرج بوش بدون توجه به هشدارهای همپیمانان اروپاییاش که با دخالت نظامی در عراق مخالف بودند به این کشور حمله کرد و موفق شد در کوتاه ترین مدت صدام را سرنگون کند. اما پیامد درازمدت آن این بود که جمهوری اسلامی که در هشت سال جنگ با این کشور نتوانست یک وجب از خاک آن را تصاحب کند بی هیچ زحمتی به قطب قدرتمند این کشور تبدیل شد و شخصی مانند قاسم سلیمانی نفوذی بیشتر از دولت رسمی عراق در این کشور پیدا کرد. در افغانستان هم پیشآمدهای مشابهی باعث شد توانمندترین ارتش دنیا با آن همه تجهیزات فوق پیشرفته نظامی از پس طالبان بر نیاید و مجبور شود چند سال در بدر بهدنبال آنها بگردد تا با خواهش و تمنا به مذاکره صلح راضیشان کند.
توانایی ارتش آمریکا در موفقیتهای سریع و ناتوانی این کشور در حفظ این موفقیتها را سردمداران هوشمند این کشور چه در دایره سیاستمداران و چه نظامیان دریافتهاند. همینها هستند که تلاش میکنند ترامپ را کنترل کنند و نگذارند این کشور در باتلاقی دیگر فرو برود که بیرون آمدن از آن ناممکن باشد. این را سردمداران ج.ا. نیز دریافتهاند. آنها نیز میدانند آمریکای امروز دیگر آن آمریکای بیست سال پیش نیست و مانند شیر پیر انگلستان زمان بازنشستگیاش فرارسیده است. همین است که آنها هم فرصت برای رجز خوانی را مغتنم شمرده اند و بی واهمه به آتشافروزیها و ایجاد تنش در منطقه ادامه میدهند.
خامنهای و سرداران پاسدارش با دقت رفتارهای ترامپ را بهویژه با کیم جونگ-اون، دیکتاتور کره شمالی دنبال کردند. پرگوییهای آغازین ترامپ درباره آن کشور و تعریفهای چاپلوسانه بعدی اش از رهبر آن و ناتوانی کنونی اش در مقابله با تصمیم کیم جونگ-اون برای بازگشت به برنامه های موشکی و بدتر از همه سکوت در برابر شلیک موشک های جدید از سوی کره شمالی خامنه ای و پاسدارانش را متقاعد کرد ترامپ نیز رجزخوانی از نوع خودشان است. و به نظر می آید درست فکر کرده اند. ترامپ نه تنها خرابکاریهای ج.ا. در بندر فجیره و حمله به خط لوله انتقال نفت عربستان را نادیده گرفت، بلکه همین چند روز پیش در ژاپن رسما اعلام کرد که همین رهبران جمهوری اسلامی را قبول دارد و حاضر به همکاری با آنان است. شیوه های ترامپ به روشنی نشان داده اند که او حتا منافع کشورش را هم فدای کیش شخصیت خودش میکند. امید بستن به او برای ایجاد تغییر مثبت در کشوری مانند ایران در مودبانهترین شکلش ساده لوحی است.
با اینحال، آمریکا همانقدر که در زمینه نظامی ناتوان شده نشان داده که هنوز در زمینه های سیاسی و اقتصادی دستی بالای همه دستها دارد. فشار اقتصادی که آمریکا بدون پشتیبانی و بدون توجه به مخالفتهای نزدیکترین همپیمانهایش بر ج.ا. وارد کرد به سرعت نتیجه داد (اگرچه این نتیجه تاثیر منفی بر مردم و جنبش مردمی ایران دارد که به آن خواهم پرداخت). اروپا، به عنوان یکی از قدرتهای بزرگ اقتصادی دنیا نه تنها نتوانست جلو این حرکت ترامپ را بگیرد بلکه حتا در ایجاد کانالهایی که بتواند از فشار این تحریم ها بکاهد ناتوان ماند. نتیجه اینکه فروش نفت ایران به کمترین سطح خود رسیده است و تورم بیداد میکند.
اما اینکه آمریکا در زمینه اعمال تحریمهای اقتصادی توانمند است با این نکته که آیا از این توانمندی به درستی استفاده میکند دو پرسش متفاوت هستند. پاسخ اولی آری است و پاسخ دومی مطلقا نه! تحریمهای گسترده نه تنها تاثیری بر بهبود شرایط مردم در ایران یا دستیابی به پایینترین سطوح حقوق بشر ندارند بلکه فرصت مناسبی برای دزدان داخلی فراهم میآورد تا تمام مشکلاتی که خودشان میآفرینند را به گردن تحریمهای آمریکا بیندازند. آنها با استفاده از این موقعیت از سویی خود دست به قاچاق کالاهای اساسی میزنند و از فروش آنها سودهای کلان میبرند و از سوی دیگر با خیال راحت همین ثروت باد آورده را به خارج از کشور – مثلا به کانادا – منتقل میکنند. اینگونه تحریمها حتا باعث میشوند بخشی از مردم زیر پرچم دروغین مبارزه با نیروی مهاجم خارجی متحد شوند و نه تنها دردسر برای خامنهای و پاسدارانش فراهم نکنند بلکه به هواداری آنان نیز برخیزند. تصور ترامپ از اینکه تحریم ها باعث خیزش مردم علیه سردمداران ج.ا. میشوند خیالی بیش نیست.
اما منظور من نفی بنیادی تحریم ها نیست. تحریم های هدفمند که سران ج.ا. را هدف قرار دهند در درازمدت کار خواهند کرد. برای رسیدن به این منظور لازم است کشورهای غربی زیر پا گذارندگان حقوق بشر در ایران را تحریم کامل اقتصادی و سیاسی کنند و به جای تحریمهای گسترده که مردم ایران را زیر فشار میگذارند از انتقال پول و امکان مهاجرت و سفر سردمداران ج.ا. پیشگیری نمایند. برای نمونه، کانادا توان این را دارد که در مورد افرادی که از ایران از طریق سرمایهگذاری مهاجرت میکنند فیلترهای سنگین و موثری را اعمال کند تا از ورود آنها که به شکلی به دایره قدرت در ایران متصل هستند پیشگیری نماید. در برابر، با سادهتر کردن ورود دانشجویان مستقل ایرانی و فراهم کردن شرایط مالی مناسبتر (مثلا تخفیف در شهریه دانشگاه) امکان تحصیلات عالی را برای مردم عادی و آنها که از امکانات مادی حکومت برخوردار نیستند فراهم سازد.
از سوی دیگر، تنها در نبود تحریم های گسترده است که بهانه از دست سردمداران ج.ا. گرفته میشود و مردم با آنان مستقیما رو در رو میگردند. زمانی که تحریم های گسترده نباشند این حاکمانند که باید پاسخ مردم را بدهند که چرا هنوز وضعیت اقتصادی خراب است؟ چرا هنوز حقوق کارگران و معلمان پرداخت نشده اند؟ و چرا قیمتها با درآمدها تناسب ندارند؟ به همین دلیل است که اوج اعتراضات مردمی در زمانی اتفاق افتاد که تحریم ها برداشته شده بودند.
اگر به شیوه های گوناگونی که آمریکا در برابر ایران پیش گرفته دقت کنید میبینید که برعکس آنچه بخشی از اپوزیسیون ایران تبلیغ میکند در زمینه متوقف کردن شرارتهای جمهوری اسلامی، اوباما موفقترین رئیس جمهور آمریکا بود. تنها او بود که در عمل موفق شد ج.ا. را مجبور به نشستن بر سر میز مذاکره کند و آن ها را وادار به عقب نشینی در زمینه بلندپروازیهای اتمیشان کند. در آن دوران، آمریکا موفق شد پاسداران را مجبور کند راکتور اتمی شان را با بتون پر کنند. در برابر، سران پاسداران تنها دلخوشیشان این بود که با قایقهای تندرو ناوهای هواپیمابر آمریکا را مجبور کنند یکی دو کیلومتر مسیرشان را عوض کنند. این دو پیروزی را با هم مقایسه کنید. آمریکایی که ج.ا. را مجبور کرد در راکتور اتمیاش بتون بریزد و به برنامه بازدید دائم از این تاسیسات تن بدهد و جمهوری اسلامی که دلش خوش بود که ناوهای آمریکایی را مجبور به تغییر مسیر کرده است. امروزه همین دلخوشی کوچک هم از آنان گرفته شده.
حاصل اینکه اگرچه سایه سیاه جنگ در ایران کمرنگتر شده است اما گردنکشی جمهوری اسلامی و پافشاری اش بر تنشزایی در منطقه هر لحظه ممکن است پیشگیری از شروع جنگ را ناممکن کند. اگرچه علائمی که از هر دو طرف به چشم میخورند نشان از پرهیز از درگیری دارند، اما تقریبا همه تحلیلگران بر این نکته تاکید میکنند که یک اشتباه کوچک از هر سو ممکن است دو طرف را مجبور به ورود به جنگی بکند که هیچکدام خواهان آن نیستند. تغییرات بزرگی که خامنه ای اخیرا در بالاترین سطوح فرماندهی سپاه بوجود آورد حکایت از این دارد که او نگران زد و بندهای پنهان سران پاسدار و آمریکا است و نمیخواهد اگر جنگ شروع شد بر سر او همان بیاید که بر صدام رفت.
ایرانیان اما واکنشهای گوناگونی به جنگ دارند. برخی آگاهانه در کنار ج.ا. ایستاده اند و یک طرفه آمریکا را محکوم میکنند و تنها این کشور را مسئول بروز جنگ میدانند. این گروه با تلاشی بسیار سعی در جلب حمایت مخالفین همیشگی جنگ در کشورهای غربی دارند. این روزها نوشته های بسیاری در سایت ها و رسانه های ضد جنگ در غرب بهچشم می خورند که به وضوح از سوی پشتیبانان ج.ا. نوشته شده اند. در این نوشته ها، اینان تلاش دارند بر احساسات صلح طلبانه مردم کشورهای غربی که آمریکا را – به درستی – آغازگر چند جنگ اخیر میدانند انگشت بگذارند و با تحریک این احساسات، مردم کشورهای غربی را نادانسته به سوی حمایت از جمهوری اسلامی بکشانند. این تلاشها تا کنون موفقیتهای نسبی به همراه داشته اند و توانسته اند تا حدی ذهنیت جوامع غربی را در جهت قربانی نشان دادن یک طرفه جمهوری اسلامی در برابر زیاده طلبی آمریکا سمت و سو بدهند. من هنوز ندیده ام ایرانیان مطالبی در این رسانه ها منتشر کنند تا ذهن خواننده غربی را متوجه مسئولیت برابری که بر دوش ج.ا. در دامن زدن به جنگ افروزی هست بکنند.
برخی دیگر از ایرانیان به سرنگونی جمهوری اسلامی به وسیله جنگ امید بسته اند و چشم امید به ترامپ دارند تا با حمله نظامی به ایران جمهوری اسلامی را سرنگون کند و احیانا رژیم مورد نظر این بخش را به قدرت برساند. این بخش از اپوزیسیون که به وضوح از توانایی مردم در سرنگونی ج.ا. ناامید شده اند بر این باورند که تنها راه باقیمانده برای سرنگونی، دخالت نظامی خارجی است. با اینحال هیچ نمونه مشخصی از یک نظام دموکراتیک یا حتا غیردموکراتیک اما قدرتمند که با حمله نظامی خارجی بر سر کار آمده باشد در دست نیست. عراق و افغانستان دو نمونه مشخص از چنین کشورهایی هستند که دولت مرکزی تنها بر بخشی از خاک این دو کشور تسلط دارد. لیبی نمونه بدتری است که اصولا دولت قابل اعتنایی که بر بخشی از کشور حاکم باشد را هم ندارد. با در دست داشتن این نمونه ها مشکل بتوان تصور کرد که ایران در این میان استثنا خواهد بود و امکان این را خواهد داشت که پس از حمله نظامی یک دولت مقتدر که توان فرمانروایی بر سراسر کشور را بر سر کار آورد. از همه این ها گذشته، تایید اخیر ترامپ از سردمداران ج.ا. نشان داد که رویای سرنگونی ج.ا. به دست او به این زودی ها تعبیر نخواهد شد
خلاصه کنم، جنگ بلای بزرگی برای مردم ایران و جنبش آزادی خواهی آنان است. در این بازه زمانی، مخالفت با جنگ و همراهی با جنبش آزادی خواهی مفاهیمی مشترک و جداییناپذیر هستند. همینطور، مخالفت با جنگ جدای از مخالفت با سیاستهای جنگافروزانه جمهوری اسلامی نیست. نه به جنگ اگر با نه به جمهوری اسلامی همراه نشود تنها تنش زایی بیشتر در منطقه، و سرکوب و فقر و فساد بیشتر در داخل را به دنبال خواهد داشت.