نکته ها/ ۱۱
سالهای سال میلیون میلیون اسکناس ریختند به حساب فرهنگستان و آقای حداد عادل، آخرش هیچی به هیچی. عرضه نداشتند دوتا لغت به جای کلمات نامأنوس خارجی رادیو و تلویزیون پیدا کنند. و این بی توجهی ادامه داشت و داشت تا آقای خامنه ای شخصا وارد گود شد و دست به کار پالایش زبان پارسی شد.
نمی خواهم بی انصافی بکنم، آقای حداد عادل هم، زحماتی کشید، کارهائی کرد و لغات جالبی پیدا کرد مثل “آویزه” به جای آپاندیس، یا “درازآویز زینتی” بجای کراوات، ولی مردم از به کاربردن این لغات استقبالی نکرده اند چون مسئله ساز بوده.
به عنوان مثال فرض می کنیم آقائی کراواتی، با خانمش رفت میهمانی. طبق رسوم ایرانی ها، خانم ها اینور اتاق دور هم جمع می شوند و مشغول بگو و بخند و آقایان آن طرف اتاق مشغول حل معضلات جهان!
وسط بگووبخند و هره وکره، خانمه متوجه می شود که کراوات شوهرش کج شده، قشنگه اگه از اینور اتاق داد بزنه عزیزم درازآویززینتی ات کج شده؟ خانم ها برایش دست نمی گیرند و این زن و شوهرسوژه ای برای خندیدن نمی شوند؟
فکر می کنم به همین دلایل هم بود که رهبر ایران از حداد عادل و فرهنگستان قطع امید کرد و خودش دست به کار پالایش زبان شد.
در ویدیوی زیر می بینید که آقا شخصا با آن همه مسئولیت و گرفتاری، و توجهی که در حال حاضر باید به مسئله ی جنگ احتمالی، اولدورم بولدورم ترامپ و جان بولتون و پاسخگوئی های داخلی و می زنیم و نابود می کنیم خودی ها بکنند، مشغول ویرایش و پالایش زبان پارسی شده اند و چه توجهی! می فرمایند: به تلویزیون بگیم تله ویزان، و به رادیو بگیم رادیان، به این دلیل که در فارسی لغتی شبیه تلویزیون و رادیو نداریم.
توجه به این ریزه کاری ها وسیله رهبر یک کشور، علاوه بر آن که نشان از تبحر ایشان در زبان و تسلط ایشان برلغات است، نشان از عمق علاقه ایشان به ایران و زبان پارسی هم دارد.
برای اینکه کمک ناچیزی هم از طرف بنده به فرهنگ ایران زمین بشود، نشستم و دو تا لغت مشابه برای لغاتی که نداریم پیدا کردم. اگر قرار باشد به “رادیو” بگوئیم رادیان چون مشابه کلمه رادیو را نداریم، به موسیو هم که توی همان وزن و قافیه رادیوست و مشابهش را نداریم، بد نیست بگوئیم “موسیان”.
پیشنهاد می کنم هر وقت یک خارجی بخصوص یک فرانسوی را دیدیم صداش کنیم موسیان….موسیان، وقتی برگشت و با تعجب نگاهتان کرد که چرا موسیان صدایش کرده ایم، می توانیم براش توضیح بدهیم که ببخش موسیان، منظورم همان موسیو بود!
اون ستوان کلمبو هم بود که همیشه یک بارانی چروک تنش بود… ، یادتان میاد؟ همون که در صحنه جنایت تخم مرغ پخته می خورد و قتل های پیچیده را با شوخی و خنده و کلک حل می کرد، اسم او هم هموزن و قافیه رادیوست: کلمبو…رادیو… و مشابه اش را در فارسی نداریم. پیشنهاد می کنم به ستوان کلمبو هم بگوئیم ستوان کلمبان و زبان پارسی را از این دوتا لغت که مشابهش را نداریم پاک کنیم!
یکی را داشتند کشان کشان می بردند ، پرسیدند چیکارکرده، روزه شو خورده؟
گفتند کاشکی روزه شو خورده بود . به تله ویزان گفته تلویزیون!
دو مثقال اختیار!
بالاخره مثل سید خندانی که ۸ سال رئیس جمهور بی اختیار کشورمان بود، صدای آقای روحانی هم درآمد که بابا یه ذره اختیار هم به من بدین آخه، گناه دارم!
البته بدیهی است که نه با این ادبیات، با همان لفاظی های خاص خودش. شاید هم حس می کند که دارد وضعی مشابه بقیه پیدا می کند: خوش استقبال و بد بدرقه.
ضرب المثل “خوش استقبال و بد بدرقه” درمورد مقام ریاست جمهوری در ایران، تقریبآ یک سنت شده. از اولین رئیس جمهور گرفته تا آخرینش که آقای روحانی باشد، هرکدام یک جوری کارشان به خنسی خورده است.
از بنی صدر، اولین رئیس جمهور تاریخ ایران، گرچه بخوبی استقبال شد، اما بدرقه خوبی نشد. کارش به جائی کشید که مجبور به فرار شد و به پاریس رفت تا به تحقیقات خودش در مورد اشعه لامصب موی زن که در موردش سخنرانی کرده بود، ادامه بدهد!
خوشبختانه زمینه این جور تحقیقات در پاریس به سادگی فراهم است و به خاطر وفور نعمت، یعنی زن و دختر بی حجاب، هرجور مطالعه ای امکان پذیر است. البته به شرطی که اشعه زیادی که توی هوا موج می زند، انسان را بیهوش و اشعه زده نکند. توی فرانسه کم نبوده اند مردانی که این طرف پیاده رو در شانزه لیزه قدم می زده اند، بعد اشعه موی یک دختر ورپریده ای که درپیاده روی مقابل راه می رفته ، نصف بدنشان را فلج کرده!
گرفتاری های بقیه رؤسای جمهورمان را هم که می دانید و نیازی به تکرار نیست. این آخری را هم مدتهاست بعضی ها سعی می کنند زیرآبش را بزنند، ولی با چنگ و دندان به صندلیش چسبیده. البته زرنگ هم هست ها …، مدتی در لباس اپوزیسیون ظاهر شد و شروع کرد مثل مردم از اوضاع انتقاد کردن، بلکه مردمی به حساب بیاید که نشد. اخیرا هم که تنها راه نجات را در داشتن اختیارات ویژه تشخیص داده.
به نظر بنده حق هم دارد. قشنگ نیست که آدم میان سروهمسر، هم اسمش رئیس جمهور باشد، هم اختیاری نداشته باشد و به قول آن سید خندان، یک تدارکاتچی باشد. بابا خب یه ذره اختیار هم بدین به ایشون، گناه داره والا!
یکی دو هفته پیش بود که دوباره، سربسته و با کنایه گفت: یک مسائلی هست که دولت نمی تواند در آنها ورود کند.
این جمله پیچیده شده در زرورق کلمات، به زبان مردم عادی یعنی این که بنده که مثلا رئیس جمهورم، اجازه ندارم در خیلی از موارد حرفی بزنم یا دستوری صادرکنم.
دو سه روز پیش هم پیازداغ درخواستش را زیادتر کرد که بابا جنگه، جنگ اقتصادیه، جنگ هم رهبر می خواد، منم مثلا رئیس جمهورم. اگر اختیارات ویژه زمان جنگ نداشته باشم چه جوری با ترامپ مو طلائی و جان بولتون سبیل سفید مقابله کنم؟
بفرمائید صبحانه!
از وقتی اعلام شده است یک شرکت خصوصی از طریق واتس آپ روی موبایل های مردم سیستم جاسوسی نصب می کند، ما ایرانیها بسیار خوشحال شده ایم!
سالیان سال است که می گوئیم و می نویسیم که والا بخدا ما مردم قانعی هستیم و اگر همین نان سنگک و پنیر هم گیرمان بیاید راضی هستیم اما کسی گوش نمی کند. (بین خودمان بماند هستند کسانی که میگن نان سنگک نه، بربری و پنیر!)
پیام مان را بارها از طریق رادیو، روزنامه و تلویزیون به گوش رهبران خودمان و سایرکشورهای جهان رسانده ایم، اما هیچکدام باورنکرده اند. همه شان وقتی پیام ما را شنیده اند، لبخند زده اند و گفته اند مگه میشه؟ توی قرن بیست و یکم و سرکردن با نان و پنیر؟ پس این همه غذاهای جالب و پر از ویتامین را کی بخورد و چکارش کنیم؟ برکت خداست، می ماند، فاسد می شود و گناهش می افتد گردن ما. نان و پنیر خالی کافی نیست و ما مخالفیم.
یکی از شب هائی که رهبران جهان دور هم نشسته بودند و نان و ماست شان را می خوردند و برای مردم جهان نقشه می کشیدند، یکی شان می گوید لابد این طفلکی ها خبر ندارند که غیر از نان و پنیر خوراکی دیگری هم در دنیا هست!
یکی دیگرشان هم گفته منم همین فکر را می کنم و به نظرم بهترین راه این است که برنامه های بفرمائید شام را بیشتر و بیشتر کنیم تا آنها با غذاهای بیشتر و بهتر و متنوع تر و خوشمزه ترآشنا شوند و دست از این اخلاق ناپسندشان بردارند. نان و پنیر چیه؟
سومین ابرقدرت می گوید چون خیلی ها شام نمی خورند تا شب راحت تر بخوابند، برنامه های بفرمائید شام کارساز نیست. باید برنامه بفرمائید ناهارترتیب بدهیم!
و ابرقدرت بعدی (ماشالا هزارماشالا همانجورکه تعداد فقرا بیشترشده است، تعداد ابرقدرت ها هم دارد همینطور بیشترمی شود!) اظهارنظرکرده است که ایرانی ها معتقدند بهترین وعده غذائی صبحانه است چون ابوعلی سیناشون گفته. به این دلیل باید یک برنامه بفرمائید صبحانه جور کنیم.
صبح ها درتلویزیون هلیمی، کله پاچه ای چیزی نشانشان بدهیم که اشتهایشان باز شود، یک ته بندی بکنند و برای ناهار بروند سراغ کباب بره و جگرغاز و فیله مینیون تا این همه خوراکی سودمند روی دست تولید کنند گان نماند و از بین برود.
یکی از ابرقدرت هائی که معتقد است همه کارها باید با زور و فشار و ترساندن مردم انجام شود پیشنهاد می کند باید گشت هائی ترتیب داد تا اگر کسی به خودش جرأت داد که صبحانه، ناهار یا شام نخورد، به زندان و جریمه و شلاق محکوم شود. دنیا که خانه خاله نیست که هر ننه قمری اجازه داشته باشد سر بی شام برزمین بگذارد یا بگوید من صبح ها دهانم باز نمی شود و میلی به خوردن ندارم!
به دنبال بررسی همه پیشنهادها، ابرقدرت ها رفته اند توی فکر که حالا چه کنیم و چه نکنیم….؟ چه جوری بفهمیم کی چیزی خورده یا نخورده؟ و اضافه کرده اند که درست است که شاعری در ایران گفته است: دهانت را می بویند ببینند چی خوردی و چی نخوردی؟ ولی این کار عملی نیست.
دنیا بیشتر از هفت میلیارد جمعیت دارد و اگر قرار باشد حداقل روزی یک بار برویم دهان این همه آدم را بو کنیم و ببینیم چیزی خورده اند یا نه، پدرصاحاب بچه که خودمان باشیم درمی آید.
خبر به گوش یک شرکت خصوصی می رسد و به ابرقدرت ها پیشنهاد می دهد که اگراجازه بفرمائید، چون واتس آپ که متعلق به فیسبوک است این امکان را فراهم کرده که مردم با هم مجانی صحبت کنند، ما یک اپلیکشن خیلی ظریف و مامانی درست می کنیم که تا به محض اینکه طرف گفت الو…، این نرم افزار به طور اتوماتیک روی تلفنش نصب شود و از آن به بعد هر تکانی که خورد و هر کاری که کرد، با عکس و تفصیلات به ما خبر بدهد.
ابرقدرت ها خوشحال از پیدا شدن این راه حل، لبخندی زده اند و گفته اند کار خوبیه، به سلامتی و خوشی ایشالا. دستورش را می دهند و اپلیکیشن شبانه جفت و جور می شود.
از آن طرف وقتی این خبر به گوش ایرانی ها می رسد انگار که خدا دنیا را بهشان داده، خوشحال می شوند و می گویند خدا را شکر. حالا دیگه هرکداممان یک جاسوس نقلی توی موبایل هایمان داریم که زندگی مان را ببیند، از سفره خالی مان عکس بگیرد و برای شان بفرستند بلکه باور کنند و کاری بکنند. ما که هرچی عکس و فیلم می گیریم و می فرستیم می گویند ساختگی و کلکه و باور نمی کنند با یک میلیون وخرده ای حقوق نمی شود حریف گوشت کیلوئی ۱۵۰ هزارتومان، پیاز کیلوئی ده دوازده هزارتومان و نان سنگک دوسه هزارتومانی شد. ایشالا حرف جاسوس های خودشان را که توی واتس آپمان نصب کرده اند باورکنند و فکری به حالمان بکنند!
ایران ، هزارسال بعد
فالگیری با موبایل خاموش!
قرن سی ویکم احتمالن برای ایران و ایرانی سالی خوش خواهد بود.
هزار سال از روزی که یکی ترامپ می گفت، دو تا روحانی، و یکی جان بولتون می گفت ، دوتا ظریف، گذشته بود. حاکم وقت اجازه داده بود روزنامه ها هر چقدرکه مایلند از او تعریف کنند و دستور داده بود سانسوری در کار نباشد!
اوایل بهار بود و هوا بسیار دلپذیرکه روزنامه های کیهان و اطلاعات خبر دادند موسسه ای که با موبایل خاموش فال می گیرد و سرنوشت مردم را به شکلی مطلوب پیش بینی می کند، بالاخره به ثبت رسید.
یک جوان مبتکر ایرانی که بعد از هزار سال تلاش موفق شده بود با تولید کباب کوبیده دو متر و ده سانتیمتر، رکورد کباب دو متری در قرن بیست و یکم را بشکند، اعلام کرده بود که بعد از آن موفقیت، اکنون با ابتکاری خاص، به موفقیت دیگری دست یافته و می تواند با موبایل خاموش، سرنوشت مردم را پیشگوئی کند.
در عرض دو ساعت بعد از انتشار این خبر غیرعادی و جالب، بیش از سه میلیون نفر از جمعیت ۷۵۰ میلیونی ایران موفق شده بودند با ده میلیون تومان پیش پرداخت و از طریق اینترنت برای یک سال بعد، از این فالگیر مدرن وقت ملاقات بگیرند.
او هفت جور موبایل مختلف را می گذاشت جلوی کسانی که برای فالگیری می رفتند و می گفت یکیش را انتخاب کن. موبایل ها خاموش بود و هیچ دیارالبشری نمی دانست توی این موبایل ها چه خبر است و درمورد سرنوشت او چه چیزی خواهند گفت.
موبایل ها در رنگ های مختلف بود اما از بدبختی، مثل هندوانه نبود که بتوانی با زدن تلنگر، ببینی کدامش رسیده است وکدامش کال است!
پس از آن که مشتری چشم هایش را می بست، نیت می کرد، یا ابوالفضلی می گفت و با انگشت اشاره می کرد که این، فالگیر دعائی می خواند، و موبایلی را که متقاضی انتخاب کرده بود جلوی چشمان حیرت زده طرف روشن می کرد.
موبایل در یک هزارم ثانیه یک شعر از حافظ یا سعدی و یک وقت هائی هم از مولوی نشان می داد و طرف را غافلگیرمی کرد!
کسانی که فال شان گرفته شده بود، خوشحال و خندان از موسسه بیرون می آمدند و برای دیگران تعریف می کردند که مثلا برای من شعر (دورگردون گرد و روزی بر مراد تو نگشت، می رسد دوران غم آخر به پایان غم مخور) آمده و دیگر خیالم راحت است. می خواهم بروم شمال و کیف کنم.
برای یکی شعر(تو نیکی میکن و در دجله انداز/ که ایزد در بیابانت دهد باز) آمده بود، که همانجا دست کرده بود توی جیبش و حقوق آن ماهش را بین حاضران پخش کرده بود و می خواست برود منزل بنشید تا بهش خبر بدهند که برود در بیابان و ده برابرش را جمع کند!
البته همه هم خوش شانس نبودند و مثلا برای پیرزنی که نیت کرده بود ببیند دوباره جوان می شود که دولا دولا راه نرود و زانو دردش خوب می شود یا خیر، شعری از مولوی آمده بود. شعری که معلوم می شد مولوی بعد از مرگش و از روی عصبانیت سروده یک بیت نصفه و نیمه هم بیشترنبود و می گفت ( ای آدم دیوانه، برگرد بروخانه!)