دوران ناصری در بازخوانی خاطرات اعتمادالسلطنه/ بخش دهم
اعتمادالسلطنه در روزنامه ی خاطرات خود ضمن یادداشتهای چهارشنبه دوازدهم ربیعالثانی ۱۳۱۳ هجریقمری (۱۸۹۵ میلادی) یادآور میشود که تمامی اروپا را اغتشاش فراگرفته است، چون هر روز بیش از گذشته قدرت و توان نیروهای آنارشیست در جامعه فزونی میگیرد. او در عین حال تأکید میورزد که اهداف اصلی مبارزه ی آنارشیستها، در مخالفت با دیکتارتورهای اروپایی به اجرا در میآید. تا آنجا که بابی های ایرانی را نمونه ای روشن از آنارشیستهای اروپایی میشناساند و یادآور میگردد: “در شهر تهران آنارشیستهای ایرانی یعنی بابیها زیاده از پنجاه هزار نفرند” (ص۱۰۳۵). او با چنین نگاهی بابیها را مدعیان سلطنت ناصرالدین شاه میبیند که هدفی غیر از برچیدن نظام سلطنت ناصرالدین شاه و قبضهی قدرت سیاسی در سر نمیپرورانند. هر چند پذیرش چنین قضاوتی مشکل مینماید ولی آنچه که بر گسترهی جامعه جریان داشت آشکارا بر اتخاذ چنین تصمیمی از سوی هواداران باب تأکید میورزید.
شکی نیست که علیمحمد باب در کنش دینی و آیینی خویش به ظاهر هیچگونه اهداف سیاسی را تعقیب نمینمود. ولی با این همه دستگاه حکومت ناصری نمیتوانست به انگیزه های عاطفی و دینی هواداران باب بیتفاوت باقی بماند. چون به منظور تثبیت حکومت مرکزی وجود باورهای دینی متفاوت را بر بستر جامعه با اهداف کلی خویش در چالش میدید. نمونه ی روشنی از همین دیدگاه در رفتارهای سیاسی میرزاتقی خان امیرکبیر نیز انعکاس مییابد که او نیز آن را از هنجارهای سیاسی دولتهای روسیه و عثمانی الگو گرفته بود. چنانکه میپنداشت با حضور و رسمیت یافتن افکار و آرای غیر همسو رشته ی امور حکومت مرکزی از هم خواهد گسست. در نتیجه همانند همتایان اصلاح طلب خویش در حاکمیت فقط به ساز و کارهای درون حکومتی برای توسعه و پیشرفت دل بسته بود تا جایی که سلیقه های گوناگون و آزادی های فردی را تاب نمیآورد و همانند تزار روس و یا سلطان عثمانی از پذیرش آن سر باز میزد.
همچنین اعتمادالسلطنه دستگیری “حسینعلی بهاء رئیس بابیه” را افتخاری برای خود و خانواده اش میشمرد. چون مدعی بود که پدرش حسین علی بها را در روستای شیان واقع در شمال شرقی تهران دستگیر و به شاه تحویل داده است. گفته میشود چنین اقدامی خشم صدراعظم میرزاآقاخان نوری را دامن زد چون شیان از املاک میرزاآقاخان به شمار میآمد و حضور حسین علی بها در این روستا از صمیمیت آن دو حکایت داشت. گویا صدر اعظم نیز پس از این واقعه استعفا داد تا شاید شاه را به عقبنشینی از تصمیم خویش وادار نماید. اما شاه جانب پدر اعتمادالسلطنه را گرفت و با استعفای میرزا آقاخان نوری موافقت به عمل آورد (ص۹۵۷).
به طبع شگردی که پدر اعتمادالسلطنه جهت نفوذ در دستگاه سلطنتی برمیگزید، از سوی دیگران نیز الگو قرار میگرفت تا شاید بتوانند بیش از پیش جایگاه شان را در هرم قدرت تحکیم و تثبیت بخشند. بدون آنکه بتوان خاستگاه اعتقادی محکمی برای آن بازجست.
مبارزه با بابیها نیز در آغاز تنها از سوی خود ملاها و آخوندها صورت میپذیرفت بدون اینکه حکومت مرکزی و یا حاکمان محلی دخالت مؤثری در حوادث آن به عمل آورند. همچنان که مراکز قدرت دینی در شهرهای ایران به کارگردانی روحانیان شیعه اجرای آن را پی میگرفتند. ملانجفی اصفهانی نمونه ای روشن برای همین هنجارهای غیر انسانی و وحشیانه به شمار میآمد تا آنجا که افراد او در شهر اصفهان خودسرانه به خیابانها و معابر عمومی میریختند و شهروندانی را که بنا به گمانه زنیهای آنان بابی نام میگرفتند سر میبریدند (ص۶۸۴).
سرآخر او را به تهران فراخواندند تا شاید از خودسریهایش پیشگیری به عمل آورند. ولی کار و بار سر بریدن مردم بی دفاع با فراخواندن او به تهران پایان نپذیرفت چنانکه در تهران نیز گستاخانه تر به هنجارهای ضد انسانی خویش ادامه داد. به همین منظور مسجد عزیزالله در مرکز شهر در اختیار او قرار گرفت و او همچنان بر بستری از عوامیگری آرزوهای ضد انسانی خود را تعقیب مینمود.
ضمن آنکه در عصر و دوره ی ناصرالدین شاه برای علمای شیعه سر بریدن بابیها در ملأ عام همیشه امری واجب و لازم به شمار میآمد. به طبع چنین رفتاری هر چند رضایت حکومتیان را در پی داشت اما از سویی دیگر خشم آنان را نیز بر میانگیخت. چون عوامل حکومتی از آن بیم داشتند که مبادا گروه های فشار به سردمداری ملایان با فزونیجویی در ساختار قدرت، چنین سرنوشتی را برای خود آنان نیز رقم زنند.
با رشد عمومی جنبش در سال ۱۸۹۱ میلادی نشر و توزیع ادبیات ضد درباری نیز فزونی گرفت تا جایی که هر روز مردم شگردهای نوتری را در چاپ و توزیع آنها برمیگزیدند. مترجمان دارالترجمه ی اعتمادالسلطنه خود نیز از اتهام تهیه و پخش گونه های ویژه ای از ادبیات ممنوع در امان نبودند. همچنان که اعتمادالسلطنه نیز به دفعات اکثر همکاران خود را در دارالترجمه و دارالطباعه بابی و بی دین خطاب مینمود. ولی بین این مترجمان بابی، فروغی از جایگاه علمی ویژه ای سود میجست. زیرا همواره در “خانهً میرزافروغی اِجماعی از بابیها بوده است” (ص۷۴۸).
در نتیجه با یورش پلیس حکومتی به بابیها و نویسندگان نشریات ممنوع، فروغی نیز بنا به ضرورتهای پیش آمده مخفی شد. ولی با این همه او به جای آنکه از نوشتههایش ترسی به دل راه دهد از اتهامی واهمه داشت که برائت از آن ناممکن مینمود. چون جهت تجمع بابیها در منزلش و تبلیغ آیین بابی سر از پا نمیشناخت. چنانکه گزمههای دولتی در یورش به خانه ی او شعری از منجیک ترمذی یافتند که آغاز آن این بود: “بسا طبیب که مایه نداشت رنج فزود”. بنا به رویکردهای عوامفریبانه، دستگاه پلیس ناصری منجیک ترمذی را ملیجک برندی میفهمد تا به شاه اینگونه تلقین گردد که او علیه ملیجک دوم (عزیزالسلطان) شعر سروده است (پیشین).
در نهایت ضمن بگیر و ببندهای پلیس، حدود چهل نفر به اتهام بابیگری دستگیر و در خانه ی نایبالسلطنه بازداشت و زندانی میگردند. یکی از مشهورترین این دستگیرشدگان حاجی سیاح بود که خود را از پنجره ی طبقهی فوقانی محبس به زیر افکند تا جایی که دست و پایش شکست و دوباره به دام افتاد (ص۷۵۱).
زندانهای ناصرالدین شاه همیشه از پیروان باب انباشته بود. همچنان که خلاصی و رهایی این زندانیان که در محبس با دزدان و بزهکاران جامعه به سر میبردند، امری ناممکن شمرده میشد. ولی با این همه در یکی از گزارشهای اعتمادالسلطنه از رهایی چهل و هشت نفر از زندانیان “انبار دیوانی” یاد میشود که “هفت هشت نفر از محبوسین بابی بودند، مابقی دزد” (ص۳۲۹). گفتنی است که شاه سلامتی عزیزالسلطان را برای خلاصی این زندانیان بهانه نهاده بود.
ضمن آنکه اتهام بابیگری و بی دینی به همکاران اعتمادالسلطنه تنها به فروغی (ذکاءالملک پدر) محدود و منحصر نبود. چون بین درباریان و هواداران شاه، تمامی دوستان اعتمادالسلطنه در دارالترجمه و دارالطباعه با چنین القاب و اوصافی شناخته میشدند. الگوگذاری از شخصیت فرهنگی و سیاسی ملکم خان از سوی روشنفکران نیز زمینههای لازم و کافی را برای کاربری این القاب فراهم میدید. همچنان که اعتمادالسلطنه خود نیز چه بسا به عنوان برائت سیاسی از اطرافیان روشنفکر خویش ایشان را بابی و بیدین میخواند تا شاید کاربرد چنین انگهایی نزدیکی او را به دستگاه ناصری تحکیم بخشد.
یکی از همین روشنفکران سَیّد کاتِب بود که به همراه میرزامحمدعلی و میرزا فروغی در گروه مترجمان دارالترجمه ی اعتمادالسلطنه از جایگاه ویژهای سود میجست. تا جایی که اعتمادالسلطنه در گشت و گذارهای خارج از شهر چه بسا همین افراد را نیز با خود همراه میبرد. در شعبان سال ۱۳۰۰ هجری قمری شاه مسافرتی به خطه ی خراسان به عمل آورد که در آن حدود بیست نفر از همکاران مطبوعاتی اعتمادالسلطنه از جمله سیّدِ کاتب مشارکت داشتند. حتا همین گروه از ملازمانِ شاه “اسبابِ طبع” را نیز همراه برده بودند تا “در سفر روزنامه چاپ شود” (ص۲۳۸).
در ضمن اعتمادالسلطنه نسخه ای از حافظ ابرو را به “سیّد کاتبِ بابیِ بیدین” میسپارد تا به تصحیح آن جهت چاپ اقدام ورزد. تصحیح متن بیش از چهار ماه به طول انجامید اما نتیجه ای عاید نگردید. اعتمادالسلطنه هم کتاب را جهت تسریع در امر تصحیح به دیگری سپرد. سرآخر “سَیّد” به دلیل آزردگی از اعتمادالسلطنه او را ترک نمود. اما اعتمادالسلطنه از رفتارش پشیمان گشت تا جایی که کسی را فرستاد تا او را بیابند و به نزد او بیاورند. اعتمادالسلطنه در ادامه ی ماجرای سیّد مینویسد: “گفتم کجا بودی؟ بنا کرد بمن نفرین کردن. او را با دست خود قدری زدم. دو هزار فحش بمن داد. نسبت بیدینی به من داد. مستحق دو هزار چوب بود. چون دیوانه است باو رحم کردم” (ص۳۸۴).
سیّد کاتب در همین فضایی که مترجمان و نویسندگان آن همه همدیگر را بابی و بیدین میخوانند سرآخر حمایت و رضایت امینالسلطان صدر اعظم را جلب نمود و در سلک ملازمان او قرار گرفت. با همین شگرد دشمنی پنهانی امینالسلطان (صدر اعظم) با اعتمادالسلطنه، دوستی سیّد را با صدر اعظم تحکیم بخشید.
در طول سلطنت ناصرالدین شاه دستگیری بابیها به بهانه های واهی و موهوم همیشه ادامه داشت. اکثر این دستگیریها همراه با پرونده سازی های وقیحانه به مرگ متهم میانجامید. چنانکه میرزا تقی ابهری را که گرفتند: “نوشتجات زیاد از بغل او بیرون آوردند. شب به حضور شاه میخواندند” (ص۷۹۳). پیداست شاه ایران به همراه پلیس ول انگار خویش بهتر از هر کسی میفهمید که کسی “نوشتجات زیاد” را در بغل خویش نگه نمیدارد تا پلیس به آسانی به دستگیری و پرونده سازی او اقدام ورزد. اما پلیس و شاه که از جایگاه قاضی به جای متّهم نیز مینشستند، دوست داشتند که بازجویی متّهم به همین گونه در پرونده انعکاس یابد تا برای او برائت از اتّهام ناممکن گردد.
ولی برای روضهخوانهای فرصتطلب بابی، همانند همتایان آنان در دیگر آیینها، رهیدن از مهلکه چندان مشکل نبود. چون توبه بهانهی مناسبی قرار میگرفت تا آنان به آسانی از مهلکه بگریزند. چنانکه حاجی سیّدعلی مُرشد به چنین شگرد سالوسانهای دست یازید. او که مازندرانی بود و در عتبات سکنا داشت، سرآخر بابیگری را وانهاد به امینالسلطان پناه آورد. اعتمادالسلطنه مینویسد که امینالسلطان به حوالهکرد سیّدعلی مرشد “ده بیست هزار تومان به دراویش میدهد و احترام این مرشد را به درجهای دارد که صورت او را در قرآن گذاشته هر روز آن صورت را زیارت میکند، بعد قرآن میخواند” (ص۵۹۲).
ضمن آنکه نایبالسلطنه به همراه کنت رئیس پلیس دستگاه ناصری دستگیری بابیها را موضوع مناسبی برای بازار گرمیهای سیاسی خویش در دربار شاه مییابد همچنان که از سوی او به شاه گزارش میشود “شصت هزار نفر بابی مسلح در طهران پیدا شده که بمن و شما صدمه میزنند” (پیشین). این در حالی است که بنا به اقرار اعتمادالسلطنه در آن زمان جمعیت تهران از نود هزار نفر متجاوز نبود. نایبالسلطنه در گزارشی دیگر به شاه مدعی میشود که “کاغذی اطاقِ بیرون من انداختهاند. بابیها مرا تهدید به قتل کردند” (ص۷۵۵).
همچنین دولتیان و آخوندهای درباری بر سامانه ای از عوامیگری گمان میکردند که با قتل و کشتار وحشیانهی بابیها در معابر عمومی خواهند توانست وجاهتی برای خویش فراهم بینند. در همین راستا گزارش میشود که “جلالالدوله در شهر یزد هفت نفر را به تهمت بابیگری کشته و نعش آنها را در کوچههای یزد گرداندند طوری که اعضای آنها متلاشی شده” (پیشین).
در ضمن اعتمادالسلطنه در گزارشی از وقایع سال ۱۸۹۲ میلادی یادآور میگردد که چهل عدد نارنجک را شروانیهای بابی تبعهی روس به ایران آورده اند که با دینامیت پر میشود. عوامل حکومتی نارنجکها را نزد شاه میبرند تا پشتوانه ای برای اَعمال خشونتآمیز درباریان قرار گیرد. اعتمادالسلطنه که بیش از همه از دیدن نارنجکها به وحشت افتاده بود، ضمن روشنگریهای حسابگرانه مینویسد: “الکساندر دوم امپراطور روس با همین آلت ناریه کشته شد از آنوقت ببعد پلیس روس مراقب است و نمیگذارد نه از خارج وارد خاک روس بشود و نه در داخل روس ساخته شود” (ص۸۳۶). او سپس نتیجه میگیرد که این نارنجکها به طور حتم از بغداد و یا از بوشهر به خاک ایران وارد شده اند. همچنان که با تناقضی آشکار این بار گناه حمل نارنجکها را به خاک ایران، پای “بد ذاتی و اغوای سیدجمالالدین” میگذارد و تحریک “بابیهای عکه” را نیز در آن دخیل میبیند (پیشین).
ناگفته پیداست که اعتمادالسلطنه در گزارش وقایع روزانه ی خود دانسته و آگاهانه حقه و شگردی را به کار میبندد تا انگلیسیها فتنه برانگیز و آتش بیار این معرکه معرفی گردند. چون خود او علیرغم به نعل و به میخ زدنها، در خفا و با هماهنگی ناصرالدین شاه از مدافعان دیپلوماسی روسها در هرم قدرت به شمار میآمد. همچنان که در تقابل با نایبالسلطنه از گزارش آماری او در خصوص حضور شصت هزار بابی در شهر تهران برمیآشوبد و آن را خلاف واقع میبیند ولی در جایی دیگر خود نیز آمار پنجاه هزار نفری را برای بابیهای تهرانی مناسب میبیند (ص۱۰۳۵).
ضمن آنکه اعتمادالسلطنه تلاش میورزد تا بیطرفی خود را در نقل و بازگویی وقایع به مخاطب خویش بباوراند. چنانکه با چنین نگاهی به جریان حوادث و وقایع مینویسد: “میرزا حسینعلی باب ملقب به بهاء که رییس بابیها بود سه چهار ماه پیش مرده و پسرش عباس افندی به جای او بریاست برقرار شده. میرزا حسینعلی مرد پیری بود. خونریز نبود. معلوم نیست پسرش چه پلتیک دارد” (ص۸۳۶).
پیداست که کشتار بابیها بهانهی خوبی در اختیار حاکمان شهرها و عوامل حکومتی میگذاشت تا ضمن کشتار مردم بیدفاع اموال آنان را نیز مصادره نمایند. چنانکه نایبالسلطنه در شهر یزد به چنین شگردی دست یازید او مردی را به همراه زن و فرزندش دستگیر نمود و سپس با بهانه گذاشتن اعتقاد خانوادگی آنان به آیین باب تمامی اموال او را تصرف کرد (ص۹۱۶). در نمونهای دیگر امیرخانِ سردار هم به سنگسر دامغان شتافت و “چهار نفر از متمولین آنجا را به تهمت بابیگری” سر برید (ص۱۰۱۰). پیداست که با این سربریدنها در خصوص تصرف و مصادره ی اموالشان هم تسهیلگری لازم صورت میپذیرفت.
***
رفتارشناسی یکصد و هفتاد سالهی حاکمان ایران با گروه و جامعهی بهاییان به سهم خود میتواند به افشای ماهیت ضد انسانی این حاکمان در خصوص ایجاد تفرقه بین شهروندان ایرانی یاری رساند. در حالی که پیروان همهی آیینهای پهنهی فلات ایران، سالهای سال در کنار هم زیستهاند بدون آنکه بخواهند کدورت و کینه ای از هم به دل راه دهند. سر برآوردن کلیساها، کنیسهها، آتشگاهها در کنار مسجدهایی که در تهران ساخته میشد از چنین رویکردی حکایت دارد. چون شهروندان تهرانی از هر آیین و مذهبی همواره و همیشه روزگار و زمانه را در همدلی و همراهی با هم به شادمانگی و خوشی به سر آوردهاند. به طبع تنها با کنار نهادن دین و مذهب یا باورهای آیینی از قدرت سیاسی کشور، همچنان میتوان شهروندان را از ظلم و جوری که سیاستبارگان در پناه دینمداری بر آنان روا میدارند، رهایی بخشید. چنانکه نمونههای یاد شده نشانهی گویا و روشنی برای نمایش این ظلم و جور قرار می گیرد.
ادامه دارد