بیماری به نام ملیسا به بخش اعصاب و روان بیمارستان آورده شده بود. او خانمی ۴۶ ساله بود که وضع غیرعادی و جالب توجهی داشت. بلور نارنجی رنگ تنگ و شلوار آبی رنگ پر زرق و برقی پوشیده بود که درخشندگی خاصی داشت. روی هم رفته وضع لباس پوشیدنش غیرعادی بود، به طوری که نظر همه به او جلب می شد و همه او را نگاه می کردند. ولی عجیب و غریب بودن او به خاطر ظاهر و لباسش نبود، بلکه خنده خاص و غیرعادی او بود که نشانه ی عصبانیت او از بستری شدنش در بیمارستان بود. او در حالی که پاهایش را جمع کرده بود و چهار زانو روی تختش نشسته بود یک کتاب انجیل مقدس توی بغلش گذاشته و در حالی که خشمگین بود یادداشت هایی برمی داشت. قرار بود تحت نظر و درمان دکتر الایزر استرنبرگ متخصص اعصاب و روان بیمارستان عمومی ماساچوست باشد. با دیدن حرکات و رفتار غیرعادی او پرستار بخش با شتاب به اتاق دکتر استرنبرگ آمد و آنچه را که دیده بود برای دکتر تعریف کرد و اصرار داشت که او را به اتاق بیمار ببرد و می خواست دکتر تنها نرود و حتما با همراهی او برود که او را از حمله احتمالی بیمار مصون نگه دارد. با هم راه افتادند و پرستار پزشک را به طرف دو در فلزی راهنمایی کرد و وارد اطاق بیمار شدند. ملیسا به محض دیدن دکتر استرنبرگ از روی تخت پائین آمد، ایستاد و گفت: “سلام دکتر تو پاهای سکسی و زیبایی داری، نداری؟”
پزشک گفت: “نه، ندارم. و شروع به بررسی بیمار کرد و دقیقا به حرکات و رفتار او توجه کرد تا تشخیص دهد این رفتار نشانه چه عارضه ای است. در کنار تخت بیمار مردی ایستاده بود که آنتونی نام داشت و دوست و همکار ملیسا بود و ظاهرا او بیمار را به بیمارستان آورده بود. دکتر از آنتونی خواست هر چه از بیمار می داند تعریف کند و توضیح دهد که چه چیزی باعث شده ملیسا را به بیمارستان بیاورد.
آنتونی برای دکتر شرح داد:”ملیسا به عنوان کارشناس و تحلیلگر اقتصادی در موسسه با او همکار است و همیشه کارمند نمونه ای بوده است ولی امروز همکاران مشاهده کردند او وضع طبیعی ندارد. ملیسا امروز از اتاقی به اتاق دیگر می رفت و اعلام می کرد: من خدا هستم و قول می داد که فرزندانش را می بخشد. آنها فرزندان خدا هستند! او بارها همکاران مرد را در آغوش گرفت و اعلام کرد که چقدر پاهای آنها را دوست دارد و می گفت خدا بارها با دست های خودش پاهای او را ماساژ داده است! این رفتار عجیب باعث شد من او را به بیمارستان بیاورم.”
دکتر استرنبرگ برای تشخیص بیماری ملیسا کلیه سوابق او را بررسی کرد و سعی داشت با این اطلاعات نقطه به نقطه پیش برود تا به تشخیص نهایی و در نتیجه درمان بیمار برسد. اولین چیزی که در نقطه اول مورد نظر دکتر بود سابقه مصرف دارو بود تا ببیند آیا یک داروی خاص چنین، وضع او را تغییر داده است؟ با بررسی بیوگرافی بیمار معلوم شد او سابقه افسردگی دارد و تحت درمان با داروی زولوفت (Zoloft) بوده است. در مرحله دوم دکتر روی چند عارضه روانی و نشانه های هر یک متمرکز شد. اول به مانیا یعنی عارضه جنون، شیدایی و دیوانگی فکر کرد، چرا که بیمار بسیاری از نشانه های آن را داشت. بعدا به “دوقطبی” بودن فکر کرد. عارضه ای که شخص مبتلا به آن، هر دو حالت افسردگی و دوره های مانیا را دارد. به نظر می رسد این، با وضع ملیسا هماهنگی کامل ندارد. بیماران دو قطبی با اولین دوره مانیک خود روانشناسان را متوجه این عارضه می کنند. سن ملیسا بالاتر از این بود که این اولین جنون او باشد و بعید به نظر می رسد این اولین تشخیص برای او باشد و قطعا باید او قبلا هم چنین حالاتی را تجربه کرده باشد. پرونده او نشان می داد که برای کنترل افسردگی داروی ضد افسردگی با دز پائین مصرف می کرده و با وجود ابتلا به این عارضه او رویهمرفته همیشه فردی شاد و پرکار بوده است. ملیسا شخصی مذهبی است و همیشه یک انجیل کتاب مقدس را در دست دارد ولی هرگز باورها و اعتقادات خود را به دیگران تحمیل نمی کرده است و تا قبل از گرفتاری جدی اخیر هرگز تا این اندازه هم توهمات مذهبی نداشته است. زوال عقلی او ناگهانی بود و وضع او طوری نبود که مدتی طولانی در شرایط روانی نرمال بوده باشد، ولی عوارضی پدیدار می شد که تازگی داشتند. پس از این بررسی های مقدماتی و مواردی که استرنبرگ آنها را رد کرد مثل همه متخصصان این رشته توجه او به آنسفالیت یعنی تورم مغز جلب شد که با دخالت یک عامل عفونت ایجاد می شود و ممکن است عفونی هم نباشد و طبیعت خودایمنی داشته باشد که آنتی بادی های خودی ضد بافت مغز به آن حمله می کند. آنسفالیت ممکن است روی قسمت های مختلف مغز ایجاد شده باشد مانند پایه مغز و قطعه گیجگاهی و قطعه پیشانی، اما قطعه گیجگاهی شایع ترین آنهاست. یعنی اغلب عفونت روی قطعه گیجگاهی ایجاد می شود و اغلب آنسفالیت لیمبیک نامیده می شود. ورم هر قطعه علائم خاص خود را دارد. آنسفالیت گیجگاهی عوارض روانی ایجاد می کند و در این حالت رفتار بیمار شبیه اشخاص مبتلا به مانیا می شود. تشخیص شیزوفرنی مشکلی که دارد این است که در مرحله اول آن، قبل از آن که پزشک بتواند علایم را ببیند و آن را تشخیص دهد دوره قطع شده است و پزشک وقتی بیمار را می بیند که به ظاهر سالم است، برخی ردپاهای بیماری، تب یا حمله و تشنج است که به علت تحریک ناحیه گیجگاهی ایجاد می شود.
استرنبرگ می گوید ملیسا اصلا تب نداشت و می گفت هیچ وقت حمله ناگهانی و تشنج نداشته است. با این وجود پزشک دستور بررسی آنسفالیت داد و یک “ام آر آی” از مغز بیمار خواست که متأسفانه رادیولوژیست هیچ شاهدی دال بر این شرایط ندیده بود امکان وجود آن را رد هم نکرده بود. راه دیگر برای بررسی آنسفالیت آزمایش مایع نخاعی (CSF) است که آن را از بین مهره های ناحیه کمر با سرنگ و سوزن می گیرند و آزمایشگاه سیتولوژی و کشت از نظر عفونت را بررسی می کند. اگر عفونتی در کار باشد تعداد WBC در مایع نخاع زیاد می شود و البته در موارد خاصی عفونت هست ولی WBCبالا نرفته است، به همین دلیل مواد شیمیایی را هم اندازه می گیرند، بخصوص قند و پروتئین را. مواردی هست که عدم رابطه بین پروتئین و سیتولوژی مشاهده می شود که آن هم تفسیر خاص خود را دارد. در مواردی در گسترش مستقیم مایع نخاع باکتری دیده می شود مثل دیدن مننگولاک در مننژیت منگوکی و با کشت مایع نخاع اگر عفونتی در کار باشد باکتری را به طور کامل شناسایی می کنند. جواب CSF هم منفی بود و هیچ کمکی به تشخیص نکرد. دکتر استرنبرگ نتایج بررسی ها و رد کردن موارد مورد انتظار را با سایز روانپزشکان در میان گذاشت. آنها هم عقیده داشتند نتایج منفی تست ها گیج کننده است. جالب این که بدون هیچ دارو و درمانی ملیسا ناگهانی و به طرز مرموز و اسرارآمیزی بهبودی پیدا کرد و به شرایط طبیعی برگشت. استرنبرگ می گوید خبر بهبودی او را که شنیدم خیلی خوشحال شدم ولی با چه چیزی بهبود پیدا کرد!
حالا احساس می شد تشخیص بیماری ملیسا بیشتر شبیه یافتن یک صورت فلکی مثلا راه شیری و ستاره قطبی در آسمان شب باشد. نکته های بسیار دیگری هم بود که هنوز به نظر استرنبرگ نرسیده بود، ولی او این را پایان کار نمی دانست و به سادگی یک خط بر پایان مبهم قضیه نمی کشید. استرنبرگ دوباره ملیسا را ویزیت کرد و یک لیست بلند سئوال را با او مطرح کرد. در مورد این که آیا قبلا هم چنین شرایطی برای او اتفاق افتاده بوده است یا خیر؟ ملیسا جواب داد این عجیب ترین تجربه زندگی من بود و هرگز قبلا چیزی شبیه به این نداشته ام. دکتر پرسید آیا هیچوقت حمله ناگهانی و تشنج داشته است؟ بیمار گفت هرگز.
پزشک پرسید آیا شده که حتی برای زمانی بسیار کوتاه هیچ چیزی را به خاطر نیاوری و به جایی خیره بمانی و راه خود را گم کنی و نتوانی تصمیم بگیری و فراموش کنی که چه می کنی و درباره چه چیزی حرف می زنی؟ بیمار گفت چرا، گاهی این اتفاق افتاده است و گاهی به چیزی خیره می مانم. اما احتمالا این عادت معمولی من است.
دکتر می گوید آیا برای توکمبود توجه تشخیص داده شده بود؟ ملیسا جواب داد خیر. قبل از طرح سئوال بعدی پرستار وارد شد تا به ملیسا بگوید اگر مایل است غذای شام را خودش انتخاب کند، قبل از آن که آشپزخانه تعطیل شود، این کار را انجام دهد. ملیسا از پرستار تشکر کرد و فوری منوی غذا را گرفت و آن را جلوی صورتش گرفت و در پشت برگه ی منو دنبال دسر مورد علاقه اش گشت. در انتهای لیست نوشیدنی ها یادداشت دقیقی در مورد هر یک از اقلام منو شرح داده شده بود. پزشک به او گفت اگر در مورد انتخاب دسر مردد است می تواند کمکش کند. ملیسا خندید و گفت: “بله، من یادداشت های زیادی دارم شما می توانید آنها را در انجیل من ببینید” و انجیل را باز کرد و به دکتر نشان داد که در فاصله خط ها و حاشیه ها منحنی های آبی رنگ کشیده بود. این ها پزشک را به تشخیص نزدیک کرد.
دکتر می گوید: “نشانه های رفتار مذهبی، سکس آشکار، یادداشت کردن بیش از حد و بالا و پائین شدن ناگهانی رفتارها، علایم یک بیماری خاص هستند و می دانستم چگونه این نشانه ها را به هم ربط بدهم و به تشخیص قطعی برسم. این عارضه ای است که “سندروم گچویند”Geschwind Syndrome نام دارد و ملیسا به آن مبتلاست و مجموعه علائمی است شامل مذهبی شدن افراطی، رفتار غیرعادی سکسی و هایپرگرافیا (نوشتن غیرعادی و بیش از اندازه). این سندروم در اشخاص مبتلا به صرع گیجگاهی هم دیده می شود و مبتلایان دچار تشنج و حمله هم می شوند و دوره آن در مرحله بلوغ می تواند تشنج بسیار خفیف باشد که مبتلایان مکرر تکان می خورند و به اشتباه به آن”عارضه کمبود توجه” گفته می شود.
در صرع گیجگاهی مذهب، رفتار جنسی و نوشتن غیرعادی می توانند قسمتی از خصوصیات خلقی و رفتاری طبیعی اشخاص باشند، که در این صورت این خصوصیات پس از حمله و تشنج زیادتر می شوند و پس از رفع حمله به وضع عادی برمی گردند که این برگشت تدریجی است. همانطور که ملیسا بدون درمان کاملا سالم شد یک الکترو انسفالو گرام EEG (نوار مغری) تأیید کرد که مشکل ملیسا در قسمت گیجگاهی است. پس از برگشت ملیسا به حال عادی برای او داروی ضد صرع تجویز کردند تا از بروز و ظهور علائم رفتاری در محل کار، جلوگیری شود. استرنبرگ می گوید من یک چیز دیگر را هم باید بررسی می کردم. در “ام آر آی”اشخاصی که به صرع گیجگاهی مغز مبتلا هستند، گاهی یک نقطه سفید در قسمت گیجگاهی دیده می شود و شفافیت و روشنی این نقطه طوری است که اغلب نامحسوس است و رادیولوژیست ها ممکن است آن را نبینند و نتوانند گزارش کنند مگر این که با هدف، دنبال آن بگردند و آن را جستجو کنند. استرنبرگ می گوید فایل ام آر آی ملیسا را باز کردم و روی تصویر گیجگاهی تمرکز کردم. مطمئن بودم در میان سایه های ماده خاکستری یک درخشش در حال زوال مانند ستاره ای که در حال مردن است دیده می شود و تشخیص کاملا قطعی بود.
***
درود فراوان بر دکتر استرنبرگ و درایت و مهارت او، و تعظیم در مقابل عشق او به بیمار و حرفه پزشکی و خستگی ناپذیری اش!
دکتر خسرو نیستانی متخصص علوم آزمایشگاهی