نکته ها/ ۱۳

هشت شب بود که برگشتیم منزل، خسته بودیم وگرسنه. به عیادت دوست بیماری درشهری دور رفته بودیم و هرچه اصرارکردند، برای شام نماندیم. چهارتا تخم مرغ نیمرو کردیم و خوردیم، ضمن تماشای تلویزیون، یک کمی هم توی اینترنت و فیسبوک قدم زدم، آخرین خبری را که خواندم برایم جالب بود، لبخندی زدم  و گفتم من خسته ام میرم می خوابم . رفتم و دراز کشیدم اما قبل از این که خوابم ببره، خبر غذا خوردن زیادی ایرانی ها، آخرین خبری که خوانده بودم، توی ذهنم  ورجه وورجه می کرد و بالا و پائین می رفت:

رضا اردکانیان، وزیر نیروی ایران گفته بود چینی ها با یک وعده غذا سیر می شوند در حالی که ما مصرف گرا هستیم. بیشتر از متوسط کشورهای توسعه یافته غذا می خوریم و به همین جهت است که تحریم ها به ما ضربه می زند.

رضا اردکانیان

ننه سلطان، پیرزنی که سالهاست در منزل آقای  وزیر خدمت می کند، حکم مادر دوم ایشان را پیدا کرده. هم دوستش دارد، هم بهش احترام می گذارد. به همین دلیل اخم و تَخم هایش برای آقای وزیر دلنشین است، درحقیقت اوست که به ایشان امر و نهی می کند و او هم با خنده دستوراتش را اطاعت می کند.

از وقتی که دری به تخته خورد، آقا سری توی سرها درآورد و وزیر شد که دیگه هیچی  دقت و مراقبت ننه سلطان دو برابرشده. همانجورکه مادرها مواظب بچه های سه چهارساله شون هستند، میشینه کنارسفره ، بخور مادر جون، بخور مادر جون میگه تا آقای وزیرغذایش را تموم کند.

بارها گفته مادر شغل تو از این شغل های آبکی نیست. وزیر آب که نشدی پسرم، وزیر نیرو شده ای. باید جون داشته باشی که به مردم خدمت کنی. با خنده میگه وقتی باید بگی الهی شکر و دست از خوردن بکشی که ته بشقابتم لیس زده باشی. الان هم باید همه املت و آب پرتقالت را بخوری که می خواهی بری سرکار، جون داشته باشی با ارباب رجوع سروکله بزنی!

آقای وزیر با دلجوئی جواب میده ننه جون، ما ایرانی ها به پرخوری و مصرف زیادی عادت کرده ایم. چینی ها را نیگا کن، یه وعده غذا بیشتر نمی خورن ولی دنیا را دارن تسخیرمی کنن.

ننه سلطان برافروخته میگه همون یه وعده هم از سرشون زیاده! رادیو می گفت دو میلیون نفرشدن (ننه سلطان از میلیون بیشتر را بلد نیست). یکی یک وعده هم که بخورن نصف خوراکی های دنیا را خورده اند. جلوی خودشونو بگیرن و اینقدر بچه پس نندازن. تازه به قد و بالاشون نیگا کن!  برای چی مثل مرغ پا کوتاه نیم متر بیشتر رشد نمی کنن و بزرگ نمیشن؟ واسه همین یه وعده غذا خوردنشونه دیگه!

ننه سلطان همزمان با حرف زدن، لیوان آب پرتقال را هول میده طرف آقای وزیر و میگه آب پرتقال هم بخورکه املت و نون سنگک بره پائین مادر. صبحانه باید کامل باشه و دنباله حرفشو در مورد چینی ها می گیره:

من تا دو سه شب پیش که تلویزیون نشون داد نمی دونستم چینی ها نوشتن شون برعکس همه دنیاس. بجای افقی، عمودی می نویسن. خنده داره، ولی شاید واسه جبران کوتاهی قدشونه که این کار را می کنن؟ لابد هرچی میخوان بنویسن کشش هم میدن که بلندتر به نظر بیاد و کوتاهی قد خودشونو تلافی کنه؟!

آقای وزیرتوضیح میده که شوخی نکن ننه. خط و نوشته چه ربطی به خورد وخوراک داره؟

ننه سلطان میگه حالا اون هیچی، چرا هر جنسی که می سازن بنجل ازآب درمیاد؟ خب معلومه، کسی که در روز یه وعده غذا خورده باشه که فکرش کار نمی کنه و دستش جون نداره چیز درست و حسابی درست کنه. چرا جنس آلمانی مرگ نداره؟ واسه اینه که آلمانی ها حسابی می لمبونن.

ماشالا روزی سه وعده سوسیس میخورن اونم چه سوسیس هائی. تلویزیون نشون می داد توی جشن هاشون سوسیس هائی کباب می کنن و میخورن که نیم متر طولشه و یه وجب پهناش.

و دوباره پیله می کنه به آقای وزیر، بخور مادرجون  بخور، کره عسل ات را هم باید تموم کنی. بذار یه چائی دیگه واسه ات بریزم و می ریزد…

آقای وزیر چای را از دست ننه سلطان گرفت و گذاشت زمین، جواب داد دیگه جا ندارم مادر. ولی باورکن حرف الکی نزدم. مطمئن باش اگر مردم ایران روزی یک وعده غذا بخورن، هم از نظر مالی به نفع شونه هم از نظرسلامتی و از سر سفره بلند شد.

ننه سلطان لقمه دیگری گرفت و برد نزدیک دهن آقای وزیر و گفت این یه لقمه را هم بخور مادر جون. نگفتی شام و ناهار چی درست کنم؟

آقای وزیرکه با عجله لقمه آخر را به دهان گذاشته بود تا عسل روی لباسش نریزه جواب داد ناهارکه من توی وزارتخونه می خورم برای شام یا ته چین درست کن یا خورش آلواسفناج. خیلی وقته نخوردیم . اگه آلواسفناج درست کردی مثل ماه پیش آبکی نباشه ها. همه اش اسفناج بود. گوشتش را بیشترب ریز رب گوجه و زعفرانش را هم همینطور که خوش رنگ و بو باشه …

ننه سلطان لقمه دیگری برای آقای وزیرگرفته بود که آقای وزیرگفت دیگه نمی تونم  بخورم ننه، جا ندارم و صدای خنده بلند همسرم بیدارم کرد!

می گفت خوبه که شام خوردی و باز هم داری خواب خوردن می بینی، ننه سلطان کیه؟ آقای وزیرکیه؟ داری چه خوابی می بینی و بلند بلند حرف می زنی؟ پاشو برو سرجات بخواب، از بس خورخورکردی و حرف زدی نذاشتی بفهمم آخر فیلم چی شد!

روی مبل هم می شه!

 یکی از خصلت های خوب آدمیزاد اینه که بالاخره یه جوری می شه گولش زد و اگر آن آدمیزاد ایرانی باشد که دیگه نور علی نور…!

ایران هفت هزارسال تاریخ دارد که دو سه هزارسالش مدّونه، بارها مورد حمله دشمنان قرارگرفته و به خاطر داشتن همین هفت هزارسال تاریخ، ایرانی جماعت خیال می کند ختم روزگار است، به خودش می نازد، غرّه می شود، پز می دهد که : درطول تاریخ هزارجورکلک به ما ملت زده اند،گرگ باران (بالان*) دیده  شده ایم، و دیگر فریب کسی را نمی خوریم… و همین خود بزرگ بینی تاریخی و تصور ضد ضربه شدن، می شود بهترین نقطه ضعف او و ساده ترین راه برای فریب دادن مجددش!

حالا فوری نمی خواد جبهه بگیرید که حالا دیگه فرق کرده، بشر قابل ترقی است، ما دیگه ایرانی های چهل سال پیش نیستیم، اینترنت داریم، از فیسبوک و اینتستاگرام و تلگرام و سایر شبکه های اجتماعی انواع و اقسام کلک ها را آموخته ایم و با انواع و اقسام فریب ها درگوشه وکنار دنیا آشنا شده ایم و از این جورحرف ها … اتفاقن از همین سوراخ است که دوباره گزیده می شویم!

یادمان می رود آنهائی هم که کارشان و قصدشان فریب دادن ماست، همین تجربیات تاریخی را دارند، بهترینش را هم دارند. اگر ما احتمالن و اتفاقن راهش را یک بارخوانده باشیم، آنها دو بار خوانده اند و با دقت هم خوانده اند، نه مثل ما سرسری. و از همان اینترنت و از همان تجربیات است که استفاده می کنند و راه های تازه کشف می کنند. آخه آدمیزاد خیر سرش خلّاق هم هست!

حتمن که نباید یکی بیاید و چهار زانو بنشیند روی زمین و فریبمان بدهد؟ دو زانو هم میشه نشست. بعضی ها که میگن روی مبل و صندلی هم میشه نشست و حرفهای فریبنده زد.

چهار روز بعد از جشن تولد با شکوه من! که با خانواده کوچکمان نشستیم دور هم و شامی خوردیم، یکی از لاتاری های آلمان نامه ای نوشته سراسر عذرخواهی ازمن که: 

جناب آقای فلانی، تو را به خدا ببخشید اگربه موقع نتوانستیم تولد شما را تبریک بگوئیم(والا پسرخاله مون هم که یادش رفته بود تبریک بگه، چنین عذرخواهی ملتمسانه ای  نکرده که این شرکته کرده  و ادامه داده:

به جبران این بی توجهی، دو تا ازشماره های شش رقمی لوتوی این هفته را به شما هدیه می دهیم تا ایشالا با اندکی شانس! هفته آینده برنده یک میلیون یورو بشوید.

(برای اطلاع شما که شاید هم بهتر از بنده بدانید، ابر و باد و مه و خورشید و فلک باید دست به کاربشوند، شیش تا شماره معمولی ای را که ضربدرزده ای، و یک شماره اضافی که یک گوشه ای نوشته شده برایت جورکنند و و از توی گرودنه بیندازند بیرون تا شخصی برنده شود.

این شرکت آلمانی که هر سال تولد من را تبریک میگه، جوری هم میگه که انگار از بچه گی با هم بزرگ شده ایم! خبرندارد که بنده با همین کوره سواد آلمانی ام در اخبار خوانده ام که شانس برنده شدن در لاتاری های آلمان، یک به ۱۴۰ میلیون است.

یعنی من ایرانی که اگر خوش شانس بودم اینجا چیکارمی کردم، باید از۱۴۰ میلیون آدم دیگر خوش شانس تر باشم که این جایزه را ببرم!

اما همان طوری که ابتدای این نوشته نوشتم، برای فریب مردم همیشه راهی هست و برای اینکه شما به شانس بسیار کم ات توجه نکنی و به شانس یک به ۱۴۰ میلیون ات فکر نکنی، با زیرکی شعاری جورکرده اند که همیشه آخرنامه، درشت تر و با رنگی دیگر چاپ می کنند که تمام آنچه را که می دانی و خوانده ای فراموش کنی و آن جمله درذهنت بماند:

همیشه که نباید دیگران برنده بشن، چرا من نه ؟!

و همین جمله چرا همیشه دیگران، و چرا من نه؟ و به تعبیری دیگرن نوبتی هم باشه نوبت شماست، آدم را گول می زنه و میگه راست میگه ها …چرا همیشه دیگران برنده بشن و من نشم؟ و میگه جهنم، ما که نداریم این ماهی چهل پنجاه یورو هم روش و درلاتاری شرکت می کند.

بنابراین، آن هدیه فریبنده، یعنی دو شماره ای که بابت تولدم و حتمن تولد هزاران نفر دیگر، به من و آنها هدیه داده اند، فقط به درد عمه آدم می خورد که عمه آدم، یعنی عمه بنده، پنجاه سال پیش فوت کرده که بگذارید همینجا بطور جدی بگم روحش شاد، چه زن نازنینی بود.

نمی دانم چرا این شیوه های خودفریبی که ما ایرانی ها هنگام انتخابات هم گرفتارش می شویم و می گوئیم همه کاندیداها که مثل هم نیستن ….!  من را یاد اون کارگر خوش بینی انداخت که هنگام کار از طبقه پنجاهم یک برج بلند پرت شد، پائین ولی درحال سقوط هم با امیدواری مشغول فریب دادن خودش بود.

مادر مرده همین جورکه با سرعت به زمین نزدیک می شد، توی دلش می گفت طوریم نمیشه ایشالا، طوریم نمیشه…! و به طبقه دوم که رسید، لبخندی زد وگفت تا اینجاش که بخیرگذشته، ازطبقه دوم هم که آدم پرت شه پائین، فوق فوقش دستش می شکنه که چیز مهمی نیست، میرم درمانگاه گچ می گیرم و یکی دوهفته بعد خوب می شم!

*بالان دام مخصوص گرگ است و گرگی که توانسته باشد بارها ازاین دام بگریزد، به گرگ بالان دیده معروف می شود. بسیاری ازمردم برای سادگی،گرگ بالان دیده را گرگ باران دیده می گویند.

دو هزار “گروه مقاومت تذکر لسانی و عملی” در گیلان تشکیل شد

با لبخندی که درعکس می بینید، حتمن دارن بهش میگن دختر جان، خودت هیچی، می دونی اگه بری تو جهنم روسری به این گرونی را هم که خریده ای می سوزه ؟!

مرغه به رفیقش می گفت تا وقتی زنده ایم و توی باغچه اینور و اونورمی ریم، پیرزنه می گه پاتو بذاری تو اتاقم، قلم پاتو خرد می کنم

وقتی از دار دنیا رفتیم، همان پیرزن می اد چندین هزارتومن می ده که پاهامون را بخره و باهاش آبگوشت درست کنه!

هرچی می گی خدا خدا…

مهستی ترانه ای داره که میگه هرچی میگی خدا خدا، جوابتو نمیده…. که البته خدا بیامرز توجه نکرده بود چرا خدا جواب ما ایرانی ها رو نمیده. در حقیقت حرفی نداره که با آدمهائی مثل ما بزنه!

خدا می دونه که اگه صداش دربیاد و جوابمون را بده، مجبور می شه اداره جهان را ول کنه و با ماها یکی به دو کنه!

می دونه اولین حرفی که می زنیم اینه که می پرسیم چرا زندگی خارجی ها اونجوریه و زندگی ما اینجوری؟

و اگرجواب بده و بگه پدرجان، اونها خودشون همت کرده اند، زحمت کشیده اند و این زندگی را برای خودشان ساخته اند، ما قبول نمی کنیم و می گیم نه خیر، خواست جنابعالی بوده وووو….و بعدیکی اون بگو و صدتا ما، و به این دلیله که ترجیح می ده ساکت بمونه، جوابمون را نده و بگه آنقدر خدا خدا کنین که خسته بشین!

ایران هزارسال بعد

ایران هزار سال بعد را در۱۲ هفته گذشته برایتان مجسم کرده ام و کافیست.

همه چیزش عوض شده جز مردمش و عقایدشان. ایرانی ها همچنان که هفتصد سال است  با فال حافظ به زندگی ادامه داده اند باز هم ادامه خواهند داد.

همچنان معتقد خواهند بود که باید دستی از غیب برون آید و کاری بکند و همچنان مطمئن هستند که  یوسف گمگشته باز آید به کنعان و همچنان به هم دلداری می دهند که دورگردون گردو روزی برمراد تو نگشت، دائما یک سان نماند حال گردون غم مخور!

پایان