متن زیر سخنرانی دکتر الهیار کنگرلو مؤسس پروژه ققنوس در اولین نشست علمی ققنوس در تورنتو است که از روی نوار پیاده شده است. برخی از توضیحاتی که دکترکنگرلو در مورد نقشه های جغرافیایی و تاریخی دادند، در متن پیش رو پیاده نشده است. شهروند
سازمان ققنوس سازمانی ست که تاکنون نمونه اش وجود نداشته و در شرایط مشخص ایران، حکومتی که در رأس آن است به علم و مشخصا به نظرات متخصصان امور هیچ گونه اهمیتی نمی دهد، و ما برایمان مسجل شده که این یک نقیصه است. می خواهیم ببینیم آیا عدم توجه به علم باعث شده که ایرانیان صد سال به دنبال دموکراسی بدوند و به آن نرسند و اگر چنین رابطه ای وجود دارد به عنوان دانشمندان باید بتوانیم آن را پیدا کنیم، تجزیه و تحلیل کنیم و پیشنهادات موثر بدهیم. بنابراین من اول با کلمه ی علم شروع می کنم که ببینم آیا ما همگی بر سر کلمه ی علم با هم توافق داریم یا نه.
علم به دست آوردن دانش دقیق و قابل اتکا از دنیای اطراف ماست. تعریف بسیار ساده ای است. ما انسان ها در دنیای علم، فکر می کنیم که دانشمندان قابلیت این را دارند که به دنیای اطراف نگاه کنند و از طریق مشاهدات دانشی را استخراج کنند که باعث بهروزی آنها و زندگی بهتر برای آنها باشد. علم کشف واقعیت هایی است که وجود آنها به طور مستقل از انسان و عوامل درک انسانی هست. این خیلی خیلی مسئله ی مهمی است. می بینیم کسانی که توهم علم دارند با کسانی که به علم اعتقاد دارند فرقشان در چیست؟ دیگر مشخص شده که همه ی دست آوردهای علم از راه روش علمی به دست می آید، حالا روش علمی چیست؟
به طور کلی انسان ها از دو روش می توانند آگاهی به دست آورند یکی روش علمی ست که تدریجی به دست می آید و هیچ وقت ناگهانی حاصل نمی شود و بدین ترتیب است که دانشمندان به دنیا نگاه می کنند، به ناشناخته ها پی می برند و در مورد این ناشناخته ها توضیحات و نظراتی ارائه می دهند.
بر اساس این نظریات آزمایشاتی را انجام می دهند، اگر نتایج آزمایش ها با نظریه ی اولیه آنها مطابقت داشت، این نظریه تبدیل به یک تئوری می شود، یک اصل تثبیت شده علمی. در غیر این صورت دوباره آزمایشات جدیدی را انجام می دهند و این کار را تا زمانی ادامه می دهند که نتیجه ی آزمایش با نتیجه ی نظریه مطابقت پیدا کند و این می شود یک یافته علمی و دستاوردهایی که در تمام این چهارصد سال گذشته به دست آورده ایم بدین صورت بوده است.
راه دیگر حصول آگاهی، از راه وهم است که به طور ناگهانی به کس خاصی از جای خاصی الهام می شود و وظیفه ی آن آدم است که به بقیه دنیا آن چیز الهام شده را منتقل کند منتها در دریافت این دانش و در انتقال آن یک سری محدودیت هایی وجود دارد. این دانش هم به آدم های خاصی القا می شود و هم چون از آسمان آمده به یک انسان خاص دیگری انتقال داده می شود. در روش علمی آدم خاصی وجود ندارد. نه مرجعیت وجود دارد و نه آدم خاص وجود دارد. همه ی انسان ها قابلیت وصول دانش را دارند. حالا دمکراسی چیست که ما می خواهیم رابطه اش را با علم تعیین کنیم؟
دمکراسی یک کلمه یونانی است. چیزهایی که به طور کلی دموکراسی تجویز می کند مرتبط با انسان و درباره حقوق انسانها از جمله آزادی عقیده، آزادی مطبوعات، آزادی دین، آزادی بیان، استقلال نهادهای مختلف حکومتی و آزادی انتخابات است و قانون همه ی این موارد را باید به طور مساوی محافظت کند. قانون در یک جامعه دموکراتیک وظیفه اش این است که از تمام نهادهایی که گفتیم حفاظت کند. حالا این معجزه ای که دمکراسی در صد سال گذشته در دویست سال گذشته به دست آورده از کجا به دست آمده؟ چطور نظریه پردازان و تئوریسین ها و پیشگامان فکری کشورهای دمکراتیک به آن دست پیدا کردند و این مفاهیم را از کجا به دست آوردند؟
این مفاهیم ریشه در هویت انسان دارد. هویت انسان چیه؟ به خودتان نگاه کنید و ببینید خودتان را چگونه تعریف می کنید؟
سن- جنس- جنسیت- اعتقادات- اهداف. شما خودتان را با چه چیزهایی می شناسید و تعریف می کنید؟ نام- سن- جنس – جنسیت- خانواده- دوستان- ملت- قوم- نژاد- مذهب- تاریخ- فلسفه ی زندگی و اخلاقیات.
این ها به طور کلی معیارهایی است که انسان ها را تعریف می کنند. از این موارد چندتایشان را انتخاب کرده ام که ببینم ریشه ی این ها چیست؟ چرا انسان این مسائل این قدر برایش مهم است. آدمها به طور مثال ممکن است ۱۲ سال – ۵۲ سال- ۷۹ سال سن شان باشد. چون تجربه ی دانش و آگاهی اندک اندک به دست می آید سن آدمها مهم است. مگر این که به روش دوم اعتقاد داشته باشیم. آنجاست که سن انسان ها مهم نیست. مثلا در چنین حالتی یک انسان ۱۲ ساله ممکن است دانش اش از یک آدم ۵۲ ساله بیشتر باشد چون او دانش را به تدریج کسب نکرده و به او وهم شده. حالا ما به ماهیت این سه مرحله می پردازیم که ببینیم آیا ما دمکراسی را می توانیم به این مسائل که به هویت انسان بستگی دارد ربط بدهیم؟
همان طور که ما نقشه جغرافیایی داریم، نقشه تاریخی هم داریم. تاریخ ۵۰۰۰ساله دنیا در این نقشه تاریخی مشخص شده.
ما انسان ها 14میلیارد سال سن داریم، در واقع سن مواد اولیه سازنده ی ما انسان ها این است. آگاهی به این تاریخ بشر هم بسیار بسیار مهم است اما ۲۰۰۰ سال گذشته در زندگی ما انسان ها خیلی مهم است. سه تحول اساسی طی این ۲هزارسال رخ داده که تمام التهابات اجتماعی- سیاسی را در برمی گیرد. آن چه که به آن دمکراسی می گوییم در یکی از این تحولات می گنجد. ۲هزار سال پیش با نظریه ای به جهان نگاه می کردند که به وسیله ارسطو ارائه شد. یعنی ارسطو بزرگترین فیزیکدان زمان خودش بود و نظریه کیهان شناسی ارسطو این گونه بود که زمین مرکز جهان است و بعد بر اساس این که زمین مرکز جهان است تمام ساختار سیاسی حکومت ها بر اساس این نظریه فیزیکی پایه گذاری شد. ۱۴۰۰ سال دنیا بر اساس این نظریه اداره می شد و امپراطوری ها بر اساس این سیستم می نشستند و حکمروایی می کردند.
در قرن شانزدهم کوپرنیک گفت که زمین مرکز جهان نیست و خورشید مرکز جهان است و همین تفکر گالیله را به اختراع تلسکوپ کشاند و گالیله منظومه را دید و این نظریه را اعلام کرد و در واقع دموکراسی قرن ۱۶ اروپا منتج از حرفی بود که کوپرنیک زد، که خورشید مرکز جهان است و این نظریه در سیستم های سیاسی اجتماعی بازتاب داشت. دموکراسی قرن ۱۶اروپا بر همین اساس شکل گرفت و تاریخچه ۴۰۰ سال گذشته با همین نظریه که خورشید مرکز جهان است شکل گرفت. از این مهمتر نظریه فیزیک انیشتین در قرن بیستم است که بر پایه نظریه بیگ بنگ و قانون جاذبه زمین نیوتن، الزامات و حقایقی را بر ما معلوم می کند که آن حقایق سیستم های سیاسی آینده را تعیین می کنند و ما باید ایران را سوار این قطار کنیم. اگر از این ایستگاه بگذره خیلی سخت می شود که دوباره سوار این قطار شد.
اول به نظریه فیزیک بطلمیوس و نظریه ارسطو بپردازیم. در این نظریه زمین مرکز جهان است، ستارگان دورش می گردند و در مدار آخر که تغییرناپذیر است خداوند قرار دارد و همه چیز در زمین برای بشر درست شده و به همین خاطر زمین مرکز جهان است و خاص است. در این نظریه ارسطویی جهان مکان مشخصی است و همه چیزها جایگاه و مکان مشخصی دارند. زمین جای خاصی قرار گرفته، خورشید جای خاصی ست و این جای خاص هست که خصلت های ویژه شما و امتیازات ویژه شما را تعیین می کند و هر چیزی که در سیستم ارسطویی زمین محور وجود دارد به طرف جایی دارد حرکت می کند. این نظریه ای بود که از دل فیزیک دوهزار سال پیش به وجود آمد. و همین قوانین دقیقا روابط اجتماعی را تعیین کرد. در روابط اجتماعی قرون وسطی، تا پیش از پیدایش مسیحیت و خود مسیحیت بر اساس نظریه ارسطویی شکل گرفت. در واقع مذاهبی که درست شد درست بر اساس همین نظریه فیزیکی شکل گرفتند. انسان در مرکز است، خداوند در بیرون است و نظاره گر و قدرت و توان و انرژی از بیرون جریان دارد. ساختار حکومتی که بر اساس این افکار ایجاد شد این شکلی بودند: دهقانان در مرکزند، یعنی در پائین ترین مرتبه قرار دارند، بعد نظامیان، بعد اشراف زادگان و بعد امپراطور که قدرت خودش را از خدا می گیرد. دقیقا ساختار اجتماعی از ساختار نظریه فیزیکی نشأت می گرفت. این جا می بینیم که امپراطور قدرتش را مستقیما از نگهدارنده می گیرد و فاصله هر کسی چه دهقان زاده باشی، چه نظامی باشی، چه اشراف زاده بر اساس نزدیکی به امپراطور که به خداوند نزدیک تر است قدرت و موقعیت شان سنجیده می شود. در متافیزیک ارسطو معنای وجود یعنی بودن مورد بحث قرار می گیرد و آن اشاره ای به ابرمردها می شود. یعنی چیزهایی که زنده هستند و چیزهایی که حرکت می کنند، برای رهایی از شر این دنیا باید به طرف مرکزهای قدرت که بیرون از دایره است حرکت کنند.
در منطقه ما می بینید که جنگ بین سه قدرت خلفای راشدین، ساسانیان و امپراطوری روم شرقی، در واقع جنگ بین سه امپراطوری نبود، بلکه جنگ بین خدایان این سه امپراطوری با هم بود. تا قرن ۱۶ در اروپا چنین بود. بعد از قرن ۱۶که ما توانستیم بفهمیم که چرا سیب از درخت می افتد، چرا سیاره ی زمین در فضا معلقه، چرا ما مرکز جهان نیستیم بر اساس مشاهدات بسیار ساده گالیله، ما به فیزیک نیوتنی می رسیم. فیزیک نیوتنی به ما گفت ما، هم می توانیم حرکت سیاره ها را دور هم بفهمیم، هم می توانیم دقیقا اندازه بگیریم که چقدر طول می کشد زمین به دور خورشید بگردد، و حرکت دیگر سیاره ها را نیز بر اساس فیزیک نیوتنی اندازه بگیریم. نظریه خورشید محوری باعث آشوب در کلیسا شد. نتیجه ی مهم این دستاورد این بود که ثابت می کرد که علم و فیزیک جهانی ست و به همه ی جهان تعلق دارد و تورنتو و تهران ندارد و این ادعای بزرگی بود در برابر آن خدایانی که آن اسطوره ها را ساخته بودند. همین باعث ایجاد قوانین مشابه در همه ی جهان شد. یک آدم معمولی مثل کوپرنیک این نظریه را می دهد، یعنی یک آدم خاکی. به همین دلیل کلیسا او را دشمن بشریت اعلام کرد. این تحولات که منجر شد به دمکراسی یکی از بزرگترین دستاوردهاش ماشین چاپ بود. ماشین چاپ باعث شد که دانش همگانی شود. برای این که هر کس هر چه می نوشت می توانست چاپ کند و در دسترس همگان قرار دهد. سه سال پس از نظریه خورشید محوری کوپرنیک مارتین لوتر نظریه سیر تحول دینی خود را در مسیحیت اعلام می کند. روشن بود که مارتین لوتر از نظریه کوپرنیک به وجد آمده بود. گالیله با تلسکوپش نظریه کوپرنیک را ثابت کرد و بعد از آنها بود که نیوتن در سال ۱۶۸۷ قانون اصول ریاضی طبیعی را نوشت و این آخرین میخی بود که بر تابوت نظریه زمین محوری کوبیده شد.
در همین دوره است که رابطه ی فلسفه و فیزیک توسط جان لاک شکل می گیرد. جان لاک و نیوتن دوست بودند و در همین دوره است که جان لاک در دو رساله ای که می نویسد جدایی و استقلال سه قوه را بیان می کند و جان لاک می گوید که من این نظریه استقلال نهادهای حکومتی را از نیوتن گرفتم و آموختم که چه ماهیت هایی واقعی هستند و چه ماهیت هایی واقعی نیستند. جان لاک در تفکرات فلسفی و اجتماعی اش در مورد مسئله ی فضا و زمان صحبت می کند و شما هیچ فیلسوف ایرانی نمی بینید که در رابطه فلسفه زمان صحبت کند.
این نظریه خورشید محور کم کم به همه ی جهان سرایت می کند و دیگر هیچ جایی در جهان وجود ندارد که آن را قبول نداشته باشد. و حالا ساختارهای اجتماعی بر اساس تفکرات نیوتن شکل می گیرد. همان طور که گفتم در فیزیک نیوتنی فضا و زمان مطلق اند منتها در پس زمینه ای وجود دارند که همه ی اشیا در آن فضا و زمان معلق اند و همه ی خواص، شخصیت و صلاحیتشان را از مشخصات فضا و زمانی شان می گیرند و در این دوره است که اندیشه های ارسطویی ملغا می شود و قدرت از آسمان به زمین و از خدایان به دست انسان می رسد. در این دوره است که مردم رهبر محبوب را انتخاب می کنند. این مدل مستقیما از نظریه فضا و زمان نیوتن مشتق شده است. در همین دوره است که جوامع لیبرال دمکرات برای انسان حقوقی قائل هستند، مثل مالکیت و این حق مالکیت مثل وجود خورشید، وجود زمین و یا مریخ در فضا و زمان هست و از همان حقیقت مطلق فضا و زمان نشأت می گیرد. در تفکرات جان لاک هم حق و عدالت درست مثل فضا و زمان پس زمینه هستند و کسی نمی پرسد که چرا حق و عدالت باید حقانیت داشته باشند. در واقع جان لاک با استفاده از همان اندیشه ی فضا و زمان نیوتن توانست حقوق انسانی را پایه گذاری کند. از جمله حق مالکیت خصوصی را او رسمیت می بخشد. باید رابطه علم و جهان بینی را در مراحل مختلف شناخت تا بفهمیم که در کجای جهان ایستاده ایم.
اگر آن چه را تاکنون گفته ام بپذیریم، آن چه حالا می گویم آینده ی جهان است.
ما در فیزیک چیزهایی را پیدا کردیم که ادوین هابل به وسیله تلسکوپ مشاهده کرد و انیشتن به وسیله ریاضی تئوریزه کرد و ما تئوری کیهان شناسی مه بانگ را به دست آوردیم و دانستیم که جهان همواره در حال تغییر است و هیچ چیزی ثابت و پایا نمی ماند. این بزرگترین دستاورد قرن بیستم است. هیچ شکی نیست که این دستاورد بارتاب های شگرفی در سیستم های سیاسی – اجتماعی و اقتصادی آینده دنیا خواهند داشت. این دو دوست هستند (ادوین هابل و انیشتین) که بزرگترین تحول قرن را به وجود آورده اند. ادوین هابل می گوید، خورشید در مرکز جهان قرار ندارد، حتی کهکشان ما هم در مرکز جهان قرار ندارد و هیچ چیزی در مورد انسان ها ویژه نیست، و هیچ خصلت خاصی، هیچ حق خاصی، هیچ موجودیت خاصی را در جهان اشغال نکرده ایم. و مسئله دیگری که قطعا تاثیرات مهمی دارد این تئوری است که تنها کهکشان، کهکشان شیری نیست و کهکشان های دیگری هم وجود دارند و انسان تنها بخشی از کل جهان است که در فضا و زمان محدود است.
دو امر مهم دیگر که در قرن بیستم بشر به آن دست یافت و عوامل تعیین کننده هستند نسبیت عام و نسبیت خاص است. یکی از دستاوردهای قرن بیستم که از نسبیت عام نشأت می گیرد همین تلفن همراهی است که در کیف و جیب شماست. اگر شما می توانید در این جا از تلفن دستی استفاده کنید به خاطر نسبیت عام است. چون نسبیت عام به ما می گوید که اگر جسمی حرکت می کند زمان در آن کوتاه تر می شود. ساتلایت هایی که موقعیت های ما را در جهان نشان می دهند زمان را برای ما تعیین می کنند. اگر ما بر مبنای نسبیت کلاسیک از این دستاوردها استفاده کنیم، حتی ده متر پیش پایمان را هم نمی توانستیم محاسبه کنیم، اگر شبکه های اجتماعی این همه در جهان موثرند برای این که جهان دارد از مدل های قبلی که یاد کردیم عدول می کند و به مدل جدیدی دست می یابد.
مدل امپراطوری قدرت و رهبر محبوب دارد از بین می رود و دنیا بر اساس شبکه های اجتماعی اداره می شود. نظم جدید منبعث از وجود شبکه هاست. مدل دمکراتیک دنیا به سوی مدل شبکه ای پیش می رود و اطلاعات در آینده از طریق همین شبکه ها به انسان منتقل می شود. و این چیزی که اکنون ما داریم و به آن می گوییم استقلال انسانی، استقلال ما از روی مدل دمکراسی تعیین شده. در این مدل جدید نمی گویم که ما استقلال انسانی مان را از دست می دهیم، اما استقلال ما بسط پیدا می کند به استقلال های دیگر. ما در آینده از طریق شبکه ها شناسایی می شویم. در این مدل جدید هیچ چیزی بیرون از جهان هستی نیست و این شبکه ها هستند که همه چیز را تعیین و تعریف می کنند و سازنده ی مطلقی هم وجود ندارد و نظم بر اساس قوانین اولیه تأمین نمی شود. برای این که در دنیای جدید خارج وجود ندارد و چیزی نمی رود در دنیای دیگر. دیگر توهمی بیرون از هستی وجود ندارد، جهان در حال بسط است اما نمی رود به جهان دیگر. بنابراین آن چیزی که در جهان وجود دارد مثل انسان- حیوان- طبیعت فهمش برای ما امکان دارد و خارج از این ها جهان دیگری وجود ندارد. وقتی آفریننده را از جهان برداریم اولین پرسش این است که جهان چطوری به وجود آمده؟ جهان حاصل خودسازهاست و سازه های جهانی می توانند خودشان را بسازند. این در حقیقت در تمام دوران تاریخ کفر بود، اما الان به وسیله ی علم کنونی ثابت شده که خاصیت خودسازی در تمام طبیعت وجود دارد.
به نظر من در آینده نظم جهان بر اساس شبکه ها پیش می رود. و این تئوری دارد به سرعت پیش می رود. در آینده گروه های خاص فکری نیستند که بر جامعه فرمانروایی می کنند، و در درون همین شبکه ها هست که رابطه ی بین انسان و رهبر محبوب تعیین می شود. فکر نکنید من این را از خودم در آوردم، این مدل شبکه ای مثل مغز انسان است. اگر به مغز انسان نگاه کنید هر نقطه ای که می بینید قسمتی از مغز انسان است که کاربردهای خاصی دارد. و این به ما نشان می دهد که مغز انسان، ذهن انسان روح انسان و موجودیت انسان و آگاهی انسان و وجدان انسان بر اساس ساختار شبکه های ذهن انسان شکل می گیرند. ما تا حالا ۲۰۰ شبکه را در ذهن انسان شناسایی کرده ایم و روابط این شبکه هاست که به ما خوشحالی می دهد، به ما غم می دهد و روابط اجتماعی ما را تنظیم می کند. نظریه تئوری شبکه ها دارد به سرعت در جامعه رشد می کند برای این که واقعیت دارد و در ذهن انسان این مدل وجود دارد. واقعا تصادفی نیست در همان زمانی که فیزیک انیشتنی به ما عدم قطعیت را ثابت کرد و دانستیم که فضا و زمان از اهمیت پیشین برخوردار نیستند و ما فهمیدیم که فضا و زمان محو می شوند، ساختار جدیدی که همان ساختار شبکه ای است و شبیه شبکه های مغز انسان است به وجود آمد. درآینده آن چه که برای انسان واقعیت تلقی می شود در حقیقت رابطه ی بین شبکه هاست و اگر شبکه ها تنظیم شوند، امور دیگر تنظیم خواهند شد و پتانسیلی که در آن موجود است می تواند به مهارت تبدیل شود.
یکی از مهمترین دستاوردهای این دوره رسیدن به غیر بنیادی بودن زمان و مکان است. حیطه ی حکمروایی زمان و مکان از بین رفته. و مسئله ی دیگر که مهم است و به آن دست یافتیم احتمالات به جای قطعیات است که در آینده تعیین کننده خواهد بود. هر کس از شما خواست به طور قطع به یک چیزی نظر بدهید باید بگویید احتمالات بیشتر اهمیت دارد تا قطعیت. قطعیت فقط یک برش خاصی از واقعیت است که زیاد هم اهمیت ندارد، بهش پرداخت. احتمالات هست که اهمیت دارد و در مدل های حکومتی آینده ما تعیین کننده است.
مسئله ی مهم دیگر درک الزامات زندگی شبکه ای ست. ما باید با این شیوه از در صلح درآییم. اهمیت رابطه ی شبکه ها در کنار استقلال کشور. در آینده استقلال کشورها به نفع استقلال شبکه ها از بین می رود و این چیز بدی نیست. کشورها خیلی دم از استقلال می زنند اما در حقیقت تمامیت ارضی و استقلال مال دنیای گذشته بودند و در جهان آینده نقش پررنگی نخواهد داشت. برای این که توسط شبکه ها مغز و ذهن انسان فراتر از این مفاهیم قرار خواهد گرفت و در مرزهای جغرافیایی محدود نخواهد شد و مرزتان فراتر می رود.
حالا دو دقیقه هم در مورد تفاوت بین کسانی در اروپا که در چهار قرن گذشته نظریات فلسفی شان باعث شد نظریات سیاسی اجتماعی شکل بگیرد با کسانی که پیشگامان فکری ما بودند صحبت کنیم. علی شریعتی- احمد فردید- علی قمشه ای- احسان نراقی و سیدجمال الدین اسدآبادی اینها در چهار صد سال گذشته پیشگامان فلسفی ما بودند. و پیشگامان اروپا در چهارصد سال گذشته نیچه- هایدگر- کانت – جان لاک- منتسکیو و…..
قبل از این که بخواهم این گروهها را مقایسه کنم به شما بگویم آینده سیاسی هم ایران و هم جهان به یک پرسش بسیار بسیار بنیادی بستگی دارد: و آن سئوال بنیادی را می شود به این سئوال طلایی وصل کرد که چرا تلاش ها و مبارزات دمکراسی خواهانه مردم ایران در صد سال گذشته شکست خورده؟
دلیل شکست خوردن آن به نظر من در مقایسه بین این دو گروه است. اگر گروه دوم را ببینید وقتی نوشته های جان لاک، منتسکیو، کانت، شوپن هاور و نیچه را بخوانید، مخصوصا کانت، می بینید که آنها نظریه علمی فضا و زمان را می فهمیدند. می فهمیدند که در حقیقت الزامات علمی نظریه فضا و زمان چیه، و بنابر همین فهم اندیشه های علمی و فلسفی درخشان شان را تنظیم می کردند. آن گروه دیگر سید جمال الدین اسدآبادی- فردید- الهی قمشه ای و آل احمد و بازرگان تفاوت بین الهیات و فلسفه فضا و زمان را یا درک نمی کردند و یا به آن اهمیت نمی دادند. وقتی مرز بین این تفکرات را درک نکنی تفاوت بین این دو روش را هم نخواهی فهمید. برای اینها الهیات و عرفان بر اساس وهم امکان پیدا می کند و علم به وسیله ی روش علمی. در حقیقت معنای این حرف این است که برای گروه دوم مرز بین وهم و واقعیت های اجتماعی و روش علمی مخدوش است. اگر تفاوت بین این دو را نفهمید نمی توانید دستاوردهای دیگری را در یکی دیگر به کار ببرید.
حالا ما در ققنوس می خواهیم از مشاهدات خودمان از ۱۳میلیارد سال گذشته و مخصوصا از ۱۰۰۰ سال گذشته درس بگیریم و علل دست نیافتن به دموکراسی را پیدا کنیم:
۱-عدم درک مفاهیم بنیادی فیزیک و تکامل آن
۲- احتراز و محافظه کاری فکری پیشگامان ایران برای مردمی کردن یافته های علمی. یافته های علمی در قشر روشنفکر می ماند و به میان مردم نمی رود.
۳- اکراه از پرداختن به پرسش های علمی. من گمان نمی کنم متفکران ایران به این امورات واقف نبودند، اما از روی محافظه کاری از بردن آنها به درون جامعه خودداری می کردند و نمی خواستند کاری کنند که پیشگامان سنتی جامعه را ناراحت کنند.
به نظر ققنوس نشانه های بارز درک مفاهیم بنیادی فیزیک و تکامل به وسیله ی پیشگامان اروپا را باید به عنوان یکی از مهمترین دستاوردها برای پاسخ به این سئوال که چرا دمکراسی در اروپا به وجود آمد، اما در ایران نه! در نظر گرفت.
ساختن نهادهای مدرن برای همگانی کردن علم یکی دیگر از راهکارهای لازم است. و ققنوس اولین نهاد مدرن جهان است که دارد به این امر می پردازد. این یعنی این که علم در دسترس تمام افراد قرار بگیرد. صرف نظر از نوع لباس، اندیشه، عقیده، و موقعیت اجتماعی. ما معتقدیم که محصول ما دانشمندان از آن مردم است و اگر دستاوردهای علمی در مجلات علمی و با متون غامض و دور از دسترس مردم بماند، این خیانت به مردم است. حالا این دستورالعمل ماست برای دانشمندان و متخصصان و متفکران که برای برقراری دموکراسی در ایران بکوشند.
اگر آن چه که من گفتم درست بوده باشد- چون ممکن است اشتباه هم بکنم- باید دستاوردهای علمی در دسترس همگان باشد و نه یک عده خاص. به همین دلیل برای ما رسانه ها از اهمیت بالایی برخوردارند. برای مثال اگر آن چه ما می گوییم و پیشنهاد می دهیم به دست مردم نرسد بی فایده است. و تنها راه رسیدن یاری رسانه های همگانی ست. برای همین ما تلاش بی وقفه ای خواهیم کرد که حرف ما و محصول فکری ما به دست و گوش مردم برسد.
یادگیری دانش های خارج از تخصص اصلی. شما اگر به یک دانشگاهی در این جا بگویید که مثلا یک فیلسوف با یک شیمیدان باید با هم حرف بزنند می گوید چه دلیلی دارد؟ برای چی؟ در حالی که به نظر ما ضروری و لازم است، برای این که آن اتفاقی که برای پیشگامان فکری ایران افتد، نیفتد. کسانی که خبر نداشتند در دنیا دارد چه اتفاقاتی درباره نسبیت و یافته های علمی می افتد، و خودشان عاشق فلسفه ی خودشان می شدند و هنوز در قرن بیست و یکم در مورد ملاصدرا و سهروردی و محمد غزالی دارند حرف می زنند، بدون آن که بدانند نظرات انیشتن و یافته های علمی چه بازتابی در جامعه دارد!
کاری که ما انجام دادیم، ابتکار عمل در برقراری نهادهای بینا رشته ای ست. یعنی ققنوس یک نهاد بینا رشته ای ست و تمام رشته ها در ققنوس به طور مستمر با هم کار می کنند و نتیجه ی کارشان را در اختیار مردم عادی می گذارند.
و آخرین کارمان برقراری گفتمان ناموازی با سنت ها و رسوم است. از این که چیزی پیدا کرده ایم و ممکن است کسی خوشش نیاید ما نباید آن را در ذهن خودمان، کتابخانه ی خودمان، کمد خودمان و یا کامپیوتر خودمان پنهان کنیم و بگذاریم از بین برود. اگر راهکاری به روش علمی پیدا شد و فکر کردیم ممکن است کسی خوشش نیاید و یا پیغام داد که آن را منتشر نکن ما نباید به آن گردن بگذاریم. پس نباید ملاحظه کاری کنیم. ملاحظه ما باید در اهمیت و مواهب همگانی کردن علم در میان مردم باشد. ما در ققنوس این کار را به ابتکار شاهزاده انجام داده ایم و من به شما قول می دهم که با صداقت کامل این وظیفه ی خطیری که بر عهده ما گذاشته اند انجام دهیم و ایران را نه از مرحله اول تحولات علمی و یا از مرحله دوم آن، که از مرحله ی سوم آزادی وارد جهان کنیم.