دوران ناصری در بازخوانی خاطرات اعتمادالسلطنه

بخش هفدهم

هر چند ناصرالدین شاه به دفعات از سوی گروه‌ های مردم به لامذهبی و بی‌ دینی متهم می‌گردید ولی خود او هیچ‌گاه چنین اتهامی را باور نداشت. تا آنجا که همواره با فقیهان عصر و دوره‌ی خویش همانند ملاعلی کنی، ملارضا همدانی، کاظم رشتی، جمال‌الدین اسدآبادی به مشورت می‌نشست و مشورت با ایشان را وجاهتی برای مشروعیت حکومت خویش می‌شمرد.

اما  در خفا و در پس صحنه، نمایش‌های دیگری از دین به اجرا درمی‌آمد که علی‌رغم مخفی‌کاری، مردم از کم و کیف آن چندان بی‌اطلاع نمی‌ماندند. به عنوان انعکاس نمونه ‌ای از همین نمایش‌های پنهانی یادآور می‌گردد که در یکی از مهمانی‌های شبانه‌ی عضدالملک، که صدر اعظم نیز حضور داشت “آخوندی با عمامۀ ژولیده وارد می‌شود”. عضدالملک به آخوند اعتراض می‌کند که چرا بی‌موقع آمده است. او نیز در پاسخ می‌گوید که با جمع مجلس کاری ندارد بل‌که می‌خواهد به صدر اعظم عریضه برساند. سپس “او از لای عمامه باسم اینکه عریضه میخواهد درآورد و بحضرت صدارت دهد، یک بسته ورق آس بیرون می‌آورد، بشکن میزند، قری میدهد، رقص میکند، و آسها را” به صدر اعظم می‌بخشد (ص۱۰۶۰). نمایشی از این گونه آن هم از یک آخوند همه را به شوق و وجد آورد. تا آنجا که میزبان هم جهت سرخوشی میهمانان به هریک ده اشرفی داد تا همگی در تفریحی عمومی به قمار اشتغال ورزند. اما میزبان در ماجرای بخشیدن اشرفی‌ها، صدر اعظم را از دیگران مستثنا کرد و به او صد اشرفی پرداخت.

 اعتمادالسلطنه هم علی‌رغم تقدس‌مآبی، مشتاقانه در مجالسی از این دست مشارکت می‌ورزید. همچنان که در مجلس یاد شده تنها از تملق‌گویی عضدالملک نسبت به صدر اعظم، گزارشی می‌نویسد. آن هم انتقادی که در جمع ناگفته می‌ماند و فقط در روزنامه خاطرات بازتاب می‌یابد.

داستان محفل عضدالملک همان داستان مکررِ “چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند” است که پس از پیدایی اسلام آشکارا تمامی تاریخ هزار و چهار صد ساله ‌ی ایران را درمی‌نوردد. چون فقیهان آموزه‌های خود را همواره در مفاهمه‌ ای نزدیک و کارساز با دربارهای حکومتی به کار می‌بستند.  ناصرالدین شاه نیز همین زبان مفاهمه ‌آمیز را در ارتباط با فقیهان عصر و دوره‌ی خویش به کار می‌گرفت. همچنان که او به منظور تظاهر به دین از صدرالعلما می‌پرسد: “با جیقه و لباس مرصع می‌توان نماز کرد یا نه” (ص۱۰۵۶). در خصوص پاسخ صدرالعلما، اعتمادالسلطنه منتقدانه می‌نویسد: «آن احمق مثل سایر فقهای ابله محض تملق گفت بله» (پیشین). ولی اعتمادالسلطنه انتقاد خود را به آیه ‌ی خذوا زینتکم عند کل مسجد (زینت خود را در هر مسجدی برگیرید ۳۱/۷) باز می‌گرداند و پاسخ صدرالعلما را ناصواب می‌خواند. پیداست که اعتماد السلطنه که به دانستن احکام دینی تظاهر می‌کند، به تعمد علم و اجتهاد شخصی خود را در روزنامه خاطرات به رخ خواننده می‌کشد.

اعدام یک بابی در شیراز دوره ناصرالدین شاه؛ بسته شدن افراد به توپ و شلیک، شمع آجین کردن و دوشقه کردن از روش های اعدام دوره قاجار بود

ولی شاه که چنین پرسشی را پیش می‌کشید به‌تر از هر مجتهد و فقیهی به پاسخ آن آگاهی داشت. چون او می‌دانست و علی‌رغم دانستگی، پرسش خود را تکرار می‌کرد تا چنان وانمود گردد که به احکام دین اهتمام می‌ورزد. اما این اهتمام همان گونه که در مجلس عضدالملک دیده شد در خلوت و تنهایی، راه به جایی نمی‌بُرد و تنها در انظار عمومی به کار می‌آمد.

به طبع در عصر ناصری نیز همانند همه‌ی دوره‌ها هنجارهایی را که روحانیان در مجلس خصوصی به کار می‌گرفتند با نقش‌آفرینی ایشان بین عامه‌ی مردم تفاوت و فاصله داشت. چنانکه در مجلسی خصوصی از زنان شاه، “نقیب‌السادات والاشراف سیدمحسن شیرازی” زمانی که شوخی‌های شاه را دید، عمامه‌اش را در اختیار او گذاشت تا برای زنان پرتاب کند. گزارش انتقادآمیز اعتمادالسلطنه از این مجلس خواندنی است. چون به کنایه می‌گوید: «از آنجا که در این عصر همه چیز متناسب است نقیب ما هم باید این باشد» (ص۸۶۶).

البته اجتهاد شخصی و خودمانی اعتمادالسلطنه در روزنامه خاطرات حد و مرزی نمی‌شناسد. چون او هم می‌خواهد به مخاطب و خواننده‌ی خود چنان القا کند که بیش از دیگران به احکام شرعی آگاهی دارد. اما این دانستن را کسی حتا خود او نیز چندان جدی نمی‌گیرد. همچنان که در مسافرتی به فرح‌آبادِ ساری، شاه را جهت گردش بر قایقی روسی سوار می‌کنند ولی اعتمادالسلطنه با رویکردی تقدس ‌مآبانه و قشری، در گزارش خویش قایق‌سواری شاه را این گونه به نقد می‌کشد: «پاروزنان روسی هستند پس قایق نجس است و آنگاه مُسلِمی را نباید کافری هادیِ راه و ناخدای دریا باشد» (ص۳۷). با چنین نگاهی او حتا بعید نمی‌بیند که قایق‌رانان روسی، شاه ایران را بدزدند و در سواحل روسیه پیاده نمایند. تا آنکه در پایان گزارش خود نتیجه می‌گیرد: «اما کو شعور! مگر فرنگ عقل را زیاد می کند. بعضی مُفرنگ شده‌اند. اما ظاهرشان مُطلا شده، اما باطن همان آهن بلکه خبثِ آهن است» (پیشین).

با همین رویکرد بی‌تردید او جهت کسب وجاهتی عوامانه، تقدس‌مآبی را بهانه می‌گذارد تا مخالفت خود را با پدیده‌های غربی آشکار نماید. همچنین در نمونه ‌‌ای از همین مخالفت‌ها لباس نایب‌السلطنه و بسیاری از امیران نظامی را باب طبع خویش نمی‌بیند. چون می‌گوید: ایشان را دیدم همگی لباس‌های سفیدرنگِ کوتاه بر تن داشتند تا جایی که مقعدشان پیدا بود. او حتا لباس این نظامیان را تقلیدی از لباس مردان اتریشی می‌دانست و بر آن نیز خرده می‌گرفت. همچنین می‌پنداشت الگوبرداری از اتریش مخالفت انگلیس، روس و آلمان در پی خواهد داشت، که گویا از اتریش به ما نزدیک‌تراند (ص۱۴۷)

اعتمادالسلطنه در الگوگزینی از شاه، مسجد سپهسالار را هم مکانی غصبی می‌دانست که به گمان او پیش‌نمازی بی‌سواد را بر آن گماشته‌ بودند. تا آنجا بر بستری از احساس حسادت و حقارت نسبت به سپهسالار، ضمن همسویی با شاه ادعا داشت که او (سپهسالار) با پول رشوه و تعارف آن را ساخته است. اعتمادالسلطنه حتا تجاهل‌مآبانه معماری مسجد سپهسالار را نیز می‌نکوهد و آن را فروش‌گاه و کاروان‌سرایی از بلور و حریر می‌نامد که گویا با مسجد همخوانی ندارد. همچنان که معماری مسجد بهانه قرار می‌گرفت تا بگوید که اسلام بر باد رفته است (ص۸۶۶).

 بی‌تردید بر پهنه‌ی همین دیدگاهِ متظاهرانه، اعتمادالسلطنه از موضع دین و باوری مذهبی، با تمامی پدیده‌های نو در جامعه به مخالفت بر می‌خاست. در همین راستا یادآور می‌شود که در الگوگذاری از کشورهای اروپایی مجسمه‌ای را از ناصرالدین سوار بر اسب ساختند تا آن را در میدان توپخانه نصب نمایند. چیزی که هر چند شاه را به وجد آورد ولی اعتمادالسلطنه علی‌رغم تظاهر به خوش‌حالی، در خفا با آن به مخالفت برمی‌خاست. چنانکه ضمن بهانه‌ جویی‌های تقدس‌مآبه می‌نویسد: نباید جشن می‌گرفتند چون اسلام مجسمه‌سازی را حرام می‌داند. او در همین یادداشت‌ها به عنوان نمونه‌ از دولت عثمانی مثال می‌آورد که گویا در آنجا روحانیان با نقش چهره‌ ی سلطان محمود عثمانی بر سکه‌ها، به مخالفت برخاستند (ص۵۹۷ و ۴۹۶). با این همه اعتمادالسلطنه از آنچه که در دل می‌پرورانید با کسی سخنی نمی‌گفت.

اعتمادالسلطنه با تکیه به اجتهادی بی‌پایه و شخصی فتواهایی می‌داد که تنها برای خودش پذیرفتنی می‌نمود. با این همه بنا به مستنداتی که خودش آن‌ها را در متن روزنامه‌ ی خاطرات فراهم دیده است، تا آن زمان از عمل به واجبات دینی بازمانده بود. چنانکه هفت سال پیش از این ماجرا در خاطرات اول محرم سال ۱۲۹۹ قمری می‌نویسد: «مصمم شدم که نماز پنجگانه که تا بحال نه بواسطۀ عدم اعتقاد بلکه از تنبلی گاهی نمیکردم از این سال بخواست خداوند متعال ترک نخواهم کرد» (ص۱۳۲). با این همه تقدس‌نمایی اعتمادالسلطنه پایان نمی‌پذیرفت. چون در فردای همان روز “تعزیه‌ی عروسی رفتن حضرت فاطمه” برگزار ‌گردید. به طبع در تعزیه ‌ی یادشده عده ‌ای فاطمه را بهانه می‌گذاشتند تا شور و شوق مردم را برانگیزند. ولی شادمانی و خنده ‌ی مردم و اهل حرم از این نمایش، گلایه‌ ی او را در پی داشت. تا جایی که او در انتقاد از نمایش یاد شده نوشت: «نه شأن سلطنت بود این عمل و نه ایام تعزیۀ سیدالشهدا مقتضی است این حرکات» (پیشین).

 در عصر و دوره‌ی ناصرالدین شاه رسمی را به کار می‌گرفتند که شب‌های محرم هر کسی جهت عزاداری به بیش از چهل تکیه سر بزند. مردان سیاسی ناصرالدین شاه به همراه زنان‌شان، نه فقط تکیه‌های پر رونقی بر پای می‌داشتند بل‌که خود نیز در رسمی همگانی جهت حضور در “چهل روضه” مشارکت می‌ورزیدند. به واقع همه ‌ی آن‌ها نیاز داشتند تا ضمن تظاهر به دین رایج دولتی، وجاهتی را برای خویش به نمایش گذارند. پیداست که با نمایش‌هایی از این دست، متظاهرانه بر پای ‌بندی خویش به موازین احلاقی و انسانی تأکید می‌ورزیدند. 

روضه‌خوانی‌های محرم از ابتدای غروب آفتاب آغاز می‌شد و تا سپیدی صبح ادامه داشت. اعتمادالسلطنه به همراه شاه و بسیاری از مردان سیاسی او از مشتریان همیشگی این روضه‌خوانی‌ها بود. او در نمونه ‌ای ویژه که در روزنامه خاطرات انعکاس می‌یابد حتا نام چهل تکیه ‌ای را که شب تاسوعا در آن‌ها حضور داشته است، یک به یک بر می‌شمارد (ص۲۰۴-۲۰۳). در همین تکیه‌ها روضه‌خوان‌ها نیز در رقابتی تنگاتنگ سرسختانه با هم به مجادله بر می‌خاستند. ولی مجادله و رقابت ملاعلی کنی با سید جمارانی از این هم فراتر می‌رفت. چون شاه در جانبداری از ملاعلی کنی دستور داد که سید جمارانی به حضرت عبدالعظیم تبعید گردد. این تبعید چند ماه طول کشید تا در نهایت با وساطت انیس‌الدوله پایان پذیرفت (ص۲۰۵).

از سویی دیگر بهایی‌کشی در عصر و دوره‌ی ناصری حد و مرزی نداشت. چیزی که آخوندهای قشری آزادانه به آن دست می‌یازیدند. همچنین مردان سیاسی ناصرالدین شاه نیز در ستیز با گروه بهاییان از هم پیشی می‌گرفتند. چون کشتار بهاییان موضوعی بود که همگی می‌توانستند بر بستر آن اسلام‌خواهی خویش را برای عوام به نمایش گذارند.  

با تمامی این احوال اعتمادالسلطنه بر بستری از رفتارهای دوگانه، به ظاهر از برگزاری مراسم عمرکشان پرهیز داشت. چنانکه او این مراسم را که همه ساله شب نهم صفر برگزار می‌شد، ناروا می‌خواند و مدعی بود از زمان صفویه رسم شد که در این شب به آتش بازی روی آورند. ضمن آنکه فوت عمر را در بیست و هشتم ذی‌حجه می‌دانست. همچنان که می‌نویسد شاید در روز نهم صفر عمر سعد مرده باشد (ص۱۴۶).

اما کارگزاران دستگاه ناصری در نمایش‌های دولتی و رسمی نیز اهداف عمرکشان را در اجراهایی عوامانه به کار می‌بستند. تکیه‌ ی عزیزالسلطان جایگاه خوبی برای همین نمایش‌ها به حساب می‌آمد. در یکی از همین نمایش‌ها که با حضور و مشارکت شاه انجام گرفت “ابوبکر را پوست سگی بصورتش بسته بودند و اقسام رذالتها را باو میکردند” (ص۸۶۷). به طبع اعتمادالسلطنه بر سامانه ‌ای از دوگانه گویی و دوگانه اندیشی گرچه رفتارهای دیگران را در خصوص بی حرمتی نسبت به باورهای اهل سنت می‌نکوهید ولی آنجا که خود او در مرکز حوادث قرار می‌گرفت، از عمل به آن هیچ ابایی نداشت.

همچنان که جشنی خودمانی از عمرکشان را که خود در آن حضور داشته، این گونه گزارش می‌کند: “سلطان ابراهیم میرزا یک دسته مطرب هم خبر کرده بود، آمدند. سازی زدند. آتش‌ بازی کردیم، چون شب عمرکشان بود. الحمدلله خوش گذشت” (ص۷۲۱). بی‌تردید او هنجارهایی از این دست را تنها برای مردم حرام می‌داند.

شاه نیز علی‌رغم آنچه که در خلوت دنبال می‌کرد، هنجارهای اسلام‌خواهانه‌ ی خود را با تصنع و تکلف برای مردم عادی به نمایش می‌گذاشت. حتا حکم می‌نمود که مست‌ها را شبانه از سطح خیابان‌های شهر جمع‌آوری کنند تا در انظار عمومی تنبیه گردند. تنبیه مست‌ها گزارشی است که نمونه‌‌های فراوانی از آن در روزنامه خاطرات انعکاس می‌یابد. در نمونه‌ای از همین گزارش‌ها که اعتمادالسلطنه آن را می‌‌آورد: “چهارده نفر دیشب مست گرفته بودند در کوچه‌ها. حکم شد هر یک را پانصد چوب بزنند” (ص۴۲۴). تنبیه مست‌ها در حالی اتفاق می ‌افتاد که اکثر مردان سیاسی عصر ناصری ضمن عشق و علاقه ‌ای که به مشروبات خارجی داشتند، بلااستثنا برای میهمانان خود کنیاک و بردو را از مشروب‌فروشی‌های خیابان لاله‌زار خریداری می‌کردند. اما شاه جدای از بردو و کنیاک به شراب شیراز نیز عشق می‌ورزید (ص۳۶۷ و ۵۸۳).

ناصرالدین شاه نه تنها اسلام عوامانه ‌ای را در ارتباط با مردم و اطرافیان خود به اجرا می‌گذاشت بل‌که خود نیز به آن باور داشت. چون کارکرد دوگانه‌ ی اسلام، نیاز دوگانه‌ ی او را در زندگی فردی و اجتماعی برمی‌آورد. پیدا بود که او با همین اسلام می‌توانست در زندگی با مردم گونه‌ ای از آن را به کار بندد و در خلوت خویش گونه ‌ای دیگر از آن را. همچنان که به یکی از پیش‌خدمت‌های تازه مسلمان شده ‌اش به نام “بکمز” می‌گوید: “اگر روزه بخوری واجب‌القتلی. چرا که مسلمان شدی. حالا اگر عبادت نکنی کافر خواهی بود” (ص۳۶۷).

یادآور می‌گردد بکمز که مسیحی بود در باوری همگانی با اسلام آوردن، در دستگاه ناصری خود را از نجس بودن رهانید تا بتواند از کار خویش در دربار باز نماند. به هر حال اسلام آوردن بکمز چندان با مسلمانی شاه تفاوتی نداشت. تا آنجا که نصحیت‌های شاه به بکمز اعتراض صمیمانه‌ ی اعتمادالسلطنه را نیز نسبت به شاه برمی‌انگیخت. او در همین راستا می‌آورد: “بیخود از دهانم بیرون رفت عرض کردم هرکس روزه بخورد واجب‌القتل است. در حالتی که خود شاه هم روزه میخورد. انشاءالله شاه متوجه نشد” (پیشین).

شاه در انظار عمومی رفتاری را از خود به نمایش می‌گذاشت که گویا اسلام او نسخه‌ی اول و آخری است که او برای مردم می‌پیچد و همه باید در این خصوص به ره‌نمودهای او اقتدا کنند. در همین راستا گفتنی است وقتی که شاه اطلاع یافت برای زایمان و وضع حمل افسرالسلطنه دختر مشیرالدوله از پزشکی انگلیسی به عنوان قابله استفاده نموده ‌اند، به شدت برآشفت و گفت: “بدرسمی شده که مرد زن را بزایاند… چرا باید انگلیسی …” ولی امین‌السلطان که به طرفداری از انگلیسی‌ها شهرت داشت گفته‌ی شاه را تاب نیاورد و در پاسخ به او افزود: “چرا متغیر میشوید … یکی انگلیسی باشد چه خواهد شد” (ص۷۶۲-۷۶۱). به هر حال دیدگاه و مذهب شاه با مذهب و دیدگاه امین‌السلطان چندان تفاوتی نداشت. چون امین‌السلطان خوب می‌دانست که سخن شاه از پشتوانه‌ ی اعتقادی درستی بهره ندارد.

دیدگاه دوگانه‌ ی شاه در تمامی رفتارهای او انعکاس می‌یافت. بر بستری از همین دیدگاه بود که او دستور می‌داد که شب‌ها چشمان “مهدی خان دلقکی” را ببندند و او را به اندرون بکشانند تا در حضور شاه با نمایش‌های خود زنان حرم را بخنداند (ص۶۷۷). شاه به ظاهر با رفتارهایی از این دست، هم بر غیرت و اسلام‌خواهی تأکید می‌ورزید و هم اینکه در خلوت و اندرونی، روزگار خوشی را برای خویش رقم می‌زد. او با شناگری در همین دنیای دوگانه بیش از آنکه بتواند دیگران را فریب دهد فضاحت‌هایی از اسلام حکومتی را به نمایش می‌گذاشت. اسلامی که مردم نیز اعتنایی به آن نداشتند و همچنان که نموده ‌شد، در زندگی روزانه ‌ی خویش از آن پرهیز می‌کردند.

ادامه دارد