نقدی بر سخنرانی دکتر الهیار کنگرلو تحت عنوان رابطه علم و دموکراسی- شهروند ۲۰ ژوئن ۲۰۱۹
دکتر الهیارکنگرلو در سخنرانی خود بارها و بارها به نکته هایی اشاره فرموده اند که می توان ازآن ها این دیدگاه را استخرایج کرد که این افراد و اندیشه ها هستند که درتحول تاریخ نقش کلیدی دارند. اجازه بفرمایید که گفتار ایشان را عیناً نقل کنم: “در واقع دموکراسی قرن شانزدهم منتج از حرفی بود که کوپرنیک زد.” و یا ” از این مهمتر نظریه فیزیک انیشتین در قرن بیستم است که بر پایه نظریه بیگ بنگ و قانون جاذبه زمین نیوتن، الزامات و حقایقی را بر ما معلوم می کند که آن حقایق سیستم های سیاسی آینده را تعیین می کنند و ما باید ایران را سوار این قطار کنیم.” و یا “خود مسیحیت بر اساس نظریه ارسطویی شکل گرفت.” و یا “در این دوره است که مردم رهبر محبوب را انتخاب می کنند. این مدل مستقیما از نظریه فضا و زمان نیوتن مشتق شده است.” و یا “در منطقه ما می بینید که جنگ بین سه قدرت خلفای راشدین، ساسانیان و امپراطوری روم شرقی، در واقع جنگ بین سه امپراطوری نبود، بلکه جنگ بین خدایان این سه امپراطوری با هم بود.”
از دید اینجانب نه سخن یک فرد و نه یک نظریه ی خاص علمی یا اجتماعی و نه شخصیت یک قهرمان می تواند تاریخ را بسازد، بلکه این تاریخ (وبه عبارت دیگر رشد نیروهای مولده) است که با تحول بی وقفه، عینی و اجتناب ناپذیر خود انسان ها و اندیشه های دوران ساز را می آفریند که به نوبه ی خود برتحول تاریخی اثرمی گذارند. ماکس وبر (از۱۸۶۴ تا ۱۹۲۰ میلادی) جامعه شناس بزرگ آلمانی در رابطه با نیروی محرکه تحول تاریخ با دکترکنگرلو هم نظر است. او اقتصاد را نیروی محرکه ی تاریخ نمی داند و بر این دیدگاه پا فشاری می کند که جوهر هرنوع پدیده ی اقتصادی – اجتماعی نه با توجه به جنبه های عینی آن، بلکه توسط دیدگاه ها و فرهنگ مسلط درهرمقطع تاریخی تعیین می شود. به عنوان مثال او تحول سرمایه داری را مدیون جنبش پروتستانتیزم در اروپا و اخلاقیات آن می داند. (۱)
به نظر اینجانب ماکس وبر، با تأکید غیرتاریخی خود نسبت به جنبش تجددطلبی مسیحی، گاری را جلو اسب بسته و تحول تاریخ را کله پا جلوه داده است. با اندکی غور در تاریخ تحول سرمایه داری درمی یابیم که نطفه های این نظام در دوران جنگ های صلیبی (ازقرن یازدهم تا چهاردم میلادی) بسته شد. در جریان این جنگ های دویست ساله بود که غرب با شرق آشنا شد و تجارت بین دو طرف برقرارگردید. در دهه های پایانی جنگ های صلیبی، با توجه به رشد نیروهای تولیدی، یک سلسله تحولات رخ داد که به رشد نظام سرمایه داری و درنتیجه ی آن کشفیات جغرافیایی و علمی و اختراعات متعدد دامن زد. در اواخر قرن دوازدهم میلادی بود که نوع پیشرفته ی قطب نما که در قرن یازدهم توسط چینی ها اختراع شده بود در دریانوردی مورد استفاده قرارگرفت. درهمین دوران بود که بادبان هایی اختراع شد که در خلاف جهت باد عمل می کرد. در قرن سیزدهم میلادی شاهد ظهورکارگاه های صنعتی کوچک (مانوفاکتورها) درکشورهای مختلف هستیم. اشتباه است اگر فکر کنیم که نظام سرمایه داری با انقلاب صنعتی اروپا آغاز شد، اشکال ابتدایی سرمایه داری در قرن چهاردهم درشهر-دولت های ایتالیا مانند ونیز، فلورانس و میلان شکل گرفت. کشفیات جغرافیائی به ویژه کشف آمریکا به تجمع اولیه سرمایه مدد رسانید. تحولات فکری و علمی قرون شانزده و هفده میلادی را ما مدیون تحول نظام تازه ی سرمایه داری هستیم و نه برعکس.
از نظرتاریخی، وجود اجتماعی و شعوراجتماعی انسان همواره بر یکدیگرتأثیر متقابل داشته اند، لیکن همواره تقدم با وجود اجتماعی بوده است. منظور از وجود یا هستی اجتماعی، زندگی مادی بشر است که با توجه به تولید ثروت مادی و روابط تولیدی مشخص می شود. شعور اجتماعی در حوزه ی زندگی معنوی انسان قرار دارد و دربردارنده ی اندیشه ها، مفاهیم، نظریه های سیاسی، اخلاقی، هنری، حقوقی، فلسفی و مذهبی بشر است. با این نقطه ی عزیمت است که من شکل گیری مسیحیت را نه در اندیشه های ارسطو بلکه در وهله ی نخست در تحول نظام برده داری در رم باستان می دانم. مسحیت ابتدا به عنوان مذهب بردگان و دیگرطبقات و اقشارستمدیده قد علم کرد و بدواً منعکس کننده امید این طبقات برای داشتن یک زندگی شاد و توأم با عدالت بود. همانطور که اینجانب درکتاب خود تحت عنوان “ادیان و بازگشت شقاوت بارخدایان” توضیح داده ام (۲)، مسیحیت در تحول خود به صورت دین طبقه ی حاکم درآمد و از نظر فکری تحت تأثیر نظرات رواقیون (بویژه فیلسوفان یهودی سنه کا و فیلو) قرارگرفت. دیدگاه تولد مسیح از مریم باکره را مسیحیت از دائوئیسم چینی به عاریت گرفته است. ازنظردائوئیست ها، لائوتسه در سن هفتاد سالگی از مادری باکره زاده شد. دیدگاه عروج عیسی را مسیحیان از میترائیسم ایرانی اخذ کرده اند. این در سده های میانه بود که روحانیون کاتولیک از ارتجاعی ترین بخش های فلسفه ی ارسطو برای تبیین جزم های مسیحیت مدد جستند.
با این پیش زمینه است که من با این دید دکتر کنگرلو مخالفم که جنگ بین مسلمانان و امپراطوری های ایران و روم “جنگ بین خدایان این سه امپراطوری با هم بود.” ازنظر من حتی خدایان این سه امپراطوری خود اساساً محصول تحول تاریخی- اقتصادی این جوامع اند و این جنگ ها علیرغم ظاهر مذهبی شان جنبه ی اقتصادی – اجتماعی داشته اند.
از اسلام آغاز کنیم که اگر از جنبه ی اعتقادی آن بگذریم، از لحاظ تاریخی لفافه ی ایدئولوژیکی جنبشی بود با رسالت متحد ساختن قبایل و عشایر پراکنده ی شبه جزیزه ی عربستان و انتقال آنها به یک نظام طبقاتی پیشرفته تر. این جنبش پس از آنکه این رسالت را به انجام رسانید، راه غارتگری همسایه های به مراتب پیشرفته تر و ثروتمندتر را در پیش گرفت. این غارتگری به هیج وجه منحصر به اسلام نیست. اسکندر کبیر نیز پس از متحد ساختن یونان و روم و استقرار فرهنگ هلنی دست به غارتگری منابع مادی و انسانی شرق زد. یکی از عمده ترین دلایل پیروزی مسلمانان بر تمدن های پیشرفته تر رومی و ایرانی درگیری این دو امپراطور در جنگ های طولانی خانمان برانداز بود که خود نیز از هردوطرف جنبه ی غارتگری داشت.
زمان در اندیشه ایرانی
دکترکنگرلو در جایی از سخنرانی خود با قاطعیت اظهار نظرمی کند که “شما هیچ فیلسوف ایرانی نمی بینید که در رابطه فلسفه زمان صحبت کند.” خدمت باسعادت ایشان عریضه نگارشوم که نخستین اصل در دیدگاه زروانیان، زمان یا زروان بود که آفریدگارنخستین محسوب می شد. در آئین رزتشت از”هفت جاوید ورجاوند” سخن گفته می شود که گویا زمان را نیز شامل می شود. شکست اهریمن و پیروزی اهورامزدا درآئین زرتشتی کمی قبل از پایان زمان صورت می پذیرد. دیدگاه مربوط به فرجام شناسی یا “آخرالزمان” در این آئین زرتشت بسیار نیرومند است. نزدیک به پایان زمان است که نجات بخشی بنام “سواشینات” پدیدار می شود. در مذهب شیعه نیز قبل از آخرالزمان است که مهدی موعود ظهورمی کند.
جالب این است که درگذشته، با توجه به بدی شرایط زندگی، بسیاری ازمردم فکرمی کردند که زمان شان به آخر رسیده و در دوره ی آخرالزمان زندگی می کنند. حافظ شیراز در این رابطه چنین سروده است:
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان
زین فتنه ها که دامن آخرزمان گرفت
درک مفهوم زمان درگذشته ازچنان اهمیتی برخورداربوده است که در قرآن سوره ای داریم بنام “دهر” که می توان آن را به زمان یا روزگار ترجمه کرد. سوره ی العصر چنین آغازمی شود: “به زمان سوگند که انسان زیان کار است.”
درتاریخ تحولات فکری خاورمیانه ازجمله ایران، جنبشی فلسفی داشتیم بنام دهری گری. دهر زمان ازلی و ابدی را معنی می دهد. دهریون ضمن الهام از زروانیان، زمان را مطلق، ازلی و آفریننده ی همه پدیده های عالم می دانستند. آنان آفرینش جهان توسط خدا و روز رستاخیز را انکار می نمودند و بر قدیم بودن عالم پای فشردند. درآیات ۲۴ تا ۲۶ سوره الجاثیه ی قرآن در رابطه با دهریون چنین آمده است: “آنان گفتند چیزی نیست جز زندگی درهمین دنیا: گروهی می میرند و گروهی دیگر جایگزین شان می شوند. تنها طبیعت و زمان است که ما را می میراند. آنان این گفتارشان را باور ندارند، بلکه فقط گمانی دارند بی پایه و اساس.”
ازجمله فیلسوفان دهری عرب و ایرانی می توان از افراد ذیل نام برد: عبدالکریم ابن ابوالعوجاء، این مقفع، ابن الراوندی و پی گیرترین آنان، فیلسوف برجسته ی مادی، محمد بن زکریای رازی (از۸۵۴ تا ۹۲۵ میلادی) که از پنج قدیم نام برده است: خالق، هیولی (ماده ی اصلی ایجاد کننده ی گیتی) زمان، مکان و نفس (نیروی محرکه ی ماده). از دیگرکسانی که با دیدی متفاوت به پدیده ی زمان نگریسته است ملاصدرای شیرازی (از۱۵۷۲ تا ۱۶۴۰ میلادی) است که زمان را به طبیعت فیزیکی یا شکل ارتباط داده است. از نظر او هرجسم علاوه برابعاد مکانی ثابت و ناگذرا (طول و عرض و ارتفاع) ازبعد و امتدادی گذرا برخوردار است که زمان نامیده می شود. ملاصدرا اصرارمی ورزد که جهان درزمان آفریده شد و خدا آن را ازهیچ به منصه ی ظهور رسانیده است. زمان بعدی است از وجود و بخشی ازحرکت که وجود مستقل خود را ندارد. (۳)
دکترکنگرلو ممکن است بفرمایند که این دیدگاه ها خام و ناپیگیرند. باید عرض کنم اگر به شکلی تاریخی با علم برخورد کنیم تمامی دیدگاه های علمی نخست به صورت کلی و ناپیگیر بیان شده اند و گاهی به شکل افسانه های خیال پردازانه. در دورانی که رشد نیروهای مولده و روابط تولیدی و به عبارت دیگر تکنولوژی عصر اجازه داده است این نظرات ناپیگیر مورد مشاهده، بررسی و آزمایشات مکرر علمی قرار گرفته و به صورت تئوری های منسجم علمی تحول یافته اند.
مالکیت
دکترکنگرلو درباره ی نظریه ی مالکیت در قرن شانزدهم میلادی می نویسد: “در همین دوره است که جوامع لیبرال دمکرات برای انسان حقوقی قائل هستند، مثل مالکیت و این حق مالکیت مثل وجود خورشید، وجود زمین و یا مریخ در فضا و زمان هست و از همان حقیقت مطلق فضا و زمان نشأت می گیرد.” معلوم نیست بخش دوم این اظهار نظردر مورد “حقیقت مطلق” بودن مالکیت از”جوامع لیبرال دموکرات” است یا از خود آقای کنگرلو. این اظهارنظر از جانب “جوامع لیبرال دموکرات” که تازه درمسیر سرمایه داری و تجمع سرمایه افتاده اند بعید نیست. لیکن از دانشمند محترم جناب آقای دکتر کنگرلو که ازنظریه نسبیت خاص و عام انشتین در عالم هستی سخن می گوید سخت بعید است.
خدمت ایشان عرض کنم که دریک نگاه کلی مالکیت را در سه مقوله می توانیم طبقه بندی کنیم: نخست مالکیت شخصی که همواره وجود داشته و درآینده نیز وجود خواهد داشت. دوم مالکیت خصوصی بر وسایل تولید که مطلق نیست و جنبه ی تاریخی دارد. زمانی که انسان دردوره جمع آوری محصول زندگی می کرد، کسی چیزی را مالک نبود. در دوران کمون های اولیه مالکیت جبنه ی همگانی داشت. مالکیت خصوصی از زمانی شکل گرفت که انسان به کمک رشد ابزارتولید مازاد برمصرف خود را تولید کرد. در جوامع فئودالی به موازات مالکیت فئودالی بر زمین، نوعی مالکیت همگانی در بین رعایای فقیر جریان داشت. سوم مالکیت جمعی بر وسایل تولید که مثلا در دوران سده های میانه، بسیاری از انقلابات دهقانی پس از پیروزی نوعی مالکیت جمعی را در مناطق تحت حاکمیت خود ایجاد کردند. در دوران سرمایه داری نیزتلاش هایی برای ایجاد مالکیت سوسیالیستی به عمل آمد که اغلب به شکست انجامیده است، لیکن این امرتاریخی بودن پدیده ی مالکیت را نفی نمی کند بخصوص زمانی که آشکارا مشاهده می کنیم که در دهه دوم قرن بیست و یکم سرمایه داری به حل مسائل ومشکلات بشری نایل نیامده است.
فراموش نکنیم که بسیاری از مصلحین اجتماعی و اندیش ورزان نامدار غرب با پدیده ی مالکیت سرناسازگاری داشته اند. اسقف میلان “سن آمبروز” در قرن چهارم میلادی چنین نوشت: “مایملک اضافی را که در تملک نگه می داری دزدیده ای” (۴) اسقف معاصر وی “سن باسیل کبیر” از اصل عدم وابستگی به مالکیت خصوصی طرفداری می کرد. (۵)
نویسنده و فیلسوف فرانسوی ژان ژاک روسو (از۱۷۱۲ تا ۱۷۷۸ میلادی) در مورد مالکیت چنین نوشت: “کارت تمام است اگر فراموش کنی که محصول زمین متعلق به همه ی ماست و زمین خود به هیچ کس تعلق ندارد.” (۶) مارکی دوساد (از۱۷۴۰ تا ۱۸۱۴میلادی) سیاستمدار انقلابی فرانسه درسال۱۷۹۷ در داستان خود بنام “ژولیت” در رابطه با مالکیت چنین نوشت: “اگرحق مالکیت را تا منبع اصلی آن پی گیری کنیم به صورت خطاناپذیری به غصب می رسیم. لیکن دزدی مورد مجازات قرار می گیرد زیرا حق مالکیت را زیرپا می نهد. ولی این حق خود درب نیاد چیزی نیست جزدزدی.ب نابراین، قانون دزد را به خاطر حمله به دزدان مجازات می کند، ضعیف را به خاطر تلاش برای بازپس گرفتن آنچه از او دزیده شده است مورد مجازات قرار می دهد….” (۷) ژاک پی یر بروسو (از۱۷۴۵ تا ۱۷۹۳)، سیاست مدار دوران انقلاب کبیر فرانسه در اثرخود بنام “تحقیقات فلسفی درمورد حق مالکیت” چنین نوشت: “مالکیت انحصاری درماهیت خود دزدی است.” (۸) پی یر ژوزف پرودن، فیلسوف نامدار قرن نوزدهم فرانسه درمورد مالکیت چنین می نویسد:
“اگرکسی ازمن بپرسد بردگی چیست، پاسخ اش را دریک کلمه می دهم: قتل. منظور من فوراً درک خواهد شد. بحث بیشتری ضرورت ندارد که نشان دهیم که قدرت از بین بردن ذهن، اراده و شخصیت انسانی همانا قدرت مرگ و زندگی است و این چیزی است که یک انسان را برده می سازد. دراین صورت چرا من به این پرسش که مالکیت چیست، پاسخ مشابهی ندهم و آن این که مالکیت دزدی است! بدون اطمینان از اینکه کسی حرف مرا نفهمد؟ پیشنهاد دوم چیزی نیست جزتغییر شکل پیشنهاد نخست.” (۹)
اصرار بر مطلق و تغییرناپذیری مالکیت خصوصی معمولاً توسط کسانی انجام می پذیرد که در این مورد صاحب نفع اند و حقایق تاریخی و اجتماعی را به دلخواه با توجه به منافع کوتاه مدت خود ارزیابی می کنند.
شبکه ها
دکترکنگرلو سخت دلباخته ی شبکه ها و الگوی شبکه ای است و آینده ی بشریت را در آینده ی شبکه ها می داند. اجازه دهید از ایشان نقل کنم:
ـ” به نظر من در آینده نظم جهان بر اساس شبکه ها پیش می رود. و این تئوری دارد به سرعت پیش می رود. در آینده گروه های خاص فکری نیستند که بر جامعه فرمانروایی می کنند، و در درون همین شبکه ها هست که رابطه ی بین انسان و رهبر محبوب تعیین می شود.”
ـ “در حقیقت رابطه ی بین شبکه هاست و اگر شبکه ها تنظیم شوند، امور دیگر تنظیم خواهند شد و پتانسیلی که در آن موجود است می تواند به مهارت تبدیل شود.”
ـ “در آینده استقلال کشورها به نفع استقلال شبکه ها از بین می رود و این چیز بدی نیست.”
ایشان مشخص نکرده اند که این شبکه ها کدامند؟ این شبکه ها به نفع چه کسی و چگونه تنظیم می شوند؟ و زندگی شبکه ای از چه کیفیاتی برخورداراست. مشکل اساسی درکلمه “اگر” است و مشروط بودن استفاده ی انسانی ازتکنولوژی بالا، به قول رودکی:
گفت باری خانه ی جانان خوش است
لیک جانا در”اگر” نتوان نشست
آقای دکترکنگرلو درسرتاسرسخنرانی خود نه به نقش سرمایه ی جهانی اشاره کرده اند ونه به جبّاریت ریشه داری که بربسیاری ازکشورها، ازجمله ایران، حاکم است. بیش از چهارصد سال است که استقلال کشورهای کم توسعه و رشد طبیعی اقتصادی، اجتماعی وسیاسی شان توسط روابط استعماری، نواستعماری و قدرت بلامنازع شبکه های مالی از بین رفته است. به همین دلیل است که امروز شاهد ناهماهنگی رشد اقتصادی و اجتماعی در سطح جهانی هستیم و همچنین بیشتر و بیشتر شدن فاصله ی فقر و ثروت، انفجار جمعیت و آلودگی فضا و درنتیجه ادامه ی جنگ و خشونت، تولید و تجارت اسلحه توسط ابرقدرت ها و تخریب محیط زیست. اگر می خواهید بفرمایید تکنولوژی بالا و زندگی شبکه ای به حکومت جهانی و عدالت بین المللی منجر می شود، باید عرض کنم هیهات!
جنبش روشنگرانه یا یک طرح سیاسی؟
دکترکنگرلو در پایان سخنرانی خود چنین نتیجه گیری فرموده اند: “ما در ققنوس این کار را به ابتکار شاهزاده انجام داده ایم و من به شما قول می دهم که با صداقت کامل این وظیفه ی خطیری که بر عهده ما گذاشته اند انجام دهیم و ایران را نه از مرحله اول تحولات علمی و یا از مرحله دوم آن، که از مرحله ی سوم آزادی وارد جهان کنیم.” من با پشتیبانی مادی و معنوی “شاهزاده رضا پهلوی” ازیک پروژه علمی با هدف روشنگری نه تنها مشکلی ندارم، بلکه معتقدم که ایشان یکی از بهترین کارهایی که می تواند انجام دهد همین است. مشکل من با سخن دکتر کنگرلوست که صریحاً اعلام می دارد که “من به شما قول می دهم که با صداقت کامل این وظیفه ی خطیری که بر عهده ما گذاشته اند انجام دهیم و….” پرسش من این است که آیا ققنوس یک پروژه ی خودجوش و مستقل است یا یک طرح سیاسی که شاهزاده به عهده ی شما گذاشته است؟ حرف من این است که مردمی کردن علم با تلاش برای کسب قدرت سیاسی جور درنمی آید. گذرکردن از وادی تیرگی به دیار روشنی نمی تواند و نباید جنبه ی فرمایشی داشته باشد.
نارسایی ها و اشتباهات
درسخنرانی جناب آقای دکتر کنگرلو نارسایی ها واشتباهاتی را مشاهده کردم که به نظرمن نباید ازآنها گذشت:
ـ این اظهار نظرکه “راه دیگر حصول آگاهی از راه وهم است” درست به نظر نمی رسد. وهم یعنی شنیدن یا دیدن چیزی که وجود ندارد و چنین وضعی برای بیماران روانی وگاهی برای انسان های غیربیمار براثر تلقین مداوم به وجود می آید. به نظرمن وهم نه به آگاهی بلکه به توهم دامن می زند. این عبارت هم که “او دانش را به تدریج کسب نکرده و به او وهم شده” درست نیست. از نظردستوری چیزی به کسی وهم نمی شود. به جای آن می توان نوشت که مثلا به او وحی یا القاء شده است.
ـ دکترکنگرلو گله مند است که ایرانیان “هنوز در قرن بیست و یکم در مورد ملاصدرا و سهروردی و محمد غزالی دارند حرف می زنند، بدون آن که بدانند نظرات انیشتن و یافته های علمی چه بازتابی در جامعه دارد.” ایشان ازن یوتن، انشتین و کوانتوم نام می برند بدون اینکه درباره شان توضیح دهند. در این سخنرانی جای بحث در مورد دانشمندان پس از انشتین مانند برتراند راسل، ریچارد هاینه مان، اشتفان هاوکینر نیز خالی است.
ـ دکترلنگرلو از”علی قشمه ای” به عنوان یکی از”پیشگامان فلسفی ما” نام برده است که اسم درست ایشان هست “دکترحسین محی الدین الهی قمشه ای فرزند مهدی الهی قمشه ای”.
ـ دکترلنگرلو احسان نراقی را با شریعتی، فردید، قمشه ای و جمال الدین افغانی دریک کاسه نهاده است که گویا ایشان دکتر احسان نراقی را با ملا احمد نراقی (از۱۷۷۱ تا ۱۸۲۹ میلادی)، فقیه شیعی مذهب و حامی ولایت فقیه اشتباه گرفته اند. جای شگفتی است که دکتر کنگرلو که ازخود با عنوان “ما دانشمندان” یاد می کند در مورد اسم و عملکرد انسان ها دقت لازم را از خود نشان نداده است. یاد جامعه شناس برجسته ی ایرانی دکتر احسان نراقی به خیرکه ممکن است کسی با نظراتش مخالف باشد ولی نمی تواند خدماتش را نادیده بگیرد. دکتر احسان نراقی شاگردان بسیاری را تربیت کرد، دوبار از فرانسه نشان شوالیه لژیون دونورگرفت، مدتها به عنوان معاون یونسکو به بشریت خدمت کرد و سه بار طعم تلخ زندان در نظام جمهوری اسلامی ایران را چشید.
ـ دکترکنگرلو به رهروان راه روشنگری خواندن نوشته های آرتورشوپنهاور (از ۱۷۷۸تا ۱۸۶۰میلادی) را توصیه کرده است که نمی دانم چرا. این فیلسوف آلمانی با درک علمی جهان سرستیزداشت و برآن بود که روحی کور، تیره و بی منطق بر جهان حکمروائی می کند و بشر هرگز روی سعادت را نخواهد دید. (۱۰)
گفتار واپسین
تلاش برای مردمی کردن علم وفلسفه ی پویا یکی ازضرورت های تام وتمام عصر ماست. انقلاب علمی و فنی معاصر و رشد همه جانبه ی تکنولوژی و نیروهای تولید روبناهای مذهبی وخرافی را به صورت نابهنگام درآورده است. از لحاظ تاریخی جباریت و ستم ازیک طرف و ناآگاهی همگانی از طرف دیگر یکدیگر را تقویت کرده و جامعه را در دور تسلسل باطل فرو برده اند. باید این طلسم تیره را شکست. راهی سخت و دراز در پیش است که در مسیرآن باید نخست خود را بسازیم و سپس به کمک یکدیگر مشعل به دست و بدون انتظار نتیجه ی فوری و چشم داشت ازصاحبان زور و زر به روشنگری بپردازیم.
تورنتو
۱۶ ژوئیه ۲۰۱۹ میلادی
منابع:
- Weber, M., Kalberg, S. (Trans.). (2012). The Protestant Ethic and the Spirit of Capitalism. New York: Routledge.
- Mossallanejad, E. (2012). Religions and the Cruel Return of Gods. Toronto: Zagros Editions, pp.
- Rahman, F. (1975). The Philosophy of Mulla Sadra. New York: State University of New York, p. 109.
- The Library Magazine. (۱۸۸۶). Volume I, Third Series. New York: John B. Alden, Publisher, p. 204.
- https://core.ac.uk/download/pdf/34457752.pdf
- Rousseau, J-J. The Social Contract: & Discourses. Michigan, University of Michigan Press, p. 207.
- De Sade, M. (1968). Juliette. New York: Grove Press.
- As quoted in Habberton, J. (1889). All He Knew. Philadelphia: J.B. Lippincott Company, p. 874.
- Proudhon, P-J. (2007). What Is Property? Casimo Classics, Chapter I.
- Rosenthal, M. & Yudin, P. (1967). A Dictionary of Philosophy. Moscow: Progress Publishers, p. 401.