دلدادگان سیره
درسال ۱۷۳۴ ولتر و امیلی در مراسم عروسی دوک دو ریشیلیو حاضر شدند. در این مراسم بود که کسی به گوش ولتر رسانید که به خاطر انتشارکتاب “نامه های انگلیسی” اش تحت تعقیب است. ولتر قبلاً دوبار به خاطر طنزهای ضد فئودالی ـ ضد کلیسائی اش دستگیرشده (۱۷۱۷ و۱۷۲۶) و مدتی را درزندان مخوف و معروف “باستیل” گذرانیده بود. او اثرخود تحت عنوان “نامه های انگلیسی” (۲۴) که به “نامه های فلسفی” (۲۵) نیز مشهور است را در انگلستان به سال ۱۷۳۲ و در فرانسه به سال ۱۷۳۳ منتشر کرده بود. در این اثر او سیستم باز و دموکراتیک انگلیس را به عنوان یک نمونه ی مقبول در برابر سیستم بسته و فئودالی ـ مذهبی فرانسه قرار داده بود. در سال ۱۷۳۴ بود که پارلمان فرانسه این کتاب را به عنوان یک اثر مضره محکوم کرد و رأی به سوزاندن آن داد. ولتر پس از آگاهی از خبر، فرار را بر قرار اختیار کرد و پس از دو ماه سرگردانی در سیره پناه جست.
سیره (۲۶) دهکده ای است در ولایت “اوت مارن” (۲۷) واقع در شمال شرقی فرانسه، نزدیک مرز بلژیک. مارکی دوشاتوله در این ده قصری بزرگ داشت که از مادرخود به ارث برده بود. این قصرکه از قرن سیزدهم به جای مانده بود رو به ویرانی می رفت. ولترکه آدم ثروتمندی بود، مبلغ هنگفتی پول با بهره ی ۵ درصد به مارکی قرض داد تا قصر را مرمت کند (وامی که هرگز برای بازپرداخت آن به مارکی مراجعه نکرد). بدین ترتیب بخشی ازقصر و قلعه ی بزرگ مرمت شد و مارکیز دوشاتوله به این قصر نقل مکان کرد. ولتر نیز در سیره به امیلی پیوست و در بخش جداگانه ای از قصردر اتاق مخصوص خود اقامت گزید، لیکن هنگام کار روی طرح های مشترک و زمان صرف ناهار و شام با مارکیز بود. این دو از اتاق های خود مرتباً برای یکدیگر یادداشت می فرستادند. ولتر ده ها شعر کوتاه عاشقانه برای مارکیز سرود که همگی از ظرافت و زیبایی کم نظیری برخوردارند. امیلی تمام نامه هایی را که ولتر بدو نوشته بود نگه داشت و سرانجام همه را در هشت مجلد چرمی صحافی کرد. این مجلدات تا به امروز پیدا نشده اند.
سیره بزودی به صورت مرکز مطالعه ی علم، فلسفه، هنر وادبیات درآمد واین نبود جزبا فعالیت های شبانه روزی، پشتیبانی مادی ومعنوی وهمچنین رهبری بدون چون وچرای مادام دوشاتوله. ولتر و امیلی درسیره کتابخانه ای را ایجاد کردند که ۲۱ هزارجلد کتاب داشت. درآن زمان کتابخانه ی کمتر دانشگاهی این تعداد کتاب را در خود جای می داد. این کتابخانه آثار دانشمندان و فلاسفه ی عهد باستان را تا آن دوران در خود جای می داد.
دو دلداده ساعت های طولانی را صرف مطالعه، تحلیل و بحث درباره ی اندیش ورزان دوره های مختلف می کردند و این که اندیشه ی آنان تا چه حد با حقیقت سازگار است. هر دو به متافیزیک سخت علاقمند بودند. متافیزیک بخشی از فلسفه بود که با واقعیت های خارج از حوزه ی درک حسی انسان سروکار داشت. امیلی و ولتر درکنکاش های فکری خود تلاش می ورزیدند که به پرسش های مهم متافیزیک پاسخ گویند: دلایل اثبات وجود خدا کدامند؟ روح چیست؟ آیا روح همراه با جسم می میرد؟ آیا انسان مجبور است یا مختار؟ منشاء شر چیست؟ افکار ما ازکجا ناشی می شوند؟ درحوزه ی فلسفه ی اخلاقی آن دو تلاش می کردند به حل معضلات مهم اخلاقی ـ مانند ویژگی شادمانی بشری، ماهیت لذت، خیر و شر اجتماعی، تشویق، تنبیه، جزا، مجازات، برابری، رابطه ی خرد و احساس ـ نایل آیند.
مارکیز دانشمندان، فلاسفه و ادیبان بسیاری را از سرتاسر اروپا به سیره دعوت کرد و تمام امکانات خود را در اختیار آنان نهاد تا به کار علمی و فلسفی بپردازند. هر یک از این انسان های فرهیخته تمام مدت روز و بخشی از شب را به تحقیق در اتاق های مخصوص به خود مشغول بودند و زمانی که هوا کاملاً تاریک می شد برای صرف شام و شرکت در برنامه های تفریحی و هنری دور هم جمع می شدند. کاخ تئاتری هم داشت که مهمانان، معلمین خصوصی، بچه ها و خدمتکاران هنرپیشه های آن را تشکیل می دادند. در این تئاتر اغلب نمایشنامه های ولتر بود که بروی صحنه می آمد. مادام دوشاتوله گاهی خود شخصاً اپرا اجرا می کرد. ولتر گفته بود که او “آوای آسمانی” دارد.
یکی از خدمات بزرگ مادام و ولتر به راه انداختن یک آزمایشگاه مجهز علمی (فیزیک، شیمی، زیست شناسی و غیره) در کاخ بود که نه تنها هر دو در آن به تحقیق علمی مشغول بودند بلکه در آن به روی دانشمندان سرتاسر اروپا باز بود. یکی از خصوصیات برجسته ی مادام دوشاتوله کار دقیق، هدفمند و با برنامه ی وی بود. هیچ چیز او را از مطالعه ی شبانه روزی بازنمی داشت. مادام گرافینی که در سال ۱۷۳۸ درسیره مهمان بود، درباره ی مادام دو شاتوله می نویسد: “بیشتر اوقات روز و بسیاری از ساعات شب را، که گاهی تا ساعت ۵ یا ۷ بامداد ادامه می یافت، میز مطالعه را ترک نمی گفت.” (۲۸) او درباره ی یکی ازجلسات خصوصی را که با مادام دوشاتوله داشته است، چنین توضیح می دهد:
“بامداد امروز بانوی خانه کتابی درباره ی یک محاسبه ی هندسی را برایمان خواند که توسط یک خیالپرداز انگلیسی نوشته شده بود. کتاب به زبان لاتین به رشته ی تحریر درآمده بود و او برایمان به فرانسه می خواند. او در هر مرحله ای مکث می کرد و من تصورمی کردم که او این کار را به خاطر درک محاسبات ریاضی انجام می دهد. لیکن او اصطلاحات ریاضی را به سادگی ترجمه می کرد. اعداد و بی نهایت ها. هیچ چیزدیگری نمی توانست او را متوقف سازد. آیا این تعجب برانگیزنیست؟” (۲۹)
یکی ازنوکرانی که درسیره خدمت کرده است نیز در مورد برنامه ی کار مادام دوشاتوله چنین نوشته است:
“مادام دوشاتوله بیشتر اوقات صبح را صرف نوشتن می کرد و دوست نداشت کسی مزاحم کارش شود. لیکن زمانی که کار را متوقف می کرد، دیگر همان زن نبود. او از یک فرد جدی به یک انسان شاد و شنگول بدل می شد و خود را با شور و شوق به خوشی های زندگی تسلیم می کرد.” (۳۰)
مارکیز و ولتر گرچه در دو قسمت مجزای کاخ زندگی می کنند، لیکن طولانی ترین ماه عسل فلسفی خود را نیز می گذرانیدند. زمانی که ولتر در اوایل ۱۷۳۷ به آمستردام می رود، مادام دوشاتوله که می ترسد وی به سیره بازنگردد، به دوستی می نویسد:
“دوهفته قبل اگر او را به مدت ۲ ساعت نمی دیدم شکنجه می شدم. من از اتاقم برایش نامه می فرستادم و به اتاقش می فرستادم. هم اکنون دو هفته سپری شده است و من نمی دانم کجاست و چکار می کند… من در شرایط بسیار ناگواری بسر می برم.” (۳۱)
ولتر در مارس ۱۷۳۷ به فرانسه بازگشت و سوگند یاد کرد که تنها عشق اوست که او را درفرانسه نگه می دارد ـ فرانسه ای که به خاطر نوشته هایش همواره در پی شکارش بوده و او را به تبعید و آوارگی کشانده است.
درسال ۱۷۳۸، آکادمی علوم فرانسه برای بهترین مقاله در مورد ماهیت آتش جایزه گذاشت. ولترکه دراین زمینه مفصلاً تحقیق کرده بود با ارسال مقاله ای در این مسابقه شرکت کرد. دوشاتوله نیز مقاله ای دراین زمینه نوشت و بطور ناشناس درمسابقه شرکت کرد. او این اثر را شبانه، دور از چشم ولتر تدوین کرد: “چرا که من در این مقاله تقریباً با تمام نظرات ولتر مخالفت کرده بودم.” (۳۲) گرچه جایزه نصیب اولر (ریاضی دان سوئیسی) شد، لیکن آکادمی علوم هر دو مقاله را به رسمیت شناخت و درکنارهم در مجله خود به چاپ رسانید. رازها از پرده برون فتادند؛ لیکن عشق خردورزانه ی این دو به چنان اوجی رسیده بود که پس از انتشارمقالات هر یک از نوشته ی دیگری تمجید کرد.
بانوی سیره درتکوین شخصیت و شکوفایی علمی و فلسفی ولتر نقشی تعییین کننده داشت. برخی برآنند که حتی کتاب اصول فلسفه ی نیوتن ولتر را درحقیقت این بانوی دانشمند نوشته است. ولتر خود بارها به برتری علمی مادام دوشاتوله اعتراف کرده است. او کتاب “نمایش مختصر سیستم جهانی” ، که متأسفانه پس ازمرگ امیلی منتشرشد، را از “اصول فلسفه ی نیوتن” خود برترشمرده است. ولتر درباره ی امیلی چنین اظهارنظرکرده است:
“درحقیقت امیلی معشوقه ای خدای گونه است که از زیبایی، شوخ طبعی، شفقت و تمام پارسایی های زنانه برخوردار است. لیکن من اغلب آرزو می کنم که او اینقدرها فرهیخته و تیزهوش نبود و عطش برای عشق ورزی می داشت. بالاتر از همه آرزومی کنم که او هم می توانست و هم می خواست که زبانش را در مواقع ضروری نگه دارد.” (۳۳)
مارکیزدوشاتوله در راه ولتر از هر فداکاری فروگذاری نکرد. او از بروکسل به فونتنبلو رفت و به هر دری متوسل شد تا آنکه اجازه ی بازگشت ولتر را به فرانسه گرفت و راه را برای عضویت وی درآکادمی علوم فرانسه هموار ساخت. لیکن ولتر به سردی به آگاهی وی رسانید که به برلن رفته است. ولتربا فردریک دوم ولیعهد پروس که بعدها پادشاه شد دوستی نزدیک داشت. مادام از بی اعتنایی معشوق دلتنگ شد و احساس خود را طی نامه ای با دوستی درمیان نهاد. این نامه یکی از زیباترین و شورانگیزترین عاطفه ی عاشقانه را به معرض نمایش می گذارد. این عاشق پاکباز قبل از آن که به فکرخود باشد، نگران معشوق است که مبادا مرگ وی آژنگ پشیمانی و پریشانی بر چهره ی معشوق بی وفا بیفکند. او در این نامه می نویسد که ولتر با ترک کردن وی “بخوبی می داند که قلب مرا سوراخ می کند و مرا درحالت شکنجه ی توصیف ناپذیر باقی می گذارد. باورکن، آنگاه که احساس می کنم از اندوه خواهم مرد، اندیشه ای که بیش از هرچیز در ذهنم جولان می دهد این است که مرگ من جناب ولتررا دچار اندوه وحشتناکی خواهد ساخت. این اندیشه را تحمل نخواهم کرد که روزی خاطره ی من خاطر ولتررا کدر سازد. همه ی کسانی که به ولتر عشق می ورزند باید از نکوهش وی پرهیز کنند.” (۳۴)
این احساس دلدادگی چنان نیرومند بود که ولتر ازمعاشرت شاهانه صرفنظرکرد و به پاریس نزد امیلی بازگشت. او بازگشت خویش را برای فردریک دوم پادشاه پروس چنین توجیه نمود:
“من دربار شکوهمند شما را ترک نگفتم که مانند یک ابله بر دامان زنی سرشک از دیده فرو بارم. لیکن اعلیحضرتا این زن به خاطر من تمام چیزهایی را ترک گفت که دیگر زنان به خاطر آن چیزها دوستشان را ترک می گویند. من از هر لحاظ بدو مدیونم. عشق غالباً چیزی است مسخره، لیکن دوستی ناب حقوقی را ایجاب می کند که از فرمان شاه الزام آورتر است.” (۳۵)
پس ازآن بود که ولتر در بروکسل به مارکیزدوشاتوله پیوست و در شهر لیل، با دلدار خویش نخستین اجرای نمایشنامه ی محمد اثر خودش را تماشا کرد (۳۶) و پس ازآن هر دو فاتحانه به بروکسل بازگشتند. دریغ که در این مرحله امیلی احساس کرد که عشق ولتر نسبت به او در حال فروکش کردن است. ولتر با عذرخواهی فراوان این افت را چنین توجیه کرد:
“اگرمی خواهی که هنوز عشق بورزم
مرا به سن عشق ورزیدن بازگردان
گر دست دهد
در شامگاه زندگیم
پگاه را زنده کن
خوب می بینم که ما دوبار می میریم
آنگاه که ازعشق ورزیدن
و مورد مهر قرارگرفتن باز می ایستیم
به مرگی تحمل ناپذیردچار می گردیم
که دربرابرآن پایان زندگی هیچ است.” (۳۷)
درآوریل سال ۱۷۴۴ ولتر و امیلی درسیره مقیم شدند و تلاش کردند که عشق دیرین و فروکش شده خود را زنده کنند. مارکیز در”رساله درباب خوشبختی” (۳۸) نوشت:
“درمیان تمامی عواطف انسانی، اشتیاق به دانش آن چیزی است که بیش از همه با شادمانی انسان یاری می رساند. زیرا عشق به دانش ما را درکمترین حد ممکن به یکدیگر وابسته می سازد.” (۳۹)
با وجود این او عشق را چنین تعریف می کند:
“فراتر از هر چیز نیکویی که در دسترس ما قرار دارد، تنها چیزی که در برابر آن حتی لذت آموختن باید فدا شود. کمال مطلوب آن است که دو فرد انسانی چنان مجذوب یکدیگر شوند که شور و شیدایی آنان نه به سردی گراید و نه به افراط کشیده شود. لیکن امکان ایجاد چنین هماهنگی بین دو انسان اندک است. چنین هماهنگی بیش از حد کمال گرایانه به نظر می رسد. قلبی که توان چنین عشقی را در خود نهان دارد و روحی که چنین مشحون از استواری و مهر باشد چه بسا پس از قرنی زاده شود.” (۴۰)
افسوس که طولی نمی کشد که مادام دوشاتوله افول این عشق و پژمردگی امید خود را مشاهده می کند. او در نامه ی منقلب کننده ای به دوست خود می نویسد:
“ده سال در عشق کسی که بر روح من چیره شده بود شاد بودم؛ و در این دهسال در هماهنگی کامل با او بسر بردم. آنگاه که سن و بیماری محبت او را کاهش داد، مدت درازی گذشت تا متوجه این واقعیت شدم. من برای و به جای هر دو عاشق بودم. سرتاسر زندگیم را با او گذرانیدم و قلب خوش باورم از شور عشق لذت برد و این توهم که خود نیز آماج تیر عشق است. این شادمانی را از دست دادم.” (۴۱)
ولتر در سفر عشق عقب تر از معشوقه ی پاکباز و فاقد وفاداری این زن خردمند است. آنگاه که دیگر پلیس وکلیسا در پی اش نیستند و ضرورتی ندارد در سیره پناه جوید، سر برآستان زنی دیگر می ستاید و چنانکه خواهیم دید معشوقه را ناگزیر می سازد که عشق تازه ای را برای خود بجوید.
ماه بعد ولتر شاعردربار شد و درکاخ ورسای به او اتاقی دادند. مادام دوشاتوله مقام درباریش را، که به خاطر ولتر از دست داده بود، دوباره به دست آورد و اجازه یافت در حضور ملکه بنشیند. در روز نهم ماه مه سال ۱۷۴۶، به اهتمام مادام دوشاتوله، ولتر به عضویت آکادمی علوم فرانسه درآمد و ندیم شاه شد. لیکن به علت سرودن شعری خشم درباریان را برانگیخت. در سال ۱۷۴۷مادام دوشاتوله که قمار را از سرگرفته بود دریک شب مبلغ ۸۴ هزارفرانک به درباریان و گویا شخص ملکه ی فرانسه باخت. ولتر که درکنار او ایستاده بود، به انگلیسی به او هشدار داد که با یک آدم متقلب بازی می کند. خبر در دربار پیچید و درباریان را شوراند. ولتر و امیلی فرار را بر قرار اختیارکردند و در منطقه ی دور افتاده ای نزد یک بانوی سالخورده ی اشرافی پناه جستند.
عشقی تازه و مرگ آفرین
ماجرا از آنجا آغازمی شود که پادشاه نیک اندیش “استانسلاس دوم” (۴۲) که سخت عاشق ادبیات و فلسفه و تحت تأثیر ولتر است تصمیم می گیرد ولتر را شاعر دربار خویش سازد. این پادشاه سرگذشتی عبرت انگیز دارد. او که از۱۷۰۴ تا ۱۷۰۹پادشاه لهستان است، در این سال بر اثر شکست در جنگ تاج شاهی را از دست می دهد و به فرانسه فرار می کند. در سال ۱۷۲۵ دخترش ماریا با لویی پانزدهم پادشاه فرانسه ازدواج می کند. استانیسلاس با پشتیبانی فرانسه درسال ۱۷۳۲ تاج و تخت لهستان را دوباره از آن خود می سازد، لیکن بر اساس پیمانی درسال ۱۷۳۵ از پادشاهی خلع می شود. لویی پانزدهم، با توجه به نفوذ ملکه ی فرانسه، پدرزن خود را تنها نمی گذارد و حکومت دوک نشین “بار و لورن” (۴۳) را به او واگذار می کند. استانیسلاس در”لونه ویل و نانسی” (۴۴) دربار با شکوهی بنیاد می نهد و با سخاوتمندی به پیشرفت دانش بشری مدد می رساند و بهترین دانشمندان را در دربارخود جمع می سازد. (۴۵)
پادشاه استانیسلاس که خود معشوقه ای داشت بنام “مارکیز دو بوفله” (۴۶) علاوه بر ولتر، مارکیز دوشاتوله را نیز به دربار خود فراخواند و شوهرش مارکی دوشاتوله را با حقوق دوهزارکرون درسال به عنوان افسر سرفرمانده ی دربارخود به استخدام درآورد. از دیگر افسران دربار، فردی بود به نام “مارکی ژان فرانسوا دو سن لامبر” (۴۷) که درگارد شاهی خدمت می کرد. مادام دوشاتوله بدواً او را درسال ۱۷۴۷ ملاقات کرده بود ـ زمانی که او سی و یک سال داشت و مارکیز۴۱ سال. طولی نکشید که مادام عاشق این افسرخوش تیپ شد. درسال ۱۹۴۸، او برای سن لامبر نامه های عاشقانه به سبک دختر بچه ها می نوشت: “به محض آنکه لباست را به تن کردی نزد من آی. به محض آنکه شام خوردم به سویت پرواز خواهم کرد.” (۴۸) سن لامبر نیز با شوروشوق به او پاسخ می داد.
یکی از روزهای ماه اکتبر بود که ولترآن دو را درگوشه ای دنج وتاریک مشغول راز و نیاز عاشقانه دید. تنها بزرگترین فیلسوفان هستند که می توانند چنین گستاخی را با بلند نظری قبول کنند. ولترکه بدواً نتوانست برخشم خود غلبه کند، هر دو را به شدت مورد ملامت قرار داد. لیکن آنگاه که سن لامبرتهدید کرد که حالش را جا خواهد آورد (اورا خواهد کُشت)، ولتر در اتاق خود پناه جست. ساعت ۲ بامداد امیلی به اتاق ولتررفت وی را از عشق جاودانه ی خود مطمئن ساخت، لیکن به آرامی به او یاد آورشد که “مدت زیادی است که از این مسئله شکایت می کنی … که ضعف برتو غلبه کرده است… آیا باید این را به خود توهین تلقی کنی که یکی از دوستانت جای ترا پُرکند؟” سپس ولتر را درآغوش گرفت و وی را با القاب خودمانی قدیمی که به او داده بود صدا زد. ولتر به او گفت: “اوه خانم! همیشه حق با تو بوده، لیکن ازآنجا که باید ظاهرقضیه حفظ شود، حداقل مگذار این چیزها جلو چشم من اتفاق افتد.” (۴۹)
عصر روز بعد سن لامبر نزد ولتررفت و از او به خاطر رفتارخود پوزش طلبید. ولتر او را درآغوش گرفت وگفت: “فرزندم من همه چیز را از یاد برده ام. این من بودم که اشتباه می کردم. تو درسن شاد عشق وسرمستی هستی. ازاین لحظات زود گذر لذت ببر. یک آدم پیر بی خاصیت مثل من، برای این لذایذ ساخته نشده است.” (۵۰) شب بعد هرسه با هم شام خوردند.
این معاشرت سه جانبه تا ماه دسامبرادامه یافت. مارکیزتصمیم گرفت برای رسیدگی به امور مالی خود به سیره برود. ولتر نیز با او همراهی کرد. فردریک دوم پادشاه پروس محدداً و این بار صمیمانه تر از ولتر دعوت کرد که مهمان دربار وی شود. ولتر بر آن بود که این بار دعوت پادشاه را بپذیرد، لیکن به محض ورود به سیره مارکیز به او اطلاع داد که آبستن است و در سن ۴۳ سالگی گمان نمی برد از عوارض زایمان جان سالم بدر ببرد. ولتر به فردریک پیغام فرستاد که منتظرش نباشد وبه سن لامبر پیغام فرستاد که فوراً به سیره برود. در آنجا هر سه دلداده نقشه ای جور کردند که مشروعیت کودک تضمین گردد. طبق این نقشه، مادام از شوهر خواست که برای سروسامان دادن به برخی ازکارها به سیره بیاید. مارکی به سیره رفت و از اینکه دو عاشق دیگر را نیز در کنار خود یافت نه تنها ناراحت نشد، بلکه از پذیرایی آنان نهایت امتنان نیزحاصل نمود. مارکیز همه ی فنون جذابیت را بکار برد و ازبهترین لباس ها و آرایش های خود مدد گرفت تا توجه شوهر را بخود جلب کند. یک شب که مارکی مشروب زیادی نوشیده بود، در عالم مستی با مارکیز همبستر شد. چند هفته بعد مارکیز به شوهرگفت که عوارض آبستنی را در خود مشاهده می کند. او با غرور و شادی همسرش را درآغوش کشید و موضوع را با خاص و عام درمیان نهاد. همه به او تبریک گفتند. لیکن ولتر و سن لامبر توافق کردند که “بچه را در بین آثار متفرقه ی مادام دوشاتوله طبقه بندی کنند.” (۵۱) مارکی و سن لامبر به سرکارخود در دربار پادشاه بازگشتند.
درماه فوریه امیلی و ولتر به پاریس سفرکردند. مادام دوشاتوله که نگران بود زنده نماند، ازهیچ کوششی برای به پایان رساندن ترجمه ی “اصول ریاضیات” نیوتن فرو گذار نکرد. شاندور پتوفی شاعر انقلابی مجار می گوید: “عشق و آزادی این هردو را دوست می دارم: جانم را فدا می کنم درراه عشقم و عشقم را در راه آزادی.” دراین برهه از زمان، مادام دوشاتوله هم به عشق نورس خود پای بند است و هم با تمام وجود به کار بزرگی که آغاز کرده دل بسته است. دو نامه ای که امیلی در۱۸ و۲۰ مه ۱۷۴۹ به سن لامبر نوشته است کیفیت پای بندی او را به این دو عشق نشان می دهد. در یکی از این نامه ها چنین می خوانیم:
“نه، برای دلم مقدور نیست برایت بازگو کند که چسان ترا می پرستد. بخاطر ترجمه ی نیوتن مرا نکوهش مکن. من به اندازه ی کافی به خاطر آن تنبیه شده ام. هیچ فداکاری در راه عقل و منطق بالاتر از آن نیست که اینجا بمانم و این ترجمه را به پایان برم. من ساعت ۹ صبح، گاهی ۸، بیدارمی شوم؛ تا ۳ بعدازظهرکار می کنم؛ سپس قهوه ام را می نوشم. کارم را ساعت ۴ از سر می گیرم و ساعت ۱۰ از کار بازمی ایستم. تا نیمه شب با آقای ولتر، که برای صرف شام نزد من می آید، گفتگو می کنم. نیمه شب کار خود را از نو آغاز می کنم و تا ۵ بامداد ادامه می دهم…. من این کتاب را بخاطرخدمت به منطق و کسب افتخار به پایان می برم، لیکن فقط ترا دوست دارم.” (۵۲)
در روز چهارم سپتامبر امیلی دختری به دنیا آورد. ولتر نوشت: “دخترک در حالی به دنیا آمد که مادرش پشت میز تحریرش نشسته بود و با عجله در رابطه با تئوری نیوتن یادداشت برمیداشت. نوزاد را موقتاً روی یک کتاب هندسه قرار دادند و اطرافیان، مادر را درحالی که کاغذهایش را جمع وجور می کرد، به تختخواب بردند.” (۵۳)
طی چند روز بعد امیلی شاد و راضی بود، لیکن روز دهم سپتامبر بطور ناگهانــــی از تب حاصل از زایمان درگذشت. به فاصله ی کوتاهی نوزاد نیز مرد. “چشمان ولترکه تا آخرین لحظه با او بود از اشک پر شد.” (۵۴) او که نتوانست بر اندوه خود غلبه کند، سراسیمه از اتاق بیرون رفت و برای مدتی مدهوش بر زمین افتاد. سن لامبر او را به هوش آورد. ولتربا لحنی شماتت بار به سن لامبرگفت: “آه دوست من، این تو بودی که او را کُشتی…. آه خدای من، چه چیز ترا برآن داشت که او را به چنین روزی بیندازی؟” (۵۵) سه روز بعد ولتر از”لانگ چمپ” (منشی خویش) انگشتری را که قبل از تدفین از انگشت مادام بیرون کشیده بودند طلب کرد. ولتر انتظار داشت که نقش چهره ی خود را برنگین انگشتری ببیند، غافل ازآن که امیلی سنت شکن، همواره در زندگی با خواست و احساس طبیعی خود جلو رفته است. ولتر با دیدن نقش تصویر سن لامبر برنگین انگشتری فریاد کشید: “زنان چنین اند. من ریشیلو را از نگین انگشتری بیرون انداختم و سن لامبر مرا بیرون افکند. حکم طبیعت چنین است. ناخن، دیگر ناخن را بیرون می راند. این است اوضاع زمانه.” (۵۶)
مادام دو شاتوله را در”لونه ویل” با عالی ترین تشریفات دربار استانیسلاس به خاک سپردند. نوزاد را نیز که به فاصله ی کوتاهی فوت کرد، دفن کردند. “لین اوسن” در کتاب خود بنام “نقش زنان در ریاضیات” در رابطه با مرگ مادام نوشت: “او بسان یک کودک سالم و باروحیه، زندگی را به کمال برد.”( ۵۷)
ولتردر نوشته ای تحت عنوان “ستایش ازمادام مارکیزدوشاتوله” در ارتباط با مرگ نابهنگام معشوق چنین می نویسد:
“می دانست که ناقوس مرگش به صدا درآمده است. از آن زمان به بعد تنها اندیشه اش این بود که حداکثر استفاده را از مدت زمان اندکی که باقی بود برای انجام تعهدی که به عهده گرفته بود ببرد. او برآن بود که مرگ را از آنچه که وی آن را بهترین بخش زندگی خویش می دانست محروم سازد. شور و التهاب، کار مداوم، کمبود همیشگی خواب در زمانی که استراحت می توانست وی را ازمرگ نجات دهد، مرگی را که پیش بینی کرده بود به سراغش آورد. او که احساس می کرد پایان زندگی اش فرا رسیده با احساس دوگانه که با یکدیگر به نبرد برخاسته بودند به کارخود ادامه می داد. او ظاهراً از اینکه زندگی را ترک می کرد متأسف بود وازطرف دیگر با شجاعت به مرگ می نگریست.” (۵۸)
ولترهمراه با مارکی دوشاتوله به سیره بازگشت. او درپاسخ نامه های تسلیتی که دوستان و آشنایان برایش از پاریس می فرستادند چنین نوشت:
“فرشتگان عزیزم، به من تسلی خاطر می دهید؛ شما مرا ترغیب می کنید که مابقی زندگی اندوهناکم رادوست بدارم. به شما اعتراف می کنم که خانه ای که او در آن سکونت می گزید، گرچه مرا غرق درغم می کند، برایم مقبول است…. من از چیزی که با من از او سخن بگوید دوری نمی گزینم. من به سیره عشق می ورزم… هرجایی که او آن را می آراست نزد من گرامی است. من یک دلدار را ازدست نداده ام. من نیمی از وجود خود را ازدست داده ام ـ جانی که جان من بدو بند بود. از عنفوان جوانی وی را می شناختم. مهربان ترین پدرها نمی تواند دخترش را به گونه ای دیگر دوست داشته باشد. دوست دارم باردیگر درهرجایی یاد او را زنده سازم. دوست دارم با شوهر و پسرش سخن بگویم.” (۵۹)
ولتر چندی درسیره ماند و درتاریخ ۲۵ سپتامبر۱۷۴۹ با نومیدی به خانه ای که درپاریس با هم زندگی می کردند بازگشت. او تا مدت ها شب ها ازخواب بیدارمی شد، درتاریکی این سو وآن سو می رفت ونام او را صدا می زد.
ادامه دارد
۲۴. عنوان انگلیسی وفرانسوی کتاب به ترتیب به قرارذیل اند:
- Letters Concerning the English Nation
- Letters anglaise
۲۵. Lettres Philosophiques
۲۶. Cirey
۲۷. Haute-Marne
۲۸. Will and Ariel Durant, the History of Civilization: The Age of Voltaire, Simon and Schuster, New York, ۱۹۶۵, p. 374.
۲۹. James Parton, Life of Voltaire, Vol. 1, Boston 1882, as quoted in Will and Arient Durant, p. 374.
۳۰. Esther Ehrman, Mme Du Châtelet: Scientist, Philosopher and Feminist of the Enlightenment, Leamington Spa, 1986, p. 55.
, p. 55.
۳۱. به نقل ازمنبع ذیل که درصفحه ی ۳۷۴نسخه ی اصلی (انگلیسی) کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت (منبع شماره ۱ و۲۸) آمده است:
Pomeau, La Religion de Voltaire, Paris 1958, p. 190.
۳۲. ویل دورانت (پانویس ۱ و۲۸) صحفه ی ۳۷۵.
۳۳. این نقل قول قبل ازآغازکتاب “معشوقه ی خدای گونه” اثر ولترآمده است. رجوع شود به:
Samuel Edwards, the Divine Mistress, David McKay Company Inc., New York 1970
۳۴. ویل دورانت (پانویس ۱ و۲۸) صحفه ی ۳۷۹.
۳۵. این نقل قول درصفحه ی ۳۷۴ نسخه ی اصلی (انگلیسی) کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت (منبع شماره ۱ و۲۸) آمده است. ویل دورانت خود آنرا ازمنابع ذیل نقل کرده است:
James Parton, Life of Voltaire, Vol. 1, Boston 1882, p. 445.
۳۶. ولترنمایشنامه ی به رشته ی تحریردرآورده است تحت عنوان “محمد” که درآن اسلام وبنیان گذارآن را با طنزگزنده ی ویژه ی خود کوبیده است. دربخشی ازاین نمایشنامه حضرت محمد جوانی تازه به دوران رسیده بنام سعید را تحت تأ ثیرتلقینات مذهبی وادارمی کند که پدرپیرش زبیررا که شیخ مکه است به قتل برساند. جالب این است که این نمایشنامه قبل ازآنکه توسط مسلمانان محکوم شود، مورد تقبیح بخش هایـــــی ازمسیحیت (بویژه کاتولیک ها) قرارگرفت. عقیده ی عمومی براین بود که ولتربا دست آویزقراردادن اسلام درواقع خشونت، تعصب، وشقاوت ذاتی مسیحیت بطورخاص ومذهب را بصورت عام محکوم کرده است.
۳۷. رجوع شود به صفحه ی ۳۸۰ نسخه ی اصلی (انگلیسی) کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت (پانویس های شماره ۱ وشماره ی ۲۸).
۳۸. عناوین انگلیسی وفرانسه ی این کتاب به ترتیب درذیل آمده اند:
- A Discourse on Happiness
- Traité de la bonheur
۳۹. ویل دورانت (پانویس ۱ و۲۸) صحفه ی ۳۸۲.
۴۰. آیضاً
۴۱. ایضاً
۴۲. Stanislas II
۴۳. Bar and Lorraine
۴۴. Lunéville and Nancy
۴۵. World Scope Encyclopedia, Vol. 18, Rockville House Publishers Inc., New York, 1962, p. 4776.
۴۶. Marquise de Boufflers
۴۷. Marquis Jean Francois de Saint-Lambert
۴۸. . ویل دورانت (پانویس ۱ و۲۸) صحفه ی ۳۸۹.
۴۹. ایضاَ
۵۰. ایضاً
۵۱. ایضاً، صحفه ی ۳۹۰.
۵۲. James Parton, Life of Voltaire, Vol. 1, Boston 1882, p. 562.
۵۳. رجوع شود به منبع مندرج درپانویس شماره ۱۸ صفحه ی ۶۷.
۵۴. ایضاً صفحه ی ۶۸.
۵۵. ویل دورانت (پانویس ۱ و۲۸) صحفات ۳۹۰ تا ۳۹۱.
۵۶. آیضاً صفحه ۳۹۱.
۵۷. رجوع شود به منبع مندرج درپانویس شماره ۱۸ صفحه ی ۵۴.
۵۸. ازمقاله ی ولتردرستایش ازمادام دوشاتوله. رجوع شود به منبع مندرج درپانویس های شماره ی ۱۰ وشماره ی ۳۰ صفحه ی ۸۹.
۵۹. رجوع شود به منبع مندرج درپانویس شماره ی ۵۲ صفحه ی ۵۷۱ وهمچنین ویل دورانت (پانویس ۱ و۲۸) صحفه ۳۹۱.