دوران ناصری در بازخوانی خاطرات اعتمادالسلطنه

پیش از انقلاب ضد سلطنتی بهمن‌‌ ماه پنجاه و هفت، رژیم شاه به این صرافت افتاده بود که همسو و همراه با پادشاهان کشورهای اروپایی کتابخانه ‌ای نیز برای خودش دست و پا نماید. چون کارگزاران شاه قبل از آن حتا در کاخ نوساز نیاوران هم جای و جایگاهی برای کتاب و کتاب‌خوانی در نظر نگرفته بودند. چنانکه کتاب‌های نفیسی که خانواده ‌ی سلطنتی ایران از رئیسان جمهور و یا پادشاهان دیگر کشورها هدیه می‌گرفتند، بدون استثنا در جاهای متروکه‌ ی کاخ نگه ‌داری می‌شد. سر آخر شاه و ملکه تصمیم گرفتند که کتابخانه‌ ای لااقل برای نمایش این کتاب‌های اهدایی آماده گردد. به همین منظور در سال ۱۳۵۵ خورشیدی آماده ‌سازی کتابخانه ‌ای ویژه در قسمت شمالی کاخ نیاوران به پایان رسید.

سپس بسیاری از کتاب‌هایی که در پستوها و انبار‌های قصر شاهی نگهداری می‌شد به کتابخانه‌ ی نوپا انتقال یافت. در همین راستا شماری از نقاشی‌ های هنرمندان ایرانی و خارجی نیز که در اختیار خانواده‌ ی شاهی قرار داشت در این کتابخانه‌ ی جدید جانمایی گردید. کتابخانه‌ ی یاد شده اکنون نیز پا برجاست. ولی بیش‌تر به موزه ‌ای خودمانی و کوچک شباهت دارد تا به کتابخانه ‌‌‌ای سلطنتی. جالب آن که چیدمان آن را بی‌کم و کاست به همان سبک و سیاق گذشته حفظ نموده‌ اند. گویی در ایران هیچ اتفاقی نیفتاده است و کتاب‌ها و نقاشی‌ها همچنان باید در خلوت و تنهایی خود گرد و خاک بخورند.

در اسناد اداری این کتابخانه حدود بیست و سه هزار نسخه کتاب به ثبت رسیده است که مجموع این کتاب ‌ها از شانزده هزار عنوان فراتر نمی‌روند. با این همه کتاب‌ ها به تمامی بر اساس رده‌بندی دیویی فهرست نویسی شده ‌اند. ولی همچنان امروزه نیز از آن همانند موزه ‌ای در مجموعه ‌ی کاخ‌های نیاوران استفاده به عمل می ‌آورند. چنانکه مراجعان موزه می‌توانند از مدخل کتابخانه فقط به نظاره‌ ی کتاب‌ها و نقاشی‌ها بنشینند. چون کسی را اجازه نیست تا از کم و کیف آن‌ها سر درآورد.

بر این اساس باید پذیرفت که خانواده ‌ی پهلوی علی‌رغم آنکه ده ‌ها کاخ در چندین مجموعه از شهر تهران در اختیار داشت ولی با این همه به مدت بیش از پنجاه سال یعنی تا سال ۱۳۵۵ خورشیدی در خود چندان نیازی نمی‌دید تا به کتابخانه ‌ای اختصاصی و ویژه دسترسی داشته باشد.

سوای این در مجموعه‌ ی کاخ گلستان نیز موزه ‌ای را به نام کتابخانه ‌ی سلطنتی فراهم دیده‌ اند که چیزی حدود دو هزار و سیصد کتاب نفیس خطی را در قفسه‌ ها و ویترین‌های آن به نمایش نهاده ‌اند. با این همه درهای این گنجینه‌ ی نفیس را هم مدت‌ها است که روی بازدیدکنندگان مشتاق آن بسته‌ اند. شکی نیست که این مجموعه‌ ی خطی بیش از همه به دلیل ارزش و بهای مادی و یا هنری آن مورد توجه‌ مدیران میراث فرهنگی قرار گرفته ‌است. حتا نامگذاری آن با عنوان کتابخانه‌ ی سلطنتی، بیش‌تر به تعارفی بی‌ پشتوانه شباهت دارد. 

راه‌اندازی کتابخانه ‌ای از کتاب ‌های چاپ شده و امروزی در دربار پادشاهان ایران، بیش از همه با نام ناصرالدین شاه پیوند می‌خورد. او نخستین کسی بود که برای کتابخانه‌ ی سلطنتی بودجه و اعتباری اختصاص می‌داد. چنانکه با همین بودجه و اعتبار کتاب‌هایی از خارج خریداری می‌شد تا در قفسه ‌ی کتابخانه‌ی سلطنتی حفظ و نگهداری گردد. در ضمن با اعتباری که از سوی شاه در اختیار اعتمادالسلطنه قرار گرفته بود “دارالطباعه” و “دارالترجمه”‌ای نیز سامان پذیرفت. در دارالترجمه ابتدا کتاب‌ های خارجی توسط مترجمانی همانند میرزافروغی و میرزا محمد و یا حتا خود اعتمادالسلطنه به زبان فارسی برگردانده می‌شد و سپس آن‌ها را در دارالطباعه به چاپ می‌رساندند. کتاب‌هایی که چاپ می‌شد سرآخر در کتابخانه‌ ی شخصی شاه قرار می‌گرفت تا شاه به موقع و سر فرصت همه‌ی آن‌ها را مطالعه نماید.

کتابخانه‌ ی سلطنتی و یا شاهی که در اندرونی شاه جانمایی شده بود،  به سهم خود برایش گنجینه‌ ای مهم به شمار می‌آمد. شاه درب ورودی آن را با مهر شخصی خویش “مختوم” می‌کرد و می‌بست تا از اطرافیانش هم کسی به آن دسترسی نداشته باشد. گردش کارهای جاری کتابخانه نیز بیش‌تر به اعتمادالسلطنه سپرده می‌شد. تا آنجا که اعتمادالسلطنه در نقش کتابداری مورد اعتماد شاه، بسیاری از امور کتابخانه‌ ی سلطنتی را به انجام می‌رسانید.

راه‌اندازی کتابخانه‌ی سلطنتی برای ناصرالدین شاه چنان اهمیتی داشت که عمارتی ویژه و اختصاصی برای آن فراهم دید. در همین راستا اعتمادالسلطنه در کتاب خاطرات خود می‌نویسد: “بعد از ناهار بمن فرمودند بروم اندرون عمارت جدید کتابخانه را ترتیب بدهم. رفتم. ساعتی آنجا ماندم. عمارت را خوب تماشا کردم. خوب عمارتی است” (ص۴۹۴). از نوشته‌ی اعتمادالسلطنه چنان برمی‌آید که این عمارت جدید با فضای ساختمان اندرونی شاه همخوانی و ارتباط کامل داشته است. نکته ‌ی دیگر اینکه گویا پیش از آن فضای دیگری برای کتابخانه ‌ی سلطنتی در نظر گرفته بودند که شاه در نهایت تصمیم می‌گیرد با احداث کتابخانه ‌ای اختصاصی، به گسترش مخزن آن یاری رساند. تا آنجا که معماری این کتابخانه ‌ی جدید شگفتی اعتمادالسلطنه را برمی‌انگیخت.

با عنایت به روزنگارِ روزنامه‌ ی خاطرات، باید پذیرفت که ساختمان کتابخانه‌ ی جدید ناصرالدین شاه در رجب سال ۱۳۰۴ قمری یا همان اوایل سال ۱۸۸۷ میلادی افتتاح گردیده است. شاید هم ناصرالدین شاه بنا به آنچه که در مسافرت‌های خود از شاهان اروپایی دیده یا شنیده بود، انتظار داشت در الگوگذاری از ایشان کتابخانه‌ ای اختصاصی در دربار شاهی داشته باشد. ضمن آن که علاقه‌ ی شاه به زبان ‌های اروپایی و شعر فارسی نیز به برآوردن چنین تصمیمی یاری می‌رسانید. در عین حال اعتمادالسلطنه بیش‌تر علاقه داشت تا کتاب‌هایی با موضوع‌های تاریخی در اختیار شاه قرار گیرد. با این امید که شاه از خواندن تاریخ کشورهای دیگر، با راه و رسم کشورداری در دنیای جدید بیش‌تر و به‌تر آشنا گردد.

بازدید مداوم و مکرر اعتمادالسلطنه از کتابخانه‌ی شاه، حس شوخی و تفریح زنانِ اندرونی را نیز برمی‌انگیخت تا از حضور اعتمادالسلطنه در اندرونی به عنوان موضوعی خودمانی جهت ابراز شوخی بهره گیرند. اعتمادالسلطنه در همین راستا می‌نویسد: “جمعی از زنهای الواط که ندانستم کی است قد و قامت مرا مسخره کرده میخندیدند. معلوم شد آنچه از وقاحت حرم‌خانه در روزنامه‌های فرنگ مینویسند، صحیح است” (ص ۴۶۴ و۴۹۵).

در تأیید آنچه که پیش از این گفته شد یادآور می‌شود از یادداشت‌های اعتمادالسلطنه به نیکی می‌توان پی برد که عمارت جدید کتابخانه‌ی ناصرالدین شاه در دیدرس زنان حرمسرا قرار داشته است. تا جایی که زنان می‌توانستند از اندرونی او را ببینند و دورادور به شوخی و تفریح با او دل خوش کنند.

در ضمن سال‌ها پیش از آنکه عمارت جدید کتابخانه‌ی ناصرالدین شاه افتتاح و راه‌اندازی شود او از کتابخانه‌ی دیگری سود می‌برد. چون دوازده سال پیش از این اعتمادالسلطنه در یادداشت‌های دوشنبه نوزدهم شعبان ۱۲۹۲ قمری یادآور می‌شود که امین‌السلطان تعدادی از کتاب‌ های شاه را که گم شده بود از “پشتِ مراتبِ کتاب” می‌یابد و آن‌ها را در اختیار شاه می‌گذارد. گفتنی است که امروزه “مراتب کتاب” دیگر در محاوره‌ ی همگانی کاربری ندارد و به جای آن، قفسه‌های کتابخانه را معادلی مناسب می‌دانند.

کتابخانه همواره با مهر شاه “مختوم” می‌شد. در حادثه‌ ای نادر، ناصرالدین شاه حین عبور از درب کتابخانه در می‌یابد که گربه‌ای در آن زندانی شده است. امین‌السلطان به دستور شاه  در را می‌گشاید و پس از رهایی گربه دوباره آن را قفل می‌کند. او مهر شاه را نیز به یکی از پیش‌خدمت‌ها می‌سپارد تا به شاه بدهد. اما پیش‌خدمت فراموشکار نادانسته مهر را با خود به خانه می‌برد و فردای همان روز برمی‌گرداند. شاه دستور می‌دهد که شوهر مادر او را که ملامحمد نام داشت و مردم او را “گاو روضه‌خوان” صدا می‌کردند، “داغ و شکنجه” نمایند. تا ملامحمد اقرار کند که از این مهر چه تعداد امضای سفید برداشته است (ص۲۶۹).

 بنا به نوشته ‌ی روزنامه ‌ی خاطرات از جمله کتاب‌های تازه پیدا شده که از سوی امین السلطان در اختیار شاه قرار گرفت یکی هم سیاحت‌نامه ‌ای از جهانگردی ایتالیایی بود. اعتمادالسلطنه در خصوص این کتاب می‌نویسد: “کتاب، سیاحتِ شخصی ایطالیائی [است] که دویست و پنجاه سال قبل به ایران آمده بود. آن کتاب اگر چه بزبان ایطالیائی است فرمودند سفر همراه بیاورم، حکیم طلوزان اطلاعی دارد از زبان ایطالیائی، خواهد خواند، من انشاءالله ترجمه خواهم کرد” (ص۲۱).

کتابی که اعتمادالسلطنه از آن سخن می‌گوید به نظر می‌رسد همان کتاب سفرنامه‌ی پیترو دلاواله (۱۵۸۶-۱۶۵۲م.) جهانگرد ایتالیایی باشد که شعاع‌الدین شفا آن را به زبان فارسی برگردانده است. اما ناصرالدین شاه که نسخه‌ی اصلی آن را به زبان ایتالیایی در اختیار داشت سفارش می‌کرد تا به حتم آن را در مسافرت به اروپا همراه ببرند.

با فضایی که روزنامه‌ی خاطرات از کتابخانه ‌ی سلطنتی به دست می‌دهد، می‌توان دریافت که کسی را به فضای کتابخانه راهی نبود. مگر آنکه شاه کلید آن را در اختیارش بگذارد. اما با این همه اعتمادالسلطنه از افرادی شمرده می‌شد که بیش از دیگران اجازه داشت تا در چیدمان و نظم عمومی کتابخانه‌ ی شاهی اهتمام خود را به کار بندد. اعتمادالسلطنه نیز در یادداشت‌های روزانه‌ی خود به دفعات به دستور شاه در این خصوص اشاره می‌نماید. چنانکه در یادداشت‌های روز یکشنبه بیست و هشتم ذی‌قعده می‌نویسد: “… شاه که بیرون تشریف آوردند فرمودند بعد از ناهار برو اندرون کتابهای مرا ترتیب ده” (ص۱۲۲).

ناگفته نماند که دستور شاه به زمان و دوره ‌ای باز می‌گردد که هنوز هم کتابخانه‌ ی جدید را افتتاح نکرده‌ بودند. در ضمن او همان روز به همراه میرزافروغی (ذکا‌الملکِ پدر) به کتابخانه‌ ی شاه رفت و در چیدن موضوعی کتاب‌ها تلاش و کوشش به عمل آورد. کتاب ‌ها آنقدر زیاد بود که او قفسه (یا به قول اعتمادالسلطنه طاقچه) کم ‌آورد و سه قفسه ‌ی جدید به قفسه ‌های پیشین ‌افزود. کار چیدن کتاب‌ها به درازا کشید و برخلاف انتظار همان روز پایان نپذیرفت. او مجبور ‌شد فردای همان روز هم با یاری و کمک میرزافروغی (ذکاء‌الملک پدر) به این کار اهتمام ورزد. در این دو روز امین اقدس از اعتمادالسلطنه و میرزافروغی پذیرایی فراوانی به عمل آورد و برای پذیراییِ ایشان، چیزی از خوردنی و نوشیدنی کم نگذاشت.

در نبود امین اقدس، از زنان حرمسرا “اقل بیگم خانم” از اعتمادالسلطنه پذیرایی می‌کرد. همچنان که او در خاطرات شنبه سیزدهم جمادی‌اول ۱۳۰۰ قمری می‌نویسد: “اقل بیگم خانم مباشر خوابگاه است. خلاصه خیلی تعارفات بجا آورد. کتابها را چیدم، خانه آمدم خوابیدم” (ص۲۲۹).

چنانکه که گفته شد حضور اعتمادالسلطنه در اندرونی همواره زمینه ‌ای برای تفریح و خوشی زنان حرمسرا فراهم می‌دید. تا جایی که اعتمادالسلطنه نیز سیما و ظاهرِ نه چندان دلنشینِ خود را بهانه ‌ای مناسب برای شوخی‌های ایشان می‌دانست. او پیرامون این موضوع در یاداشت‌هایش می‌نویسد: “زنها زیاد بمن خندیدند. با قد خمیده، سر بی‌مو [و] ریش جو و گندم. از اطاقِ هر خانم که میگذشتم خنده‌ی ممتد کرده تمسخر میکردند. اعتنا نکرده بالاخانه‌ ی شاه رفتم. چهار ساعت مشغول کتاب چیدن بودم” (ص۱۲۲).

اما برای اعتمادالسلطنه کار چیدن کتاب در قفسه‌های کتابخانه‌ پایانی نداشت. او یک هفته بعد نیز دوباره راهی کتابخانه شد. این بار شماری از کتاب‌های فارسی را با خود همراه ‌برد تا اسامی آن‌ها را در دفتر کتابخانه به ثبت برساند (ص۱۲۳). در یادداشت‌های اعتمادالسلطنه از نوشتن “اسامی” چنان برمی‌آید که دفتر ثبتی نیز برای کتابخانه فراهم دیده بودند که همواره کتاب‌ها در آن به ثبت می‌رسید. او همچنین دو روز پس از این،  دوباره به کتابخانه رفت تا همچنان در سامان‌بخشی و چیدن کتاب‌ها تلاش ورزد (ص۱۲۴).

جدای از کتاب‌های فارسی، کتاب‌های خارجی نیز در کتابخانه‌ ی سلطنتی ناصرالدین شاه جایگاه ویژه‌‌ای داشت. در همین راستا اعتمادالسلطنه در یادداشت‌های اول ربیع‌الاول سال ۱۳۰۱ یادآور می‌شود که: “حسب‌الفرمایش، کتابخانه رفتم. کتابهای فرنگی را ترتیب دادم” (ص ۲۷۳). اما کتاب ‌های خارجی تنها به کتاب‌های اهدایی محدود نمی‌ماند بل‌که به طور مداوم از سوی اعتمادالسلطنه سفارش‌هایی به خارج فرستاده‌ می‌شد تا کتاب‌های مورد نیاز شاه از خارج کشور تأمین گردد.

در توضیح چنین موضوعی اعتمادالسلطنه در روزنامه‌ی خاطرات می‌نویسد: “یک کاغذ مفصل به کتابفروش خودم که در پاریس است نوشتم و یازده تومان پول بجهت او فرستادم که کتاب بفرستد” (ص۱۳۶). همچنین در یادداشت دیگری او همچنان به خرید کتاب از خارج تأکید می‌ورزد: “کاغذی به فرنگ نوشتم. ده نسخه کتاب خواستم. صد فرانک هم پول فرستادم” (ص۴۷۵). ضمن آنکه نسخه‌هایی از همین کتاب‌ها از سوی دارالترجمه‌ای که توسط اعتمادالسلطنه اداره می‌گردید، برای شاه ترجمه می‌شد. این ترجمه‌ها پس از چاپ در قفسه‌های کتابخانه‌ی شاهی قرار می‌گرفت. اعتمادالسلطنه بر این باور بود که بیش از هزار جلد کتاب را توسط همکاران خویش در دارالترجمه به فارسی برگردانده است که تمامی آن‌ها پس از چاپ و صحافی در اختیار شاه قرار ‌گرفته ‌اند.

گفتنی است که اعتمادالسلطنه کتاب‌های خریداری شده از خارج را با خود نزد شاه می‌برد تا قرارگرفتن این کتاب‌ها در مخزن کتابخانه برایش مشکلی به دنبال نداشته باشد. شاه نیز چه ‌بسا بنا به طبیعت و سلیقه ‌ی شخصی خویش در گزینش کتاب، از پذیرش بسیاری از آن‌ها سر باز می‌زد. اعتمادالسلطنه در  یادداشت‌های خود پیرامون این موضوع می‌نویسد: “صبح کتابهایی را که از فرنگ آورده بودند حضور بردم. چند جلد جدا کردند، باقی را باید پس داد” (ص۲۷۶).

 از گروه همین کتاب‌هایی که شاه انتخاب می‌کرد، آن‌هایی که محتوای جنسی داشت از ارج و قرب بیش‌تری سود می‌بردند. این گروه از کتاب‌ها را شاه به اعتمادالسلطنه می‌سپرد تا آن‌ها را به زبان فارسی برگرداند. توضیحِ اعتمادالسلطنه پیرامون نمونه ‌ای از این ترجمه‌ها خواندنی است. او در یادداشت‌هایش می‌آورد: “مشغول ترجمه‌ ی کتابی که داده بود ترجمه کنم، شدم. این کتاب راجع به اعمال قبیحه‌ی انگلیسی هاست و خیلی بامزه است” (ص۳۸۵). همچنان که دیده می‌شود خواندن کتاب‌هایی از این دست رضایت خاطر اعتمادالسلطنه را نیز برآورده می‌کرد.

کتاب‌هایی همانند “اعمال قبیحه‌ی انگلیس‌ها” در کتابخانه‌ی ناصرالدین شاه کم نبودند. اعتمادالسلطنه در نمونه‌ای فارسی، کتاب شرح حال الله‌قلی‌ خان ایلخانی را مثال می‌آورد. این کتابِ هزل و شوخی را سلطان ابراهیم میرزا فرزند فتح‌علی شاه قاجار با استفاده از تخلص “بلها” تألیف کرده بود. کتاب یادشده مدتی از مخزن کتابخانه گم شد و ناصرالدین شاه هم در همین راستا اعتمادالسلطنه را فراخواند و به او دستور داد: “کتاب الله قلی خان ایلخانی که سلطان ابراهیم میرزا معروف به بلها پسر فتحعلیشاه تألیف کرده سراپا هزل و رذل است در کتابخانه‌ی اندرون مفقود شده است، برو پیدا کن” (ص۴۱۵).

اما اعتمادالسلطنه خواجه‌ی حرمسرا آغامحمد را نمی‌یابد تا با کمک و یاری او از اندرونی بگذرد. موضوع را با شاه در میان می‌گذارد. شاه هم می‌گوید “قُرُق لازم نیست با خودم بیا. خود شاه جلو افتادند. من هم پشت سر داخل حرمخانه شدیم. فرمودند برو بالاخانه‌ی من و فریاد زدند به اهل حرم که صنیع‌الدوله (اعتمادالسلطنه) آمدند” (ص۴۱۶). اعتمادالسلطنه هم در این ماجرا آنگونه که خودش می‌نویسد برای اینکه زنان شاه را نبیند همانند کورها به بالاخانه رفت که سرآخر نیز کتاب گم شده را برای شاه پیدا کرد.

کتابخانه ‌ای که ناصرالدین شاه فراهم دید تا دوره و زمانه‌ی مظفرالدین شاه دوام آورد. از آن پس با قدرت یافتن “مستبدین” کتابخانه‌ی شاه نیز به مرور ارج و قرب خود را از دست داد و در نهایت به فراموشی سپرده شد. چون بر بستر آنچه که در جامعه‌ی آشوب‌زده‌ی ایران ادامه داشت، کتابخانه‌ی سلطنتی ناصرالدین شاه هم سرآخر نتوانست امواج هرج و مرجی را که مستبدین در جامعه برانگیخته بودند، تاب بیاورد. همچنان که همانند بسیاری از گنجینه‌های عصر و دوره‌ی ناصری خیلی زود به تاراج و غارت سپرده شد.

ادامه دارد