چهارمین نشست شهروند با حضور اکرم پدرام نیا و فرشته مولوی

جمعه ۱۱ می ۲۰۱۲ چهارمین نشست شهروند درباره مسائل روز ایرانیان و ایران در دفتر شهروند برگزار شد.

در این نشست فرشته مولوی و اکرم پدرام نیا شرکت داشتند که با گردانندگی نسرین الماسی مدیر تحریریه شهروند درباره ی موضوع تعیین شده تبادل نظر کردند.

موضوع این بار نشست به وضعیت افغان ها در ایران اختصاص داشت. مشخصا جمهوری اسلامی فشار بر روی مهاجران و پناهندگان افغان را در ایران شدت بخشیده و اگرچه نه به صورت سراسری ولی در این شهر و آن شهر شاهدیم که یا شهرداری یا نیروی انتظامی و دیگر ارگان های دولتی بخشنامه هایی صادر می کنند و حضور افغان ها را در بعضی اماکن ممنوع می کنند و همچنین جمهوری اسلامی هم تهدید کرده اگر دولت افغانستان قرارداد همکاری با آمریکا امضا کند، ایران مهاجران افغان را اخراج خواهد کرد.

اینکه دولت ایران از همان آغاز نسبت به افغان ها سیاستی تبعیض آمیز در پیش گرفته و حقوق انسانی آنان را به رسمیت نمی شناسد، موضوعی است که دلایل و چرایی اش بحثی جداگانه را می طلبد، اما نقش مردم ایران و روشنفکران ایرانی در این میان چیست؟

اکرم پدرام نیا (راست) و فرشته مولوی در چهارمین نشست ماهانه شهروند

شهروند از این دو نویسنده به دلیل نوشته هایشان در این خصوص دعوت کرد و همچنین از یکی از نویسندگان افغان نیز دعوت شده بود که ایشان متاسفانه نتوانستند در این نشست حضور پیدا کنند.

نسرین الماسی با عنوان کردن تنگناهای جدیدی که دولت جمهوری اسلامی در مورد افغان ها به اجرا گذارده، گفت: به شخصه این مسائل را بیش از آن که سیاسی ببینم، فرهنگی می دانم. چه در داخل ایران و چه در جامعه ی ایرانیان خارج کشور، مسئله، مسئله ی فرهنگی و مسئله ی حقوق بشر است و احساس مسئولیت کردن که ما کجا قرار گرفته ایم و چکار داریم می کنیم؟ وقتی هرچیزی را نسبت می دهیم به قدرتی بالاتر حالا هرچه می خواهد باشد، امپریالیسم، بنیادگرایی دینی، جمهوری اسلامی و … به نوعی از خودمان داریم سلب مسئولیت می کنیم. در طول تاریخ ثابت شده که انسان ها می توانند تأثیر بگذارند و جریان ساز باشند، و در برابر آن چه که غلط می پنداشتند ایستاده اند و اعتراض کرده اند.

برای من امیدبخش است که این بار جامعه ی روشنفکری در رابطه با بخشنامه هایی که از سوی مسئولان جمهوری اسلامی در اصفهان و مازندران صادر شده  بودف سریع عکس العمل نشان داده است. و یکی دو کمپین هم در همین پیوند  به وجود آمد.

الماسی ادامه بحث را به فرشته مولوی سپرد.

 

فرشته مولوی: چند نکته را پیش از این که وارد بحث شویم بگویم. مردم افغانستان تا آنجا که من می دانم خودشان را افغان می دانند در حالی که ایرانی ها بدون اینکه قصدی باشد، با چسباندن “ی” نسبت به آنها افغانی می گویند. منظورم این است که این هیچ تعبیری ندارد اگر در حرفهایم بگویم افغانی ها و پیشاپیش می گویم ببخشید.

نکته ی دیگر این که من به قضیه به عنوان یک گیر و گره ی  اجتماعی نگاه می کنم تا سیاسی. این داستان کهنه ای ست، اما اینکه چطور بعد از ۳۳ سال یکهو مطرح می شود و رو می آید، این نیست که دولت جمهوری اسلامی حرکتی کرده. هر دشواری باید برسه به یک درجه ی انفجاری و دنبال تلنگر است تا پیش بیاید.

نکته ی دیگر اینکه ما هرچه می کشیم از ضعف رسانه ها می کشیم. چون بخش نوشتاری رسانه ها که همیشه سرکوب شده، و بخش های دیگر هم که در اختیار دولت ها بوده اند، اگر رسانه ای نیم بند هم می داشتیم این مسئله باید انعکاسش را در جامعه می داشت. همین الان هم انعکاس منفی در صدا و سیما دارد. حکومت این تریبون ها را در اختیار دارد و از آن به نفع خودش استفاده می کند. رسانه های نیمه مستقل هم که آنقدر مسئله و مشکل دارند، که دیگر به این نمی پردازند.

شما گفتید روشنفکرها کاری نکردند، اما من معتقدم ما به شکل فردی خوب عکس العمل نشان دادیم، نویسنده، هنرمند، آدم های عادی، اما به دلیل ضعف رسانه ها انعکاس پیدا نمی کند، در بیرون نیز همیشه یک انعکاس تب گونه ای هست در فضای مجازی، در فیس بوک، که مطرح می شود و می رود و این چیزی نیست که دگرگونی آفرین باشد. بنابراین مایه ی خشنودی نیست. البته که در لحظه آدم خوشحال می شود اما به همان زودی که می آید، به همان زودی هم می رود.

پیشنهادم این است که به صورت کوتاه ببینیم وضعیت چه هست؟ و چرا چنین هست؟ و بعد برسیم به چه باید کرد؟

وضعیت موجود، براساس خوانده هایم، این است که پس از انقلاب بهمن ۵۷ که کل ایران در تب و تاب است و بعد جنگ ایران و عراق شروع می شود، در همسایه کناری هم جنگ مجاهدان افغان با شوروی آغاز می شود و سیل عظیم آوارگان جنگی. آنهایی که وضعشان از لحاظ مالی خوب است که به جاهای دیگری می روند، آسیب پذیرترین و درمانده ترین آنها به کشورهای همسایه پناهنده می شوند. پشتون ها به پاکستان و هزاره ها و تاجیک ها و ترکمن ها از راه خراسان به ایران آمدند. در بزنگاه این چنینی آقای خمینی می گوید، مرزها را باز کنید. آنچه که اعلام می شود این است که این ها مسلمان اند بیایند، اما پشت این قضیه چیز دیگری ست. نیروی کشور بخشی رفته برای سرکوب مخالفان و بخشی هم رفته برای جنگ و متجاوز بیرونی، در نتیجه صحنه ی کار خالی ست، منتها با حکومتی که تازه آمده و در اوج بی تجربگی و ندانم کاری ست، بدون هیچ روشمندی و قانونمندی در را باز کردند و میلیون ها تن به این سو آمدند. در دوره ی جنگ این نیروی کار ارزان مورد استثمار و سودجویی کارفرما قرار می گیرد. جنگ تمام می شود، آقای خمینی هم می رود و می ماند جمعیت عظیمی که به عنوان آواره آمده اند، بدون هیچ هویت قانونی و هیچ تثبیت اجتماعی ـ اقتصادی، در چنین وضعیتی اینها بعد از جنگ در تنگنا قرار می گیرند چون نیروی کار برگشته. این یک دو دو تا چهارتای اقتصادی دارد تا سیاسی. در همه جای دنیا چنین است وقتی می بینی کار نیست و یک کارگر با مزد پایین تر دارد کار می کند، نسبت به او خصومت پیدا می کنی، این حتی می تواند هموطن آدم باشد. این عامل اقتصادی ست که به نوعی زمینه را آماده می کند برای حالت ستیز که بعدها جمهوری اسلامی با یک هدف مشخص دارد از آن استفاده می کند. از زمان آقای احمدی نژاد به بعد این حالت علنی شده. در یک دوره ای به این مسئله نمی پرداختند و شاید افغان ها هم به آن صورت احساس فشاری نمی کردند، و چون بدبختی های ایران همگانی ست آنها یک کم بیشتر داشتند…

– فکر می کنم بحث دارد به بیراهه می رود. یک نکته ی بسیار اساسی اینجا فراموش می شود. دلیل این که الان به این مسئله پرداخته می شود و نه تنها این که آن را علنی هم می کنند، این است که جمهوری اسلامی در بحران  است و برای این که بحران را از روی خودش بردارد، دارد خصلت های تبعیض نژادی ـ جنسی ـ مذهبی و ملی را رشد می دهد تا بی عرضگی و بی عملی خودش را بپوشاند. نباید توجیه کنیم.

 

فرشته مولوی: من کاملا موافقم و اصلا توجیه نمی کنم. من گفتم بستر آماده شد و دقیقا این بیگانه ستیزی و افغان ستیزی با برنامه است.

– خانم پدرام نیا با توجه به کتاب جدیدتان به نام “نفیر کویر” که داستان دختری افغان است، در ادامه ی حرف های خانم مولوی نظر شما در مورد وضعیت افغان ها در آن دوره چیست؟

 

اکرم پدرام نیا: واقعیت این است که کارگر افغان در ایران تن به کارهایی داد که کارگر ایرانی در آن دوره به آن تن نمی داد، الان ممکن است تغییر کرده باشد.

اگر بخواهیم تبعیض را ریشه ای بررسی کنیم، می توانم یک نگاه جهانی به آن بکنم یک نگاه ایرانی. از نگاه جهانی، کلمه ی “نژاد” یک کلمه ی نو است در فرهنگ لغت و قدمتی ندارد، و وقتی آمد برای جدا کردن گروه های انسانی و تمایز آنها بود. بر سه اساس این تمایز وجود داشت، یکی ویژگی های بیولوژیک انسان ها(سیاهپوست، سرخپوست، سفیدپوست)، یکی تفاوت های ژنتیکی که داروین مطرح می کند، که گرچه علمی ترین شیوه است، اگر بپذیریم تفاوت نژادها را اما میسر نیست چون نمی توانیم از همه ی انسان ها و گروه ها ساختمان ژنتیکی شان را بررسی کنیم. یکی هم ریشه های زبانشناسی ست. بعضی ها خواستند از این ها بهره برداری کرده و ثابت کنند نژاد برتر وجود دارد. نژاد برتر هوش و استعداد بیشتری دارد و استثمار و استعمار از آنجا آغاز شد.

اکرم پدرام نیا

در داخل ایران، خود ما ایرانی ها، ساختاری که هستیم، زبان های متفاوت و فرهنگ های متفاوت در جامعه ی ما کم نیست. اما تا قبل از روی کار آمدن رژیم پهلوی اینها در کنار هم زندگی می کردند بدون متوجه بودن به این همه تفاوت ها. پهلوی وقتی روی کار آمد، هدف آنها بیشتر با مطرح کردن نژاد آریایی آمدند فارس را مطرح کنند که نژاد برتر است. بعد از آن هم رژیم جمهوری اسلامی به این دامن زد و بهره برداری دیگری هم کرد، ضمن اینکه چون ملیت های ما را در اقلیت می دید، آنها را دشمنان بالقوه ی نابودی خودش می دانست، حس برتری این نژاد را بر ملیت های دیگر القا کرد. رژیم جمهوری اسلامی تبعیض مذهبی و تبعیض جنسی را هم اعمال کرد. در مذهب فرقه های گوناگون مذهبی را از شیعه پایین تر قلمداد کرد. اینجا علتی شد که نه تنها اهل تسنن درون کشور بلکه افغان های اهل تسنن را با نگاه مابرتری به آنها نگاه کردند. این خودش یک عامل است، علاوه بر آن که افغان ها وقتی وارد کشور شدند، همانطور که خانم مولوی گفتند، هیچ برنامه ریزی نشده بود برایشان، فقط به این دلیل که اینها مسلمان اند ما باید به آنها پناه دهیم. مردم هم در آغاز کمک کردند ولی مردم هم خسته می شوند و خودشان هم توانشان را ـ مالی و اجتماعی ـ از دست دادند. این افغان ها تبدیل شدند به انسان هایی که هویت نداشتند و از کمترین حقوق برخوردار نبودند. حق باسواد شدن که حق هر شهروند جهان است، محروم شدند. حق داشتن خانه و زمین و همسرگزینی و این حقوق بسیار ابتدایی را نداشتند. افغان ها و ایرانی ها در تماس با هم و ایجاد صمیمیت ازدواج کردند و فرزندانی که حاصل ازدواج افغان ها و ایرانی ها ـ عمدتا مرد افغان، زن ایرانی ـ بودند نیز بی هویت شدند.

 

فکر نمی کنید برخورد جامعه با افغان ها در ایران ریشه در نگاه های تبعیض نژادی، جنسی و مذهبی در ما دارد؟

 

اکرم پدرام نیا: بله، تأثیرش زیاد است. ما آنها را جنس دوم می بینیم یعنی پایین تر از ما، به ما در طول زمان، از آغاز رژیم پهلوی، این طور القا شده.

به عنوان نمونه هفته ی گذشته در بی بی سی خاطرات افغان ها را از ایران می خواندم. یکی نوشته بود، از زجرهایی که در ایران داشتم، رفتن به نانوایی بود، صف نانوایی که جای پر تنشی هست، حالا شما افغان هستید، شما را مردم یک انسان بی هویت می بینند. آنجا مردم اجازه نمی دهند صف برای تو رعایت شود و اگر نان کم بیاید، تو را بیرون می کنند.

من خودم در سفری با مینی بوس شاهد بودم که مینی بوس که هیچ جای خالی نداشت، در جاده به زنی رسید، ایستاد و یک افغان را صدا کرد و گفت: افغانی برو پائین، آن ضعیفه بیاد بالا.

اینها مردم ما هستند. واقعا دردناک است ما کاری کرده ایم که آن افغانستانی مقیم کشور ما، واژه ی وطنش را که به آن نام نسبت داده میشه، توهین بداند. اگر الان می آید درددل می کند، الان فرصت پیدا کرده، اما او پذیرفته که وقتی به او می گویی هی افغانی، این یک توهین است. و این دردناک است، باید جلوی این را بگیریم تا نپذیرد. و “گلی” در داستان من، این را نمی پذیرد، من به عمد وادار می کنم او را که نپذیرد که بله اگر من افغانم پس گناهکارم.

 

فرشته مولوی: جایی که اکرم داشت اشاره می کرد به ازدواج افغان ها، و به تماس و علاقه بین زن و مرد، مثل داستانی که در نفیر کویر آورده شده، یعنی جبر و فشاری در ازدواج نبوده، اما وضعیت بسیاری از این ازدواج ها را در آن اوایل ـ زمان ورود ـ فراموش نکنیم. مردان مجردی که در رده های سنی متفاوت برای کار یا فرار از جنگ به این سوی مرز می آمدند، در خطه ی خراسان از تربت جام و تربت حیدریه و … می آمدند تا برسند به شهرهای بزرگتر. در این مسیر هم آسیب پذیرترین ایرانی ها هستند، چه از لحاظ مالی، چه اجتماعی، چه فرهنگی از درمانده ترین ها هستند. این مرد جوان افغان که می آید زن می خواهد. بسیار بودند از روستائیان ما که پولی گرفتند و دختری دادند، منظورم این است که بسیاری از ازدواج ها با انتخاب و عشق نبوده. در این که هر آنچه که حکومت می کند، نه تنها سر سوزنی از مسائل انسانی بویی نمی برد، بلکه سرسوزنی هم از عقل بهره ندارد، شکی نیست، اما من می خواهم از فراهم شدن زمینه ها در بین مردم بگویم یعنی جبر زندگی موجب ازدواج بین آن جوان افغان و دختر محروم روستایی یا حاشیه نشین شده، و ازدواج انتخابی نیست. که البته این بین دو ایرانی هم انجام می شود ولی فرقش این است که وقتی مرد هویت قانونی ندارد و حقوقی ندارد، پیچیدگی مسئله را بیشتر می کند، مثل همین داستان نفیر کویر، که با به دنیا آمدن بچه ها مسئله هویت و حقوقشان مطرح می شود.

ما یک نگاه حقوقی و قانونی داریم در همه جای دنیا، و یک نگاه انسانی. امید بر این است که نگاه انسانی یا حقوق بشری آنقدر قوی شود که بتواند قانون را عوض یا تعدیل کند.

برگردیم  به بحث اساسی مان که مسئولیت پذیری روشنفکران و کوشندگان جامعه است. فکر نمی کنم شکی در این باشد که جمهوری اسلامی نهایت نقض حقوق بشر را دارد در جامعه اعمال می کند. وقتی او به شهروند خودش رحم نمی کند، طبیعتا به شهروند کشور دیگری توجهی ندارد. می خواستم ببینم با توجه به شناختی که از جامعه ی روشنفکری دارید، چه در ایران و چه در اینجا، فکر می کنید چه گام هایی می توان برداشت برای داشتن نگاه حقوق بشری یا انسانی. چه گام های عملی در این زمینه برداشته شده، چون همانطور که خانم پدرام نیا گفت، فقر وحشتناکی در این زمینه داریم.

اکرم پدرام نیا: مسلما هر کاری بی تاثیر نیست. آنجایی هم که شما اشاره کردید که از نظر اجتماعی برای اولین بار عکس العمل سریع نشان داده شد، من بر این باورم که ما، یعنی روشنفکرانمان دارند یک واکنش سیاسی به جمهوری اسلامی نشان می دهند و هنوز اجتماعی نیست. وقتی اهالی سینما بلند می شوند و می روند مازندران برای حمایت از افغان ها، یک واکنش سیاسی ست و هنوز اجتماعی نیست.  ما هنوز کاری نکردیم که بین خودمان کاری کنیم که احساس کنند با ما برابرند، حتی اگر نمی توانند بروند مدرسه، حتی اگر هویت قانونی ندارند، … هنوز تقریبا کاری نشده. تبعیض در جامعه ی ما نسبت به افغان ها در سطح بالایی ست. ولی نباید ناامید باشیم و بی تردید باید حرکت هایی انجام شود. جهان مجازی نقش زیادی می تواند داشته باشد. افغان ستیزی را باید در برابرش ایستاد. هرکس اهل قلم است و یا اهل هر هنری هست، در هر جایی می تواند به شیوه ی خودش فعالیت هایی انجام دهد.

مسئله این است همانطور که شما گفتید یک حرکت سیاسی ست نه اجتماعی، شاید دلیلش این است که ما هنوز الفبا را یاد نگرفته ایم، که با آموختن این الفبا بتوانیم همه ی متن ها را بخوانیم، فقط متن ها را حفظ می کنیم. یعنی به جای این که به این مسئله حقوق بشری به صورت ریشه ای در درون خودمان برخورد کنیم و کندوکاوش کنیم، و مشکلات جامعه مان را بکشیم بیرون، می آییم به صورت مجرد و انفرادی به این مسائل نگاه می کنیم. یعنی وقتی مسئله حقوق بشر را مطرح می کنیم و الان مسئله افغان ها مطرح می شود، می آییم فقط به مسئله ی افغان ها می پردازیم در صورتی که وقتی جامعه آمادگی پذیرش این تبعیض ها را نداشته باشد، هرچقدر هم که بهش تزریق بشه، باز عکس العمل نشان خواهد داد. ولی عملا در این سی سال ما دیده ایم که اگر هم عکس العملی بوده، انفرادی، خصوصی، شخصی و گذرا بوده و تبدیل نشده به یک حرکت اجتماعی.

فرشته مولوی: در مورد چه باید کرد، باید بگویم، ما قرار نیست در قدرتها و حکومت ها و سیاست ها نقشی داشته باشیم. ما داریم در مورد بخش خودمان یعنی مردم صحبت می کنیم. حالا چه باید کرد؟ باید از این مسیرها رفت: در مرحله ی اول آگاهی رسانی کرد، روشنگری قسمت تحلیلی بعدی است و کوشش گری که در اینجا گفته می شود Advocacy کردن مسیر دیگر است.

فرشته مولوی

وقتی حقوق بشر را انتزاعی ببینیم، مثل همین گلدانی که می خریم و روی میز می گذاریم و انگار داریم، و نیازی نداریم که کاری برایش بکنیم. اینکه چه باید کرد، یک مسیر و پروسه است که در هر لحظه و هر گام باید انجام داد و در زندگی شخصی و به صورت فردی باید کرد تا برسد به جمع. کسانی که برای خودشان مسئولیت شهروندی قائلند، گام های اجتماعی هم برمی دارند. پس آگاهی رسانی و روشنگری مراحل اول هستند که مخاطب مردم است و در ادامه کنش اجتماعی است. کنش اجتماعی عملی اجتماعی ست که سیاسی هم می شود. اینجا دیگر کار فردی نیست و جمع است و مخاطبش دولت است، کسی که قانون می گذارد.

خوشبختانه در مورد افغان ها، نزد مردم به نظر من زمینه ی مثبتی وجود دارد. انسان همیشه در هر جای دنیا، این خصوصیت را دارد که بدبختی که پیش می آید بیندازد گردن کسی دیگر، حالا لازم هم نیست که ناخودی باشد، فقط من نباشم. در نگاه به مسائل اجتماعی سرشت انسانی را فراموش نکنیم. بیگانه ستیزی مخصوص ملت ایران نیست، از ازل بوده ممکنه تا ابد هم باشد، این در سرشت انسانها هست. هرچقدر که کم سوادی و بیسوادی و فقر هم باشد آن بیگانه ستیزی بیشتر می شود. نیاییم کلیشه بسازیم، قربانی و دیو نسازیم، بیاییم تحلیل کنیم تا راه حلی پیدا کنیم.

در مورد افغان ها من مسئله را نژادی نمی بینم. خوشبختانه کلا افغان ها سابقه ی خوبی در ایران دارند. یک ایرانی معمولی از افغان ها نگرش منفی در ذهن ندارد. از لحاظ تاریخی منظورم است. مثلا ذهنیت مردم از افغانها، ذهنیتی نیست که نسبت به مغول ها دارند. برای جلوگیری از فاجعه، ما باید ببینیم در ذهن مردم کوچه و بازار چه می گذرد. مردم عامی یا عادی که دانش خاصی در زمینه ی شهروند درجه دو و ریشه ی تبعیض ندارند، آنها تجربه ی زندگی شخصی شان معیارشان برای قضاوت است، حالا یا غلط یا درست. من برای این نشست رفتم در این زمینه بسیار خواندم. در همان خاطرات افغان ها در بی بی سی، دختری بود که می گفت مادرم در کودکی مرا از افغان ها می ترساند. عوام می گوید قاچاق زیاد است، از کجا می آید از آنجا، قاچاقچی زیاد است، از کجا می آید از آنجا، در حالی که الان بزرگترین معضل اجتماعی ایران اعتیاد است، کسی نمی آید بررسی ریشه ای کند. من می گویم این ذهنیت مردم عادی ست این باید تغییر کند، و من و شما باید آن را تغییر دهیم.

یک افغان یا یک ایرانی بی پول، فقیر و بی سواد می رود معتاد می شود، می رود قاچاقچی می شود، می رود….

 

اکرم پدرام نیا: ولی وقتی یک ایرانی می رود قاچاقچی می شود، رسانه ها چگونه با آن برخورد می کنند، وقتی یک افغان به دختری تجاوز می کند چگونه برخورد می کنند. منظور من این است که ذهنیت ایرانی ها نسبت به افغان ها این است که افغان ها اهل قاچاق اند، مواد مخدر می آورند توی کشور، افغان ها به دخترها تجاوز می کنند، ما شاید پسزمینه ی بدی از آنها نداریم ولی دیدگاه کنونی منفی نسبت به آنها داریم.

فرشته مولوی: آقای ابوالفضل جلیلی، فیلمساز، فیلمی دارد به نام دلبران، راجع به مرز ایران و افغانستان. در این فیلم می بینید یک پسر افغان از مرز رد می شود می رود توی یک قهوه خانه ی ایرانی. تمام مسائل افغان ها را شما به بهترین شکل ممکن در آن می توانید ببینید. آنجا یک صحنه کوتاه است که فیلمساز روی آن تأکیدی ندارد. می بینی اینها (جوان ایرانی و افغان) با هم اند، هر دو به یک اندازه بدبختند. سر تخته نرد با هم دعواشون می شود، این به اون میگه افغانی گه، اون به این میگه ایرانی گه، و فرداش دوباره با هم دوست اند. مردم این طور هستند.

 

بحث ما، بحث مردم کوچه و بازار نیست، بحث دولت و سیاستمدار نیست. بحث انسان مدرن مسئول تاثیر گذار است. در واقع بیشترین مسئولیت روی دوش کسانی است که تفکر به وجود می آورند و این تفکر را درون جامعه سرازیر می کنند، آنها اندیشه سازاند، آنها فرهنگ جامعه را می سازند. بنابراین روی این مسئله بسیار تأکید می کنم که نقش روشنفکران و کنشگران ایرانی در ساختن این فرهنگ و در رد فرهنگ “غیرخود” ستیزی که در جامعه ما حاکم است مهم است، وگرنه همه می دانیم که دولت ها از ناآگاهی مردم استفاده می کنند و آنها را به جان هم می اندازند تا در قدرت بمانند. در طول تاریخ همیشه دیکتاتورها بازدارنده بوده اند، مردم را تحمیق کرده اند و رسانه ها را در دست گرفته اند، ولی واقعیت این است که راه ها بسته نیست. کمااینکه می بینید در همان جامعه، سینماگران دارند کار می کنند، نویسنده ها دارند کار می کنند، فعالان حقوق زنان دارند می کنند، یعنی این نیست که نشود کاری کرد، چیز دیگری باید به صورت بنیادی تغییر کند. آن هم نگاه تبعیض در روشنفکر ایرانی است که باید آن را بشناسد و قبول کند و تغییر دهد تا در محصولاتی که تولید می کند، بازتاب پیدا کند.  و اصولا پرداختن به این مسائل دغدغه کار او باشد. من فکر می کنم این گره در روشنفکر ایرانی ست و این ها باید باز شود، شما چه فکر می کنید؟

 

اکرم پدرام نیا: روشنفکر می تواند بزرگنمایی کند، ولی راه حل نمی تواند ارائه دهد.

 

فرشته مولوی: وارد بحث روشنفکر نشویم بهتر است. من می گویم هر آدم فرهیخته ای روشن است که اول باید روی خودش کار کند، باید به جایی برسد تا چراغ دستش بگیرد. دلیل اینکه من به این موضوع توجه نشان دادم از این زاویه بوده که نگاه می کنم می بینم در این سی و سه سال گذشته به شکل های مختلف اهالی فرهنگ و هنر، بدون برنامه خاصی، در حد توان خودشان واکنش نشان داده اند. مثلا شما (خانم پدرام نیا) این کتابت را چه زمانی تمام کردی.

اکرم پدرام نیا: سال ۲۰۰۴ بنایش را ریختم.

فرشته مولوی: خوب یک نویسنده ای آمده هشت سال پیش انتخاب کرده که در رمانش به این موضوع بپردازد، پس کار خودش را کرده. من داستان “خداداد خوش است” را ۲۰ سال پیش نوشتم. در سال ۲۰۰۰ در شهروند چاپ شد. امکان نداشت جای دیگری دربیاید، سالها روی تاقچه مانده بود. من نمونه ها را می خواهم بگویم. از خودم و اکرم شروع کردم. آقای گودرزی نمونه ی روزنامه نگاران است. آقای فرهادی در سریال تلویزیونی “داستان یک شهر” به مسئله افغان ها پرداخته که تاثیر یک سریال تلویزیونی بسیار زیادتر از حتی سینما است. و این مهم است، فرهادی الان فرهادی شده، آن موقع که به این شهرت نبوده، ولی کار خودش را کرده. آقای ابوالفضل جلیلی با فیلم “دلبران” که مشخصا درباره ی افغان هاست. فیلم “باران” مجید مجیدی، فیلم خانم مهوش شیخ الاسلامی درباره افغان ها، وقتی دریا دادور آهنگ سرزمین من را می خواند، ایجاد دوستی می کند. کاری که ادبیات و هنر می کند، خیلی عمیق حرکت می کند، بخصوص در ادبیات. شما همزادپنداری می کنید. این می رود در توده ها.

گره کجاست؟ چه طور به مردم برسد؟ چطور ذهنیت مردم را تغییر دهیم؟ با زور و شعار نمی شود، با همین حرکت های کوچک است. من حرفم این است که ما محصول داریم، اگر مثل من وبگرد باشید، می بینید محصول کم هم نیست. نکته ی اساسی و حرف آخرم این است که کار شده و ربطی هم به تب الان ندارد، اشکال در این است که وسیله ای که فرآورده های فرهنگی را برساند، نداریم. ما هرچه می کشیم از بی رسانه ای می کشیم.

اگر ما یک پیامبر معجزه گری داشته باشیم برای مسائل خودمان، فقط و فقط رسانه است. برای اینکه من همیشه ذهنم در این است که هرچه ما می کشیم از ضعیف بودن رسانه های ماست. رسانه های ما یا خفه اند، یا پول ندارند، یا تریبون و ارگان های سیاسی اند. شرط اول برای رسانه، استقلال است. برای مردم ما که خواندن داستان کوتاه، رمان، خواندن وبلاگ، دیدن فیلم مستند جزو سرگرمی شان نیست، این خوراک فرهنگی را چه کسی باید به اینها برساند. اینجاست که باید تمام نیرویمان را بگذاریم و به همین دلیل هم من فکر می کنم باید سپاسگزار شهروند باشیم که این امکان را می دهد و هر رسانه ی دیگری که نه به شکل مقطعی، نه به شکل لحظه ای و برای امتیاز گرفتن، بیاید ریشه ای به این مسائل بپردازد و دست برندارد.

من تردید ندارم اگر یک آدم معمولی، یک فیلم خوب در این مورد ببیند، محال است دیگر به افغان به چشم یک دشمن نگاه کند. چون اگر انسان دوستی باشد شما از راه های هنر و فرهنگ و ادبیات می توانید یاد بگیرید نه از راه شعارهای سیاسی.

ـ از شرکت تان در این نشست سپاسگزاریم و امیدواریم در نشست های بعدی این مسئله را بیشتر بازشکافیم و فرصت بیشتری برای بحث و گفت و گو پیرامون این مسئله از زاویه های گوناگون فراهم آید.