پژوهش: ریچارد چنکینز

می‌توان گفت که شعرهای سافو کمابیش از دست رفته ‌اند. سیصد سالی بعد از مرگِ او، هنگامی که دانشورانِ اسکندرانی شعرهای غزل‌سرایان یونانی را گردآوری کردند، کارهای او را در ٩دفتر جای دادند. می‌دانیم که اولینِ آن‌ها شاملِ ۱۳۲۰ سطر بوده است و بقیه چه بسا کمتر از این.

(مهرانگیز رساپور(م. .پگاه

از آن جا که از شعرهای او جز اندکی به دست ما نرسیده است، به دلیلِ زیبایی بسیارِ همین مقدار‍ اندک، می‌توان گمان کرد که وی سازنده‌ ی چیره ‌دست چند گوهرِ نفیس یا چند شاهکار بوده است. اما به نظر نمی‌رسد که برای خوانندگان عهدِ باستان نیز این گونه بوده باشد. آنچه این احساس را نیرو می‌بخشد این است که ما این جا با یک کمالِ کوچکِ درخشان روبه‌رو ایم، خصلتِ تغزلی سرراست و روشنِ شعرهای او.

او نه اهلِ موعظه است نه اهل بحث و جدل بر سر ایده ‌های پیچیده. سوین‌برن[۱]، که در سافویی‌ها ((Sapphics و آناکتوریا (Anactoria) عشق و علاقه‌اش را به سافو ابرازکرده است، درباره‌ی او گفته‌ ای مبالغه‌آمیز دارد:

«اشیل بزرگترین شاعری بود که‌ پیامبر نیز بوده است. شکسپیر بزرگترین شاعری بود که نمایش نامه‌نویس هم بوده است، اما سافو بزرگترین شاعری ست که هرگز بوده است، نه کمتر و نه بیشتر.» یا ممکن است هوس کنیم گفته‌ی والتر پارتر— از معاصرانِ سوین‌برن— درباره‌ی تندیسِ ونوس دو میلو (Venus de Milo) را درباره‌ی شعرِ سافو تکرار کنیم: «جز زیبایی افسونگرِ خویش هیچ چیزِ دیگری را خاطرنشان نمی‌کند.»

با این‌همه و با این که چندان از زندگی او خبر نداریم، داشتنِ اطلاعاتی از زمانه و اوضاعِ روزگار او می‌تواند برای فهم بهترِ کار او به ما کمک کند. او در جزیره‌ی لسبوس ((Lesbos در شمالِ دریای اژه، در اواخرِ قرن هفتم قبل از میلاد، در یک خانواده‌ ی اشرافی، به دنیا آمد. گفته ‌اند که روزگاری را در سیسیل در تبعید به سر برد و نیز گفته ‌اند که شوهر کرده و صاحبِ دختری نیز شده بود. داستان عشق ‌اش به کشتیبانی به نام فائون (Phaon) و خودکشی ‌اش در جزیره‌ی لوکادیا با پرت کردن خود از صخره، از اوید (Ovid) به بعد مایه‌ ی الهام برای شاعران بسیار بوده، اما این ‌ها افسانه‌ هایی است که قرن‌ها بعد از مرگِ او ساخته شده است.

در دورانِ زندگی سافو، عصرِ غزل ‌سرایی یونانی داشت به اوج خود می‌رسید. شعرِ تغزلی یونانی به دو گروه گسترده تقسیم می‌شد و هر دو دسته را در ابتدا به قصدِ شنیده شدن در مجلس می‌سرودند. شعرِ همسرایی (choral poetry) برای دسته‌‌ کُر نوشته می‌شد تا با همسرائی و رقص اجرا شود که هر بندِ آن فرمِ دیگری داشت. چکامه‌های پیروزی پندار و میان پرده‌ها‌ی تراژدی‌های یونانی از این نوع‌ اند. ترانه‌ ها‌ی جشنِ عروسی‌ سافو هم می‌باید برای اجرای همسرایان ساخته شده باشد. نوع دیگر شعرِ تغزلی تکسرایی (monody) بود که معمولأ خودِ شاعر آن را اجرا می‌کرد با استفاده از فرم ‌های موجود برای سرودنِ بندها. فرمِ موردِ علاقه ‌ی سافو برای سرودنِ بندها همان است که “سافوئی‌” نامیده می‌شود که چند تن از مترجمانِ وی دست به تقلیدِ آن در شعرِ انگلیسی زده ‌اند.

جای اجرای تکسرایی‌‌های تغزلی “سمپوزیوم” بود. سمپوزیوم نهادی است یونانی، که آن را “میهمانی شام”(dinner party) یا “مجلس می‌گساری”(drinking party) ترجمه کرده‌اند که کاملا نارسا است. سمپوزیوم مجلسی بود دوستانه برای گرد هم آمدن مردانِ طبقاتِ بالای جامعه. کارِ زن‌ها در این مجالس، اگر که حضور می‌داشتند، یا رقاصی بود یا فلوت‌ زنی یا روسپیگری. این نشست‌ها، هم می‌توانست میدان مست بازی و عیش و عشرت باشد، هم مجلس بحث‌ سیاسی یا فلسفی، مانندِ مجلس بحث در رساله‌ی سمپوزیومِ افلاطون. (این که موضوع بحث در ‌آن رساله ماهیتِ عشق است، نکته ‌ای‌ست که بی‌اهمیت نباید دانست.)

سافو چون زن بود، راهی به این دنیا نداشت و تکسرایی‌های خود را می‌باید برای خواندن در محیط دیگری نوشته باشد. اگرچه وضعیتِ او کاملأ روشن نیست، به نظر می‌آید که مدیریتِ گروه یا “مدرسه”‌ای را به عهده داشته که در آن به دختران هنرها و آدابی را می ‌آموخته‌ اند تا برای ازدواج با یک مردِ شایسته آماده شوند.

این خود یکی از دلایل وجود فضای سراسر زنانه‌ در شعرهای اوست. اما شاعر دیگری از لسبوس، یعنی آلکایوسAlcaeus))، که در دوره‌ی سافو زندگی می‌کرد، با سیاست و تبعید درگیر بود. در تکه‌های بازمانده از شعر سافو، نشانی از آشوبِ زمانه دیده نمی‌شود. وضع شخصی او در شعرش بازتابی عمیق‌تر ولی نامحسوس‌تر دارد.

شرطِ لازم برای پدیدار شدنِ شعرِ عاشقانه بی‌گمان این است که معشوق بتواند “نه” بگوید. این عاشق را دردمند می‌کند و برای شاعر “ماجرا”یی می‌شود و درعین حال امید و نومیدی او داستان را به مراتب جذاب‌تر می‌کند. بدینسان است که شعرِ عاشقانه‌ ی لاتینی هنگامی ناگهان پدیدار می‌شود که بر اثرِ دگرگونی ‌هایی در جامعه‌ ی رومی زنانی پیدا می‌شوند که می‌توانستند آزادانه هر کاری را که دوست دارند بکنند.

این نیز اتفاقی نیست که بهترین شعرهای عاشقانه ‌ی یونانی همجنس‌گرایانه است. زیرا زن نمی‌توانست به خواسته‌‌ های شوهر تن در ندهد، روسپیان هم که به آسانی در دسترس بودند، تنها پسر می‌توانست درخواست عاشقانه ‌ای را رد کند. شاید این هم کاملأ اتفاقی نیست که عالی‌ترین شعرِ عاشقانه ‌ی یونانی، هم “همجنس‌باز‌انه” است و هم یک زن آن را سروده است. زیرا سافو از دو جهت دردمند است: هم از این جهت که یک دختر زیبارو می‌تواند از او رو بگرداند و به کسی دیگر روی کند و نیز اینکه به هرحال بزودی ازدواج کرده و محفل شاعر را ترک می‌کند. چنین است که بسیاری از این پاره‌ ‌شعرهای بازمانده شرحِ غیبت یا فراق است. در انکتوریا، پاره‌ ی ۱۶ می‌گوید: «او دیگر در کنارم نیست.» و آخرین بندِ بازمانده ممکن است اشاره به این باشد که او در لیدیا است، در آن سوی دریا.

در پاره ‌ی ‌۹۶ دخترى را وصف مى‌کند که در میان زنان لیدیایى می‌درخشد، در آن دوردست‌ها، در ساردیس، پایتختِ لیدیا، او آرزومند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ِ بازگشتِ آتیس به سرمنزل دیرینه‌ ى خویش ‌است. در پاره ‌ی ٩۴ دخترى سافو را در سیل اشک‌ رها می‌کند، در سوکِ سعادتِ هم‌صحبتی‌ که دیگر باز نخواهد گشت. چنین حال و روزهایى است که به روشنی نشان می‌دهد که چرا این همه دختران در شعر او حضور دارند. بنا به طبیعت، روابطِ وی با ایشان چه بسا شکننده و بی ‌دوام بوده است.

شاعران لاتین، از کاتولوس[۲] به بعد، سلسله ‌اى از شعرها را درباره‌ى یک معشوق پرورش می‌دادند ‌که خواننده در آن‌ها فراز و نشیب‌های ماجرایى طولانی و پیچیده را حس مى‌کرد. آنان این شیوه را به غزل سرایانِ قرنِ شانزدهم و پس از آن به بسیاری دیگر در ادبیاتِ اروپا منتقل کردند. این سنت و ایده ‌‌ى رومانتیکِ درد و داغی زندگی‌سوز، ممکن است کسانی را در مورد عمقِ احساساتِ سافو به تردید بکشاند اما برای بایرن، او “سافوی سوزان” بود، هرچند برخی از پژوهشگران اخیر این تصورعمومی را به زیر سؤال برده ‌اند و به جاى آن گفته ‌اند که او نگاهِ سرد و حتا تمسخرآمیز و واقع‌بینانه ‌ای به خود داشت. بى‌گمان او از فایده ‌هاى خودداری و خونسردی باخبر بوده است.

در پاره‌ ی ۹۶ چشم اندازی را در زیر نور مهتاب تصویر می‌کند پاک و روشن، تهی از حضور هر آدمیزادى که در آن از احساسِ شاعر چیزى گفته نمی‌شود، ولی این زیبائی از احساسِ تنهایى خالى نیست. در موردهاى دیگر ممکن است که بیانِ هنرى شاعر مهار شده باشد، اما عواطفی مهار ناشدنی را در آن‌ها بیان می‌کند.

در معروف‌ترین پاره شعرِ او به شماره‌ى ۳۱ جائی برای تحلیل نیست (البته بحثِ پژوهشگران مدرن بر سر این است که احساس او در این شعر حسادت است یا عشق) در این شعر اشتیاق در حسِ جسمانیِ ناب بروز می‌کند، در زبان، پوست، چشم‌ها، گوش‌ها و گوشتِ بدن. در آن سخنی از زیبایی لب‌ها و چشم‌ها و پستان‌ها نیست که این‌همه در غزل عاشقانه وصف می‌شود. در این شعر همه چیز بر گِردِ تجربه ‌ی آنى و واکنش‌های آنى ِشدید گوینده‌ می‌گردد.

آنچه سافو می‌پسندد چیزهایی فردی و خصوصی، ذوق و سلیقه ‌ی شخصی است. در پاره‌ ی ۱۶ درباره ‌ی گوناگونی‌های انتخاب حرف می‌زند:

«بر روی این زمینِ سیاه، هر کس چیزی را زیباترین چیز می‌داند

برای برخی‌ ارتشِ سواره‌ نظام و پیاده‌ نظام و ناوگان زیباترین چیزهاست»

اما او در برابر این چیز‌های مردانه‌ ی همگانی، در برابر این انبوهی، چیز کوچکِ شخصیِ درونی یگانه‌ ا‌ی را برمی‌گزیند: “جانان” را. و ادامه می‌دهد:

«هلن را ببین، زیباترینِ زنان، همسر بهترین شاه

با این ‌همه، با معشوق اغواگرش “پاریس” به” تِروا” گریخت

با مردی که با هر معیارِ ظاهری، از شوهرش ‌کمتر بود»

و این‌ها آناکتوریای رفته را به یادِ شاعر می‌آورد. اما باز آنچه او در مقابلِ شکوه و جلالِ پیاده نظامِ لیدیایی وگردونه‌هاشان می‌گذارد، آن ویژگی‌هایی‌ نیست که در او هوسِ عشق‌بازی را بر‌می‌انگیزد، بلکه یکی ‌ـ دو حالتِ ویژه در رفتارِ اوست.

در پاره‌ ی ۱، سافو رسم سرودهای نیایش یا دعا ‌خوانی یونانی را دنبال می‌کند ، یعنی خطاب کردن به خدا با نام و عنوان‌هایش، سپاس به درگاهِ او به خاطر نعمت‌های پیشین‌اش، یاد کردن از فضایلِ او، و درخواستِ یاری از او. اما او به این نیایش چهره‌ ی خصوصی و شخصی‌ می‌دهد.

در این شعر “آفرودیت” ایزد‌بانوی بزرگِ المپ است که از آن دورها می‌آید، از کاخ پدری ‌اش، با جمال و آرایش خیره‌کننده، بر اورنگی پرنقش و نگار که گنجشگ‌های زیبایی گرداگردِ او بال می‌زنند. علاوه بر آن، او همانقدر نزدیکی را نشان می‌دهد که فاصله را. لبخندی که چهره‌ ی جاودانه‌ ی او را پوشانده، هم انسانی است هم خدای گونه. بیشتر این‌گونه می‌نماید که دوستِ سافو است، هردو شوخ، بذله گو، مهربان، شاد از این دیدار و یار یکدیگر.

به نظر می‌رسد که اینجا شاعر با نوعی فاصله گرفتن، می‌خواهد شور و شیدایی‌های خود را از چشمان ایزدبانو مشاهده کند. آفرودیت با آن کلماتِ طعنه‌آمیزِ خدائی (نه از پشتِ نقابِ سافو) بی‌دوامی و ناپایداری روابطِ عاشقانه‌ ی انسانی را برای ما حکایت می‌کند:

اگر اکنون از تو می‌گریزد/ بزودی در پی‌ات خواهد افتاد

اگر هدیه از تو نمی‌پذیرد / بزودی برایت خواهد آورد

اگر عاشق‌ات نیست / بسی زود‌ خواهد شد

چه بخواهد، چه نخواهد

باز می‌بینیم که اشتیاق همچنان آنجاست در دلتنگی و اندوه نخستین و”درد تلخ” آخرین بیت. و این نه تنها چیزی از درخشندگی و دلربایی شعر نمی‌کاهد که سلسله حالت‌ هائی که در این قطعه هست، در حقیقت همه ‌ی مشغولیت‌ها و پیچ و تاب‌ها را به هم می‌بافد و یکی از سرچشمه‌ های نیرو و استحکام آن است.

نگاهِ بی ‌همتای سافو، تنها به عشق محدود نمی‌شود. تکه‌ی ۲، شاید برای اولین بار در ادبیاتِ اروپا، درونی بودن حس مکان را نشان می‌دهد که می‌گوید چگونه است احساسِ در یک مکانِ شناخته شده‌ ی ویژه بودن. در یک زمان ویژه، و این تصویر اصالتی دارد همچون تسلسل و تکاملِ حالت‌ها، نیمی آرام و خواب‌آور، نیمی ماوراء طبیعه و اسرارآمیز. این حس‌ها باهم می‌آمیزند و مغشوش می‌شوند. وزش عطرهای خوشبو از جانبِ محراب‌ها، منظره و بوی خوش، درهم آمیخته. در چنین فضای سُکرآوری است که بنظر می‌آید که آب از میانِ خودِ درختان فوران می‌کند و همچنانکه برگ‌ها می‌لرزند و موج می‌زنند، گوئی خوابی مغناطیسی از دنیای دیگری نزول می‌کند و مرز میانِ طبیعی و ماوراء طبیعی را در خود حل می‌کند.

در این شعر، افرودیت از کِرت فراخوانده شده است، از یک مکان حقیقی، به یک مکان حقیقی دیگر، به باغ مقدس، جائی که شاعر و دوستان‌ اش جشن‌شان را برپا کرده‌اند و ایزد بانو شراب می‌ریزد، هم شرابِ زمینی و هم شرابِ لذیذِ خدایان را. شراب افسانه ‌ای که خدایان با آن مست می‌کردند. در تکه‌ی ۱، افرودیت به نظرمی‌آید که هم خدای گونه است هم آشنائی دیرین.

پژوهشگران اسکندرانی در پیکر تمام این کار بزرگ به این نتیجه رسیدند که تنها نُه(۹) شاعر غزلسرای اصلی (شاعران اشعار بزمی) وجود داشته است. تنها چکامه ‌های پیروزی پندار در نسخه‌های خطی یک قرن و نیم پیش به ما رسیده است و باقی، نقل قول‌های اندکی از نویسندگان یونانیِ بعد از آن‌هاست. بعدها، پاپیروس‌ها و بردهای یافته شده در مصر به دانش ما در این مورد بسیار افزود. اما پاپیروس‌ها اغلب پاره پاره و از هم شکافته‌اند. تکه پارگی بعضی قطعه‌ها در این کتاب به همین جهت است.

تکه‌ی۲، تاریخچه‌ ی عجیب‌تری دارد. بندی از این شعر همیشه شناخته شده بوده است اما باقی آن دراوایل همین قرن بر تکه‌های یک کوزه‌ی شکسته پیدا شد. پرخراش و خط خطی، به وسیله‌ ی کسی در اوقاتِ بیکاری‌اش!

ما در واقع درمورد سافو شانس بیشتری داشته ‌ایم تا بقیه. اغلبِ شاعران غزلسرا، در کارهای بعدی‌ها نقل قول شده‌اند و آن هم نه برای لیاقت و شایستگی ادبی‌شان، بلکه به وسیله‌ی متخصصین دستور زبان و عتیقه شناسان برای منافع و جذابیتِ تاریخی آن‌ها یا برای توضیحاتِ ویژه‌ی زبان شناسی. در مورد سافو اما ما دو تکه‌‌ ی ۱ و ۳۱ را در دست داریم که از منتقدین ادبی به ویژه برای اثباتِ نیروی استثنائی کار او نقل قول شده‌اند.

و در آغاز این نمونه‌ها، یک غنیمتِ بزرگ، یک شعر کامل از اوست که البته کافی نیست و غم‌انگیز است که از نبوغ او تنها فرصتِ چند نگاهِ اجمالی و آنی را به ما بدهند. با نگاه دیگر اما کافی است، بسنده است با هر معیاری، برای ما که بدانیم دنیای باستان، در تصدیق و شهادتِ بزرگی او، اشتباه نکرده است.

ترجمه شده در اردیبهشت ۱۳۸۴ لندن.

……………………………………………

[۱] Algernon Charles Swinburne شاعرِ نامدارِ دورهء ویکتوریا

[۱]Gaius Valerius Catullusشاعرِ غزل‌سرای رومی قرنِ اول پیش از میلاد