فرزانه قوامی؛
دانش آموخته ی زبان و ادبیات فارسی
آثار منتشر شده:
– گفته بودم من از نسل شهرزاد های مضطربم (نشر میر کسری-۱۳۸۱) – کاندیدای جایزه ی شعر کارنامه- بخش روزنه
– از من فقط النگویی می ماند (نشر آرویج ۱۳۸۴) –کاندیدای جایزه شعر خبرنگاران – کاندیدای ماهنامه ی شعر نگاه نو
– بعد از هفت ساعت و بیست و نه دقیقه گریه -نشر نیلوفر – ۱۳۹۰
– کاترینا توفان مورد علاقه ی من است- نشر چشمه-۱۳۹۴(نامزد جایزه شعر خبرنگاران)
وقتی که عشق کهنسال بود- نشر نیماژ-۱۳۹۷ مریم رئیس دانا
احلام یقظه
این بود سرگذشت ساده و پیش پا افتادهی من
ساکن خونخوار زمین
که روزها نمیخوابیدم و شبها نمیخوابیدم
پهلو به پهلوی تو
لذت میبردم از انزوای خود
و عاشق میشدم بر طعمهی لای دندانهام
چند جگر داشتم در لحظات مرگبار
و با غیظ به درهای ناگشوده لگد میزدم
تا عبرتی شوم برای همگان
همگانِ خوابیده در چادر قرمز!
همگانِ رمیده از پایتخت منزوی!
همگانِ شادمان و دوشیده در مراتع فربه!
“میدانی پایمال یعنی چه؟”
اکنون تو قبلهی دیگری داری
کمی مایل
مقداری مستقیم
و اینک عاطفه میجوشد در دیگ درونت
“میدانی آمال یعنی چه؟”
به نور محتاجم
مداری گسترده در رأسم
نقطهای کوچک ابتدای سرگردانی
پای آبله
روی آبله
سر مینهم به پیامهای ناقدسی در وقت خداحافظ
نورالانوارم!
“میدانی بر دوش پرندگان سنگ نهادن یعنی چه؟”
معجزه نیست
شوخیام گرفته با قهر طبیعت
و دستهایم این بار میخواهد
از آستین سیل بیاید بیرون
اینجا محل عبور من است
یگانه بازمانده از وحوش ماقبلِ خودم
با چنگالی تیز و دلی به وسعت سنگ
زنده ام اما دست از جان شسته
گفتم که روزها نمیخوابم و شبها نمیخوابم
به خاندان خفاشها نسبتم میدهند
و من اکراه نداشتم
از گزیدنِ دستی که پستان میگذاشت در دهانم
“میدانی پرواز در مخفیگاه خفاشان یعنی چه؟”
از من بترس
و فاصله بگیر
از امواج منفی منتشر در کمرگاهم
هرگز جدال نکرده ام بر دوراهی سهمناک عشق
لب میگذارم بر لبان تخته سنگی تفتیده
و تو یگانه یاورم نخواهی بود
“میدانی برخاستن از احلام یقظه یعنی چه؟”
تیر۹۶
تمرکز
میخواهم تپش این ثانیهام را به تو واگذار کنم
شک کنم به خلوت دانه های سیب
روزم را به فنا بسپارم
و فوج فوج کبوتر بزایم در ایوان و انظار مردم
میخواهم لقمه ی حرام پدرم باشم
صدای تو را بپیچانم در گوش نااهل خودم
صد بار دیگر بگویم
که از تراوش لبخند و تراکم ناهموار اشک
به ستوه نیامده ام
و انتظار میکشم برای یک لحظهی ناغافل
میخواهم آب معدنی بنوشم
به فواید چنگ بزنم
و مصرف کنم بی رویه های نهفته در کنار تو را
به میز بگویم مهربان باش با پایههایم
به صندلی بگویم، نرو
به پرده چنگ بیندازم
آفتاب را ننوش!
من خنک نخواهم شد
کنار برو از نقطهی تمرکزی که برایت ساخته ام
و گردنبندم را بینداز
هفت خیابان آن سوتر
تا مرز واقعی ما مشخص شود
نفس نفس می زنم
بازگشته از طبرستان
تا غمخانه ی کنج دلم
که درختانش را به تیر بستهاند
مرز
قلمرو
تا اینجا
تا آنجا
همه چیز را به آرش بسپار
نیم تنه ی خودت
بالاپوش پدرت
زخمکاری در احراز هویتم
برج میلادم
پایانه ی آزادی ام
سامانه ی تنهایی ام
همه چیز را به آرش بسپار
از همه ی اسبابها گریزان
به خودم عادت کرده ام
نزدیکتر بیا
این سقفِ دو بار ریخته را به تو میسپارم
موسای خفته در سبدم را به تو میسپارم
عیسای بی دست و پایم را به تو میسپارم
چرخ خرید و اغذیه و ادویه ام را به تو میسپارم
لیلای سیه چرده نیستم
اما عشق سوزان پسرانم را به تو میسپارم
شب را با ستارگان جلف و چشمک زنش به تو میسپارم
روز را با وقاحت تابیده بر بستر درهم ام به تو میسپارم
ترانهی مرا ببوس را به تو میسپارم
و حبابی چرخان میشوم
در حافظه ی خاردار تو
مرداد۹۶
ختم جلسه
گفتند پایان روزهای خوش در جوار پرندگان فرارسیده
روزگار ابر و پوستین های کهنه است
گفتند زمین شما هرگز گرم نبوده
و چشمان خورشیدتان سیاه بوده از آغاز
گفتند مگر می شود به گلوله گفت؛
ختم جلسه را اعلام کرده ایم
برخیزید و آب ننوشید
برخیزید و از خواب بهراسید
که هر دو توأمانند در آغوش تان
آن سو مرگ است و این سو مرگ
آن سو کفتارها سوگوارند و این سو مُردارها
آن سو ما میدویم و این سو غزالان گریزپا
آن سو راه به جایی میبرند و این سو راه میبرند به جایی
ناگفته بسیار است
مثل آن دقایقی که نمیخواستم سرت را ببینم بر تنات
آن سوانحی که من ساختم و جان باختی در آن
طعم خوش سموم بر ذائقه ات
و لمس دلنشین آفات بر تنم
ناگفته بسیار است
ای کاش در جوار همین چند پرنده ی کوچک
که مدام پرواز را خاطر نشانم میکردند
سر به سوی نور برنمی آوردم
چگونه خورشید بی وقفه می تابد و کائنات همواره بیخاصیت اند؟
لاله ها خوابیده اند یا تو با جامه ی سرخ ات دل میبرانی؟
لاله ها خوابیده اند یا حماسه در خیابان به رقص برخاسته است؟
لاله ها خوابیده اند یا رموز عشق فاش است و فاش است و فاش؟
لاله ها خوابیده اند یا بند دلم سست میشود بیتلنگر؟
گفتیم بهار و بیفاصله باریدیم
گل در برم بود و در برم بود گل
می در کفم بود و در کفم بود می
رقصیدم و شانه هایت بر شانه هایم ابعاد عشق را اندازه می گرفت
خندیدم و دندان هایت کام شیرین لاله ها را می گزید
آن سوی مناطق جنون زده
قهقهه بسیار است
مقدار ناچیزی عشق
چند کاج سوزنی
کمی یادم نمیآید ریخته میشود در جام
و ذره ای فریاد تا سربلند برآییم از ماجرا
در خیابان تنگ و شورشزده
غمزده بسیار است
پیش از آن که بند بیاید نفس هایم
گوش میسپارم به صدای عبور گلوله
زیر سقف بردباری که دیوارهایش را دوست نداشت
دی ۹۶