(سه گانه ی هزار تو)سیروس، کومولوس، اِستراتوس

بهاره رضایی، شاعر و منتقد ادبی، متولد ۱۳۵۶ در شهر رودسر

بهاره رضایی

از نه سالگی به شعر سرودن گِرایش داشته و از پانزده سالگی، شعر را به شکل جدی دنبال کرده است. در این سال ها به عنوانِ ویراستار، مشاور ادبیِ نشر، دبیری و  داوریِ  جشنواره های شعر در ایران و خارج از کشور فعالیت کرده است. همچنین شرکت در شعر خوانی ها، کنفرانس های ادبی  و سخن رانی های مختلف در ایران و خارج از ایران، بخش دیگری از فعالیت های ادبی اوست.

کتاب های شعرِ منتشر شده او:

آنیتا؛ عروس چهار فصل سکوت، انتشارات سیمرو

خدا خواب تازه تری برایم دیده است، انتشارات نیم نگاه

درست باید همین امروز تیربارانم می کردی؟!، انتشارات محقق

تشریفات، نشر چشمه

بیوه مرگیِ تهران، نشر چشمه

مُراقبه در جزیره مجنون، نشر نیماژ

مریم رئیس دانا

سیروس

و شواهد حاکی از آن است که

جَوّ گیرِ این جبهه نبودم

که بُرودتِ نامرئی اش

اعصابِ آسمان را متلاشی کند.

جوّ گیرِ این جبهه نبودم

نه!

تنها کمی به سمتِ بادهایِ فرا صوتی

تمایلم را اعلام کرده بودم.

در منطقه ی جَوِّیِ  بدی

گیر کرده بودم

هِی پُل می زدم

به گُل خانه هایِ هوایی

به باران هایِ اجتماعی

ولی با حزبِ باد نمی وزیدم!

و با همان برودتِ نامرئی

به سیروس می رسم

به لایه هایِ تحتانی اش

تسلیم می شوم

و سعی می کنم

شفایِ منطقه ام را

از رطوبتِ کیهانی اش تأمین کنم.

جو گیر این جبهه نبودم

نه!

و پرنده هایی که دور سَرَم چرخ می خوردند

به جنونِ پشتِ پرده ام

شهادت نمی دادند.

—————

کومولوس

هر چه باد بود

وزیده بود

به صورت من.

و چِک- چِکِ مُدامِ این بُرودتِ نامرئی

که اعصاب آسمان را متلاشی می کند

با من است.

تمرکز می کنم؛

به مدیومِ دیگری احتیاج دارم.

از گله بیرون زده ام

و در جمهوریِ متراکم ابرها

در بی خبری

 سراشیب می شوم

باران هایِ اجتماعی می بارند

و من همچنان

با حزبِ باد نمی وزم!

و هر چه باد بود

وزیده بود

به صورتِ من

و به همین صورت است

که در چاله هایِ هوایی

جبهه به نفعِ تو

خلع سلاح می شود.

تمرکز می کنم

مدیومِ من

پا به ماه است

انگار اضطرابِ این جهان را

کسی حس نمی کند.

و شواهد حاکی از آن است

که در این منطقه

با یک آدم فضایی زندگی می کنم!

و همه چیز

به نفعِ تکنولوژیِ فکرش

تمام می شود!

فلسفه ی ربوت ها

فلسفه ی سُکر آورِ ربوت ها…..

تدبیر می کنم

این لحظه را

و پیش می روم

حالا دیگر

مدیومِ بی طرفی هستم

که باران هایِ اجتماعی

به ناپایداریِ محلی ام

تجاوز نمی کنند.

ابرها

تمرکزم را از زمین

همیشه غصب می کنند.

——————

اِستراتوس

در خلوت

 شکل می گیرم

این فرمِ اولِ معناست!

و خطِ شایعه می پیچد

حوالیِ هِی قبض و بسطِ دلم.

بسته

دلم

به یک ضمیرِ مِلکیِ بی سامان!

در خلوت

پوست می اندازم

و بنایِ تاریخی ام

مرمت می خواهد انگار.

خطِ رنج ام را می گیرم

و پیش می روم

و گواهیِ دقیقی

از ثبتِ این منطقه ندارم

در خلوت

ساخته می شوم

این فرمِ اولِ شکل است!

و جایی دفن می شوم

به محلِ دفنِ کرگدن ها نزدیک!

جایی دفن می شوم

حوالیِ هِی قبض و بسطِ دلم.

و شواهد حاکی از آن است که

جو گیر این جبهه نبودم

که بُرودتِ نامرئی اش

اعصابِ آسمان را

متلاشی می کند!

از کتابِ «بیوه مرگیِ تهران»، نشر چشمه