رمان از خیرم بگذر، رمانی است ساختارمند با دو نثر (شکسته و فاخر) که بازیگوشی راویان قصه و اضمحلال راوی در بطن داستان موجب حرکت درون مایه ی رمان شده است.
موضوعِ رمان را می توان قضاوت ناعادلانه و پادافره ی آن نامید. پادافره ای تلخ که در اتمسفری وهم انگیز تعریف می شود . ساده تر این که رمان “از خیرم بگذر” که توسط انتشارات اختران وارد بازار کتاب شده است، در ابتدا با روای اول شخص (تامارا) و صدای او آغاز می شود. تامارا نیمه مرده است. او در برزخی ست که همه شب از تابوت چوبی اش بیرون می آید و همراه جنی که با او رفاقتش را آغاز کرده در دنیای کنجکاوی ها سیر می کنند . تامارا و جن می خواهند از زندگی دو خواهر دوقلو (شوشا و گیسا) سر دربیاورند و از روزنه ی توی دیوار شاهد این دو هستند. این روزنه و این شکل نگاه استعاری ست. تامارا گمان می کند یکی از این خواهرها به شوهرش علاقه دارد و سبب خیانت شده است. در طول رمان می فهمیم که شوهر تامارا یعنی یوناتان دستور کشتن زنش را داده و از چوب تراش خواسته تابوتی درست کند و تامارا را در آن دفن کند. به مرور می فهمیم که در فضای داستانی تامارا و جن در یک روح می روند و پروانه می شوند و راوی پروانه ست!
در این بین زندگی شوشا و گیسا را مرور می کنیم. خواهرانی که هر کدام در مربع عاشقانه گرفتار عشق های یک طرفه شده اند و دست به جادو و جنبل می زنند تا خودشان را در دل محبوب جای کنند. در انتهای داستان می فهمیم سر و کله ی جن از کجا در رمان پیدا شده. از آیینه ای در خانه ی پیرمرد عتیقه فروش در خیابان ترکش دوز! می فهمیم این جهان تعریف شده در داستان زاویه ی نگاه مادر این خواهران دو قلو بوده و در انتها تمام داستان در پشت آیینه ناپدید می شود و تمام عناصر خلق شده توسط نویسنده نابود می شوند.
تکه ای از رمان:
حموم نمره همین طوریه دیگه خیسه! هی، نترسی از پشتت داره سوسک رد میشه. چقدرم بزرگه قد کف دست میمونه. نمیترسی؟ خب چه بهتر. چی شد؟ میترسی؟ تو هم مثل من بیچاره وسواس داریا. بردار اون سنگ پا رو بکوب تو ملاجش بمیره نفله بشه. بردار. آفرین. بسه دیگه مُرد. لهش کردی بابا چندشم شد. ولش کن. منو نیگا. حواست با منه؟ بشین روی اون لنگ ها بذار منم چند مشت آب بریزم به خودم. شبیه نمکیا شدم. چشمم دراومد انقدر حواسم موند پیش تو. حالا لباتو ورنچین. تو میترسی یه آبی به سر و روت بزنی؟ بیا این صابون. ببین چه لیز میخوره. برش دار. این جا دلاک نمیاد من و تو رو لیف بزنه و چرکهامون رو لوله کنه. باید خودمون خودمون رو بسابیم. زود باش باید بریم. بوی پِهِن گرفتیم. بوی انگل. بوی اون بالکن پر سگ. بوی خاطرات یوناتان. بوی سفال و شیروونی و جنگل و لونه ی کلاغ گرفتیم. به خدا هر چی دم دستمون بود رفته زیر ناخن هامون. هزار تا میکروب گرفتیم. الان از زیر ناخن های من یه هزار پا میاد بیرون، حالا ببین. اگه درش نیاوردم. وقتی میخندی خیالم تخت میشه. چی؟ بلند بگو.
چرا این سئوالو پرسیدی؟
کاش یه سئوال بهتر می پرسیدی. مثلا راجع به خودم میپرسیدی. نه که نمیگم. من نمیدونم تو چی دلت میخواد بدونی. برای چی رازمو بهت بگم؟ که بعدا بری همه جا جارش بزنی، بین همه پخشش کنی؟ بیای وسط حموم همین جا، دهنتو باز کنی بگی. برای چی بگم؟ خودت باید بفهمی. نه اینکه بخوام بهت سرکوفت بزنم اما هوشم بد چیزی نیست. من بگم فایده نداره. اصلا ببین. منو باش. هیچ وقت نخواه که یهو از کسی سئوال کنی، چون این جوری یعنی نمیخواهی بری تو کنه قضیه . . . کنجکاو نیستی و میخوای راحت فضولیت برطرف شه. یه کم دقیق شو. من برداشتم تو رو بردم گوشه گوشه ی قصه که خودت بفهمی نه اینکه من صاف بیام هلو رو بذارم تو گلوت. بذار بغضمو بشکنم. میبینی اشکو؟ اشک نیست دارم خون گریه می کنم. گاهی اوقات که تنهام با خودم فک می کنم اگه بزنم زیر گریه خون همه جا رو برمیداره. از چشمام دیگه اشک نمیاد خون میاد. از بس قلبم شکسته. نمیبنی، ببین توی چشممو. دیدی؟ دیدی یه کاسه خون شده …
اما شکل دیگر روایت بدین صورت است که در دیالوگ ها می بینیم:
“تو همان قدر مَردی که نامردی. مَردی افسانه شده است. مردی نیست شده است. تو شوشا را که یک دل و نه صد دل تو را عاشق است رَد کردی. دلش را رنجاندی و به جای او عاشق خواهرش گیسا شدی و دروغ هایش را راست پنداشتی؟ چگونه مردی هستی تو؟ هالویی ای قد برافراشته، و ایمانت حبابین. من به عمرم خبر جایی نبرده ام و نخواهم برد و این بار تنها بارم است. ای کسی که به خود حق می دهی قضاوت کنی، من که بی سرم از تو بیناترم . ما همه معلولیم در این جهان. به من گفتی که بی سرم ، من سر به باد داده ام از خیر داستان سرم میگذرم، این جگرم است که با تو سخن می گوید. من پنجاه و نه کیلو وزن دارم ولی شصت کیلویم جگر است، من بیشتر جرأت هستم تا خودم. این جگر سوخته با تو از تباهی هایت حرف میزند. داستانم را به تو نخواهم گفت که سر کجا به باد دادم و اما گیسا هماینک که من رو به روی تو ایستاده ام خودش را با نقاب خواهرش به یوناتان پیشکش کرده است. میخندد، ریسه می رود ، سیگار می کشد و از بچه ای که در راه دارند با هم حرف میزنند و تو نمیدانی و شاید که نمیخواهی که بدانی. او با نقاب شوشا از یوناتان نطفه ای در شکم دارد خواهی بپذیر خواهی از خیرِ خبر بگذر.”
شما می توانید فایل صوتی گفتگوی بنده با ایبنا را و همچینین خوانش من را در سایت پیدا کنید.
اضمحلال راوی در کتاب ” از خیرم بگذر ” باعث پیشروی داستان شد. دیدگاه راشامونی به قضایای پیش رونده و چند وجهی بودن روایت باعث پیچیدگی کتاب و روایت می شود.
***
اسم این کتاب دتول نیست
کتاب ” اسم این کتاب دتول نیست” در حالی از نشر حوض نقره بیرون می آِید که، مجموعه داستان قبلی سانازسیداصفهانی یعنی “خیابان گاندی” را هم همین نشر وارد بازار کتاب کرده بود. از قضا پیش از چاپ “اسم این کتاب دتول نیست”، داستان خاموشی از کتاب خیابان گاندی در معتبرترین مجله ی ادبی ترکیه ویژه نامه ی صادق هدایت ترجمه و چاپ شد.
“اسم این کتاب دتول نیست” مجموعه ی سه داستان بلند و ترسناک است. داستان “دتول”، “فلامینگو، ” شش رقمی”. ویژگی مشترک این سه داستان فضای سیمانی و سربی زندگی شهرنشینی و ساختمانی شدن معماری زندگی معاصر است. “اسم این کتاب دتول نیست”، پیرامون وسواس و هیستیری و اضطرابِ راویان قصه هایش چنبره می زند. داستان دتول روایت ِ دختری ست به نام نانیز که بعد از سالها به خانه ی پدری اش بازگشته و مادر وسواسی اش را می بیند که با مرد کوته قامت ازدواج کرده. نانیز می خواهد همه ی ارثی که بهش رسیده را پس بدهد و به شیوه ی خودش مادرش را از بیماری وسواس راحت کند! او نمی خواهد وارث چیزی باشد.
داستان فلامینگو روایت دختری ست ساکن بلوک های سیمانی و کدر که عاشق مرد نقاشی می شود. اما دختر اعتیاد دارد و اوهام و خیال را در هم می آمیزد. دختر در شهری شبیه به ارومیه زندگی می کند. دریاچه ی شهر دارد خشک می شود، فلامینگو ها می میرند و همه مردم دارند شهر را ترک می کنند. اما دخترِ عاشق می خواهد به هر قیمتی شده به مرد نقاشی که تازه وارد شهر بی رمق شان شده برسد و به فکر نجات خودش نیست. او و هفت زن دیگر آماده اند به فانوس دریایی میان کویر خشک شده ی دریا بروند، تا جادوگر تازه وارد را ببینند و جادو بکنند. داستان فلامینگو در نهایت به جایی می رسد که دختر با یک پرفورمنس برای نجات خشکی دریاچه مردم را دور خودش جمع می کند.
داستان “شش رقمی” درباره ی برخورد آینده و حال یک نفر با خودش است. شکستگی زمان و روایت ساختارمند در لوکیشن اسکله ای می گذرد که در همه ی کتاب وجود دارد. در این داستان آینده و گذشته ی کاراکتر اصلی با هم به گفتگو می نشینند. در واقع اسم این کتاب دتول نیست اسمش اسکله است.
لازم به یادآوری ست یکی از آرتیست های مهم جهان هنرMothmeister عکس کپی رایت و فروشی خود را به ساناز سیداصفهانی تقدیم کرده است. همچنین داستان دتول ترجمه شده و پیش تر در مسابقه ی داستان های ترسناک گاردین شرکت داده شده بود که به دلیل نداشتن ملیت انگلیسی توسط گاردین و استفان کینگ رد شد.
بخشی ازکتاب “اسم این کتاب دتول نیست”:
میخواهم فرار کنم. اما پاهایم نیستند، زبانم را کنده اند . . . نمی توانم داد بزنم. دستهایم گوشه ای افتاده اند. سرم را تکان می دهم که از شرِ این هیبت بزرگ شونده خلاص شوم . . . از شر این گردنی که دارد همین جور از توی تخم کش می آید و سری که رو به روی من دارد مثل بادکنک باد می شود. . . ناگهان منقارش را مثل انبر باز میکند . سرم را توی منقارش میبرد . من را میخورد. از خواب که بیدار می شوم گیج و منگم. از تشنگی دارم هلاک میشوم. یک راست میروم آشپزخانه تا آب بخورم. میبینم که یک فلامینگو روی گاز نشسته است!
بیوگرافی:
متولد۴/۹ /۱۳۶۰ در تهران، از سن پنج سالگی وارد هنرستان عالی موسیقی شد و بعد به مدرسه ی هنر و ادبیات ِ صدا و سیما رفت. ساز تخصصی او پیانو بود که به صلاحدید خانواده از ادامه ی تحصیل در این رشته به صورت تخصصی منصرف شد و وارد رشته ی ریاضی فیزیک شد و پیانو را در کنار درس با اساتید مجرب به صورت خصوصی فرا گرفت. او دارای مدرک انیمیشن کامپیوتری از مجتمع فنی تهران می باشد و همزمان با تحصیل و کار در این رشته وارد دانشگاه سوره ی تهران شد و در رشته ی تئاتر، گرایش ادبیات دراماتیک تحصیل کرد. همزمان با ورود به دانشگاه شروع به همکاری با مطبوعات کرد. او با روزنامه هایی چون همشهری، همشهری مناطق، اعتماد، اعتماد ملی، شرق، تهران امروز، فرهیختگان، ماهنامه ی ادبی گلستانه، مجله ی نقش آفرینان، ماهنامه ی رودکی و سینما- چشم (روح سرگردان موزه سینما )، ماهنامه ی سیاسی فرهنگی دنیای قلم . . . همکاری کرده است.
از مهم ترین گفتگوهای او می توان به آخرین گفتگو با استاد رضا کرم رضایی در دو شماره، گفتگو با زنده یاد فهیمه ی راستکار، گفتگو با داوود فتحعلی بیگی، گفتگو با اصغر بیچاره، داوود رشیدی، جمشید مشایخی، بهزاد فراهانی، سیامک صفری، چیستا یثربی، ناهید طباطبایی، ماهایا پطروسیان، پری صابری، پیام فروتن، امیرعلی حنانه، فرهاد فخرالدینی، کاوه باغچه بان، فرهاد آئیش، مریم معترف، احمد ساعتچیان و . . . همچنین می توان به گزارش گمان شکن خانه ی پدری صادق هدایت اشاره کرد.
ساناز سیداصفهانی برای اولین بار در مورد شخصیت هنری سیروس حدادی نوازنده ی چیره دست فلوت ارکستر سمفونیک با دختر ایشان گفتگو کرد و در پیوند با وضعیت ارکستر سفونیک نیز با استاد محسن افتاده گفتگویی انجام داده است.
او همکاری هایی با تلویزیون صدا و سیما در زمینه ی فیلمنامه نویسی و سریال داشته است. عروسکی تک فریم، خانه ی ما و نریشن، مجموعه ی قنات و . . . ضمن این که نمایشنامه های رادیویی او از رادیو تهران، رادیو فرهنگ و رادیو نمایش پخش شده اند. از آن جمله می توان به نمایش “رنج همبستگی”، “زندگی لاله و لادن”، دوقلوهای به هم چسبیده به کارگردانی ایوب آقاخانی و داستان یک عکس به کارگردانی ایوب آقاخانی و … اشاره کرد.
او برنده ی ایده ی برتر جشنواره ی رادیویی “انتخاب” برای نمایش پنج دقیقه ای “اعتراف” شد . همچنین مونودرام (رکوئیم برای شایسته) به نویسندگی ساناز سیداصفهانی به کارگردانی وحید نفر در فرهنگسرای نیاوران به نمایش درآمد که وحید نفر کاندیدای دریافت جایزه کارگردانی برای نمایش “رکوییم برای شایسته” از دومین جشنواره تک نفره، تهران در سال۱۳۸۹ شد.
نخسین کتاب ساناز سیداصفهانی تحت عنوان “کمپلکس ناز”در سال ۱۳۸۵از انتشارات خجسته غیرمجاز اعلام شد با این حال او داستان قضیه ی خواب شمشیر، نبش قبر و چند داستان دیگر را در ماهنامه های ادبی چاپ کرد.
دومین کتاب او “خیال
بازی” از “هیلا- ققنوس” در سال۱۳۸۸با دو داستان بلند وارد بازار شد.
سومین کتاب او رمان کوتاهی تحت عنوان “ کیش، مات” (انتشارات افراز- در سال ۱۳۹۰) وارد بازار کتاب شد.
چهارمین اثر او کتابی پژوهشی و مجموعه گفتگو هایی بود تحت عنوان “نامبرده، حسین سرشار” که حول شخصیت حسین سرشار و کارنامه ی اپرا و حرفه ای اوست و انتشارات اچ اند اس مدیا در لندن آن را چاپ کرد. در این کتاب سانازسیداصفهانی با اشخاصی همچون استاد احمد پژمان، دکتر امیر اشرف آریان پور، شهلا میلانی، پری ثمر، پری زنگنه، استاد رشید وطن دوست، یارتا یاران، استاد نصرت کریمی، سیامک شایقی، هوشنگ گلمکانی، محمدعلی کشاورز و استاد شاهین فرهت گفتگو کرده است.
پنجمین کتاب،
گفتگویی پیرامون تئاتر تجربی است که گفتگوی مفصل و طولانی ای در رابطه با نمایش “دایره
ی گچی” که بهترین نمایش دهه ی ۸۰ انتخاب شد، با حمید پورآذری کارگردان این
نمایش در مجموعه ای که نشر نوروز هنر کار می کند و هنوز بیرون نیامده است .
ششمین کتاب ساناز سیداصفهانی“ خیابان گاندی” مجموعه ی ۱۳ داستان است، از انتشارات حوض نقره که در
سال ۱۳۹۴ وارد بازار کتاب شد.
چاپ کتاب فلامینگو – اچ اند اس مدیا..
داستان ( الیزابت دوم ) در مجله ی ادبی ترکیه kirpi edebiyat ترجمه و رونما شد.
داستان “الیزابت دوم” به صورت فارسی و در نسخه ی اصلاح شده در هیچ جا به چاپ نرسیده است و برای اولین بار است که با ترجمه ی ترکی استانبولی رو به روی مخاطب قرار گرفته است.
ساناز سیداصفهانی دبیر بخش نمایشنامه های اقتباسی فصلنامه ی تئاتر پیام چارسو می باشد.
ساناز سیداصفهانی همچنین تجربه ی بازیگری در نمایش های دایره ی گچ ، حمید پورآذری و پایان نامه های دانشجویی و پرفورمنس را داشته است. او در اولین فیلم بلند سمیرا اسکندرفر با نام – روت کانال – و در دومین فیلم بلند او”تردمیل” نیز بازی کرده است که تجربه ای متفاوت از دیگر کارهایش می باشد.
او در سال ۱۳۹۴ نخستین تجربه ی فیلمسازی خود را با فیلم بلند WhatsApp با همکاری علی اظهری و سیامک صفری ساخته است که ۹۰ دقیقه است. شرکت در نمایشگاه گروهی نیدرا آرت با عنوان پرسپسیون در لیندا فارل پاریس ( یک اثر فوتوکلاژ – میکس مدیا (دسامبر ۲۰۱۷)
اقتباس از نمایشنامه ی دشمن مردم اثر ایبسن با اجرا و بازیگری ساناز سیداصفهانی تحت عنوان (هاش دو اُ) در کافه رومنس تهران.
چاپ داستان بهمن خان و توبه اش ۱۳۹۷ در ماهنامه ی ادبی چوک.
گفت و گو با شهرداد روحانی رهبر ارکستر سمفونیک تهران – دو صفحه – روزنامه ی شرق ۱۳ خرداد ۱۳۹۷
داستان خوانی بهمن خان و توبه اش – کافه رومنس ۲۰ خرداد ۱۳۹۷
گفتگو با ملک جهان خزاعی – روزنامه ی شرق ۱۳۹۷
نمایش مشق های ساناز سیداصفهانی در گالری ثالث – از کجا به کجا به کیوریتوری سروش میلانی زاده . ۱۳۹۷ و ۱۳۹۸ – گالری ثالث
چاپ رمان “از خیرم بگذر” – انتشارات اختران – اردی بهشت ۱۳۹۸
چاپ مجموعه داستان “اسم این کتاب دتول نیست” حوض نقره ، مرداد ۱۳۹۸
ترجمه ی داستان “خاموشی” از کتاب “خیابان گاندی” در مجله ی ادبی و کاغذی لاجورد ترکیه.
ترجمه ی داستان خاموشی – از کتاب خیابان گاندی – توسط تورگات سای در سون گمی ترکیه.