به یاد ویکتور خارا

(که در ۱۶ سپتامبر ۱۹۷۳ پس از کودتای پینوشه چنان فجیع به قتل رسید)

به یادِ خارا فکرم به سوی شیلی رفت
و شد پرنده و راهی به این طویلی رفت

و چشم، گشت به دنبالِ آن دو دستِ عزیز
قلم به جانبِ اشعارِ زخم و زیلی رفت

چو خواند خارا از «حقِّ زیستن در صلح» *
صدایِ سرخش تا آسمان نیلی رفت

و حقِّ زندگی اش، «ال دره‌ چو ده ویویر» *
به شکل شعر و ترانه، به این شکیلی، رفت

امیدِ نسلی بر باد رفت و خارا هم
چگونه مفت و مسلم، خدا وکیلی، رفت

برای ماندنِ او بود اگر هزار دلیل
بدون علّت و در عینِ بی دلیلی رفت

نمادِ عشق به مردم، صدای نسلِ جوان،
به حکمِ خیره سرانی بدان رذیلی رفت

همین نه او، که بسا شاعرِ به خون خفته،
که با تمامِ بزرگیّ و بی بدیلی رفت:

چها به خارا، لورکا، سعید سلطانپور،
چها به ایران، اسپانیا و شیلی رفت

* «حق زیستن در صلح» (el derecho de vivir en paz) از محبوبترین آلبومهای ویکتور خارا، شاعر و ترانه سرا، است که در آن، در ترانه ای به همین نام، از مبارزات خلق ویتنام حمایت می کند.

همین دم است

به روی صندلیِ راحتی که می جنبی

ببند چشم و ببین: راست است

همین دم است، که هم هست،

و هم، به هر دمی، از دست می رود.

چه خلوت است خیابانِ خوابِ بعد از ظهر

تبسّمی

چراغ را سبز می کند

و چند خاطره با احتیاط می گذرند

و ذهن، محوِ تماشای این عبور،

و می شود همه چیز از تو دور،

و صندلی حالا

شبیهِ تختِ روانی ست

که ابر و بادش بر دوش می برند