از خوانندگان

ایران

ای سرزمین کهن

ببخش این طفل ناستوده را، که رفت

رفتم که گم شوم چون یک قطره اشک

در دامن چین دار زندگی، اما دریغ

ای سرزمین پرگوهر

رفتند فرهیختگان ستوده ات، آرمان خواهت، گنجینه های دانش، عالمان ادیان، سیاست پیشه گان رنج کشیده و دربند رفته که برای بزرگی، شکوهمندی و استقلال تو از هیچ کوششی پا پس نکشیدند، به ناچار، نیز رفتند.

راهی بجز گریز برایشان نمانده بود

اکنون همه آوا سر می دهند، ای وطن ای ریشه ما، گهواره ما، قلب پاره پاره ما

کج راهه رفتگان، کمونیست ها، ایده آلیست ها، سوسیالیست ها، جمهوری خواهان، سلطنت طلبان، ملی گراها، ملی مذهبی ها  همه فریاد می کشند

ای درخت تناور

در آن تابستان مخوف سال یکهزار و سیصد و شصت و هفت که بیش از چهار هزار و هفتصد نوباوه اسطوره که تنها گناهشان عشق به سرزمین پرگوهرشان بود، سبعانه بدون محاکمه پرپر و در قبرهای دسته جمعی بی نام و نشان با بولدوزرهای شقاوت و سنگدلی مدفون شدند

ای مادر بسیار داغدیده،  ای توشه هزاران سال امید، حتی ما را امان گریه ندادند،

در نجوا خواندیم

اوراق شعر ما را بگذار تا بسوزند، لب های باز ما را بگذار تا بدوزند، بگذار ناخدایان دیوار شب بسازند، بگذار اسب ظلمت بر نعش ها بتازند.

اکنون خروش آمده از نای عاشقان

دیگر خرافه و تزویر نیاید به کار ما

ای وطن

ای بنیان تمدن بشریت

روزی که آفتاب آزادی از هر دریچه بتابد، روزی که لب های هم میهنانِ در قفسِ ظلمت مانده رنگ نشاط و خنده گم گشته و در گلو خفته را بازیابد، ما نیز بازخواهیم گشت

رنج های کشیده را باز خواهیم گفت

از پی آزادی تو همچو صبا فتاده ایم خانه به خانه، در به در، کوچه به کوچه، کو به کو