این مقاله در دیماه سال ۸۸ منتشرشد
جنبش مدنی و سیاسی جاری در میهنمان بی اعتنا به تهدیدهای حکومتی و رهنمودها و فرمان های ” اصلاح طلبان حکومتی” در داخل و خارج کشور, و نیزخرده فرمایش های خود رهبر پندارهای “اپوزیسیون” در خارج از کشور، در راه سرنگونی حکومت اسلامی, پیش می رود. این جنبش با شعار و رفتارش نشان داده است که با روشی مسالمت آمیز به برچیدن بساط این نظام کمرهمت بسته است.
این جنبش برای شیر فهم کردن محلل های سیاسی ی به ظاهر بیزار از” خشونت” ، که آشکار و یا در لفافه به دنبال بازگشت به آرمان های امام خشونت و جنایت هستند، نشان داد که از ” اصلاحات تدریجی” و “مسالمت جویی” چگونه برداشت و تعریفی دارد.
۱- علیرغم تهدیدهای حکومت و اندرزها و رهنمود های بخشی از “اپوزیسیون” داخل و خارج کشور در باب پرهیز از سردادن ِشعارهای ساختارشکنانه و سرنگونانه، آزادیخواهان که حنجره و قلب جنبش اند و سینه در برابر آدمکشان حکومت اسلامی سپر کرده اند، “شعار های ممنوعه” را فریاد کردند. در این روز جنبش نشان داد که تلاش اصلاح طلبان حکومتی و ابواب جمعی شان در خارج کشور برای ترساندن آزادیخواهان با لولوسازی از “رادیکالیسم ” بیهوده و بی ارزش است. این جنبش نشان داد با اتکا به تجربه و دانش اش دریافته است که نظام ولایت فقیه و حکومت اسلامی از موانع اصلی دست یافتن به آزادی و دموکراسی اند، به همین دلیل با هدف بر چیدن این نظام، و منطبق با ارزیابی ها و خواست هایش دست به تنظیم و تدوین شعار برده است.
۲- نخستین روزهای اوج گیری جنبش مدنی و سیاسی در اواخر ماه خرداد، روزهای تحمل سرکوب وحشیانه و تن سپردن صبورانه به باتوم و زنجیر و قمه و گلوله بود، اما به تدریج آزادیخواهان به درستی و سزاوارانه نشان دادند که فهم و درک آنان از مسالمت آمیزی و مسالمت جویی نادیده گرفتن حق شهروندی و حقوق بشری شان در دفاع از خود و مقاومت در برابر خشونت های وحشیانه و تجاوزگرانه نیست.
دفاع از
خود و مقاومت, حق شهروندی و حقوق بشری ست. از خشونت به عنوان یک پدیده ی چندسویه ی روانی ,
اجتماعی و سیاسی تعریف ها, توصیف ها و تحلیل های متعددی شده است . قصد من پرداختن
به این تعاریف و توصیف ها و تحلیل ها , و طرح یک گفتمان علمی و روانشناختی و یا
نشان دادن نقش خشونت و مقاومت در تاریخ و سیاست نیست.
درباره ی علل
پیدایی خشونت نیز عوامل روانی و عوامل محیطی (اجتماعی) مطرح شده اند، که در همین
رابطه می توان به اختصار به عوامل آموزشی و تربیتی در سطح خانواده و جامعه،
نابرابری های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی (دینی و مذهبی) و جنسی، تفکر و نظام
پدرسالارانه و مردسالارانه، الگوهای ارزشی در جامعه، سطح سواد در جامعه، فقدان
قوانین ضروری برای جلوگیری از بروز خشونت – مهار و نظارت- و… اشاره
داشت.
ایران ما بستر مناسبی برای پیدایی انواع خشونت ها بوده است، و اکنون نیز عرصه ی حضور فعال همه ی انواع خشونت هاست، به ویژه هولناک ترین آن،که خشونت رفتاری و دولتی ست؛ خشونتی که به فرد یا گروه اجتماعی (سیاسی، قومی، مذهبی و…) آسیب های شدید روانی و جسمانی (فیزیکی) وارد می کند. رابطه ی ” قدرت و قدرت طلبی” و خشونت نیز در جامعه ی ما عریان تر از آن است که نیاز به برگرفتن حجابک از روی آن باشد. در ایران از میان عوامل خشونت آفرین بیش از هر عاملی، عامل مذهب، به ویژه تشیع، نقش ایفا کرده است، مذهبی که یا خود قدرت سیاسی را در چنگ داشته و یا به قدرت های سیاسی مشروعیت بخشیده است، نمونه اش همین حکومت اسلامی ست، حاکمیت مستبد دینی ای که با پشتوانه ی اهرم های سرکوبگرانه ی نظامی، ایدئولوژیک، سیاسی و اقتصادی، مولد، موزع، آموزش دهنده و بکار گیرنده ی خشونت عریان مذهبی (دینی) و دولتی در جامعه است.
علیرغم
سلطه ی چنین حکومتی بر جامعه، شاخصه ی جنبش مدنی و سیاسی جاری در میهنمان گزینش
راه و روش مسالمت آمیز و مسالمت جویانه بوده است، در این معنا که این جنبش بنا
داشته و دارد که با روشی متمدنانه به سوی خواست های اش گام بردارد و در برخورد با
حکومت اسلامی ِ سرکوبگر و خشونت آفرین مقابله ی به مثل نکند. در همین رابطه بخشی
از جنبش روشنفکری و روشنگری میهنمان (منظورم اصلاح طلبان حکومتی و محلل های سیاسی
شان و سایر ابواب جمعی آنان در خارج کشور نیست) به عنوان پاره ای از این جنبش به
درستی مبلغ، مروج و مشوق “پرهیز از خشونت و خشونت زدایی” ی احتمالی از
این جنبش بوده و هست. این مجموعه با اشاره به نمونه هایی تاریخی، و تعاریف و توصیف
ها و تحلیل های گونه گون از خشونت، به تاثیرگذاری ثمربخش گذار مسالمت آمیز به
حکومت و جامعه ای دموکراتیک پرداخته اند. اما آنچه در این تبلیغ و ترویج و تشویق
ناروشن و نامشخص است تعریف و توصیف خشونت مورد بحث است. به نظر می رسد مراد بسیاری
از این دست روشنفکران و روشنگران از طرح “پرهیز از خشونت” در رابطه با
جنبش جاری، تخریب و آتش زدن و ضرب و شتم و خونریزی و مبارزه ی مسلحانه و به طور
کلی سازمانگری قهر مسلحانه باشد، چرا که اینان بهتر می دانند که حتی شعار “استعفا،
استعفا، دولت کودتا استعفا ” هم نوعی خشونت زبانی یا کلامی است، و نیز این گونه
اند اکثر شعار های بدون” مرگ” و اقدام های قهر آمیزی از نوع اعتصاب ها و
راهپیمایی ها.
بنابراین
برداشت من این است که آموزش ها و روشنگری ها، و نیز اظهارنظرهای این روشنفکران و روشنگران که
پرهیز از خشونت را توصیه می کنند، ناظر بر پرهیز از دست زدن به تخریب و آتش افروزی
و ضرب و شتم و خونریزی و فعالیت های مسلحانه است والا حتی اصلاحات ناممکن درون
حکومت اسلامی هم نمی تواند بدون اعمال اشکالی از خشونت زبانی و رفتاری تحقق یابد،
حتی شعار و خواست هایی که برکناری احمدی نژاد را هدف دارد نیز نوعی اعمال خشونت
است چه رسد به قهر ِ اعتصاب و راهپیمایی و….!
باری، ماهیت جنبش، ترکیب نیروهای شکل دهنده اش، روش و خواست اش نمی باید جای نگرانی برای خشونت ستیزان و خشونت پرهیزان باقی بگذارد. بعید به نظر می رسد این جنبش بخواهد با سازمانگری قهری که به نوع آن اشاره شد، با حکومت وحشی مقابله به مثل کند. اما عنایت به این واقعیت که آنچه در میهن در بندمان جاری ست دو سویه است نیز امری قابل توجه و تعمق است، یک سو جنبش آزادیخواهانه و سویی دیگر حکومت اسلامی ست. حکومتی شکل گرفته از ائتلاف روحانیون مرتجع؛ جنایتکاران تحصیلکرده و دستجات لتوت و لشوش و اجامر مسلمان، حکومتی که رفتار سیاسی و اعمال قدرت اش نوعی “خشونت مقدس” یا ” خشونت ایدئولوژیک” بوده و هست. حکومتی که رهبرش “خشونت جنایتکارانه” را با برچسب “خشونت قانونی” ترویج کرده و می کند. خشونتی که ذاتی تفکر و رفتار بانیان و گردانندگان این حکومت است. حکومتی که به فرموده ی امام و ولی فقیه اش اعمال خشونت، یعنی شکنجه و کشتار دگراندیشان و مخالفان، مجاز، وظیفه و تکلیف است. حکومتی که قوانین قصاص تجلی ِ تفکر حقوقی و قضایی، و ملکه فکرش تفکر جهادی ست، تفکری که “چه بکشید و چه کشته شوید” به بهشت خواهید رفت. تفکری که احکام الهی و قوانین کیفری به عنوان مصادیق خشونت، خمیر مایه اش هستند. آیت الله خامنه ای به سال ۱۳۷۹ ، که پرونده جنایت های اش سبک تر از امروز بود، در خطبه ی نماز جمعه (۱۴ آپریل، ۲۶ فروردین) گفت و تأکید کرد که «خشونت قانونی نه فقط خوب بلکه لازم است» و اجراکنندگان این “قانون” را هم مشخص کرد: «جوانان، مؤمنین و متدینین ایرانی” که امروز گله وار به مردم حمله می کنند.
بنابراین در میهن ما جنبشی مدنی و سیاسی و آزادیخواهانه در یک سو و حکومتی وحشی و دینی و” النصر بالرعبی” در سوی دیگر قرار دارد، حکومتی با پشتیبانی لشکریانی که جنون و جنایت در رگ و قلب و “مغز” دارند.
دررابطه با این دو سویگی دو نکته و سؤال مطرح است
۱- آیا شبیه سازی و مقایسه ایران امروز با هند ِ گاندی و افریقای جنوبی ِ ماندلا و… و رونویسی از تجارب خشونت ستیزانه ی آن ها به عنوان مانیفست جنبش جاری در ایران، که از سوی برخی از روشنفکران و روشنگران مطرح شده است، نشان از بی توجهی به ویژگی های حکومت اسلامی و جامعه ی ایران ندارد؟
برداشت، تعریف و توصیف از خشونت، به ویژه در رابطه ای مشخص با جنبش جاری در جامعه مان چیست؟
۲- در رویارویی جنبشی مدنی و سیاسی با حکومتی وحشی و پیشاتاریخی جنبش از توسل به خشونت – در معنایی که به آن اشاره شد – حتی المقدور باید دوری جوید، و چنین نیز کرده است. اما سئوال این است: حق شهروندی و حقوق بشری آزادیخواهان میهنمان، یعنی دفاع از خود و مقاومت در برابر “خشونت های مقدس و تجاوز گرانه” ی روحانیون مرتجع و جنایتکاران تحصیلکرده و لتوت و لشوش و اجامر مسلمان چه می شود؟
آیا دفاع از خود و مقاومت اعمال خشونت تعریف می شود و می باید از آن پرهیز کرد؟ چه تفاوتی میان حمله و دفاع، و تجاوز و مقاومت است؟
آیا ممنوع سازی شعارهایی که درهم شکستن ساختار جنون و جنایت را هدف دارد، و نیز اندرزهای خشونت ستیزانه اما مداراگرانه با خشونت آفرینان، آن گاه و آن جا که با واقعیت های جاری در جامعه هم خوانی نداشته باشد به خشونت آفرینی ی بیشتر بدل نخواهد شد؟