متن سخنرانی دکتر عزت مصلی نژاد  در برنامه ی “یادمان کشتارهای جمعی”. این برنامه به دعوت “کمیته یادمان کشتار جمعی” در ۲۸ سپتامبر ۲۰۱۹  در شهر واشنگتن دی سی برگزار شده بود.

سوخته لاله زارمن

رفته گل ازکنارمن

بی تو نه رنگم ونه بو

ای قدمت بهارمن     از بیدل هندی

کشتار جمعی سال ۱۳۶۷ از چند ویژه گی برخوردار است:

۱ـ این جنایت شباهت تام و تمامی به جنایت نسل کشی موضوع کنوانسیون نسل کشی سال ۱۹۴۷ و اساسنامه دادگاه بین الملی کیفری دارد. براساس این موازین نسل کشی عبارت است از هر گونه اقدام آگاهانه و منظم برای از بین بردن یک گروه فرهنگی، نژادی و یا قومی بصورت کامل و یا ناقص. در شهریور ۱۳۶۷ ابتدا از مجاهدین شروع کردند و قبل از هر چیز از زندانی می پرسیدند که به چه سازمانی تعلق دارد و اگر می گفت “مجاهدین” فورا پرسش و پاسخ را قطع می کردند و فرد را برای اعدام نشانه گذاری می کردند.

اگر زندانی می گفت “منافقین” پرسش های بعدی را مطرح می کردند که آیا زندانی حاضر است در برابر دوربین مجاهدین را تقبیح کند و آیا  آمادگی آن را دارد که آنها را بکشد و اگر پاسخ منفی بود او را برای اعدام نشانه گذاری می کردند. یک ماه بعد نوبت به نیروهای چپ رسید. در رابطه با آنها نیز می خواستند بدانند آیا آنان کاملا خود و عقاید خود را نفی می کنند یا خیر. این به این معنی است که هدف حذف  این دو گروه مخالف بدون توجه به نوع و ماهیت فعالیت سیاسی شان بوده است.

۲ـ  کشتارجمعی سال ۱۳۶۷ همخوانی عجیبی با محاکمات تفتیش عقاید قرون وسطایی دارد. به عنوان مثال قاضی مرگ از زندانی چپ می پرسید: آیا به یک خانواده مسلمان تعلق داری؟

آیا به خدا، قرآن ، بهشت و جهنم ، معاد ، رسالت محمد باور داری؟

آیا در ماه رمضان روزه می گیری؟

آیا نماز و قرآن می خوانی؟

آیا حاضری عقاید قبلی خود را در برابر دوربین تلویزیونی محکوم کنی؟  

اگر پاسخ به هر کدام از این پرسش ها منفی بود فرد را برای اعدام نشانه گذاری می کردند. این پرسش ها نوعی تفتیش عقاید محسوب می شود.  استاد یروند آبراهامیان که در این زمینه تحقیق کرده است این جنبه از جنایت را وحشتناکترین نوع آن درتاریخ محاصر می شمارد.

۳ـ جنایت سال ۱۳۶۷ مشمول ماده ۷ اساسنامه دادگاه بین المللی می شود که قتل و نابودسازی را جنایت علیه بشریت می شمارد. جنایتی که در ایران رخ داد قتل و نابود سازی عمدی و با نقشه دقیق قبلی بود که برای آن دقیقا سازماندهی و برنامه ریزی شده بود. دستور این جنایت  همان طور که می دانید از شحص خمینی شروع شد و افراد بسیاری آن را سازماندهی و اجرا کردند.

۴- جنایت کشتار جمعی زندانیان سیاسی در سال ۱۳۷۶ بخشی از جنایات رژیم جمهوری اسلامی و در واقع ادامه کشتارهای جمعی ۱۳۶۰ است. دراین مورد باز هم سخن خواهیم گفت.

۵- جنایت سال ۱۳۶۷، مانند بسیاری از قتل عام های تاریخ، یک مجموعه کلی است که بسیاری از بخش های آن افتاده است. به عنوان مثال کمیسیون مرگ، که در ابتدا به دستور خمینی تشکیل شد، را برخی شامل ۱۶ نفر می دانند و برخی متشکل از ۴ نفر به نام های: حسین علی نیری، مرتضی اشراقی، ابراهیم رئیسی و مصطفی پور محمدی. ما امروز حتی نمی دانیم که مرتضی اشراقی، تنها عضو غیر آخوند این کمیته، کجاست و به چه کاری مشغول است.

کمیسیون مرگ در اتاق های دربسته تصمیم گرفت. از کم و کیف بسیاری از پرسش و پاسخ ها اطلاعی در دست نیست. علاوه بر این ما تعداد دقیق جانباختگان و محل تدفین بسیاری از آنان را نمی دانیم . هیچ کدام از دست اندرکاران نیز دراین مورد دهان باز نکردند. تا به امروز رژیم یا این جنایت را انکار کرده ویا آن را درآن مقطع ضروری شمرده است بدون این که کوچکترین آگاهی به دست بدهد و یا سندی را روکند.  ما تنها با درکنار هم گذاشتن برخی از مدارک و شهادت زندانیان آن دوره و خانواده ها و همچنین برخی از افشاگری ها می توانیم به عمق جنایت پی ببریم. از این لحاظ تلاش برای یافتن سند و مدرک این جنایت و ثبت آنها از کمال اهمیت برخورداراست.

۶- سوگمندانه دست اندار کاران جنایت سال ۱۳۶۷ کماکان بر اریکه قدرت سوارند. و رژیم از آن زمان تا به حال جنایات خود را علیه مردم این سرزمین و فرزندان اصیل انها ترک نکرده است. از لحاظ ارتکاب اعدام ایران در جهان در رده نخست قرار دارد و بیشترین اعدام های سیاسی را به مرحله ی اجرا گذاشته است. بهترین عناصر جامعه ما در زندانها بسر می برند. حتی اگر با معیارهای قضایی خود رژیم پیش برویم، بین جرایم ارتکابی و مجازات مقرره هیچ تناسبی وجود ندارد. به عنوان مثال برای بی حجابی ۱۵ سال زندان  اعمال می کنند و کارگر اعتصابی را سالها در زندان نگه می دارند.  همه اینها نشانه آن است که هر زمان کار بر رژیم تنگ بگیرد ممکن است جنایتی هولناکتر از قتل عام ۶۷ مرتکب شود.  نمونه بارز این مسئله را در زمان انتخاب مجدد احمدی نژاد و سرکوب همه جانبه جنبش مردمی، با آوردن عناصر مزدور و بدون یونیفورم از بین حزب اله لبنان و دیگر نقاط متعصب شیعی مذهب مشاهده کردیم.

۳۱ سال ازاین جنایت هولناک گذشته است. این جنایت اثرات جبران ناپذیری بر خانواده های جانباختگان بجای گذاشته  که متاسفانه درآینده نیز ادامه خواهد یافت.

اضطراب پس از سانحه

این اصطلاح را دراوایل دهه ۱۹۸۰ انجمن روانشناسان امریکا معرفی کرد که بسرعت درسطح جهانی بویژه دربین روانشاسان و روانکاوان غربی مورد پذیرش قرار گرفت. نقطه عزیمت این نظریه با این پیش فرض شروع می شود که هر زمان که سانحه ای ناگهانی و غیر منتظره و مافوق تحمل انسانی برای کسی رخ می دهد با تمام شدن خود سانحه آثار روانی آن از بین نمی رود. اضطراب حاصله سالها باقی می ماند و ممکن است به افسردگی شدید و حتی خودکشی منجر شود. این پدیده را که اضطراب پس از سانحه می نامند، دارای علایم ذیل است:

۱ – به هم خوردن روال عادی زندگی و فعالیت روزمره ی فرد با  بوجود آمدن یک حالت روانی ویژه که بدون اینکه فرد سانحه دیده خواب ببیند، واقعیت آزار دهنده گذشته دوباره برایش زنده می شود و مثل پرده سینما در برابرش ظاهر می گردد. در چنین شرایطی فرد از دنیای معمولی خود بیرون می رود و حتی این  خطر وجود دارد که به حالت عادی بر نگردد.

اجازه بدهید یک تجربه شخصی را با شما درمیان بگدارم: روزی در مرکز کانادایی قربانیان شکنجه در دفتر کار خود یکی از بازماندگان شکنجه را با نگارش یک نامه عادی برای سازمان مسکن کمک می کردم. در نیمه باز بود. ناگهان چشم فرد به یک مرد ریشو افتاد که به شکنجه گر خود و مادرش شباهت داشت. ناگهان فرد شکنجه دیده از حالت عادی خارج شد و درحالت لرزش شروع کرد به ادای سخنانی که زیر شکنجه بر زبان جاری ساخته بود. من با توجه به تجارب و مطالعات قبلی ام، بلافاصله درک کردم که گذشته برای او زنده شده است. چند رنگ به ویژه زرد را به او نشان دادم و گفتم چیست؟

بعد به او آب دادم و اسمش و اسمم را پرسیدم. او به تدریج به حالت عادی برگشت و پرسید که شکنجه گر او در سازمانی که باید علیه شکنجه اقدام کند چه می خواهد؟ سپس بلافاصله مرکز را ترک کرد. من دست به کار شدم و بعد از تحقیقات، معلوم شد که فرد ریشو انسانی است شریف و به عنوان یک مددکار اجتماعی از یک کشور دیگر به  منظور کمک به مرکز آمده است. به دوستمان اطلاع و به او اطمینان دادم که هرگز و تحت هیچ عنوان شکنجه گر به مرکز ما راه نخواهد داشت. سپس دوستمان را به یکی از روانشناسان معرفی کردم و چند هفته طول کشید که به حالت عادی برگشت.

۲ـ  از دیگر نشانه های اضطراب پس از سانحه عبارت است از بی خوابی،  دیدن کابوس،  نگرانی دائمی، ترس همیشگی، حساسیت بیش از حد به نور،  بو و صدا. احساس خطر دائمی و قرارگرفتن در حالت هشدار و عصبانیت، تحریک پذیری و حواس پرتی، فراموشی، بی نظمی درخوردن غذا (اعم از بی اشتهایی و پر اشتهایی)، احساس تقصیر و غیره.

۳ـ حالت دوری گزینی از هر چیز و هر جایی که حادثه را بیاد بیاورد و همچنین تمایل به انزوا و درخود بودن. در جریان کار خود بارها مشاهده نمودم که فرد سانحه دیده از انسان ها و گاه حتی از خانواده خود دوری می گزیند و تمایل عجیبی به تنهایی و درخود بودن دارد. فرد ممکن است روزها در خانه بماند و حتی خودرا از دیدن اماکن زیبا و پارک، کنار رودخانه، خیابان و مرکز خرید  محروم سازد. این در حالی است که یکی از شیوه های درمان پس از سانحه پیوستن به زندگی اصلی است.

درمورد تاثیر کشتار جمعی سال ۱۳۶۷ بر خانواده ها نمی توان به یک الگوی کلی دست یافت. عکس العمل خانواده ها با توجه شدت فاجعه، زمینه فرهنگی خانواده، همبستگی اطرافیان و تاریخچه مبارزات فردی و قومی خانواده متفاوت بوده است. در این زمینه اجازه می خواهم برخی از مشاهدات کلی را با شما درمیان بگذارم:

فقدان دائمی

تصور کنید یکی و یا چند تن از عزیزترین و فرزانه ترین فرزند و یا فرزندان خانواده تان را اعدام کرده اند ـ فرزندی که همیشه با مسئولیت پذیری، تلاش های دائمی و مهربانی خود گل سرسبد خانواده محسوب می شده است. نبود او در بین اعضای خانواده یک خلاء دائمی ایجاد می کند که هیچ چیز نمی تواند آن را پرکند:

بی تو درآسمان زندگی ام

جز تباهی و جز تباهی نیست

روزگاری که بی تو می گذرد

جز مکافات بی گناهی نیست

بارها پیش آمده است که مادر و دیگر اعضای خانواده اتاق عزیز از دست رفته را دست نخورده باقی گذاشته اند. برخی از مادران، پدران و دیگر اعضای خانواده هر روز به آن اتاق سر می زنند و بوی فرزند خود را از اشیاء به جا مانده اشتشمام می کنند. برخی دیگر حتی  جرأت نزدیک شدن به اتاق را ندارند و همواره آنرا بصورت دربسته نگه میدارند. این خلاء دائمی گاهی با خاطرات دردناک پر میشود. مثلا شیوه اعلام اعدام به خانواده و درمواردی که جسد را به خانواده تحویل میدهند مشروط کردن آن به پرداخت پول گلوله . رژیم با این کار کثیف و وحشیانه میخواهد به خانواده و به کل جامعه القا کند که مخالیفین اش ارزش  گلوله ای که انها را ازپا دراورده است ندارد. این تحقیر برای یک خانواده شریف که پاکبازترین و نجیب ترین عضو خود را از دست داده است تحمل ناپذیراست.

برزخ

در اسطوره های قدیمی و افسانه های دینی، برزخ جایی است بین بهشت و دوزخ که فرد در حالت سرگشتگی دائمی، آوارگی همیشگی، بی ثباتی، چشم به راهی بی پایان و زیستن بین امید و نومیدی و بیم و امید قرار دارد. درجریان کشتار دستجمعی سال ۱۳۶۷ بسیاری از قربانیان را مخفیانه کشتند و معلوم نشد با جسدشان چکار کردند. این عزیزان در شمار ناپدید شدگانند که نه تنها جمهوری اسلامی بلکه بسیاری از رژیم های خونخوار دیگر نیز هزاران نفر را گرفتند و اسیر ساختند و برای همیشه ناپدید کردند. این یکی از شیوه های ترور دولتی است که مثل یک گاز سمی تمام جامعه را به  فلج روانی محکوم می سازد.

تاثیر این بی خبری بر خانواده ها هولناک است بدان سان که از یک طرف با این امید واهی زندگی می کنند که روزی روزگار دری بهم میخورد و عزیزشان از در به دورن می آید. روزها و هفته ها و سالها ازپی هم می آیند و می روند و این انتظار کشنده بسر نمی رسد. دراین رابطه شاعر قرن  6 هجری نظامی گنجوی چه بجا سروده است :

همیشه چشم در ره دل دو نیم است

بلای چشم در راهی عظیم است

اگرچه هیچ غم بی دردسر نیست

غمی از چشم در راهی بدترنیست

مبادا هیچ کس را چشم در راه

کزو دل سرد گردد عمر کوتاه

انکار حق سوگواری

در حالت معمولی زمانی که فرد و یا خانواده ای عزیزی را از دست می دهد، بازماندگان با انجام مراسم سوگواری (به شیوه های مختلف) خود را تسکین می دهند. تجربه ثابت کرده است که سوگواری به شیوه ی جمعی در تخفیف درد داغ دیدگی به مراتب مؤثرتر است. در فرهنگ بسیاری از جوامع، دفن عزیز ازدست رفته و ساختن قبر و یا سنگ یادبود برای او به عنوان شیوه ای زنده نگه داشتن خاطره آن عزیز مورد استفاده قرارگرفته است. در آن محل خانواده و یاران همدل جمع می شوند و با یادآوری خاطرات گذشته با عزیز از دست رفته ارتباط مستقیم برقرار می سازند. رژیم جمهوری اسلامی ایران حق سوگواری، تدفین و داشتن قبر و سنگ یادبود را از خانواده ها گرفته است. بارها و بارها خانواده ها تهدید شده اند که از برگزاری هر نوع مراسم یادبود برای عزیز اعدام شده شان دوری گزینند. گریستن به صورت آشکار و درجمع را ممنوع کرده اند. این در حالی ست که گریستن از دیرباز یکی از شیوه های برون ریختن فشارها و رنج ها و دردهای درون بوده است. این تظاهر خود انگیخته انسانی را از خانوادههای جانباختگان گرفتند و گرفته اند.  این اقدام نه تنها به خاطر انکار جنایت قتل نفس و آدم کشی صورت گرفته است، بلکه همچنین شیوه ای است سنگ دلانه برای جلوگیری از یادآوری قربانیان و نیکو های درگذشته بی شمارشان. این جنایت رژیم لبه تیز خود را علیه خانواده ها بکار گرفته است بدان منظور که آنان روحیه را ببازند و از هرنوع افشاگری و دادخواهی پرهیز کنند

تسلیم ناپذیری خانواده جانباختگان

در ایران خانواده جانباختگان تابستان ۱۳۶۷ تسلیم نشدند و با تلاش فراوان یکی از گورهای دستجمعی را درجنوب تهران، درمحلی که رژیم به آن  لعنت آباد نام داده بود، کشف کردند.

خانواده ها نام آن محل را به خاوران تغییر دادند و آنجا را به صورت محلی خودانگیخته برای تجمع، سرودخوانی و یادآوری و گذاشتن گل های رنگا رنگ (بویژه گل لاله که درادبیات ایران نمادی است از داغ و داغدیدگی) در آورند.  بیش از ۳۰ سال است که رژیم مرتبا اجتماع خانواده ها را برهم می زند و از هر اقدامی برای تخریب خاوران فروگذار نمی کند. مبارزه ادامه دارد.  بعید نیست که روزی رژیم آخرین تیرزهراگین خود را از ترکش بدر آورد و خاوران را مانند قبرستان بهاییان به صورت جبران ناپذیری ویران سازد. هدف از این تخریب چیزی نیست جزنابود ساختن حافظه ی جمعی مردم در مورد جنایات رژیم و حقانیت جانباختگان. شاعر و داستان نویس انگلیسی توماس هاردی (۱۸۴۰- ۱۹۲۸ میلادی) درمورد یکی از شخصیت های شوربخت داستان خود شعری سروده است که با شرایط امروز ایران و وضعیت جانباختگان کشتار جمعی ۱۳۶۷  همخوانی دارد:

و اینکه من در هیچ زمین ورجاوندی به خاک سپرده نشوم  

و اینکه هیچ ناقوسی درمرگ من به صدا درنیاید

و اینکه هیچکس جسد مرا نبیند

و اینکه هیچکس  بدنبال تابوت من نگرید

و هیچ کس گلی بر مزار من نکارد

و هیچ کس مرا بخاطر نیاورد

این است نامی که من برخود می نهم

بی خبری

کشتار جمعی سال ۱۳۶۷ به صورتی ناگهانی درمدتی کوتاه و بشکلی پنهانی صورت گرفت. محکومین را همانروز و یا همان شب در دسته های ۶ نفری به دار آویختند و نه به آنان اجازه دادند وصیت نامه ای  از خود بجا بگذارند، و نه لباس و وسایل شخصی شان را به خانواده ها باز پس دهند.

خانواده ها در مورد این که در جریان به اصطلاح محاکمه، عزیزانشان چه گفتند و به چه دلیل اعدام شدند و چه کسانی مسئول اعدامشان بودند، هیچ چیز نمیدانند. بخشی از خانواده ها حتی از محل دفن عزیزانشان بی خبرند. این بی خبری از حقیقت واقعه، بسیار دردناک است و تاثیر آن برکودکان به مراتب بیشتر است. کودکان نیک به یاد می آورند که مادر، پدر، خواهر، برادرو دیگر بستگان نزدیک شان چقدر صمیمی و مهربان بودند. سپس می شنوند که آنان را اعدام کرده اند. کودک چه بسا از خود بپرسد چرا عزیزش را با آن همه مهربانی و صفا باید بکشند؟ مگر او چه کرده بود که مستحق مردن باشد؟

کودک نمی تواند این پرسش ها را برای خود  هضم کند و چه بسا تا سالهای سال در نوعی ابهام دردناک روانی باقی بماند. این موضوع یاد آور اعدام زن و شوهر دانشمند امریکایی پرفسور جولیان و پروفسور اتل روزنبرگ به اتهام  جاسوسی اتمی برای شوروری در ایالات متحده امریکاست. آنان دختری ۷ ساله داشتند که توسط عمه اش نگهداری می شد. این دختر بارها بارها از عمه خود پرسید که چرا پدر و مادر به آن خوبی و نازنینی را اعدام کردند. دراین زمینه هوشنگ ابتهاج درسال ۱۳۳۲ چنین سرود:

 خبر کوتاه‌ بود

اعدام‌ شان‌ کردند!

خروش‌ دخترک‌ برخاست‌
لبش‌ لرزید
دو چشم‌ خسته ‌اش‌ از اشک‌ پر شد
گریه‌ را سر داد
و من‌ با کوششی‌ پر درد
اشکم‌ را نهان‌ کردم‌

چرا اعدامشان‌ کردند؟

انکار عدالت

در درازنای تاریخ و در پهنه جهان واژگونه ما، بازماندگان سانحه های جمعی همواره خواستار عدالت بوده اند. در ایران از قدیم و ندیم این دیدگاه جاری بوده است که خون انسان بیگناه نباید پایمال شود و مسببین جنایت باید جواب گو باشند. عدالت جویی یکی از نیرومندترین احساس روانی آدمی ست که تا زمانی که به مرحله عمل درنیاید قربانی جنایت می سوزد و می گدازد. با توجه به این نیاز روانی ست که بعد از جنگ جهانی دوم جنایت کاران نازی را در دادگاه نورنبرگ محاکمه کردند و بعدها دادگاه بین المللی برای محاکمه جنایت کاران جنگی روآندا و یوگسلاوی سابق تشکیل شد. امروز دادگاه بین المللی جنائی این وظیفه را بعهده دارد. نارسائی های این دادگاه باعث شده که از نخستین دادگاه نمادین مردمی درسال ۱۹۶۶ تا به امروز دهها دادگاه نمادین برای محاکمه عاملان نسل کشی و جنایت علیه بشریت تشکیل شود. در رابطه با جنایات هولناک جمهوری اسلامی یک دادگاه نمادین به نام ایران تریبونال تشکیل شد که فقط گوشه ای از جنایات رژیم را افشا کرد و متاسفانه ادامه نیافت. این دادگاه  به همت خانواده ها و انسانهای متعهد و روشن بین تشکیل شد، لیکن ضرورت دادخواهی هنوز ادامه دارد و چه بسا تا سالها ادامه داشته باشد.

دردناک این که عاملان کشتار۱۳۶۷ و دیگر جنایات رژیم جمهوری اسلامی نه محاکمه شده و نه به جنایت خود اعتراف کرده و نه از مردم و خانواده جانباختگان پوزش طلبیده اند. برعکس بسیاری ازآنان با بی شرمی،  مقامات بسیار بالایی را در رژیم  احراز کرده اند. یکی از این جنایت کاران ابراهیم رئیسی است که اخیرا توسط خامنه ای به ریاست قوه قضاییه منصوب شده است و از او در رسانه های رژیم به عنوان فرد کارآمدی که می تواند قوه فاسد و پوسیده قضائیه رژیم را متحول سازد یاد می شود. تصورکنید خانواده جانباختگان را که هر روز و هر ساعت قیافه منحوس قاتلان عزیزان خود را می بینند که با چه با لحنی حق به جناب از حق و عدالت سخن می گویند. در برابر این جنایت هر روزه چاره ای برای حانواده ها نیست جز ان که درسکوت و خاموشی رنج ببرند. به قول سعدی:

مرا دردی ست اندردل

اگر گویم زبان سوزد

اگر پنهان کنم ترسم

 که مغز استخوان سوزد

نسیان

افسوس و صد افسوس که گذشت زمان، درگیری انسان ها در دشواری های روزمره زندگی و تبلیغات و اقدامات عوام فریبانه رژیم،  جنایات منظم آن را به باد نسیان سپرده است. بسیاری از جوانان امروز ایران در مورد تاریخ خونبار رژیم جمهوری اسلامی چیزی نمی دانند. درسطح جهانی نیز این جنایات آنچنان که باید به رسمیت شناخته نشده است. به عنوان مثال ۳۱ سال از جنایت کشتار جمعی زندانیان سیاسی می گذرد و هنوز شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد قطنامه ای در محکومیت این جنایت هولناک علیه خانواده بشری صادر نکرده است. پارلمان کانادا درسال ۲۰۱۳ کشتار زندانیان سیاسی را در ایران به عنوان جنایت علیه بشریت محکوم کرد. همین و بس. در رابطه با تسکین آلام جانکاه خانواده های بازماندگان این اقدام لازم بود ولی کافی نیست. از دیرباز انسان های داغ دیده به همدردی و احساس مشترک دیگران بخصوص جوامع انسانی نیاز داشته اند. متأسفانه این چیزی است که از خانواده های قربانیان و بازماندگان کشتار۶۷ و از کل مردم ایران دریغ شده است.

لاله سوزان

نکته ی مهمی که نباید به دست فراموشی سپرده شود این است که کشتار همگانی زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ تنها بخشی از جنایات رژیم نابهنگام جمهوری اسلامی است. جنایت های رژیم قبل از به قدرت رسیدن آن شروع شد. درجریان تظاهرات ضد شاه زنان چپ و بی حجاب را مورد ضرب و شتم قرار دادند، شماری از بهائیان بی گناه را به قتل رسانیدند فاجعه ی آدم سوزی سینما رکس آبادان را سازماندهی کردند.  پس از دستیابی به قدرت ژریم، با ددمنشی هرچه تمامتر سرکوب جنبش زنان را ادامه داد و با بربریت هرچه تمامتر و به شکلی منظم در راستای جذف بهائیان گام برداشت. خلخالی، قاضی مرگ رژیم، با افتخار اعلام کرد که حکم اعدام هفتصد سلطنت طلب را امضا کرده است. بسیاری ازاین افراد بدون روند دادرسی عادلانه اعدام شدند. “بهارآزادی” نوروز سنندج را خونین کرد. رهبران شوراهای دهقانی ترکمن صحرا را ترورکردند و بعد به جان عرب های ایرانی خوزستان افتادند. روز۲۸ مرداد سال ۱۳۵۸، خمینی خود را فرمانده کل قوا خواند و از این که قلم ها را نشکسته و بر چهارراه ها دار برپا نساخته ابراز پشیمانی کرد. او به بهانه ای واهی و دروغین به ارتش و پاسداران فرمان داد که به کردستان حمله کنند. در جریان اشغال کردستان، رژیم به ارتکاب جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت دست زد که از آن جمله اند جنایت تهاجم (موضوع ماده ۵ دی مصوبه ی رم) و قتل عام بیش ازصدنفر از مردم غیرنظامی قارنا وقه لاتان به فرمان جنایتکاری بنام چمران.

جنایت ادامه یافت. درسال ۱۳۶۰ افراد بسیاری را به صرف بدگمانی، درخیابان ها پای دیوار گذاشتند و تیرباران کردند. در این دوران، طبق گواهی زندانیان سیاسی، هر شب صد تا چهارصد نفر را اعدام می کردند. در چهارم نوامبر سال ۱۹۷۹، دیپلمات آمریکائی را به گروگان گرفتند که هم صرف این عمل جنایتکارانه بود و هم تحریک آشکاری برای کشانیدن آمریکا به جنگ با ایران. رژیم با دیدگاه صدور انقلاب و پشتیبانی بی دریغ از تروریست های اسلامی دامنه ی جنایات خود را به خارج از ایران نیز گسترش داد. بعد از آن نوبت به جنگ ایران و عراق رسید که چیزی نبود جز پی آمد توسعه طلبی ایدئولوژیکی رژیم خمینی و توسعه طلبی ارضی رژیم صدام. درجریان این جنگ هشت ساله هر دو رژیم هم مرتکب جنایات جنگی شدند و هم جنایت علیه بشریت از جمله بمباران مناطق غیرنظامی و سربازگیری کودکان بخصوص از طرف رژیم خمینی که از کودکان بسیجی برای پاک کردن زمین های مین گذاری شده استفاده کرد. پس ازپایان جنگ، رژیم به فتوای شخص خمینی به جنایت کشتار همگانی زندانیان سیاسی دست یازید. خمینی، اندکی قبل ازمرگش (۳ ژوئن سال ۱۹۸۹) فتوای مرگ سلمان رشدی را به خاطر نگارش کتاب آیه های شیطانی منتشرساخت (۱۴ فوریه سال ۱۹۸۹).

بعد از مرگ خمنیی جنایات رژیم ادامه یافت و امروز هم ادامه دارد. ازجمله این جنایات ترورهای خارج از کشور و قتل های زنجیره ای بود که حتی به فرزند و دست راست خمینی، احمد خمینی، نیز رحم نکرد. فصل مشترک تمامی این جنایات، جنایت شکنجه است که همواره به شدیدترین شکل ممکن در متن جمهوری اسلامی قرار داشته است و هم اکنون نیز با درنده خوئی تمام در زندان های جمهوری اسلامی، به شیوه های گوناگون، اعمال می شود.  

همانطورکه مشاهده شد، کشتار همگانی زندانیان سیاسی در تابستان سال ۱۳۶۷ تنها بخشی از جنایات رژیم جمهوری اسلامی است. ضروری است لغتی بیابیم مانند هولوکاست که تمام سوخته را معنی می دهد و در رابطه با جنایات هولناک آلمان نازی علیه یهودیان، کولی ها، هم جنس خواهان وکمونیست ها به کارمی رود. در این مورد لغاتی مانند گدازش ایران، برگ ریزان، گل ریزان و لاله ریزان را می توان پیشنهاد کرد. به نظر من، بهترین و مناسب ترین کلمه، با توجه به نقش نمادین لاله در ادبیات فارسی به عنوان سمبل داغ، لاله سوزان است. شاید بتوانیم به کمک یکدیگر وضمن مدد گرفتن از اساتید فن، لغات بهترو مناسب تری را نیز بیابیم.

دیگران چه کردند  و ما چه باید بکنیم؟

این نکته را نباید فراموش کنیم که در جهان واژگونه ی کنونی ما ایرانیان تنها نیستیم. جوامع بسیاری شرایط مشابه و بدتری را گذرانیده اند و کشورهایی مانند سومالی، افغانستان، عراق، لیبی، یمن و سوریه درحال حاضر وضعیتی بدتر از ما دارند. باید از دیگران بیاموزیم که درشرایط سانحه ی همگانی و پی آمدهای آن از چه تاکتیک هایی برای تخفیف آلام خود مدد جستند.

آنها به کمک همبستگی اجتماعی، احیاء فرهنگی، ادبیات، فیلم، تئاتر، اپرا، مجسمه، بنای یادبود، پارک، تشکیل دادگاه های نمادین، وادار ساختن مرتکبین جنایت به پوزش خواهی، موسیقی و آوازهای فولکلوریک و نظایر اینها توانستند بین گذشته وآینده رابطه برقرارسازند و یاد قربانیان جنایت را گرامی دارند.

در این رابطه یهودیان بیش از هر قومی با استفاده از روش های فوق و ایجاد بناهای یادبود درسرتاسرجهان به این کار توفیق یافته اند. جامعه ی ارمنی نیز به مدت صد سال است که ازپای ننشسته و توانسته است با تولید فیلم، ادبیات مقاومت، نمایشنامه، موسیقی و آوازهای مردمی نسل کشی ارامنه را توسط امپراطوری عثمانی بین سال های ۱۹۱۵ تا ۱۹۲۲ در سطح جهانی به رسمیت بشناساند. هم اکنون بیش از دویست بنای یادبود در سی و دو کشور جهان به افتخار قربانیان نسل کشی ارامنه جلوه گری می کنند.

جامعه ی آسوری، گرچه جامعه ای است پراکنده و بدون کشور، توانسته است بیست و یک بنای یادبود به افتخار قربانیان نسل کشی آسوریان، هم زمان با نسل کشی ارامنه توسط امپراطوری عثمانی، برقرار سازد. نخستین سنگ یادبودی که آسوریان بر پای داشتند در بحبوحه ی نسل کشی، در سال ۱۹۱۹، بود که عده ای ازآنان به عراق (که درآن زمان تحت استعمار انگلیس قرار داشت) رانده شدند.  این سنگ یادبود امروز وجود ندارد ولی سندی است تاریخی از تلاش خستگی ناپذیر آسوریان برای حفظ هویت خود و گرامی داشت فرزندان اصیل آسوری.

رژیم جمهوری اسلامی از هر ترفندی برای قلب ماهیت و بزرگداشت جنایات هولناک خود علیه خانواده ی بشری استفاده کرده است. کوچه ها و خیابان ها را بنام کشته شدگان جنگ ایران و عراق و جنگ تهاجمی علیه کردستان نام گذاری کرده اند و”بنیاد شهید” را به عنوان یک نهاد عریض و طویل و با بودجه ی بالا ساخته اند. در هرکوی و برزن بنای یادبود “شهدا” برپا کرده اند تا شهید سازی، شهید نمایی، شهید گرایی و شهید پروری را درحافظه ی جمعی مردم جا بنیدازند. تمامی تلاش سردمداران جمهوری اسلامی براین است که حافظه جمعی مردم را از جنایات هولناک خود پاک کند و نوعی حافظه جمعی را با نوعی دیگر جای گزین سازند. به عنوان مثال رژیم بیش از دومیلیارد دلارخرج ساختن آرامگاه خمینی کرده است. این آرامگاه را، به صورت یک مجتمع شامل مسجد، دانشگاه، شهرآفتاب، محل اقامت و غیره، در زمینی به مساحت بیست هکتار ساخته اند و بر سر در آن با لحنی دل انگیز از قول خمینی نوشته اند که هم اکنون به فضل الهی، با روحی آرام، دلی قرص، روحیه ای عالی و وجدانی مملو از امید با شما برادران و خواهران تودیع می کنم و رهسپارجایگاه استراحت ابدی خویش می شوم. با این ترفند و ده ها ترفند مشابه، رژیم جمهورای اسلامی ایران تلاش می ورزد که زشت را زیبا، بد را خوب، جلاد را ناجی و دیو را فرشته جلوه دهد وبی هیج آزرمی خمینی را “امام خوبان” بخواند.

حال ببینیم ما ایرانیان زجرکشیده، داغدیده و رانده شده از خانه وکاشانه برای حفظ وتداوام حافظه جمعی مان دررابطه با جنایات رژیم چه کرده ایم؟

متاسفانه درشرایط سرکوب شدید رژیم و کاربرد پاشنه های آهنین علیه هر نوع حرکت و صدای حق طلبانه، در جامعه درون مرزی ایران کار زیادی از دست مردم برنمی آید. با وجود این، مقاومت و اعتراض، چه به شکل فعالیت سیاسی و صنفی وچه در حوزه ادبیات و طنزشفاهی و مدون، همواره وجود داشته است ـ به ویژه ازسوی زنان و دختران ایرانی. جامعه ی برون مرزی ایرانی نیز دراین رابطه ساکت ننشسته است. نمونه ی آن مراسم سالانه یادمان کشتار زندانیان سیاسی سال ۱۳۶۷ است که همه ساله در کشورهای مختلف تشکیل می شود.

در رابطه با برنامه ی امشب مان، من سه انتقاد دارم: نخست آنکه این مراسم نیاید عین مراسم سوگواری محرم به صورت سالانه تشکیل شود. کمیته ی یادمان باید همواره و پی گیرانه فعال باشد.

دوم آنکه عکس العمل ما نباید تنها حول محور یک فقره از جنایات رژیم (کشتار همگانی زندانیان سیاسی درتابستان ۱۳۶۷) بچرخد. ما باید تمامی جنایات رژیم و به عبارت دیگرلاله سوزان ایران را مد نظرداشته باشیم.

سومین انتقاد من از شعاربرنامه ی شماست که همه جا می گوئید و می نویسید که “نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم.” من با شعار فراموش نمی کنیم صددرصد موافقم و آرزومندم که همواره در این راستا گام برداریم، لیکن با با شعار نمی بخشیم سخت مخالفم. بخشش به عنوان یک اندیشه و یک آرمان والا و شیوه ی حل معضلات سیاسی و اجتماعی کار ماست و نباید یک لحظه ازآن غافل شویم.

البته این به معنی به حال خود گذاشتن و فرار از مجازات عاملین جنایت نیست. تمامی جنایتکاران، اعم ازمرده و زنده، باید محاکمه و مجازات شوند. لیکن مردود شمردن بخشش نوعی مقابله به مثل و انتقام جویی است که ما را درحد دشمنان خون آلوده دهان انسانیت و معرفت پائین می آورد. بخشش به عنوان یک آرمان نهایی را نباید یک لحظه ازخاطر ببریم.

حال می رسیم به کارهایی که ما درخارج ازکشور انجام داده ایم: درحوزه ی نوشتاری کتاب های مختلف خاطرات زندان داریم که بسیارمفیدند و هرکدام بخشی ازجنایات رژیم را از قول زندانیان شکنجه دیده افشا می کند. کتاب هایی که توسط دیگران در مورد زندان های جمهوری اسلامی نوشته شده اند نیز مناسب و مفیدند. در مورد کشتارجمعی سال ۱۳۶۷ نیز تحقیقاتی انجام شده است که قابل تقدیرند، لیکن دراین زمینه به تحقیق و بررسی های به مراتب بیشتری نیاز داریم. در زمینه ی شعر و موسیقی نیزکارهایی صورت گرفته است که دربرابرکارهایی که باید صورت پذیرد ناکافی است. درحوزه فیلم هیج کاری نکرده ایم. در رابطه با ایجاد مجسمه، پارک یا بنای یادبود، هیج اقدامی، درهیچ کشوری، حتی به صورت برداشتن نیم گام نخست انجام نشده است. دراین رابطه ما بسیارکم کاربوده ایم.

باید دست همت را به کمر بزنیم و بسان دیگرجوامع بلادیده، زجرکشیده و داغ چشیده، در رابطه با حفظ وتداوم حافظه ی همگانی جامعه وگرامی داشت خاطره عزیزانی که بخاطر ما جان خود را درطبق اخلاص نهادند کاری کنیم کارستان. بیائید لاله بکاریم؛ لاله را رشد دهیم و از آنها آتشی بسازیم جاودانه.