به دعوت آقای نوریزاد، حرکت نامهنگاری و شکوائیه نویسی به رهبر خودخواندهی مذهبی در جمهوری اسلامی میرود تا ابعاد جدیدی به خود بگیرد و این بار دامن کسانی را بگیرد که حکایتشان مصداق این عبارت است که “آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا”؟ نفس این حرکت را علیرغم دیر بودنش زیبا میشمارم و امیدوارم که هر روز بر تعداد کسانی که از اردوگاه شرّ خارج میشوند تا به صف مردم بپیوندند و اردوگاه خیر را تقویت کنند، بیشتر شود. البته دیرآمدگان باید بدانند که هزینهی سنگین سکوتشان را اگر نگویم همکاری با رژیم آدم کش اسلامی ایران، دخترها و پسرهایی دادند که در بیدادگاههای ظلم نه تنها شکنجه روحی و جسمی را تحمل کردند که حتا تجاوز هم که وارد شدن به حریم خصوصی هر کسی است را به جان خریدند تا بتوانند مُهر سکوت را از لبان نامهنگاران امروز بردارند. اگر نبود آن همه جور و ظلم و ستم و سفاکی از یک طرف، و آن همه پایداری و مقاومت از سوی دیگر، شاید امروز هم، هنوز مُهر سکوت بر لب سردارها، نویسندگان، هنرمندان و روزنامهنویسهای دیروز رژیم و منتقدین امروز آن نیز داغمه بسته بود و کور و کر و لال میماندند.
حرکت جدید را به فال نیک میگیریم و امید داشته باشیم که در آینده پرده فرو افتد و حرم ناپاک رژیم هر چه بیشتر افشا شود. این افشاگریها از آن جهت این چنین مأموران رژیم را از خود بیخود کرده و وادارشان کرده تا علیه نویسندگان شکوائیه و شکایت، چماقداری کنند که امکان وابسته شمردن آنان به دولتهای خارجی را ندارند. اینان همان کسانیاند که تا چندی پیش در آستان رژیم سر میساییدند و چه بسا که خوش رقصی هم میکردند، اما امروز پایداری و سربلندی مردم ایران که در فردای انتخابات دورهی دهم ریاست جمهوری به خیابان آمدند و رأی از کف رفتهشان را طلب میکردند، آنها را واداشته تا لب به سخن بگشایند و علیه دژخیم داد سخن سر دهند و مردم را از آنچه پشت پرده بوده و تنها خودیها و حرمداران حق دسترسی به آنها را داشتهاند، باخبر سازند.
آنچه مینویسم نه برای این است که دل خوش کنم به حرکت اصلاحطلبی کسانی که تا دیروز در نخجیر رژیم به شکار مخالفان خود در کمین نشسته بودند و در سردابههای تنگ و تاریک هم تازیانه بر دست، اقرار را بر زبان قربانیان میراندند که برای این است که شادیام را با شما تقسیم کنم که سرانجام پرده افتاده است و آفتاب از پس ابرهای تیره در آمده و سیه رویی رژیم نیز برملا شده است. وگرنه، دل خوش کردن به اصلاحطلبان حکومتی که تا دیروز و بخشی از آنها حتا امروز، هم سنگ شرکت کردن در انتخابات و ورود به پارلمانی را بر سینه میزنند که غلام حلقه بهگوش رهبر نابخردش میباشد جای شادی ندارد. از طرفی دیگر هم اصلاحطلبانی را شاهد هستیم که اتاق فکر درست میکنند و هنوز غوره نشده، مویز میشوند و در پرتو حرکت خودجوش مردم در فردای انتخابات سال ۸۸، خواستند عبایی برای خود بدوزند که خوشبختانه هوشیاری مردم و نیروهای خارج از کشور، اجازه ندادشان که نمدی برای خود دست و پا کنند. این غوره نشدههای مویز شده، در همان روزهایی که شور و شوق حرکت دموکراسی خواهانهی مردم ایران در جریان بود و تازه برای اولین بار شاهد چنین حرکتی بزرگ بودند، بلافاصله دست خود را رو کردند و نشان دادند که آستانهی تحملشان در برابر دیگراندیشان چقدر کوتاه است و کوتوله بودن خویش را نیز برملا کردند. بزرگ پرچمدار این جنبش اصلاحطلبی هم چه راحت در همان روزهای شور و شوق مردم، آب پاکی را روی دستشان ریخت و گفت که «جمهوری ایرانی»، شعار او و هوادارانش نیست که ایشان و خطی که از او تبعیت میکند، خواستار دموکراسی بدون اسلام نیست. بدیهی است که هیچکس هم نگفته بود که اسلام باید از دل مردم زدوده شود. اما همگان بر این باورند که دین و آیین و باور، پدیدهای است شخصی و خصوصی و به کار دولت و مملکت داری نمیآید. اما ایشان باز هم جمهوری اسلامی را میخواستند با کمی نرمش که باید با پنبه سر برید نه در روز آشکار و در ملأ عام.
به این ترتیب روشن است که دل به مویزهای ترش، نباید بست اما خروجشان از اردوگاه شرّ را شیرین و گوارا بداریم و تلاش کنیم که پشت گام های برداشته شدهشان به سوی مردم سد مستحکمی بسازیم که دیگر بار به پلشتی و زشتی برنگردند.
به پرسشهای سردار «حسین علایی» که پیش پای رهبر نابخرد جمهوری اسلامی گذاشته و از زبان «محمدرضا پهلوی» شاه سابق ایران، بیان شده است، دقت کنیم که چگونه با ذکاوت و روشنی دیکتاتور را با دیکتاتور پیشین مقایسه میکند و اصلا از او حتا یک کلام هم حرف نمیزند:
«به نظر میرسد احتمالا سئوالات زیر پس از فرار برای شاه مطرح شده باشد که میتواند برای سایرین تجربهای مهم و عبرت آموز باشد.
۱- اگر در واکنش به حضور مردم در مجالس ترحیم فرزند امام خمینی سعه صدر به خرج میدادم و با مقاله توهینآمیز که نویسنده آن داریوش همایون وزیر اطلاعاتم با اسم مستعار بود، مردم را تحریک نمیکردم بهتر نبود؟
۲- اگر پس از انتشار مقاله در روزنامه حکومتی، اجازه پاسخ به آن مقاله را در همان روزنامه میدادم حکومتم دوام بیشتری نمییافت؟
۳- اگر به مردم معترض اجازه راهپیمایی مسالمتآمیز را میدادم و آنها را متهم به اردوکشی و زورآزمایی خیابانی نمیکردم، مسئله خاتمه نمییافت؟
۴- اگر به مأمورین دستور میدادم که به تظاهرکنندگان تیراندازی نکنند و هوشمندانه و با تدبیر آنها را آرام کنند، نتیجه بهتری نمیگرفتم؟
۵- آیا اگر به جای حصر کردن بعضی از بزرگان در خانههایشان و تبعید تعدادی دیگر به سایر شهرهای دوردست و زندانی کردن فعالان سیاسی، باب گفتوگو و مراوده با آنها را باز میکردم، کار به فرار من از کشور میانجامید؟
۶- اگر به جای اتهام زدن به مردم که خارجیها عامل تحریک شما هستند به شعور جمعی آنها توهین نمیکردم حالا خودم مجبور بودم به خارجیها پناه ببرم؟
۷- آیا اگر به جای متهم کردن مخالفان خودم به اقدام علیه امنیت کشور، وجود مخالف را میپذیرفتم و حتی آن را قانونی تلقی میکردم و برای آنها حق قائل بودم نمیتوانستم بیشتر برمسند قدرت باقی بمانم؟
طبیعی است که دیکتاتورها برای خود حق ابدی حاکم بودن بر مردم قائل هستند و در زمانی که در کاخ سلطنت با همراهان متملق و چاپلوس احاطه شدهاند فرصت طرح این سئوالات را ندارند و زمانی به فکر میافتند که مثل قذافی پس از موش و حشره خواندن مخالفان، مجبور شوند فرار را بر مقاومت و ایستاده مردن ترجیح دهند. فاعتبروا یا اولی الابصار.»
برای توضیح آنچه سردار علایی نوشته است باید بگویم که در همان سطر اول نقل قولی که از ایشان آوردم، آنجا که میگوید: “به نظر میرسد احتمالا سئوالات زیر پس از فرار برای شاه مطرح شده باشد که میتواند برای سایرین تجربهای مهم و عبرت آموز باشد”، حتما متوجه شدهاید که منظور سردار علایی از سایرین، شخص آقای خامنهای است که با پادرمیانی جناب هاشمی رفسنجانی در حالی بر کرسی رهبری مذهبی نشست که اصلن شایستهی آن نبود. پرسشهایی که از زبان شاه فقید پیش روی ایشان گذاشته شده است، کاملا نشان از بصیرت سردار دارد و این که دیگر تحمل زور و جور را از دست داده و نمیتواند شاهد این دیکتاتوری باشد. اما این حرفها شاید من و شما هم بارها بر زبان رانده باشیم. ولی اهمیت این نوشته از آن جهت است که این بار کسی آنها را مطرح میکند که در حریم دیر بوده و امکان وصل کردن او به صهیونیستها و دستگاه امنیتی موساد و سی آی ای نیست.
نکتهی دوم در مورد مقالهای است که در روز نوزدهم دی ماه سال ۱۳۵۶ در روزنامهی اطلاعات به چاپ رسید و کاسهی صبر مردم که به لب رسیده بود را لبریز کرد و فروریزی ساختار پادشاهی و خاندان پهلوی را رقم زد، نوشتهی زندهیاد «داریوش همایون» نبود. خود ایشان در گفتگویی که من با او داشتم و به طور مستقیم از «رادیو صدای ایرانیان» در اسلو پخش میشد، گفت که مقاله را به من دادند تا به روزنامهی اطلاعات بدهم، اما نویسندهی مقاله من نبودم. بنابراین باشد تا در کار نگارش، حریم دیگران را خدشهدار نکنیم حتا اگر تفکر و ایدئولوژی که مورد توجه آنان است مورد علاقه من نویسنده نباشد که این عین دموکراسی و رعایت حق آزادی بیان و احترام به دیدگاه دیگران است.
سردار علایی نوشتهی خویش را با این جملهها پایان میدهد: “طبیعی است که دیکتاتورها برای خود حق ابدی حاکم بودن بر مردم قائل هستند و در زمانی که در کاخ سلطنت با همراهان متملق و چاپلوس احاطه شدهاند فرصت طرح این سئوالات را ندارند و زمانی به فکر میافتند که مثل قذافی پس از موش و حشره خواندن مخالفان، مجبور شوند فرار را بر مقاومت و ایستاده مردن ترجیح دهند”. رویکرد این سخنان به احمدینژاد هست که مردم را خس و خاشاک خواند و در همان روزها هم رهبر خودخواندهی جمهوری اسلامی ایشان را تأیید میکرد که مردم را ناچیز و حقیر میخواند. این سخنان نشان میدهد که سردار علایی علیرغم دلبستگیاش به آموزههای اسلامی و باقی ماندن رژیم، هر دو اردوی اصولگرا را مورد خطاب قرار داده است و یکی را بر دیگری ترجیح نداده است. گیرم که او را هم مثل آقای نوریزاد دستگیر، زندانی و شکنجه هم بکنند، اما مهم آن است که او پرده حرم دیر را کنار زده تا پشت پرده که سیاهی است و پلشتی روشن شود. نوشته ایشان اگرچه دیر اما با توجه به این که در آستانهی انتخابات مجلس نهم است، میتواند برای کسانی که خودفروشی میکنند و دیگران را هم با خود به درهی سقوط میکشانند، درس عبرتی باشد که حتا پایهگذار نیروی دریایی سپاه هم اگر باشی، از رزمندگان هشت سال جنگ با عراق اگر باشی، استاد دانشگاه امام صادق یا امام حسین هم اگر باشی، امن نیستی و هرگاه که دیکتاتور اراده کند، آب ناپاکی بر سرت میریزند و نیروهای جیرهخوار هوار سر میدهند که حیا کن، توبه کن، یا اتهام ناپاکی اقتصادی و اجتماعی بر تو روا میدارند که تا دیروز از آنها مبرّا بودهای.
***
در نامهای دیگر آقای «نوریزاد» که خود در کنار جناب «شریعتمداری»، کیهان را اداره میکردند و برای هر مخالفی حتا اگر منتقد رژیم بود و در عمل فکر فروپاشی رژیم اسلامی را هم در سر نداشت، پرونده سازی میکرده، از دیکتاتور به قاضیالقضات رژیم که بردهای بیش نیست در دستان دیکتاتور، شکایت برده است. ایشان تا به حال نامههای زیادی نوشته و صد البته که هزینهی سنگینی هم برای اقدام شجاعانهاش پرداخته است. در همین شکایت نیز بار دیگر او نیز نه از زبان «محمدرضا پهلوی» که به طور مستقیم، از رهبر جمهوری اسلامی شکایت کرده و ایشان را به حضور در محضر عدالت که امروز در بند بیعدالتی دیکتاتور و دستگاه داوریاش به سرکردگی یکی از برادران «لاریجانی» شکایت برده است. بدیهی است که این شجاعت با وجود هزینههای سنگینی که باید برایش پرداخت، قابل تحسین است اما برای من یک موضوع هنوز در پردهی ابهام است که ایشان گویا نسبت به رهبری که شکایتش را به قاضیالقضات میبرد، توهم دارد. چرا این را میگویم، به این خاطر که در همهی نامههای اعتراضی آقای «نوریزاد»، دیکتاتور، با لقب “رهبر” ذکر میشود.
مگر میشود از کسی شکایت کرد به خاطر رفتار زشتی که در طول بیش از بیست سال بر مردم روا داشته و هنوز هم او را رهبر خواند؟
رهبر چه چیزی؟ رهبر آدمربایی، زندانی کردن بیگناهان، حق را ناحق کردن، سپاس از نامردمیهای دولت و سپاه پاسداران، دستور شکنجه و اعدام، رانتخواری و نابسامانیهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در جامعه؟
اگر چنین کسی را رهبر خود میدانیم، اگر حتا از او که پلشتیهای هجدهگانهی زیر را که خود در نامهی آخرشان به آنها اشاره کرده است، شکایت هم بکنیم، باید با دقت به آنچه بر زبان میراند و عمل میکند، نگاه کرد. نمیخواهم بذر شک را در دل هیچ کس بیفشانم، اما وظیفهام مرا وامیدارد تا هشدار دهم. نه به مخاطبهای آقای «نوریزاد» که به خود ایشان که تاکنون با شجاعت در برابر نامردمیهای رژیم ایستادگی کرده است. آخر کسی که نامردمیهای هیجدهگانهای که آقای «نوریزاد» به خاطر همانها از دیکتاتور شکایت به قاضی میبرد، نمیتواند نام رهبر بر پیشانی داشته باشد که چنین پلشتیهایی را برایش ردیف میکند و به عدالتخانه نیز فرامیخواندش. کاربرد نام رهبر از سوی آقای «نوریزاد» حتا اگر ارجاع داشته باشد به لقبی که ذوب شده گان در ولایت که رابطه شبان ـ رمهگی را بر خود گوارا داشتهاند درست نیست. هفده مورد از اقداماتی که جناب «خامنهای» و دستگاه تحت امر ایشان علیه مردم ایران و استقلال سرزمینمان انجام دادهاند چنان سنگین است که نه تنها لقب رهبر شایسته ایشان نیست که مقایسهاش با امام اول شیعیان هم موجب تردید برای برخی خواهد بود.
برای روشنتر شدن موضوع همین قدر بگویم که در این نامه بر صندلی امام اول شیعیان، آقای خامنهای، آقای صادق لاریجانی بر کرسی قضاوت (مالک اشتر) و آقای «نوریزاد» در جایگاه یهودی شاکی نشستهاند. در این دادگاه که در ساختار نامه آقای «نوریزاد» با هفده مورد علیه آقای خامنهای به قاضیالقضات تحت امر ایشان شکایت برده است باید موارد زیر بررسی شود تا سپیدی پایان شب سیه روشن شود :
موضوع شکایت:
«یک: شفاف نبودن مواضع پولی امیرالمومنین و نبود نظارت بر چند و چون هزینههای تحت امر وی.
دو: آسیب رسیدن به ذخایر انسانی و اعتباری و معرفتی و ایمانی و پولی مردمان ایران چه در داخل و چه در سطح جهان در زمان رهبری امیرالمومنین سید علی خامنهای. و این که در زمان رهبری وی، اسلام از هرزمان دیگر خوار و خفیفتر شده و ایران در جدولهای خفت جهانی، به مراتب بالایی دست یافته است.
سه: رواج فضای امنیتی و رعب و وحشت درکشور توسط دستگاههای تحت امر ایشان.
چهار: سرعت گرفتن فرار مغزها و کسانی که به هر دلیل درکشورشان احساس امنیت نمیکردهاند.
پنج: به حاشیه رفتنِ قانون در کلیت کشور در زمان رهبری وی.
شش: برآمدن دزدان سیری ناپذیری چون سپاه پاسدارانِ تحت امر ایشان و ورود بیدر و پیکرِ این جماعت به خط قرمزهای اقتصادی و سیاسی و اطلاعاتی.
هفت: فرو شدن کشور به دامان حادثههای آسیب زا و تحمیل تحریم های بین المللی برکشور و حتی بدهکار کردن نسلهای آینده به مجامع جهانی.
هشت: دایرشدن مجلس خبرگانِ بیخاصیت، و فیلتر مشمئز کنندهای به اسم نظارت استصوابی برای آنکه علمای آزاده اما مخالف نتوانند به این مجلس ورود کنند و به همین دلیل، طولانی شدن دوران رهبری ایشان بدون اینکه دستگاه و مرجعی شهامت آسیبشناسی این دوران را داشته باشد.
نه: رواج سانسور شدید و از ریخت انداختن رسانههای ملی و مردمی و قفل بستن بر منبرها و تریبونها.
ده: حقیرکردن ایرانیان در سطوح مختلف چه در داخل و چه خارج، بویژه حقیرکردن اندیشمندان و کارشناسان و روحانیان.
یازده: خوار و خفیف شدن دستگاه قضایی و مجلس شورا، و برزمین کوفتن شأن قضا و نمایندگی، و روبیدن مفهومی به اسم استقلال دستگاه قضا و روبیدنِ شهامتِ نقد و اعتراض از کلیت مجلس.
دوازده: تربیت و گسیل اوباشان مذهبی به در خانهٔ شخصیتها و علمای معترض و کوی دانشگاه و به هم زدن مجالس و تخریب منازل منتقدان در زمان رهبری وی و موضع گیری نکردن و پوزش نخواستن وی در این خصوص.
سیزده: خنده دارشدنِ اصل انسانیِ «ممنوعیت ورود به حریم خصوصی مردمان» با ورود هیولاهای اطلاعاتی و سپاهی به داخل منازل مردم و دزدیدن اموال شخصی آنان و شنود مکالمات تلفنی و انتشار اسرار خصوصی مردم در رسانههای جمعی در زمان رهبری ایشان.
چهارده: کشته شدن دهها نفر از منتقدان توسط دستگاه های تحت امر ایشان و احالهٔ این قتلها به صهیونیستها و پرهیز از پوزش خواهی و روشنگری و معرفی مقصران فاجعههای خاموش. و شکنجه و اعتراف گیری از عاملین درجهٔ چند این کشتارها با این رویکرد که آنان به دستگاهها و محافل استکباری و صهیونیستی و مجامع فساد وابستهاند. شرم آورترین سند این فاجعهٔ فراموش نشدنی، نحوه و محتوای بازجویی از همسر سعید امامی است.
پانزده: آگاهی امیرالمومنین از مرگ هزاران نفر از شهروندان به خاطر توزیع سوختهای غیراستاندارد و مرگهای ناشی از انتشار سیگنالهای آسیب زا برای ایجاد پارازیت و پرهیز وی از فراخوانی مقصرین این فاجعههای جاری و ارجاع آنان به دستگاه قضایی.
شانزده: آگاهی ایشان از زندانی کردن و شکنجهٔ معترضان سیاسی با دادگاهها و رأیهای از پیش مشخص و زندانی کردن رهبران جنبش اعتراضی مردم بدون تشکیل دادگاه و آگاهی مولای متقیان از پروندهها و انواع شکنجهٔ مأموران سپاهی و اطلاعاتی با متهمین از قبیل زندان انفرادی، ضرب و شتم، فحش و ناسزا، تهدید، ارعاب، بهم ریختن امنیت روانی و خانوادگی و خصوصی متهمین.
هفده: سلب حق قانونی راهپیمایی معترضانه از مردم معترض، به نحوی که در تمام مدت طولانی رهبری امیرالمومنین خامنهای حتی یک مورد به مردم اجازهٔ راهپیمایی داده نشد.
وهجده … »
آخر جناب «نوریزاد» مینویسند:
“رهبرگرامی، با عنایت به شکایت آن مردِ یهودیِ کوفی از علی (ع) خلیفهٔ وقت، و کشاندن خلیفه به محکمهای که قاضیاش را خودِ خلیفه گمارده بود، و محق شناخته شدن آن یهودیِ کوفی، و شکستِ خلیفه درآن محکمهٔ تاریخی، من نیز که یک یهودی بدکردار این سرزمینم، از خود شما که خلیفهٔ دوران ما هستید، به محضر قاضی القضات جناب شما شکایت میبرم”.
این شکایتنامه آیا حکایت بردن شکایت گوسفند نزد سلاخ نیست اگر قبول داشتهباشیم که متهم پرونده مرتکب بیعدالتی علیه مردم شده و قاضی هم دست نشانده اوست؟
* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اسلو ـ نروژ است که بویژه اتفاقات آن بخش از اروپا را پوشش می دهد.
زیرنویس عکس: باکری و علایی /۱۳۵۹