از سه شنبه چهارم فوریه تا نهم فوریه ۲۰۲۰ برای چهاردهمین بار فستیوال تئاتر ایرانی هایدلبرگ برگزار شد. سعی من این خواهد بود تا گرازشی اجمالی از این فستیوال تقدیم علاقمندان و هنرمندان تاتر تبعید و برونمرزی کنم. نگارنده البته از روز پنجشنبه تا شنبه در فستیوال حضور داشتم. اما برای همهجانبه بودن گزارش روزهای دیگر را به کمک دفترچهی فستیوال و گفتگو با دوستان کامل کرده ام.
نخستین صفحهی دفترچهی فستیوال با پیام شهردار هایدلبرگ (دکتر ورتسنر) آغاز میشود و در صفحه بعد پیام مدیر فستیوال آقای آلبویه را داریم. آنچه در هر دو پیام، به ویژه نوشتهی مدیر فستیوال، برجسته گشته، توجه به وضعیت سیاسی و تحولات و خیزشهای اعتراضی اخیر ایران است. از همین رو در پشت جلد دفترچه تاکید شده، گرامیداشت یاد کشته شدگان قیام آبان ماه ۹۸ و جانباختگان هواپیمای اکرائینی است و از این رو چهاردهمین فستیوال به مردم ایران تقدیم شده است.
با توجه به نخستین نمایش/روخوانی، باید آغاز کار فستیوال را سه شنبه چهارم فوریه ۲۰۲۰ دانست. اگرچه اطلاعیه رسمی فستیوال چهارشنبه پنجم فوریه را افتتاحیه اعلام کرده بود. پس اهل تئاتر با یک روخوانی به نام «گناهکار» (Die Sünder) به پیشواز فستیوال رفتند. اگر حرف تعریف آلمانی درج شده در دفترچه را جدی بگیریم، باید فارسی آن به گناهکاران تغییر کند و اگر منظور یک گناهکار زن بوده باشد که تغییر صرفی مونث بر نام نوشته لازم بود. چرا که اصل نوشته در آلمانی و انگلیسی «گناهکاران» (Sünder/sinners) ثبت شده است. به هر جهت گناهکاران را شاهرخ مشکینقلم، هنرمند مقیم پاریس به فارسی برگردانده بود و نمایشخوانی آن را هم خود بر عهده داشت.
این نوشته اثری ست از جوشوا/یوشوآ سوبول (Jehoschau Sobol)، نویسنده جنجالی اسرائیلی که برخی از آثار نمایشی وی در آلمان توسط کارگردانهای مشهوری چون «پتر سادک» به روی صحنه رفته اند. این داستان در سال ۲۰۰۸ نوشته شده و روایت “یک قصهی تلخ عاشقانه است بین یک زن مدرس زبان انگلیسی و دانشجویش که به خاطر حکم زنا با اجرای سنگسار ناکام میماند.” خود نویسنده در مصاحبهای گفته که الهامبخش داستانش یک مرد سومالیایی بوده که در تجاوز به دختری به همراه مردان دیگر محکوم به سنگسار میشود، چون خود مرد همسر داشته است. (ویکیپدیا)
چهارشنبه روز افتتاحیه رسمی فستیوال بود و نمایش نخست رقصی توسط نینا فرامرزی و در پی آن نمایش «الوزیوم» که از شهر کلن آمده بود، به روی صحنه میرود. نمایش را خانم مرجان گرکانی نوشته و کارگردانی کرده بود. این نمایش براساس دفترچهی فستیوال بازگو کنندهی زندگی و علت و نحوهی پناهجویی انسانهایی است که به امید رسیدن به جزیرهی آرمانی (الوزیوم) جان به خطر میسپارند.
روز پنجشنبه تنها یک نمایش/رقص- تئاتری به نام «تارا» را شاهد بودیم. این نمایش توسط خانم مژگان معقولی نوشته و کارگردانی شده بود. خانم معقولی، هنرمند خلاق ایرانی مقیم لهستان است که با نمایش «شیرین» در نزد اهل تئاتر ایرانیهای خارج از کشور شناخته شد. این سومین نمایش از وی است که من شانس دیدنش را داشتم. نمایش «تارا» را موسیقی و خوانندهی زنده همراهی میکردند. به گفتهی دفترچهی فستیوال “تارا داستان زن جوانی است که مدتها با بیماری سرطان بطور خستگیناپذیر و بدون هیچ نوع ترس و هراس دسته و پنجه نرم میکند و بسیار امیدوار است این بیماری مهیب و سمج را شکست داده و زنده بماند، اما متاسفانه…”
روز جمعه ما شاهد دو نمایش بودیم. دو نمایش با پرداختی متفاوت، اما شاید با درونمایه ای، البته با اندکی اغماض، نزدیک به هم: آزادی انسان!
«ماهیها بغلم کنید» نخستین نمایش روز جمعه بود. نویسندهگی آن را آقای علیرضا شیلسر به انجام رسانده بود و کارگردانی را با تنها بازیگر نمایش خانم آرام قاسمی مشترکن انجام داده بود.
داستان نمایش حکایت تلخ پناهجوی زنی بود که در ناملایمات زندگی به همراه هزاران پناهجوی دیگر دل به دریا زده بود. اما فرجام خوشی ندارد و به کام مرگ کشانده میشود. نمایش از زمانی آغاز میشد که زن جوان از بد حادثه در عمق دریا گرفتار ماهیها شده و ذره ذره با واگویی زندگی گذشتهی خود به خوراک ماهیها بدل میشود. از همین رو این مرگ تدریجی او با انبان خاطرات تلخ گره میخورد و واگویی خاطرات تلخ تماشاگر را به عمق و علت فاجعهی پناهندگی وی واقف میکند. علاقمندان می توانند برای آشنایی بیشتر با این نمایش به نقد مفصل نگارنده با عنوان «زیستی رنجآور با مرگی تدریجی» در فیسبوک من مراجعه کنند. «ماهی ها بغلم کنید» از جمله نمایشهای خوب فستیوال امسال بود.
نمایش دوم جمعه شب «خُل وضعهای پارک انترناسیونال» بود. نمایشی پر جمعیت و البته که طولانی. از کارگردان این نمایش سال قبل کاری به همین «شلوغی» دیده بودم که برخی انتقادات را هم همراه داشت. امسال هم کارگردان همان سبک و سیاق شلوغی را در صحنه حفظ کرده بود. اما در انتخاب نوشته و ظرافت کارگردانی آن گام بلندی برداشته بود. من نمی دانم اصل نوشته متاثر از کدام اثر است (؟!) اما اگر فقط حاصل فکر و تخیل آقای مهدی توکلی بوده باشد، باید بدو تبریک گفت. وی همچنین نسبت به سال گذشته توانسته بود با این همه بازیگر (۱۳ نفر) خوب کار کند و هرکدام جا و شخصیت خود را در صحنه بیابند. البته که بازیگران از یک سطح بازی برخوردار نبودند اما کنترل صحنهای این همه بازیگر را باید مدیون کارگردان دانست. البته همانطور که اشاره شد، نمایش «خُل وضعهای پارک انترناسیونال» هنوز به یک تدوین اساسی نیازمند است. پس باید در درجهی نخست نقص طولانی بودن و حاشیههای بیمورد را بر آن روا دانست.
این نمایش براساس زندگی هفت دیوانه در یک تیمارستان شکل گرفته بود که اگر از پس یک تست «سلامت» برمیآمدند، میتوانستند به زندگی آزاد و خارج از قیدوبند تیمارستان رها و در پارک نزدیک تیمارستان با هم زندگی کنند. شانسی برای آزاد زیستن! بیشک نویسنده و کارگردان آزادی و دیوانگی را در هاله ای از ابهام طرح و پرداخت کرده بودند، اما فرض اصلی بر این بود که این هفت تن دیوانه هستند و خانم دکتر و دستیارش سالم و تصمیم گیرنده برای آزادی آنها. صحنههای اصلی یعنی دیوانهخانه را هم پیرمردی و با دو نوهاش (؟!) پیوند می زدند. ظاهرا پیرمرد راوی داستان بود و علت چنین روایتی هم جنبه تربیتی داشت. چون یکی از کودکان در پارک ادای دیوانهای را که مشاهده کرده بود، درمیآورد.
در مجموع بازیدیوانهها خیلی خوب بود. در این میان دیوانه ی راهبر (مهدی توکلی)، به غیر از ابتدای ورودش که خیلی خوب بود، ضعیفترین بازی را داشت. پیرمرد نمایش سخت دچار کلیشه بود و دو کودک گرچه میتوانستند در کل با پیرمرد حذف شوند، اما حضوری پر از شادی و جوانی در صحنه داشتند که برای تعادل نمایش مفید بودند. خانم دکتر بازی مقبولی داشت اما دستیارش سخت ضعیف بود. البته بازی دیوانه ی سیاستزده و آن که مدام چیبس میخورد (؟!) از همه دیوانهها بهتر بودند. متاسفانه من نام بازیگران را بر اساس نقشها نمی دانم و بروشوری هم در ارتباط وجود نداشت. این نمایش هم از خوبهای فستیوال امسال بود.
شنبه شب دو نمایش و یک کنسرت را اهل تماشا شاهد بودند. ساعت پنج ما ابتدا شاهد نمایش بسیار خوبی به نام «ژاندارک در آتش» از شهر بوداپست بودیم. نمایش را محمد رحمانیان از نمایشنامهنویسان مطرح ایران نوشته بود و آقای فرید تهرانی کارگردانی کرده بود. ژاندارک حکایت زنی در سلول در اردوگاه راونسبروک نازیها (است که ) با جسد دوست به دار آویختهی خود تنها مانده است، جنگجهانی دوم به پایان رسیده و خلبانان متفقین برای بمباران اردوگاهها آمده اند. زن در دو راهی ماندن و رفتن، گذشته و حال خود را بازمیگوید.
نمایش را بازی خوب سلماز فروزنده و دو اندک پخش فیلم و موسیقی همراهی میکرد. من شخصا وجود حضور زن حلق آویز شده را چندان ضرور نمیدانستم، همانطور که پخش دوجای فیلم را سخت مبهم و نالازم دیدم. فضای نمایش ایجاب می کرد که صحنه تا حد زیادی میننمالیستی اجرا میشد. برای چنین نمایشهایی دقت در وسایل صحنه سخت مهم است که متاسفانه چنین نبود و وسایل بیمورد هم کم نبود. سطل کاملن نو که برای چنین صحنه ای، لیوان نقشونگار دار بوفهی تئاتر و تخت دو طبقه با چوبهای نو با بازی واقعگرایانه زن اندکی تناقض داشت و بازی خوب و پرانرژی بازیگر را کم رنگ میکرد. اما میزانسهای خوب کارگردان، آقای تهرانی، و بازی خوب و جسورانهی خانم سلماز در نقش راوی داستان سبب میشد که تماشاگر همهی این کمبودها را به دیدهی اغماض بنگرد.
نمایش بعدی شنبه شب «ره باریک و شب تاریک و ول مست» بود که از لندن مهمان فستیوال هایدلبرگ شده بود. این نمایش را من سال گذشته در لندن دیده بودم و همانوقت آن را از بهترینهای فستیوال لندن دانستم و نقدی مفصل هم بر آن با عنوان «موضوع بحث را عوض کنیم» نوشتم که علاقمندان می توانند به فیسبوک من مراجعه کنند. در اینجا باید به دو نکته اشاره کنم که یکی به این اجرا مربوط میشود و آن دیگری هم به کل نوشته: نخست این که من اجرای لندن را بهتر از آنچه در هایدلبرگ دیدم، پسندیدم. دلیل یا دلایل آن بماند به وقت دیگر. اما نکته دوم این که در این اجرا شعارهای نوشته که در تماشای نخست شنیده بودم، در این اجرا شدیدتر بود. یعنی ایراداهای متن در اینجا برای من بیشتر آشکار شد. البته نمایش در تیم بازیگری تغییراتی را به خود دیده بود که الزامن به بهبود آن کمک نکرده بود.
این نمایش را که خانم دینا عبدوس نوشته و آقای مرتضی میرفرهادی کارگردانی کرده بود در یک ایستگاه متروکهی قطار رخ می داد. یک جوان از راه میرسد و با هزار شوق و امید منتظر قطار است تا راهی جای دیگر شود. اما سوزنبان که مردی باتجربه و سخت ناامید وبدبین است، به او میگوید که امیدی برای رفتن از این مکان نیست. عاقبت امید/روشنایی بر یاس و تیرگی پیروز میشود و انسانهایی هم که در عمق صحنه از ابتدای نمایش به شکل سنگی نشستهاند از جا کنده میشوند و با قطار به سوی امید راهی میشوند و حالا این سوزنبان است که بدل به سنگی در عمق صحنه میماند. این بار هم بازی سوزنبان (مرتضی میرفرهادی) درخور توجه بود و مجید خلیلی نتوانست به خوبی در قامت مرد جوان سرزنده و پرامید ایفای نقش کند. چه بسا گاهی هم سرگردان در صحنه حضور داشت. اغراق در ماسکه نکردن باقی صحنه توسط وی سبب میشد که میزانسها بیش از همیشه مصنوعی جلوه کند. دو زن و یک مرد جوان هم در عمق صحنه در طول نمایش نقش سه انسان سنگ شده را بازی میکردند. بیکلام بدون حرکت برای این سه کار آسانی نبود، پس تحسینی هم نثار این عزیزان باید کرد.
آخرین شب فستیوال فرارسیده بود. برنامهی یکشنبه نهم فوریه را چهار نمایش، انتخاب و اهدای جایزه به بهترین نمایش شکل میدادند.
«شوشا و پروانه» نخستین نمایش بود که به زبان آلمانی اجرا میشد. این نمایش را مهتاب انداز نوشته و آقای گونتر استانیوسکی کارگردانی کرده بود. اجرا کننده و تصویرگر این نمایش هم خانم مریم انداز بود. در دفترچهی فستیوال در شرح این نمایش چنین آمده است: “داستان از این قراره که یک دختر بچه با پدر و مادرش میرن پیک نیک توی جنگل و دختر بچه پدر و مادرشو گم میکنه. اون با حیوانات جنگل آشنا میشه و … یک پروانه در آخر راه خونه رو بهش نشون میده.”
نمایش دوم خواستگاری اثری از آنتوان چخوف است که آقای علی سلامی آن را کارگردانی کرده بود. در این نمایش سه بازیگر به ترتیب مریم هفت لانق (؟)، محمد خرمشاهی و علی سالم ایفای نقش میکردند.
لومف همسایه آقای چوبکف برای خواستگاری دخترش (ناتالیا) آمده است. دختر و پدر به گفتگو با هم مینشینند و ابتدا نمیدانند برای چی آقای لومف نزد آنها آمده اما در طول پذیرایی که از موضوع خبردار میشوند بر سر مسایل بسیار خرد کارشان به اختلاف میکشد. نمایشنامه خواستگاری را بارها و بارها گروه های کوچک به روی صحنه برده اند. گرچه دیالوگها و مرافعههای طبقه خرده بورژوا در آثار چخوف به سادگی طرح میشوند اما اجرای این آثار از مشکلات بسیار برخوردارند و پرداخت لحظات طنز پنهان آن بسی دشوار است.
نمایش سوم «من هاملت هستم و تو؟» کار خوب و خلاقهای از حمید جاودان بود که با برداشت آزادی از «هاملت» اثر مشهور شکسپیر انجام گرفته بود. این نمایش آنگونه که خود حمید جاودان میگوید، مدام در حال تکمیل و بهتر شدن است. نخستین بار بخشی بزرگی از آن را در افتتاحیهی فستیوال لندن شاهد بودم. اجرای کاملتر آن در آخن به روی صحنه آمد و حالا در اینجا جاودان به کمک و همراهی خانم سپیده شکری کامل ترین (!؟) اجرا را به روی صحنه میآوردند. این نمایش با اساس قرار دادن مهمترین پرسش نمایشنامهی هاملت یعنی «بودن و نبودن» زندگی و مرگ انسان را به چالش میکشد. از ریسمانی نامریی از این جهان قابل رویت آدمی را به برزخ میبرد و در همین ایستگاه موقت است که ما از دوزخ و بهشت آگاه میشویم. از تفاوتها و تشابهات. فهمی شبه فلسفی با کلامی طنزآمیز. سراسر نمایش را در برگرفته است.
آخرین نمایش شب آخر فستیوال به نمایشنامهی «قویتر» اثر آگوست استریندبرگ سپرده شده بود. این نمایش از لندن مهمان فستیوال هایدلبرگ بود. خانم سودابه فرخنیا بازی و کارگردانی خود را و بازی خانم ناهید نعیمی در نقش مقابل کامل میکرد. در توضیح این نمایش میخوانیم: “دو زن هنرپیشه شب کریسمس در باشگاه بانوان همدیگر را ملاقات میکنند.” … هر دو اینها در فکر یک مرد هستند که برای یکی همسر (الف) است و برای دیگری معشوقه (ب). «الف» در سرتاسر نمایش «ب» را به چالش می کشد و مدام حرف می زند، اما معشوقه که دلش از همه چیز قرص است تنها به سکوت بسنده میکند. اجرای نخست این نمایش را من در لندن علیرغم نامش، قویتر، تلاشی ضعیف دیدم. این ضعف در درجه نخست متوجه بازی خانم فرخنیا بود که در نقدی مختصری، در همان زمان، بدان اشاره کرده بودم. از آنجا که اجرای هایدلبرگ را ندیدهام، از قضاوت مجدد در این باره اجتناب میکنم.
موضوع محوری بیشتر نمایشهای امسال فستیوال هایدلبرگ رهایی فردی و آزادی از قیدوبندهای اجتماعی بود. تقریبا اکثر نمایشهایی که من دیدم چنین موضوع و مضمونی را دستمایه ی کار خود قرار داده بودند. این مضمون در نمایش هایی چون «ژاندارک در آتش»، «ماهیها بغلم کنید»، «خل وضعها …» و «ره باریک و …» بیش از دیگر نمایشها هویدا بود. بیشک نحوهی بیان و نوع تاکیدگذاری این نمایش ها و شکل پرداخت آنها یکسان نبود. اما همگی به موضوع و مضمون فوق وفادار بودند. البته نمایشهایی چون «خواستگاری»، «هاملت …»، و تا حدی «قویتر» از موضوع دور بودند.
در میان نمایشهایی که من دیدم بیش از همه بازی خانم سلماز فروزنده در نمایش «ژاندارک در آتش»، در طرح موضوع مبرم امروز ما نمایش «ماهیها بغلم کنید» و در کارگردانی جمعی و بازیگری گروهی نمایش «خل وضعها .…» برایم جالب بودند.
در کنار برنامه و نمایشهای ذکر شده یک کارگاه آموزش بازیگری هم برای روزهای شنبه و یکشنبه فستیوال تدارک دیده بود که متاسفانه از کم و کیف آن بیخبر ماندیم. در پایان فستیوال از سوی تماشاگران «ماهیها بغلم کنید» به عنوان بهترین نمایش شناخته شد.
در مجموع به لحاظ کمی تماشاگران این بار فستیوال اندکی افزایش یافته بودند. میانگین را من این بار ۴۰ نفر دیدم. همچنین نمایش آقای مهدی توکلی و کار آقای مرتضی میرهادی، با اندکی فاصله، بیشترین تعداد تماشاگران را داشتند. البته باید در کار آقای توکلی تعداد زیاد دستاندکاران (۱۵ نفر) را در نظر داشت. در عین حال ناشناخته بودن گروه لندن در آلمان را هم همچنین.
من شخصا فستیوال امسال هایدلبرگ را در مجموع بهتر از سال گذشته دیدم. فضای فستیوال و نمایش های دعوت شده کیفیت این جشنواره را بهبود بخشیده بودند. شاید این فقط یک حسی شخصی باشد. البته هنوز هم فستوال از یک تیم ورزیده برای برگزاری و روابط عمومی رنج میبرد.
برای همه دستاندرکاران این فستیوال از جمله خانم فاطی محمدی و آقای آلبویه آرزوی موفقیت و تداوم کار و برگزاری فستیوالهای بهتر را دارم.