ایده هایی درباره نوشتارهای حامد اسماعیلیون

برای آن که خانه ای ندارد ، نوشتن به مکانی برای زیستن بدل می شود. آدورنو

حادثه دلخراش سقوط هواپیمای اکراینی و ساقط شدن اش توسط موشک های سپاه پاسداران، با مفاهیم ایدئولوژیکی چون خطای انسانی در چهارچوب دفاع از جزیره ثبات توجیه شد. “رهبر” به جمله  «این حادثه قلب من را سوزاند» بسنده کرد ولی در تناقضی آشکار،  اعتراض های مدنی خیابانی در این خصوص سرکوب شدند. پس از این ماجرا و مدتی بعد، شیوع بیماری کورنا  که باز هم  به دلایلی چون انتخابات مجلس و راهپیمایی ۲۲ بهمن دیر اعلام و با سوء مدیریت همراه شد، حربه ایدئولوژیک دیگری را پیش کشید. فراموشی و نسیان حادثه آبان .

حامد اسماعیلیون

اما آیا حادثه آبان را  چون حکومت ایران می توان فراموش کرد؟

به طور قطع همه کسانی که دل در گروی  به خاطر آوردن ماجرای سقوط هواپیمای اکراینی دارند با نوشته های حامد اسماعیلیون که همسر و تنها دخترش را در این حادثه از دست داد آشنا هستند. حامد اسماعیلیون داستان  نویس است و تجربه نوشتن به او کمک کرده است تا در موقعیت و موضع خاصی در برابر حادثه تراژیک سقوط هواپیما قرار بگیرد. موضع و موقعیت او در نوشته هایی که پس از این حادثه در فضای مجازی و احتمالا بعدها در قالب کتاب منتشر خواهد کرد در مقام  جایگاه یک قربانی و بازمانده نیست و این مساله مهمی است.

پل ریکور فیلسوف فرانسوی در مقاله مهم اش « خاطره و فراموشی » جمله تامل برانگیزی در این باره دارد: « بیماری ظالمان ، فراموش کردن است و بیماری مظلومان در افتادن به تکرار و سوگ مداوم».

اسماعیلیون به طور قطع از منظر همگان مظلوم واقع شده، او به همراه بقیه بازماندگان آن حادثه نفرینی، عزیزترین دلبستگی های حیاتشان را از دست داده اند. بی هیچ بهانه و توجیهی، مانند همه کشته شدگان بی دلیل تاریخ، همه نفرین شدگان بی سبب. و این جراحت قلب را افزون می کند و قوای ادراکی عواطف و احساسات را به سمت و سوی همدردی و سوگ می برد اما اسماعیلیون در نوشته هایش از این حفاظ و سپر مظلومیت خارج می شود .

 نوشتن به او این امکان را می دهد که از بیان سوگ شخصی صرف که رنج اش را فردی می کند خارج شود هر چند اتفاقا همین تجربه شخصی اش از تاریخ است که به او امکان فهم انتقادی از وضعیت معاصرش را می دهد و نیز امکان روایت گری اش را که با تجربه ای همگانی پیوند می خورد. او در نوشته هایش از رویارویی با خاطره‌هایی سخن می گوید که نه فقط یادآوری‌های عینی که زخم‌هایی جمعی و فردی هستند. او به درستی در نوشته هایش درک کرده است که تاریخ فقط خاطره شخصی و فردی نیست بلکه خاطره جمعی نیز هست. مفهوم زمان  برای اسماعیلیون و سایر بازماندگان هواپیما دچار گسستی غیر قابل برگشت شده است . در این جا انتخاب کلمات و پناه گرفتن در سرزمین نوشتارها بر تبادل میان کارکرد تعلق فرد به گذشته و ارتباط این گذشته با خاطره از سویی و از سوی دیگر تعلق فرد به آینده و توانایی او در تعیین وضعیتش در آینده، استوار است.

از این دیدگاه، زمان حال کمتر به صورت لحظه ‌ای منقطع از گذشته و آینده و بیشتر به صورت حلقه ارتباطی زنده در مسیر مداوم زندگی مطرح می‌شود. حلقه‌ای که آنچه را که به تازگی رخ داده و نیز بزودی رخ خواهد داد، دربر می‌گیرد   اسماعیلیون در نوشته هایش این واقعیت را یادآور می‌شود که علیرغم شخصی بودن خاطره،  جانفرسا بودن و غیر قابل تقلیل بودنش به سوگی مداوم، ما آن را با دیگران تقسیم می‌کنیم.

خاطره‌ای که به اشتراک گذاشته می‌شود، جایگاهی اجتماعی و سیاسی می‌یابد.

اگر اسماعیلیون با نوشتارهایش به  نوعی می‌تواند  خاطرات اش از همسر و دخترش و از تک تک لحظات پیش و پس از سقوط هواپیما را به همراه تجربه اش از زیستن در سرزمینی استبدادی، بازگو کند به این دلیل است که روایت کردن یک کنش اجتماعی و لاجرم سیاسی  است،  که بی درنگ خاطره یکی را به خاطره‌ دیگری متصل می‌سازد و چیزی را سبب می‌شود که می‌توان آن را تبادل خاطره نامید.

 به عبارت دیگر، ما به حکایاتی تعلق داریم که به لطف بازگو کردنشان، گویی برایمان به صورت جمعی رخ می‌دهند. بنابراین، عمل بازگو کردن اولین حلقه ارتباطی میان خاطره فردی و جمعی است. نشانه‌های دیگری نیز از خاطره به عنوان «مایملک جمعی» وجود دارد. مثلاً اکثر خاطرات ما خاطراتی شخصی نیستند، بخشی از این خاطرات را از دیگران شنیده‌ایم و یا در خانواده فراگرفته‌ایم. مثلا درباره کشتار و اعدام های ۶۷ و یا جنگ هشت ساله و … بارها از دیگران شنیده ایم و بازگو و روایت کرده ایم. و اسماعیلیون نیز می کوشد نشان دهد چگونه تجربه شخصی اش از خاطره دلخراش سقوط هواپیما در امتداد خاطره ای جمعی است که می تواند به خاطرات جمعی دیگر متصل شود . این خاطره‌ها به حکایت تاریخی جامعه‌ای تعلق دارند که اسماعیلیون نیز عضوی از آن می‌باشد. پس ما در اینجا با نظامی اجتماعی سروکار داریم که منابعی را که چارچوب این خاطرات را تشکیل می‌دهند، در اختیار ما می‌گذارد. 

از سوی دیگر مفهوم دیگری که می توان در این جا مطرح کرد « زخم » است. موضع گیری، تداوم راه پس از مصیبت و آسیب و روایت زخم چگونه باید باشد؟ آیا روان درمانی به این موضوع کمکی می کند؟ از سویی از یاد نبریم که حامد اسماعیلیون یک پزشک است و به طور قطع دانش اش در این باره به تداوم راه اش که از طریق تاکید بر نوشتن میسر شده مدد می رساند.

 زیگموند فروید از بیمارانی صحبت می‌کند که با تکرار خاطرات مشخصی از دوران کودکی خود، از درمان شدن ابا داشتند. گویی این تکرار، آنان را از مسئولیت زندگی به مثابه یک فرد آزاد مبرا می‌کرد. با توجه به این تجربه است که فروید به تناقض میان دو مفهوم اجبار به تکرار و خاطره اشاره می‌کند. از دیدگاه فروید در این اجبار به تکرار، خاطره، قدعلم می‌کند. بنابراین فروید  خاطره را به عنوان نوعی کنش معنا می‌کند و بر این باور است که بیمار یک عنصر منفعل نیست زیرا با پذیرش درمان و قرار گرفتن در مقابل روانکاو، خود فعال است.

ژاک لکان، روانکاو معروف فرانسوی نیز از مفهوم «مفسر» سخن می‌گوید و اشاره او به کسی است که خود تمامی کار درمان را انجام می‌دهد. به گفته لکان خاطره یک فرایند منفعل نیست، هرچند که گاهی می‌توان از خاطره غیرارادی صحبت کرد، ولی آنچه که می‌باید برای درمان خاطره زخمی انجام داد  چیرگی بر آن است در مقابل اجبار و تکرار.

نوشتن مدام اسماعیلیون و پی گیری اش درباره دادخواهی، فرایند فعال درمان زخمی جمعی را به ما خاطر نشان می کند . بدیهی است که او شدیدا افسرده باشد مگرهمه ما که عزیزانمان را از دست داده ایم با مغاک بی معنا و پوچ و ظلمانی زمان و ثانیه هایی که نامشان زندگی است مواجه نشده ایم؟

ما به طور معمول،‌ مفهوم سوگ را در معنای منفی آن به کار می‌بریم. سوگ برای ما عبارت از رنج و دردی است که با از دست دادن یکی از دوستان یا نزدیکان خود، ‌دچار آن می‌شویم. ولی فراموش نباید کرد که سوگ فقط  درد کشیدن نیست. سوگ از دیدگاه فروید، عمل‌ پذیرش از دست رفتن یک فرد است؛ یعنی عمل جدا کردن تدریجی خود از موضوع از دست رفته و سپس دوباره گنجاندن آن به عنوان موضوعی است که فروید در اینجا از کلمه Versunung استفاده می‌کند که یک معنای دینی تلویحی نیز دارد و بکار بردن آن از سوی فرد غیردینی چون فروید عجیب است و بی‌شک از تعلیم و تربیت یهودی او ریشه می‌گیرد.

 بنابراین از نظر فروید سوگ، آشتی با فقدان عزیزاز دست رفته است که به صورت موضوعی درونی مطرح می‌شود. پس در حقیقت، عزا خود نوعی آشتی با از دست رفتگی  و فقدان است  درونی کردن فقدان تا حدودی به التیام کمک می کند.

از سویی دیگر اسماعیلیون در نوشته هایش به دنبال انتقام نیست چون به خوبی می داند که انتقام، تداوم فرهنگ مرگ طلبی است. دنباله ای بر غریزه مرگ است. مانند عزاداری وسط میدان جنگ است. کنش نوشتن او تداوم بازسازی خاطره و متصل ساختن آن به تاریخ معاصر ایران بویژه تاریخ مغلوبان چهل سال استبداد و حذف است.

در زبان های انگلیسی،‌ آلمانی و فرانسوی کلمه تاریخ برای بازگو کردن دو پدیده استفاده می‌شود: از سویی تاریخ عبارت است از آنچه که اتفاق می‌افتد، یعنی تسلسل اتفاقات و از سوی دیگر، تاریخ به معنای گفتار در مورد این اتفاقات است. دلیل وجود همان کلمه برای بازگو کردن دو پدیده در زبان‌های اروپایی به منزله ضعف زبانی نیست، بلکه به عکس نشان از همانندی موجود در این دو معنی از تاریخ است، در اینجا منظور از تاریخ هم تاریخ‌سازی است و هم تاریخ‌ نگاری .

 در زبان فارسی فقدان بستر فلسفی  تامل بر تاریخ تا حدودی به نگرش آرشیوی – پوزیتیویستی ما ایرانیان به تاریخ برمی گردد که گویی مثل کتاب های درسی تاریخ مطابق میل حاکمان سلسله وقایعی است که در نهایت به موفقیت و رستگاری حکومت فعلی منجر شده است. در حالیکه ما فاقد تاریخ نگاری انتقادی هستیم که اتفاقا  به ادامه تاریخ کمک می‌کند.

 کسی که تاریخ را می‌نویسد، خود متعلق به موضوع علمی است که با آن سروکار دارد. اسماعیلیون ، صرفا به عنوان یک موضوع ادبی  با ادبیات خود روبرو نیست، او در عین حال  تاریخ‌ نگار نیز هست، تاریخ نگاری که در درون تاریخ قرار گرفته است. به همین دلیل داشتن یک عملکرد انتقادی برای او کار مشکلی است. زیرا او هر بار می‌بایستی با بیرون گذاشتن خود از موضوع کار خویش از تاریخ فاصله بگیرد. از سویی به ادبیات وفادار باشد، از طرفی با سوگ و فقدان حاصل از، از دست دادن عزیزانش کنار بیاید و از سویی دیگر نوشته هایش را به تاریخ نویسی انتقادی که همانا برملا ساختن تنش های لحظات معاصر است متصل کند.

اسماعیلیون به مثابه تاریخ‌ نگاری است، که خاطره نگاشتن اش مستلزم کمی فاصله گرفتن از تاریخ است. و در عین حال تاریخ نگار واقعه ای است که او را به خاطره جمعی خشونت و حذف عواطف و داشته هایمان پیوند می زند. از این منظر او در موقعیت خطیری قرار گرفته که به تعبیر نیچه و بی اغراق زیستن در دامنه آتشفشان با گدازه های مهیب روزگار تلخ و مصیبت زده ماست.