برق شادی می درخشد و اشک شوق برچشمان حلقه می زند و طفل بر دامان مهرپرور مادرجای می گیرد تا برای بار نخست که در این دنیای شگفتی چشم گشوده از چشمه شیر منیر که برای او مقرر شده بنوشد. وجودها به هم می آمیزد و قلب مادرمی تپد و امواجی از احساس در وجودش اوج می گیرد و همه هستی به نیستی می گراید و عالم دریای پرمهرو محبت مادرمی شود.
ساعت ها و روزها وماه ها می گذرد دست نوازشگر مادر گرمی به صورت طفل می بخشد و زمزمه محبتش درس عشق و شمع وجودش در راه مهر فرزند می سوزد. چه شبها که بر بستر طفل بیدار و چه روزها که از فکرش در افکار. از تبسمش خندان و از گریه اش پریشان احوال. آن گاه که کودک بر بستر کسالت افتد فغان ازجانش بلند شود و روانش از تن جدائی جوید. سالها می گذرد طفل ضعیف جوانی رشید می شود، به جامه علم آراسته و به حلیه ادب پیراسته. ذکر هر مجلس و شمع هر محفل دیدارش برچشمان مادر روشنی بخش و حرکاتش غرور آفرین و تحسین برانگیز.
در این هنگام مرغوای جغد جنگ به گوش می رسد و بوم وحشت بر هر خانه ای می نشیند چشم مادر تیره می شود و تار و پودش به لرزه در می آید. وجودش با اندوه می آمیزد و بارغم بر چهره اش می ریزد وعرق سرد بر جبینش می نشیند.
در آنجا که گیاه سبز در دشت می روئید و بنفشه بر طرف جویبار و شقایق سرخ در میان سبزه زار، در آنجا که مرغ سحری فضا را به آوای ملکوتی می آمیخت، در آنجا که نسیم برگ درختان سبز را به اهتزاز درمی آورد و بزم طبیعت گسترده بود ، ناگهان غرش توپ های سنگین و تانکهای چون کوههای آهنین فضا را در برمی گیرد . بهشت سبزه زار به دوزخ آتش و خون تبدیل می شود. بنفشه در زیر چرخهای تانک ها پاره پاره می شود و نوای بلبل خاموش. جوان برنا به خاک و خون می غلتد و از درد و رنج می نالد و از رنج می خروشد و دور از یاران جانی جان به جان آفرین می دهد و چشم از جهان فرو می بندد.
وای بر توای مادر که جگر گوشه ترا از کنارت جدا کردند. وای بر تو ای مادر که گل نورسته زندگانیت را به دست فنا سپردند. وای بر تو ای مادر که ثمره یک عمر رنج و زحمتت را بر باد دادند. وای بر تو ای مادر که قلب نازنین فرزندت را که از الیاف چون ابریشم بافته شده هدف گلوله های آهنین ساختند. وای بر تو ای مادر که اشعه های امید را در قلبت تاریک نمودند.
از دیدگان اشک چون سیل فرو ریز دست حسرت بر سینه زن از دل فغان برکش و خاک بر سرریز که دیگر او را نخواهی دید. دیگر با تو نخواهد گفت و در شامگاه زندگانی که برف پیری بر سرت خواهد نشست و قامتی خمیده خواهی داشت کیست که دستت گیرد و بر دردت مرهمی باشد.
پس شما ای مادران همتی که خوی درندگی را از جهان براندازید. شما ای مادران همتی که سرای عداوت و دشمنی را خراب کنید. شما ای مادران همتی که بنای محبت و وداد را بنیان ریزید. شما ای مادران همتی که خلق و خوی انسانی را با شیر کودکانتان بیامیزید. شما ای مادران همتی که در کانون خانواده درس محبت و یگانگی به فرزندانتان بیاموزید. شما ای مادران همتی که قلب های فرزندانتان از رنگ تعصبات بزدائید. شما ای مادران همتی که فرزندانتان را درس تعاون و تعاضد در خانواده بیاموزید. شما ای مادران همتی که فرزندان را به اداب رحمانی تربیت کنید و شما ای مادران به کودکان خود آوای جانفزای صلح را هر صبح و هر شب زمزمه کنید. شما ای مادران خاموش منشینید آوای خود را بلند کنید، به فغان آئید و فریاد زنید که “ای دانایان امم سراپرده یگانگی بلند شد یکدیگر را به چشم بیگانگی نبینید” خوی درندگی را فراموش کیند و اخلاق انسانی جوئید سلاح جنگ را منهدم سازید و به اصلاح عالم پردازید. به تلاش اندک قانع نشوید همتی کنید که در کسب علم و فضل و فرهنگ و کمال در صف مردان قرار گیرید تا در آن مقام به عالم و عالمیان نشان دهید که ضرورت علم و دانش شقاوت قلب و خشونت نیست بلکه علم و دانش و مهر و سازش را چون شیر و شکر می توان بهم آمیخت . وقت تنگ است وقت تنگ است و عقاب جنگ دگر باره سایه ای مخوف بر عالم و عالمیان افکنده وهر لحظه تمدن بشری را به فنا تهدید می کند تا فرصت باقی است اهل عالم را کلاً به صلح عمومی و وحدت عالم انسانی بخوانید.