نکته ها ۴۹

مرگ فجیع جورج فلوید به دست یک پلیس خشن و نابخرد آمریکائی، موجی ازاعتراضات درشهرهای مختلف آمریکا وسایرکشورها به راه انداخت.

این هفته نیزسیاه پوست دیگری به نام ریشارد بروکس به ضرب گلوله پلیس آمریکا کشته شد وباردیگربه نا آرامی ها دامن زد.

نوشته سالها قبل خودم را که بازگوکننده خشم من به تبیعض نژادیست و البته به سیاق خودم، طنز، به روان سیاهپوستان بی گناهی که به خاطر تبعیض نژادی جان باخته اند تقدیم می کنم.

آداب برده داری!

کتاب “آداب برده داری” که هنوز نه نوشته شده وبه قول معروف نه به داراست ونه به بار، بسیارمعروف شده! حاوی خاطرات یکی از برده داران مشهوراست، روشن می کند که برده داری، چندان کار ساده و سودبخشی هم نبوده است. برده داری که بیش از چهارهزار برده جوان و عمری تجربه در این حرفه داشته در خاطراتش می نویسد:

مردم این دوره و زمانه (ماهارو میگه!) تصور می کنند، ما برده داران قدیم نیز مثل  کسانی که ازراه واسطه گری فروش نفت و اسلحه و مواد مخدر، میلیاردر شده اند، از راه خرید و فروش برده، ثروتمند می شدیم و پولمان از پارو بالا می رفت.

امروزی ها خبرندارند که ما فلک زده ها از دست این برده های زبان نفهم، لوس و بی تربیت چه عذابی می کشیم، چه مخارجی را متحمل می شویم و چه وقت گران بهایی را تلف می کنیم.

او می نویسد: شاید کسی باورش نشود که من در سال فقط ده هزار دینار طلا پول شلاق می دهم  (بمیرم الهی براش،  با قیمت امروزطلا لابد صد میلیونی می شده ؟!)

شب هایی را که ما در تاریکی مطلق به شهرها و دهات حمله می کنیم، عرق می ریزیم، فحش می خوریم و با خون دل دویست سیصد نفر را اسیر می کنیم، کسی دلش به حال ما نمی سوزد! اما به محض اینکه ده تا از برده ها را فروختیم و صنار سه شاهی کاسبی کردیم، چشم همه چپ می شود.

بگذارید برایتان تعریف کنم که ماه پیش، خود من که مثلا رئیس گروه هستم و از همه قلدرتر، از دست یک برده لاغر و مردنی چه کشیدم:

شهرکی را که برای برده گرفتن انتخاب کرده بودیم قبلا شناسایی نموده و همه راه های گریز را نگهبان گذاشته ومسدود کرده بودیم.

می دانید که بسیاری از مردم، متأسفانه قدرت درک این نکته را ندارند که برده حاکم وقت بودن و نان راحت خوردن، بهتر از مثلا آزادی است که دارند. به همین دلیل، در اولین فرصتی که پیدا کنند، می گریزند.

بگذریم، حدودا ساعت سه بعد از نیمه شب بود که به آبادی مورد نظر رسیدیم. ما معمولا چنین ساعاتی را انتخاب می کنیم که مردم استراحت کافی کرده باشند و وقتی از خواب بیدارشان می کنیم؛ قبراق و سرحال، آماده ساعت ها دویدن باشند! در اولین خانه ای را که زدیم، پسرکی لاغر مردنی در را باز کرد و چشمش که به من با کلاهخود و شمشیروشلاق افتاد، انگارکه جن دیده باشد، به جای تعارف کردن و بفرما زدن! شروع کرد به فرار کردن و فریاد زدن.

هرچه گفتم ساکت، مردم بد خواب می شوند، به خرجش نرفت. خواهش کردم جیغ نزن، همسایه ها می ترسند و خیال می کنند اتفاقی افتاده! گوش نکرد. ناچار گرفتمش زیر شلاق و انداختمش ترک اسب. پسره نفهم، به جای تشکر از این که می خواهم سواره ببرمش، نه پیاده، مچ پای مرا چنان گاز گرفت که هنوز که هنوز است خوب نشده و مرهم می گذارم.

وی درقسمت دیگری از کتابش می نویسد: روزهایی که باید برده ها را داغ و نشان بزنیم که گم و گور و با برده های بی سروپا قاطی پاطی نشوند، کسی نمی بیند که چه زجری می کشیم اما موقع فروش، چشم همه به کیسه پولی است که رد و بدل می شود.

اگر بدانید برده ها موقع داغ زدن چه ننه من غریبمی در می آورند و چه الم شنگه ای بپا می کنند، دلتان به حال ما کباب می شود! چنان جیغ و ویغی می کنند و چنان عربده هایی می کشند که انگار می خواهیم سرشان را ببریم. یکی از این طرف فرار می کند، یکی از آن طرف. این را طناب پیچ می کنی، دیگری می گریزد، توی سر آن می زنی، این یکی عربده می کشد جیغ،  ویغ،  شیون، هوار، داد و فریاد و گریه و زاری. خلاصه هنگامه ای می شود که مسلمان نشنود، کافر نبیند. آدم از زندگی اش بیزار می شود. در چنین روزهایی صدها شلاق می شکند و از بین می رود که من بدبخت باید پول آن را بدهم.

برده دار مشهور نوشته است: ما موقع داغ کردن اسب ها و گاوهایمان کوچکترین مسئله ای نداریم، اسب ها با دلخوری نگاهمان می کنند و حداکثر شیهه ای می کشند و گاوها صدای خاصی ازگلویشان در می آورند که شبیه صدای گاو است، منتها یک کمی دلخراش تر. نوبت به برده ها که می رسد جنجال و هیاهو آغاز می شود. مثلا ناسلامتی اشرف مخلوقات نام دارند و آدم!

هرچه هم به گوششان می خوانیم که جان من، عزیز من، باید افتخارکنید که این داغ را برشانه دارید، این کار به نفع خودتان است، این داغ مشخص می کند که شما برده فلان حاکم قدرتمند هستید و با برده های بی سروپای دیگر اشتباه نمی شوید، به خرجشان نمی رود که نمی رود. فقط گریه می کنند و جیغ می زنند. چه می شود کرد، بی سوادند و تحصیل نکرده، قدرت درک این مسائل و تشخیص خوب و بد را ندارند.

برده دار دلسوخته آهی کشیده ادامه می دهد: تازه همه تصور می کنند که ما شب اسیر می گیریم و صبح می فروشیم و میلیونر می شویم . هیچکس نمی داند از وقتی که یک اسیر به اردوگاه می رسد تا وقتی که قابل مصرف در بازار برده فروش ها ودر حقیقت تبدیل به چند سکه طلای ناقابل می شود، چه مراحلی را باید طی کند و ما چه خون دلی باید بخوریم.

از شستشو و حمام کردنشان بگذریم، فقط بد نیست بدانید وقتی آنها را توی رودخانه می ریزیم که تمیز شوند، خیلی از آنها را آب می برد و درحقیقت سرمایه ما! مفت و مجانی و جلوی چشممان از دستمان می رود. اگر تا روزی که فلومارکت (یعنی خرید و فروش برده دست دوم) یا ترودل مارکت (یعنی خرید و فروش برده دست اول) تشکیل می شود فاصله چندانی نباشد، ناچار برای آنها کلاس های فشرده بیست و چهار ساعته می گذاریم تا آداب خم شدن و به خاک افتادن جلوی ارباب را به آنها بیاموزیم. اما روز فروش و آنوقتی که ما باید از زحماتمان بهره برداری کنیم، به زمین می افتند ، دیگر بلند نمی شوند و خوابشان می برد. بعد هم گریه کنان می گویند ارباب، یک هفته تمام است نخوابیده ایم. بهانه را می بینید؟!

این برده دار نامدار در بخش پایانی کتاب خود تحت عنوان،”بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد” می نویسد: زحمت و خون دل برده داری مال ماست و استفاده اش مال مغازه ها وکارخانه های شمشیرسازی و شلاق درست کنی.

یک هفته قبل از حمله، باید تمام پول شمشیرها، خنجرها و شلاق های مورد نیازمان را بپردازیم وگرنه در سر موعد از وسائل مورد نیاز بی بهره می مانیم. با دست خالی هم که نمی شود رفت و اسیر گرفت. تجربه به ما ثابت کرده است که با خواهش و التماس و من بمیرم و تو بمیری، کسی همراهمان نمی آید و اصولا کدام برده و اسیری دلش به حال برده دار بدبخت می سوزد؟!

هرکسی به فکر خودش است و رحم و مروتی درکار نیست . بنا براین باید ابزار کارمان جور و رو به راه باشد. تازه ای کاش شلاقی را که می ساختند به درد بخور بود، شلاق ها روزبه روز زپرتی تر می شود. دو بار که توی سر یک اسیر می زنی یا دسته اش می شکند یا چرمش پاره می شود. البته هستند استادکارهایی که شلاق اختصاصی می سازند، در اندازه ها و طرح های مختلف، ولی بسیارگران است و مقرون به صرفه نیست. اخیرا یکی از این صنعتگران شلاق هایی ساخته است در رنگ های مختلف و در آگهی هایی که پخش کرده نوشته است: رنگ شلاق هایتان را مطابق رنگ اسیرهایتان انتخاب کنید، خوش حالشان می کند! ولی من فریب این تبلیغات پوچ را نمی خورم، من شلاقی را انتخاب می کنم که ارزانتر و بادوام تر باشد.

این برده داردر پایان با بی حوصله گی نوشته است: چی بگم دیگه، خدا قسمت تان کند مدتی اسیرما باشید و با چشم خود ببینید که وقتی ما با بزرگواری ودست ودلبازی مشغول قیمت گزاری روی آن ها هستیم وبرایشان کلی ارزش قائل می شویم، با چه نفرتی به ما نگاه می کنند!

توی این گرمای ۴۰ درجه، تو دیگه چادرت را بکش پائین و مردها را وسوسه نکن . نکنه خیال کرده ای همین که مجسمه باشی کسی را ازراه بدرنمی کنی؟!

پس این ناهارلعنتی چی شد؟!

الان که بخاطرکرونا بسیاری ازمردم هنوزخانه نشین اند ومشغول پرخوری، دانشمندان یادشان افتاده که دیکتاتورها که همیشه یک گل وگوشه ای مخفی هستند وگاهی پیدایشان می شود و دستوری می دهند وسخنرانی می کنند ودرحقیقت همیشه درقرنطینه هستند، شام وناهار چه می خورده اند وچه می خورند؟

اگرهیتلررا مثال بزنیم ، تاسال ۲۰۱۳ کسی نمی دانست که ۱۵ دخترجوان وظیفه داشته اند غذای هیلتررا قبلا بچشند بعد هم مدتی صبرکنند واگرطوری نشدند، غذا را ببرند خدمت پیشوا …
میگن هیتلرهم عصبی، گرسنه، بی حوصله، همینطورکه درعکس می بینید منتظرنشسته بوده وپائین را نگاه می کرده ببینه ناهارش را می آورند یا نه؟ ولحطه به لحظه فریاد می زده پس این ناهارمن چی شد؟
محافظین هم جواب می داده اند قربان مونیکا وآلینا خورده اند وخدا را شکرطوری شون نشده ، هنوز۱۳ نفردیگرباید بخورند، کمی تامل بفرمائید.
میگن یه دفعه هم غذا را که گذاشته بودند جلوش گفته بود همینش مونده؟ گفته بودم بچشند نه اینکه همه شوبخورند !

با این توضیحات اگرشما هم مثل ما تقریبا درقرنطینه هستید، عوضش خیالتون راحته که دشمنان خارجی و داخلی خیال مسموم کردنتان را ندارند .

این چه قیافه ایه؟

اسحاق جهانگیری

جهانگیری گفته است  درآمد نفتی ایران از ۱۰۰ میلیارد به ۸ میلیارد دلار رسیده.

نمی خواهم چانه بزنم، ولی این قیافه، بیشتر ازسه، سه ودویست سیصد نشان نمی دهد !

*خانواده جورج فلوید، به صدا وسیما دلداری داد :
تروخدا اینقدربی تابی نکنین !

——————————–

*علم‌الهدی: تا حرم مطهر رضوی باز نشود، مشکلات اقتصادی حل نمی‌شود.
مشکلات خودشو گفته البته !

———————————

قربان ، به اینا میگن صندلی!

دوهفته ای می شود که برای اعتراض به تبعیض نژادی، معترضان درآمریکا دارند مجسمه های کریستف کلمب، کاشف آمریکا را خراب می کنند .

خدا را شکرازاحمدی نژاد مجسمه ای نساخته اند تا کسی نسبت به آن اسائه ادبی بکند. آخراو هم کشورهائی را کشف یا اختراع کرد که بیایند و ازایران حمایت کنند !