فاطمه احمدزادگان

برای دخترم

به جعدِ نامِ تو آی‌دا

سبزه‌ها به تفتِ رودی

بهار از شکمِ چوب

به درخت، آبستن و برگ برگ

آشیانه از نامِ تو بالِ کبوتر گرفت

کبوتر شدم

نوکیانه به شب زدم

و شب که ناشیانه صلیب از جنگ اورشلیم گرفت

که ایستاده‌ای پشتِ نام‌ات

آیدا…

آیدای متعصب

در سینه و کلام گاه

انحنا در نامِ تو اعتصاب دارد می‌کند

وقتی بو می‌کشند کبوتران از استخوان‌ات

ای آبشار! از بلوغ تو گلو کلام می‌خورد

و کبوتران که از کلامِ تو آب،

به پشت از فاصله در بلوغ بیا

که از چه عقل را آبدیده‌تر می‌کنی

که انگار با هفت هزارساله‌ها مالانده‌ای سر به سر

و باز در شب و تنهایی، چلاندی‌ات روح به خورشید

به جعدِ نام تو ققنوس در پر  بریزد صبحی

که صبحِ من از زیر لوار در‌آمدی

پریوش‌هات منقل گرفته

به دورِ آن انگور له می‌روند

قسم به نام‌ات

که دو چشم داری

هر کدام از حفره‌ها در جدالی به لب

بینِ ماندن و رفتن

بادبادکِ تنها مخالف باد می‌رود*

به پرنده‌های توی آسمان‌ات بپیچ

و ماندن چیست؟ 

قوسی از صدا در روده‌های گل

به شکافِ لاروها در شفیره آمدی

دهانت گام ریسه هایی  در هوا تخم دوخته اند

چیست نام‌ات

یک تکه پر لای ماه قامت گرفت

و پیری من از گوشه‌ ی انزوا   بلند

خطوطی برجسته در تاریخ  شد.

*چرچیل

۲

به کناره آمدن از تو

به کناره آمدن  به وسط

و همواره

رگ تصمیم، در اندوه کناره

 که اشکی  است در به کما رفتن در به ندرت

و اکنون چگونه در عدم؟

چگونه در عدم؟

در عدم

جهانی به لب بزنم سیگار

پرنده قیچی کنم به آسمانم 

 فرو بروم

باد بتکانم

 در کوچه ورق بزنم، راه

 بروم

پشت به مناره/ به مقبره

به یقه نازی‌ها

چگونه ..چگونه

چاقو بزنم به گیج‌گاه شهود

که باز

بترکد در هوا گیس هات

چهل گیس خانم!!

چگونه جسمی است هوا

در گیس‌هات

می تپد

لیوان می‌شکاند در به برگشتن

چهل گیس خانم!!

باز کن طره‌هات

که هر طره به جوخه ای  است کبوتری به عق زدن

که هر طره به جوخه ای  است لیلی نفس زنان

زیر هر طره عروسی آمدن به ‌خانه

باز است طره ها به پره های قیچی

باز است طره ها /رها /مها /هها

(دیوانه منم که از همه عالم بریده ام)

بگو چگونه در عدم

گلو ماه  می‌تراشد در بستر دیوانه

که همانا “آشفته از مه دور مهجور”

بگو چگونه اکنون در راه بروم به کناره

به عدم …خانم!

به طلوعی نشستی و ستاره می می‌رانی ؟!

۳

و ما در بین دو بال

که از قوت هوا پاره  شود

پناه آورده ‌ایم به مرگ

که شاخه ‌ی گنگی از حواس را

در پناه

 بالاآورنده در خاک

از شمارشِ قلب

در سکونی از پلاسیدن است

آن زمان که مردی چنگ به ریش می‌ اندازد

پرده‌های اندیشه 

می افتد گیاهی از دهنِ شته ها

و ما فرو می‌ رویم

عق کننده در تسلسل بال‌ها

شبیه بی ‌وزنی روی یک پر

که چشم را به چاقو سجاف می‌کشد

ابَر هول که تمام از پوشش خواب می‌کَند

و ما روح را از انحنا به منفذ بالا

پناه آورنده به منفذ

خانه خراب می‌کند

همانطور که قطره‌ای بلند

از گسیل سنگ

با تراشیدن روح از ولع چکید

و شیئ سفیدی از اندام کام گرفت

از اویی اویی دیگر بلند

و ما که از قوَت هوا پاره شود

۴

این پوست آهو نیست -که با رولتی از کلاف‌ها

ساییده – گردن‌اش به تخته سنگی می‌زند تتو

تاریخ اسکن کلاغ‌ها به صورت‌اش – سرخ

تاریخ اسکن کلاغ‌ها

بعد بپوشیم در کرال سینه

اتانول بپیچانیم به لوحی از سنگ

به وردی از شاخه شب استخاره بیاویزیم

آنجا که ترقه های شکسته در سر

(که شب‌ها در کاسه‌اش سکه‌ای هم نمی‌اندازند)

به تخته سنگی بپوسند

در بشقاب نگاهی به مستمندان

دهان زخم باز کند از زیر چادری پاره

که خیاطان شب بدوزند زوزه‌ای از نقاهت

پاریا

دندان پارگی است بر بدن

دندان قروچه بر در و دیوار می‌کشند

که زبان در پاشویه‌ای از مین

زمین در لباسی به تخمیر نشسته است

این پوست آهو نیست

صورت پاشیده در خمره‌ ی گلو

که ضجه/ابرها می‌کشند

بر تخته سنگ شب

که شستی فرو رفته تا سر در طلوعی

ضجه می ‌زند  به ضجه

شب را پاره کن  به لب

بپیچ و بر زمینی که خورد

آنجا که کودکان زمین خورده

شیشه‌های شعر به دهان می‌خراشند

آنجا که در به لکنت پیام‌ها سئوالی‌ست

و ما را

و ما را

و ما را

نمی‌خواهند چرا؟!

پاکت‌ها

پوسترها

پرسش‌ها

آیا همه شما انسان‌ها به رنده کردن موسیقی

بر تن جویده درختان می‌ریزید؟!

آیا همه شما می ریزید؟!

که انگشت می‌فشارید در ستاره جناغ

به آنجا که تارمویی قوز می‌کند در کلیشه‌ای

که روده‌های آویخته در قندیل سر

نشاندم به چشمان آهوی بی سر.