مجلس آخر در کجا

حالا که حرف مرگ‌ پیش آمد ماسک بزنید، لطفن

بگذارید نفس بکشم

***

مجلس اول

اینجا داس هم رقیب ماه بود رومینا

و بر گردن تو بوسه ای زد ‌دختر تالش

بگذارید نفس بکشم

همین که از خواب بیدارشدی

سراغ کشته ی مرا بگیر 

ما نفس کم‌ آورده ایم

در این شب سیاه آنقدر هوا آلوده است

که از باران هم کاری ساخته نیست

برای بهبود وضع و حال ما.

پا از این‌ جهان بیرون نگذار، لطفن               

*****

مجلس دوم

از دخت جوان من

چیزی بگو

که تصویر صورت خون آلودش 

از خیابان‌های تهران

به تمام شبکه های خبری دنیا‌‌

پرتاب شد

***

مجلس سوم

هر چه از نور چراغ باقی ماند روی گور های ناشناس بزیز 

و به همه بگو 

هنوز یک پدر سوگوار در خیابان ایستاده است

و قصد ندارد به خانه اش برگردد

***              

مجلس چهارم

دار و درخت ها به آسمان رفتند

و دهان زن از حیرت باز ماند در گور

و هیچ کس از تهمت این شب آگاه نبود

حالا موقع آن است که پاره سنگی برداریم 

و به سمت تاریکی پرتاب کنیم

***

مجلس پنجم

از ویرانگری موشک ها و بمب ها بگو

کلنل

به بازماندگان جنگ

بعد از لاپوشانی ها و اقرارها

حالا چرا دل دل می کنید؟

***

مجلس ششم

از شعرهای کوبنده ای بگو

 با دیوارها

شاعر  ربودند

و در بیابان ‌سر به نیست کردند

من هم‌  از دخمه ای بیرون می خزم

صبحانه ام را  کنار سطل زباله می خورم

زن  از گودال تاریک اش بیرون‌ می آید

 من ته سیگارم را درون چاه می اندازم

و سگی با شلیک یک گلوله کشته می شود

چه دل پرخونی داشتی

تو هم‌ می خواستی 

با معشوقه ات فرار کنی

مجلس هفتم

عصب های زنده را عشق است 

وقت داشتی آیا وبلگ ات را به روز کنی؟

مرا هرگز نتوانستند خفه کنند

مادر من هیچ وقت

تو را

از یاد نمی برد

 مجلس هشتم

چه دل روشنی داشتی دختر

وقتی که در روز تشیع جنازه ی پدر

زیر دست و پای چند تنه لش افتادی و مردی

به همین سادگی

من عصبانی نیستم

آنچه واقعیت دارد اما 

تنها مرگ‌است در خیابان ها

مجلس  نهم

مرگ سراغ زن آمد

بعد از حمله ی مزدوران با اسپری فلفل

 به خانه ی خرابه ای

در بیمارستان جان داد

مجلس دهم

آنچه که پاسخی نداشت 

مرگ زندانی بود

در  انفرادی

و بعد از اعترافات اجباری 

مجلس یازدهم

من هم در اتاق بازجویی 

با قاتل ام روبه رو شدم 

با انبوه نگاتیوها

و عکس های خانواده های زندانیان 

اسماعیل

چقدر خوشبخت بودی 

که از مرگ‌ گریختی

فرزند قاتل خویش بودن اما

به نام‌ تو رقم‌ خورد دختر جان

اینجا 

قاتل ها سرگرم کسب و کار خویش اند

و معترضین را می میرانند

و مدام شناسنامه ها را باطل می کنند

***

مجلس دوازدهم

تو چه حالی داشتی

وقتی که قامت بلندت هم

زیر ضربات چاقو ‌خم‌ نشد

آیا فرصت یاقتی 

قاتل را بالای سر پروانه ببیند؟

***

مجلس سیزدهم

ای چاقو چاقو چاقوی لعنتی

مرگ‌ کارون جلوی چشم من اتفاق افتاد 

حالا چه بگویم 

که بیش از این آزارتان‌ ندهم

***

مجلس چهاردهم

اعدام باکره ی هفده ساله را انکار نمی کنند

بعد از گفتن نه

***

مجلس پانزدهم

سلاخی قزل آلا در راسته ی قصابان.

***

۱

اینجا 

هوا دیگر برای نفس کشیدن نیست

ای شعر 

ای رفیق راه

اینجا 

هیچ‌کس به آرامش نمی رسد 

فقط خبر مرگ است که دست به دست می شود

بگذارید نفس بکشم

بوی مرگ

همه جا را فرا گرفته است

بگذارید نفس بکشم

اینجا دیگر

هوایی 

برای نفس کشیدن نیست، دختر جان

حالا دست در دست خودم

میان گورهای ناشناس قدم‌ می زنم

و استخوان هایی را 

که از خاک بیرون افتاده اند

دوباره زیر زمین بر می گردانم،

همین

حالا بگذارید نفس بکشم

۲

در کوچه های دنیا

جلیقه های انفجاری را به تن شان می کنند

 و با خودشان حمل می کنند 

در رستورانی در پاریس و در فرودگاهی در استانبول

 در دخمه ای در موصل و  پشت یک میز مذاکره در ژنو

 و به نام خلیفه ی وقت منفجر می کنند 

هوش جندانی برای یک قتل لازم نیست 

به راحتی گلوی برادر مرا پاره می کنند

 و قلب همسایه ی مرا سوراخ ..

کسی به تخم اش نیست

 که آیه های مرگ بخواند بیخ گوش دنیا

نگاه کن

رحم خاورمیانه را از هم می درند

و ناقص الخلقه ها را بیرون می کشند

و لشگریان حشری را بسیج می کنند در عراق و شام 

ما از سرما و بیم انقراض دور آتش نشسته ایم 

و به زنان ایزدی  فکر می کنیم.

 تو چه می گویی از مسیح پرنده و این مدعی مسلمانی  

تو چه می گویی از عرب و بنی اسرائیل

 پیامبران بی حاشیه همه دور یک سفره نشسته اند 

و دعا می خوانند

و ادعا می کنند 

بمب اتم اصلن از شمشیر هراس انگیزتر نیست

 که راست می کنند

طالبان تو حریص اند و

 به آدمیان، جانوران و گل ها رحم نمی کنند

ارواح پدران ما 

برای ساکنان زمین پیغامی آورده اند:

شما که یکدیگر را می خورید در اورشلیم و بغداد و دمشق 

و در کمپ های آوارگان

برای یک توفان دیگر آماده باشید

 من اما کارم شعر است 

و معبد من اینجاست کنار عطر و بوی زن محبوبم 

که مرا محو جهان می کند 

و هنگامی که رقصی دایره وار می زنم 

به همه مشکوکم

 به ترورها 

 و بوسه ی ناشیانه هنگام خداحافظی  

به انفجارها و تل جمجمه ها 

به دارها و پاهای آویزان  

چه کسی می گوید جنگ جهانی ما شروع نشده ، شده 

تن  زنان را حراج می کنند جایی میان  بهشت و دوزخ  

و من به جسدهای سلاخی شده  نگاه می کنم 

در کوچه های دنیا جایی میان خدا و شیطان 

و به زمین یائسه نگاه می کنم 

که یک دیو زشت روی

 با سطل سطل اسید

 صورت زیبایش را به آتش می کشد.

۳

اینجا آخر دنیاست،انگار

اتفاق ها همه مثل یک خواب کوتاه ساده اند

 و مثل این  من که خودش را برای زن آماده می کند 

کنار اتوبان و میان شمشادها.

می پرد توی آب و کوسه ها را در آغوش می گیرد

 وآلودگی منتشر می شود در رگ هایش. 

اینجا وسط بزرگراه یک موشک افتاد 

و ترکش های مشکوک اش به سمت شمشادها پرتاب شد

آنجا که خیال می کردیم محل امنی هستند 

و رفتگران خیلی تلاش می کردند زیرپای درختان را جارو کنند.

این زن کنار اتوبان راه می رود با دقت به خودروها نگاه می کند 

و مستقیم می آید به سمت نگاه من.

این زن آن جا بوده، این زن همیشه آن‌جا بوده ،حواس ات هست؟

در برابرمرگ مضحک است ازمشتی خاطره بگویم

 از یک فاحشه که نقش معشوقه را بازی می کند 

و همه ی اتفاق ها بعد از این به مشتی آشغال تبدیل می شوند 

میان نعش ها و پاره سنگ ها.

بعد از این کسی از لو رفتن سپیده نمی گوید کنار ابرهای سیاه 

و از صدا افتادن پرنده ها کنار اطلسی های بیمار.

حالا نوبت آتش بازی است وسطِ اتوبان.

موهای سیاهش را روی شیشه ی خودرو ی من می ریزد زن

و حواسش به یک سیب گاز زده هست 

و یک دسته گل سرخ وعشق بازی زیر چراغ برق 

و لنگ های بازش را به ماه نشان می دهد.

البته این به چیزی بیشتر از یک تجربه شبیه است. 

اینجا وسط خیابان یک مرد کنار یک نامرد افتاد.

در آخرین روز اسفند می خواستم روی رفتن سرما حساب کنم 

تک سرفه ای ناگهان از خواب بیدارمان می کند.

در باره ی زنی که خودکشی کرد چیز زیادی نمی دانم.

جنگل غمگین از شهر من بسیار دور بود 

و رود نفهمیدم به  او چه گفت که کودک اش را درآب رها کرد

.من تورا می خواستم و بی سر و صدا تا لب هایت آمده بودم.

تو ترس خورده بودی پژمرده بودی چشم هایت را از دست داده بودی 

و زیبایی اندام ات را در موسم شمشادها.

به آلوده گی ات فکر می کنم که از لبانت به دهان من رسید 

و به روده ام و به تخمهایم.

اینجا وسط اتوبان جسد تنهایی افتاد.

برای گناهی که نکرده ام پشت چراغ قرمز مانده ام 

و چند رد پا تا آسمان ادامه دارد.

به اندام من نگاهی می اندازد زن 

وقتی که دردهان اش و تن اش نقب می‌زنم.

من زیاد انتظار نکشیدم زنی با چشم های سبز را روی زمین خواباندم 

و با سه گلوله از پا در آوردم.

طلب بوسه ناتمام می ماند و بوی نرگسی ها.

این هوای آلوده روی پوستم می دود و خاکسترم می کند.

تن من در تن تو می خزد .صدای باران می آید

 و این ادرار تمامی ندارد.

سوراخی کنار در می افتد وسوراخ دیگری کنار دیوار. 

اینجا وسط جاده یک جلیقه ی انفجاری افتاد 

و یک نوجوان سیزده ساله نام خدا را صدا  زد.

 پاره سنگی به پای من می خورد  

و بی هیچ حرفی بغض آینه می شکند.

زن خودش را جمع می کند 

و زخم های تن اش را پاک می کند.

من عاشق یک دختر مو بلند بودم 

و تمام عمرم را صرف تعریف زیبایی اش کردم. 

من این همه را خواب دیده بودم 

-به کسی نگویید.

حالا به خودم می پیچم و از نمی دانم دارم چه غلطی می کنم.

وقتی آدم شدم دیدم حوای من درکوچه باغ ها دنبال شاپرکی می دود 

و مار خوش خط و خالی مرا فریب می دهد.

سهم من تماس با این شب تیره بود

 که همه چیز را در خود پنهان می کند 

برق نگاه ها و رعشه ی اندام ها

من و این زن روی علف ها دراز می کشیم 

و خواب بهشت عدن می بینیم 

(من هنوز افسرده ام  آنقدر تماشایت می کنم که هلاک می شوم.

هیچ کاری با درخت سیب ندارم .

دست می زنم به شکم تو و به کمرگاه ات 

و پشت شمشاد ها پنهان می کنم جای پایم را.

من تو را می خواستم تن به جا مانده ای کنار اشیاء ساده 

وای کاش را حذف می کنم از این متن.

 پیش از آن که کسی بویی ببرد. 

می خواستم بگویم حریص بودم من برای جماع ابدی. )

اینجا وسط میدان 

هزارمین مین میان خرت و پرت ها منفجرشد

سربازها کنار اتوبان در پناه شمشادها خوابیده بودند 

و من یک تنه می خواستم تکلیف شب را روشن کنم. 

عاشق آن بودی که پشت شمشادها 

با مردان غریبه بخوابی 

و باران روی تن ات ببارد 

و صدای یک آهنگ قدیمی را از رادیوی خودروی من بشنوی

.عاشق آن بودی که صدای ناله ی مرا بشنوی

 و غریبه گی نکنی.

حرف های زیادی درباره ی یک تفنگ نمی زنم

 که توی باغچه پنهان کرده ام.

بدن زن را گاز می زنم و می خورم. 

اینجا آخر خط است ومن حاشیه ای می نویسم پهلوی دل ات.

تا اعتراف می کنم تاریکی از در وارد می شود 

و دست می کشد به تن من و پس می زند اندام پژمرده ی تو را 

و شرح این خواب را تا آخرین تپش قلب ات ادامه می دهد.

 پیرزن قابله جنین ناقص الخلقه ای را از رحم زن بیرون می کشد 

و به آب می دهد .

توضیح بیشتری لازم نیست.

به عقب برمی گردم می بینم زن به موهای بلندش چنگ می زند 

و دور می شود

 و من به روی خودم نمی آورم 

که توفانی به پا شده است پشت شمشادها.