تازه راهم به پاریس باز شده بود. از نزدیک با مکی، زاهد، مشکین‌قلم و یلفانی و اندکی بعد قاسمی و دانشورها، جاودان و عاقبت بهادری آشنایی بهم زده بودم. سبب ساز اینها هم پیش از همه، «کتاب نمایش» و بعد فستیوال تازه پا گرفته‌ی پاریس بود. اما الان هیچ یادم نمی‌آید که چطوری با شکوه آشنایی بهم زدم. می‌دانم که آن روزها سماجت و پیگیری من برای گفتگو با تاترورزان به حدی بود که راهی برای آشنایی بیابم. ولی حالا در گذر زمان سبب ساز آشنایی را به یاد ندارم. به هر صورت شکوه را خوب نمی‌شناختم. حتی نمی‌دانستم که زمانی همسر عباس نعلبندیان بوده است. تازه خود نعلبندیان را هم بیشتر از خواندن چند نمایشنامه‌اش، آنهم اواخر دهه ۵۰، نمی‌شناختم. چندباری هم به «کارگاه نمایش» رفته بودم، اما با شکوه نخستین بار، از راه صحنه، در آلمان آشنا شدم. شنیده بودم که کارگاه نمایش بوده و همین برای یک گفتگو کافی بود. پس به سویش شتافتم.

شکوه نجم آبادی

دوبار مهمان شکوه بودم. بار نخست تنها و بار دوم به همراه دو تن دیگر. آنها را آنجا مثل بار کامیون خالی کردم و خودم رفتم خانه‌ی مکی. همین سبب شد که گله‌مند پای تلفن بپرسد که چرا من آنجا نماندم. بار نخست که پیش او شب را سپری کردم، فرصت خوبی پیش آمد که سر صحبت را باز کنم و مصاحبه‌ا‌ی برای کتاب نمایش ترتیب دهم.

از محتوا و نحوه‌ی گفتگو که بگذریم، شکوه زن غمگین، بی‌حوصله،  دلخور و اندکی عصبانی و اگر فرصتی دست می‌داد، بد دهن بود. از روزگار، بخصوص از دوستان دیروز نعلبندیان، دلگیر و گله مند. علت خودکشی نعلبندیان را تنهایی و بی‌پناهی او می‌دانست. از همین رو بسیاری را نفرین و ناسزا نثار می‌کرد. من که از ماجرا سخت بی‌خبر بودم و در زمان شاه هم فقط یک تماشاگر ساده‌ی کارگاه نمایش و تاتر چهارسو بودم، برایم قضاوت در این باره دشوار بود. از ناسزاها و نفرین‌های شکوه که بگذریم، او را انسانی صادق، زخمی و غمگین دیدم. از همان لحظه ‌ی نخست برخورد صمیمی با من داشت و این را در آن زمان سخت غنیمت شمردم. خانه‌ اش برای من نسبتا دور بود و یافتنس راحت نبود.

خانه‌ی شکوه نُقلی و بسیار زیبا در کنار رود سن قرار داشت. با چشم‌اندازی واقعن دلنشین. یادم هست اولین حس من در آنجا حسادتم به خانه‌ ی شکوه بود. پاریس برایم واقعن شهرعشق و عاطفه بود و هست، اما چنین خانه ‌ای با چنین چشم‌اندازی شاعرانه مرا به وجد آورده بود. شاید زیباترین خاطره از دیدار دوستان تاتری را در آن سالها در خانه‌ی شکوه تجربه کردم.

عاقبت، پس از مدتی، صحبت کشید به تاتر و فعالیت‌های او. چندان راغب به حرف زدن نبود. بیشتر بی‌حوصله بود. اما سر صحبت باز شد و دل او هم همچنین:

– می‌دونی … نعلبندیان رو اینها تنها گذاشتن … هیج جا نداشت، … تنها و بی‌کس … چکار باید می‌کرد؟!

از کارگاه نمایش بگید … فلانی هم با شما بود، نه؟

– اون … اون فلان فلان شده …

چشمهای من گرد می‌شد و غافل از همه چیز، پرسش‌هایم چندبرابر. باید موضوع را عوض می‌کردم:

چه خونه خوبی دارین خانم نجم‌آبادی! واقعن شانس آوردین.

– آره، شانس آوردم … کمکم کردن!

با سینما و تاتر فرانسه چقدر همراه و همکار هستی؟

– هر از گاهی نقش کوچیکی پیدا میشه …

شکوه وضع مالی چندان خوبی نداشت. اما واقف به توانایی‌های مالی خود بود. از همین رو زنی بود قانع. چندان دلش خوش نبود و انگیزه برای خوش بودن هم نداشت. مثل آدمی بود که همه‌ ی امیدهایش را در سبد گذر زمان گذاشته باشه. ارابه‌ ای که سرعت و فرمانش ازدست‌ش رها بود. یک نوع افسرد‌گی زودرس. وقتی من به دیدارش شتافتم، گمانم زنی شصت ساله بود. شکوه آن سالها بسان شخصت اصلی نمایشنامه «رُز خال‌کوبی‌شده» تنسی ویلیامز می‌نمود. انگار هنوز رخت سیاه مرگ همسرش را به تن داشت.

قرارمان شد مصاحبه که از نوار پیاده و تایپ شد با پست برایش بفرستم و بعد از خواندن و تصحیح و صدور مجوز انتشار، در کتاب نمایش چاپش کنیم. اما کار تا به امروز به طول انجامید. چرایی‌ اش بماند به وقت دیگر.

می‌دانم این گفتگو معایب بسیاری دارد. نقص آن بیش از همه متوجه مصاحبه‌گر است. اول اینکه بدون دانش کافی از زندگی شکوه بدین کار دست زده بودم، دوم اینکه در گفتگو سخت متاثر از کتاب تازه به چاپ رسیده‌ ی مصطفى اسکویی بودم. همین سبب شده بود که پرسش‌ها خیلی زود چالشی شود و از مباحث بسیار مهم ‌تر غافل شوم. به هر حال هرچه هست، یادگار و نشانه‌ی حال و هوا و توانایی آن روز ماست. با یاد شکوه آن را در اینجا منعکس می‌کنم.

شاید بتوانم به زود با تنظیم زندگی‌نامه‌ ی هنری وی ، جبران نقصان این گفتگو را کنم.

مصاحبه با شکوه نجم‌آبادی (۱)

خانم نجم آبادی در ابتدا از خودتان و کارهایتان در ایران بگویید، درچه نمایش هایی بازی کردید؟

من در تمام زندگیم کار تاتر کردم.

کار تاتر را کجا و چگونه شروع کردید و با چه کسانی؟

من کار تاتر را با “هنرکده آناهیتا” با مهین و مصطفی اسکویی آغاز کردم. بعد با حمید سمندریان و تعداد دیگری از کارگردانان تا آربی آوانسیان ادامه دادم.

با اسکویی ها چه نمایش هایی اجرا کردید؟

با اسکویی‌ها در یازده نمایش در یک سال بازی کردم. یعنی ماهی یک نمایش در تلویزیون و در سه نمایش صحنه‌ای که در ایران به روی صحنه رفت، در نقش‌هایی ظاهر شدم.

اسکویی‌ها در یک دوره با هم کار کردند. شما هم در این دوره با آنها بودید. نمایش هایی که در این دوران به روی صحنه می‌رفتند، چه ویژگی هایی داشتند، آیا خاطره خاصی از آن دوران، یعنی ازشروع به کار در هنرکده آناهیتا دارید و اصولا در آن زمان سیستم تدریس درهنرکده آناهیتا چگونه بود؟

من همزمان با شرکت در کلاس‌های آناهیتا با اسکویی ها، تمرین تاتر را هم آغاز کردم. یعنی اول سرکلاس می رفتم و بعد تمرین نمایش‌ها. کلاس ها را آن زمان مصطفی اسکویی با متد استانیسلاوسکی اداره می کرد و من بعدها وقتی به فرانسه آمدم و با متخصصین این سبک در فرانسه آشنا شدم، متوجه شدم که ایشان (اسکویی) این سبک رابه خوبی تدریس می کردند. اتودهایی که اسکویی سر کلاس می داد، دقیقا همان‌هایی بود، که اینجا دیدم. همانطور که گفتم بعدها با تاتری‌های فرانسوی که برخورد کردم، متوجه شدم که ایشان (اسکویی) به سیستم استانیسلاوسکی وفادار بودند و کار ایشان برای آن زمان من (درست) بود. البته من بعدتر پیش رفتم و با آدم های جدیدتر و با متدهای دیگر کارکردم.

چه نمایش هایی با اسکویی کار کردید؟

خیلی زیاد بود، چیز زیادd یادم نمd آید.

هر آنچه که به یاد دارید را نام ببرید؟

از «واهه کاچا» از شکسپیر، «اتللو»، «روبهک ها»، «غار سامالانک» که در این نمایش سعیدسلطانپور هم بازی می کرد.

 در نمایش اتللو چه نقشی داشتید؟

من در نقش بیانکا بازی می کردم.

نقش اتللو را چه کسی بازی می کرد؟

اگر اشتباه نکنم آقای بهرام صادقی (۲) این نقش را به عهده داشت.

در نمایش« روبهک‌ها» چه کسانی ایفای نقش می‌کردند؟

مهدی فتحی بود، که همیشه در نمایش های اسکویی حضور داشت.

در دوره ای که شما در آناهیتا بودید آیا محمود دولت آبادی هم حضور داشت؟

محمود دولت آبادی، ناصر رحمانی نژاد، سعید سلطانپور دوره پیش از من بودند و من که آمدم این ها کلاس‌هایشان تمام شده بود.

هم کلاسی های شما در آن دوره چه کسانی بودند؟

من هم کلاسی های زیادی نمی شناسم. چون من یکسره وارد صحنه شدم، تنها کسی که همدوره من بود مهدی فتحی را می توانم نام ببرم ولی من با سلطانپور، دولت آبادی و فتحی در نمایش های مختلف همکاری می کردم.

وقتی اسکویی ها از هم جدا شدند، مصطفی اسکویی یک سری کار کرد. مثلا «رستم و سهراب» و مهین اسکویی هم یک سری مثلا «در اعماق» یا «سه خواهر» شما در کدامیک از این نمایش ها بازی کردید؟

من در هیچکدام از این نمایش ها بازی نکردم. چون من گرفتارتر از آن بودم که بتوانم آنها را دنبال کنم. چون من همیشه روی صحنه بودم. در این زمان من با کارگاه نمایش با آربی آوانسیان کار می کردم. من در آن زمان فقط توانستم «رستم و سهراب» را ببینم. چون ما مرتب خودمان روی صحنه بودیم و هیچ فرصتی نداشتیم. در کار هنری اگر آدم از گروه قبلی اش جدا شود و به گروهی دیگر بپیوندد، برای این که اعضای گروه قبلی را ببیند، اصلا وقت ندارد.

شما از اسکویی ها که جدا شدید مستقیم به کارگاه نمایش راه پیدا کردید؟

نه، من با حمید سمندریان سه چهار سال کار کردم.

چه نمایش هایی با ایشان کار کردید؟

نمایش «طبیب اجباری» کار مولیر با آداپسیون فروغی، «لئوکادیا» و «خمره» از پیر اندلو ، «در بسته» از سارتر با خانم پری صابری. (۳)

از دورنمات چه نمایش هایی کار کردید، آن موقع ها هم سمندریان شیفته دورنمات بود؟

در واقع من آن موقع از کٌروه سمندریان جدا شده و به کارگاه نمایش پیوسته بودم.

کارگاه نمایش همیشه هم به لحاظ سبک کار و هم به لحاظ وابستگی اش به تلویزیون، آن زمان بحث برانگیز بود. شما با چه نمایشی کار خود را با کارگاه نمایش آغاز کردید و اصولا چه خاطراتی از آن دوران دارید؟

من با نمایش نعلبندیان بنام «پژوهشی ژرف و سترکٌ و نو» با آربی آوانسیان آغاز کردم و یک سره تا موقع انقلاب آن جا کار می کردم. یعنی چیزی حدود ده، دوازده سال . به جرئت می توانم بگویم که من بهترین کارهای حرفه ایم را آنجا انجام دادم. یا بهتر بگویم آنجا بود

که من بازیگر حرفه ای شدم.

در چه نمایش هایی در طول این سالها بازی کردید؟

«پژوهشی ژرف و سترگ و نو» از نعلبندیان به کارگردانی آوانسیان، «باغ آلبالو» اثر چخوف، «سندلی را کنار پنجره بکٌذاریم …» از نعلبندیان به کارگردانی خودش، «ناگهان» از نعلبندیان به کارگردانی آوانسیان، «گلدونه خانم» از خلج، «زن یهودی» ، «ترس و نکبت رایش سوم» (۴) از برشت و به کارگردانی بیژن مفید. من مدت پنج سال در نقش «گلدونه خانم» در نمایش آقای خلج بازی می کردم. «پیتر هانکه» (یک قطعه برای گفتن) را با آربی آوانسیان کار کردم که کار خیلی جسورانه ای بود. تماشاچی ایرانی اصلأ تحمل چنین نمایشی را نداشت. ولی ما داشتیم کار می کردیم و به هرحال تجربه های فوق العاده ای برای من بود.

اگر اشتباه نکنم این سالها مقارن بود با آمدن بانو لرتا از شوروی، چه خاطره‌ای از ایشان دارید؟

لرتا فوق العاده بود. او یک آرتیست تمام عیار بود. در واقع کارگاه نمایش لرتا را دوباره به روی صحنه آورد. یا بهتر بگویم لرتا وقتی به ایران بازگشت دو کار خودش انجام داد . یک کار تلویزیونی از ژان آنوی که من در آن بازی کردم و یک کار صحنه ای که در تاتر کسری به روی صحنه رفت، پس از آن دیگر کار نکرد. در واقع پس از آن در یک تنهایی و انزوا فرو رفت . در آن موقع بود که کارگاه نمایش با کوشش آربی آوانسیان و ایرج انور دوباره ایشان را به روی صحنه آوردند. ابتدا با نمایش «دو جلاد» از ایرج انور و بعد «درخلوت خفتگان» از آربی کار کرد. که کار ایشان واقعا فوق العاده و درجه یک بود. ایشان در واقع در استخدام کارگاه نمایش بود و از احترام و ارزش بالایی در کارگاه نمایش برخوردار بود. یعنی وقتی لرتا می آمد همه جلوی پای او بلند می شدیم. به عبارت دیگر همه عاشق او بودند.

اسکویی در کتاب «پژوهشی در تاریخ تاتر ایران» از حضور لرتا در کارگاه نمایش به نوعی انتقاد می کند. او در کتاب خودش معتقد است که حضور لرتا در کارگاه نمایش به نوعی پشت کردن لرتا به باورهایش بوده و با کسانی کار کرده که شایسته مقام لرتا نبوده اند. نظر شما در این مورد چیست؟

به نظر من یک هنرپیشه را نباید در چهار چوب شعارهای سیاسی گذاشت و لرتا هم چون هنر پیشه بود باید به روی صحنه می رفت و روی صحنه هم رفت. آقای اسکویی که این نظر را دارد چرا آن موقع امکان به روی صحنه رفتن لرتا را به او نداد. من به آقای اسکویی از آنجایی که اولین کار تاتر را با او شروع کردم، احترام م یگذارم، ولی عقیده و نظر ایشان را در مورد لرتا اصلا قبول ندارم. ایشان اگر کارگاه نمایش را بد می دانستند (می بایست) قبل از همه لرتا را به روی صحنه دعوت می کردند.

لرتا وقتی از شوروی آمد قبل از مرکٌ همسرش نوشین بود. آن زمان وقتی کسی از شوروی بر می گشت دچار مشکلاتی بود. لرتا چگونه با این فضا جنگید. آیا اطلاعی در این زمینه دارید؟

اصلا، چون من هرگز توی سیاست نبودم. من کاملا بی خبر بودم. لرتا برای ما یک آرتیست بود. از زندکٌی شخصی اش اطلاعی نداشتم.

آیا هرگز از نوشین با او صحتبی نکردید؟ حتما آربی در مورد زندگی نوشین با گروهش صحبت کرده است؟

آربی در مورد نوشین صحبت نمی کرد ولی ما خودمان نوشین و تیاتر نوشین را کاملا می شناختیم. من از بچگی با تاتر نوشین آشنا شدم. یادم می آید که پنج، شش ساله بودم که مادرم مرا به جامعه باربد برای دیدن نمایش می‌برد. شاید من از همانجا و همان زمانها علاقمند به کار تاتر شدم. نوشین برای ما آدم بسیار بزرگی در تاریخ هنر تیاتر بوده و هست. ما به سیاست فکر نمی کردیم برای ما هنر تاتر مهم بود.

و لرتا در این مورد چگونه می اندیشید؟

ببینید جبهه بندی که چپ ها با ما داشتند، ما اصلا نداشتیم. ما آدم ها را به سبب ذهنیت سیاسی نمی شناختیم. بلکه به جهت هنری ما به آنها نزدیک می شدیم. برای ما اینکه نوشین  چپ بود یا راست، مطرح نبود. حضور هنری نوشین برای ما به عنوان این که او یک هنرپیشه بزرگ مطرح بود. ما اصلا آن موقع ها هیچ گونه سئوالی در این زمینه ها در سرمان نمی آمد.

برگردیم به کارگاه نمایش. کارگاه نمایش در نزد روشنفکران چپ سمبل تاتر انحرافی بود. بسیاری می‌گفتند که حرفهای ژیان، خلج، نعلبندیان انحراف افکار جامعه از واقعیت ها است. بخصوص این که آن ها اصرار داشتند نمایش‌هایی چون «آتراکسیون» را به روی صحنه برند. نظر شما در این مورد چیست؟ فکر می کنید نمایش‌های آن دوره کارگاه نمایش چقدر با واقعیات زندگی مردم تطبیق داشت؟

اولا تاتر‌های مختلفی ما در ایران داشتیم. تاتر سنگلج، تاتر آماتور چپ بود که فقط می آمد و شعارهای سیاسی ‌اش را داشت که آنها چیز دیگری را دنبال می کردند. در گروه سعید سلطانپور و آقای یلفانی بودند و کارگاه نمایش بود. اگر مردم تاتر ساده تر و مردمی تری می ‌خواستند، می رفتند تاتر سنگلج و آنجا بازی ها و کارهای انتظامی، نصیریان و… را نگاه می کردند. بهر حال همه چیز در جامعه لازم است و جای خودش را دارد. تاتر سیاسی، دانشجویی جای خودش را داشت و کارگاه نمایش هم جای خودش را داشت. تماشاچی ما اول آدم های فرنگ رفته بودند و بعدأ دانشجویان و روشنفکران هم اضافه شدند. من در آن زمان ها از دانشجویان آناهیتا می شنیدم که آقای اسکویی همیشه اسم من را می برده و می گفته شکوه نجم آبادی هنرجوی آناهیتا بوده. اگر کارگاه نمایش جای منحطی بود، هیچ وقت آقای اسکویی حتی آن زمان هم اسم مرا نمی برد. ما در کارگاه نمایش هیچ تعصبی نداشتیم ولی گروههای چپ و جنبش چپ که تاتر را ابزاری برای مبارزه اش می دانست و جای خودش را داشت، این گونه تعصب را داشتند.

شما تا زمانی که ایران را ترک کنید با کارگاه نمایش کار می کردید؟

نه، کارگاه نمایش در زمان انقلاب تعطیل شد. من از اولش آمدم بیرون . اول انقلاب با ناصر رحمانی نژاد نمایشنامه «کله گردها، و کله تیزها» را کار کردم. بعد از چهار پنج سال با رضا قاسمی تاتر«ماهان کوشیار» را کار کردم که در واقع ضد جمهوری اسلامی بود. این نمایش را در تاتر چهارسو اجرا کردیم که خیلی هم تماشاچی داشت. این تنها کاری بود که من کردم و دیگر کار نکردم تا اینکه از ایران خارج شدم.

همانطور که گفتید شما با کارگردان‌های زیادی کار کردید. از میان این کارگردانها کدامیک به لحاظ سبک کار، برایتان جالب تر بود؟

مسلما آربی آوانسیان.

چرا؟

برای اینکه او با تاتر امروز سر و کار داشت. او در رئالیسم و ناتورالیسم تاتر قرن نوزدهم باقی نمانده بود.

اسکویی در کتاب مورد اشاره وقتی به آربی آوانسیان می رسد، می گوید که خیلی عجیبه که تاتر ایران دست کسی افتاده که خودش فارسی بلد نبود. آیا این حرف صحت دارد؟

من نمی فهمم مگر آربی معلم دستور زبان فارسی می خواسته باشه و یا اکابر (می خواسته) درس بده. زبان تاتر با زبان فارسی فرق دارد.

ولی برای تجزیه و تحلیل نمایشنامه فهم زبان فارسی لازم است.

ما برای تجزیه و تحلیل حرف زدنمان را داریم و نکته مهم تر (برای این کار) شعور تاتری لازمه و نه دستور زبان فارسی. شعور تاتری آربی خیلی بالا بود و هست. آربی هنرمندی است که نامش در تاریخ تاتر ایران باقی خواهد ماند. من نکته ای را مشخص کنم. من با این گفته ام باجی به آربی نمی دهم. من به هیچکس باج نداده و نمی دهم. الان آربی دشمن من است. چون من آن موقع- احمقانه – با انقلاب موافق بودم. از آن جا آربی با من کینه داره. این را گفتم تا مشخص شود رابطه من و آربی چگونه است. می خواهم مشخص کنم

که دفاع من از آربی صرفأ دفاع تاتری است . ایراد آربی شاید این بود که از جامعه زیادی جلو بود و همینطور که مثلا وان گوک در زمان خودش فهمیده نمی شد. چون خیلی جلوتر از زمانش بود، آربی هم همینطور زیادی جلو بود. من این را فقط به عنوان مثال بیان کردم.

آربی آن جامعه را شوکه می کرد. کاری که آن موقع آربی انجام داد را تا همین الان تأثیراتش را در کارهای ایرانی می توانیم ببینیم. تصویرسازی در تاتر، طراحی صحنه و…مواردی بود که آربی وارد تاتر ایران کرد. تا قبل از آربی ما اتاقی داشتیم با مخده و قلیان و میز و صندلی و…آدم ها بیایند، لباس بپوشند، باهم حرف بزنند و… آربی حرکت نویی را آغاز کرد و جوانها هم تا امروز این حرکت را دنبال می کنند. هنر کار خودش را می کند. وقتی فرهنگ می آید، کسی یا چیزی نمی تواند جلودارش شود. تاتری را که ما امروز بد یا خوبش را کار می کنیم، از آنجا آمده است. آربی ارزشش در تاتر ایران خیلی بالا است. این نظر شخصی من است.

با توجه به حضور چندین و چند ساله شما در عرصه تاتر ایران، اگر بخواهیم تأثیرگذاران تاتر ایران را نام ببریم، از چه کسانی باید یاد کنیم؟

من زمان نوشین که بچه بودم ولی بهر حال با توجه به شناخت من زمان نوشین شکوفایی تیاتر ایران بوده که مختص زمان خودش بوده و بعد این وسط یک خلا بوجود آمده، یعنی یک رئالیسم بی چون و چرا و عقب مانده بود. تا زمان کارگاه نمایش و شخص آربی آوانسیان.

آربی آوانسیان را من بعد از تاتر نوشین موثر می دانم در تاتر ایران. یعنی دوره نوشین یک دوره بود و دوره آربی آوانسیان نیز یک دوره برای خودش بود. درست مثل انقلاب که زمانی حدود چهل و پنجاه سال لازم است تا یک چیز نو بوجود بیاید. بعد از دوره نوشین که شکوفایی تاتر ایران بود، تاتر آربی آوانسیان یک انقلاب بود. آربی درست همزمان با تاتر جهانی بود. همان موقع که کار آربی به فستیوال‌های جهانی می آمد، ما کاملا می دیدیم که از کارهای دیگران هیچ چیز کم نداشت. من مثلأ وقتی در فستیوال تاتر (کلن/ایرانی) نگاه می کنم، می بینم ما کم داریم. برای ای نکه ما آن امکانات را نداریم، برای اینکه ما آربی آوانسیان را نداریم. یک عده جوان کار می‌کنند و قطعأ تاتر ایران پیش خواهد رفت. اما کاری برای تحول تاتر نخواهند کرد. … (۵)

توضیحات:

۱- این گفتگو را من احتمال سال ۱۹۹۹ یا ۲۰۰۰ با زنده ‌یاد خانم نجم‌آبادی انجام داده‌ام.

۲- ذکر دو نکته در این جا لازم است: نخست اینکه به احتمال زیاد اتللو توسط اسکویی چندین بار و با تیم‌های مختلف بازیگران اجرا شده است. اما در هر صورت بهرام صادقی در نقش اتللو هرگز نبوده، بلکه اسناد به ما می‌گوید که یکبار «پرویز بهرام» و دیگر بار «ادوارد بالاسانیان» این نقش را باز کرده ‌اند. در ضمن در کتاب اسکویی در مقابل نقش «بیانکا» خانم جزنی ذکر شده است و از نام خانم نجم ‌آبادی خبری نیست. این امر هم باز احتمال بالا را تایید می‌کند. یعنی نمایش اتللو چند بار اجرا شده است و هر بار با تیم بازیگری جدیدی. از آنجا که تاریخ اجراهای اتللو توسط اسکویی دقیق ذکر نشده است، ذکر اجرایی که خانم نجم آبادی در آن بوده را دشوار کرده است.

۳- نمایش «در بسته» یا «دوزخ» پیش از آمدن خانم نجم‌ آبادی توسط آقای سمندریان(۱۳۴۱) اجرا شده بود و نه توسط خانم پری صابری. اما ممکن است که این نمایش دوباره توسط خانم صابری هم اجرا شده باشد. یا اینکه وی نمایشنامه را ترجمه و آقای سمندریان

دوباره برای دومین بار با حضور خانم نجمآبادی به روی صحنه برده باشد.

۴- افزوده های داخل پرانتز همه جا از نگارنده (اصغر نصرتی) است.

۵- عکسها از فیسبوک دیگر تاترورزان است که در این اواخر به مناسبت درگذشت شکوه درفیسبوک خویش گذاشته بودند.