شنبه

میان سطر های شعر من اعدامی جوانی ست!

لعنت به مرگ گفتیم‌ و دیدیم‌
در تاریخ معاصر اعدام تو لعبتی بودی
جان تو را به خدا قسم دادیم و
مرگ را در آبان ماه نفرین کردیم
فریاد در باغ زخمی عمیقی زد
ما مرهمی می خواستیم
غم مادران پاییز دیدن ندارد گفتیم و
اشک های مان را به پای تو ریختیم
منتظر ساعت آزادی بودیم
میان نفس های داغ تو اما
گرگ دیده دریده، ببین!
از گندم تا مار
مسیر ناهموار را دشنامی گفتیم
و دیدیم رگ گردن ات پاره شد
و تن ات تسلیم باد شد
حالا خون می ریزد در دامن گل ها
سرها در تکرار نه تکان‌ می خورند در بالا
زوزه ی گرگ و دندان نشان دادن به افق
زمین را نفرین مادران خشک می کند
ای کاش
شب را به بی خبری لالا می گفتیم
و از خواب بیدار نمی شدیم
و خبر مرگت را نمی شنیدیم
و نمی دیدیم انبوه استخوان های ترک خورده
و جمجمه ای که زیر پای دار و درخت افتاده
چفت در را بینداز مادر
عطر و بوی محبوبه های شب
تا سلولهای من جلو می آیند
و میان سطرهای شعر من
صدای ‌اعدامی جوانی به گوش می رسد
که شب را لعنت می کند.

یک شنبه

بگذار برسیم بعدش بد بگو به من
اینجا که مرده از خاک برخاست
صدها صدا از جنگل برخاست
و بعدش جمجمه به دریا پرتاب شد
حالا بگذار برسیم بعدش بد بگو از شکل صورت ها
فکر کن‌
همین یک شب برای ما باقی مانده است
و از تکرار خنجر بگو که شکسته در گلو
فاش می گویم‌ ات‌
از بوسه های مشکوک که طول کشید
و از خواب پریدیم به هوا
بگذار برسیم بعدش بد گو به زمین
که کره ی مزخرفی بود.

دوشنبه

سوز سرما دنیای مرا کبود می کند
تو کجایی که بغلم‌ کنی
اینجا فرصت زندگی به کبوتر نمی دهند چرا؟
استخوان هایم درد می کند
به تو گفتم
صدها درخت در نوبت دار به خاک‌ می افتند
در بی خبری برخی خاک‌ می خورند تا بعد
و قطره های خون من روی زمین می ریزد
تمام اش کنید
نمی خواهد با رگ ها مدارا کنید.
اینجا دهان ها آلوده است به دشنام ها
و ماه پرتابه ای ست به سمت من
و ذهن های آلوده بوی چرک و خون می دهند
اینجا زندان ابد من است
و خراش پیراهن ها بوی مرگ می دهند
کبوتر من در دام کی افتاد؟
تیر خلاص تنها صدای محکمی ست در گلو،
و تن مرا در اختیار می گیرد
نفس های من روی گونه های کی می ریزد؟
نه چیزی نیست‌، چیزی نیست برادر
تو صحیح و سالم بمان برای بعد
سرنخ های احتیاط را بگیر و بیا تا گور ها
مار ها خزیده اند در رگ ها، ببین!
من هنوز به نبودن ات عادت نکرده ام
سپیدی نبوت ات را اما
متوجه چشم های سفید باش
متوجه ی چشم ها
من هیچ وقت با تاریکی اخت نمی شوم
به این وقت عزیز قسم
رویاها در امتداد نگاه افعی بر باد است
طناب دار مرا محکم می کنند محکم تر
لطفن این تن را تاب بیاورید
باز هم اعدامی
اعداد انگار تمامی ندارند
تو کجایی که بغلم‌ کنی
خواب اتفاقن دریایی ست و غرق ام‌ می کند
عقربه های ساعت کند شده اند
و ذهن مرا می خراشند.

سه شنبه

همان‌گونه که گفتم تو بگو
هست شب بعد از اسیری ام
در را پشت سرت ببند
صورت زخمی جهان را بنگر
گر گرفته اسید
همان گونه که در اصفهان یا کابل
و هر کجا که زن
زیرا زیرا زیرا که زیباست
همچنان که رود
همچنان که ابر
همچنان که قزل آلا
چون لب که بوسیده است هستی
و برقص با غزل
خواب دیده است من
هیبت جنگ را
و جان به در برده جوان به جهان
همجون الماس که به موزه
حالا همان گونه که گفتم بگو
و دست مرا گردن بگیر
و پنجره ها را باز کن
ما از این کره ی خاکی
قسر در رفته ایم
به کهکشانی دیگر
همان‌گونه که گفتم تو بگو
در آخرین ساعت این دنیا
در خون غروب تن شستیم
تا بعد…

چهارشنبه

“یک‌هنرپیشه ی مرد تغییر جنسیت داد
تکذیب می کنند
یک‌جوان معترض اعدام‌ می شود
تکذیب نمی کنند.
پیرمرد همسایه در گذشت
روی سنگ قبرش امضا می گذارند.”
در این سرزمین خبری از آزادی نیست
نه ‌پرنده
نه زندانی.
زیاده حرفی نیست
دیواری دور عکس مادرم کشیده ام
که به نقطه ی نامعلومی می نگرد.
صدای آژیر آمبولانس شنیده می شود
من در بسترم‌ دراز کشیده ام
به مرگ‌ می اندیشم
و دست نوشته هایم را مرور می کنم.
طاقت ندارم
سپیده کی می آید؟

سوپور محله
هر شب جان اش را به خطر می اندازد
مرده ها را از خانه ها تحویل می گیرد
چرک و خون را از خیابان ها پاک می کند.

پنج شنبه

مرگ
این روزها فرصت چرت زدن هم ندارد
مرتب و بی ملاحظه
در کار باطل کردن شناسنامه هاست.

جمعه

این تصویر زن است در ماه
یا تصویر ماه است در چشمهای من
هلا هلا ای زیبا
موهایت ریخته در شب من.