بخش دوم و پایانی

لالایی!

صدای دریا یادآور لالایی مادرانه است. صدای خواننده ی سوپرانو که هوا را بر کلمات حمل می کند از عمق سینه بیرون می آید و این خود تاثیرگذاری صدای خواننده زن اپرا را بیشتر می کند. شاید یک دلیل اثر دلنشین آن، خاستگاه این صدا یعنی عمق سینه خواننده است که به نوعی همسایه ی منزلگاه اولیه کودک است. مگر می توان لالایی مادر را از زندگی حذف کرد؟!

صدای دریا فریادی است بر فقدان آنچه که سالها از داشتنش محرومیم. صدای گرم و آرامش بخش مادرانه که از بدو تولد در گوش کودکی هایمان زمزمه می شد.

 مدهای اوسطایی!

در برخورد احساسی خودم با هنر کمتر به دنبال آن بوده ام تا احساس خویش را در برخورد با یک اثر هنری تحلیل نمایم. هنگامی که به موسیقی دریا گوش می دادم ناخودآگاه موسیقی دوران باستان؛ باربد و نکیسا … در نظرم پدیدار می شد؛ بارگاه باشکوهی که خنیاگرانش با ارج و قرب ویژه ای به نغمه خوانی و نغمه سرایی مشغولند و نواها و مقام های باستانی سرزمینم را سر می دهند. برای من شنیدن صدای دریا در بنای با شکوه و باستانی که امواج صدا در هزارتوهای بنا می پیچید و مرا محو خود می کرد، مجالی برای تحلیل و موشکافی عامل این احساس باقی نمی گذاشت. تا آنکه در گفتگوهای پراکنده ی دریا با مجلات و وب سایت های گوناگون دریافتم که او علاقه مند موسیقی قرون وسطا و همینطور سبک باروک است. هر چند که از لحاظ مقطع تاریخی نتوان دوران ایران باستان خصوصاً دوران ساسانیان را به طور دقیق با قرون وسطا همزمان دانست، اما همین موضوع، نشانگر اعتقاد و علاقه ی دریا به نغمه های زمان های پیشتر است و توجیه خوبی برای علت یابی این احساس. بدون شک علایق و اعتقادات هنرمند در اثر هنری او به مخاطب منتقل می شود.

آن موسیقی که ما امروزه آن را غربی می نامیم آثار و مستندات تاریخی بیشتری دارد و در قیاس با موسیقی ما از حافظه ی تاریخی بیشتری برخوردار است. نمی دانم، شاید در زمان های دورتر، مردمان سرزمین های گوناگون، موسیقی همدیگر را بهتر می فهمیدند و موسیقی؛ این زبان آسمانی قابل فهم ترین زبان برای انتقال احساس، صرف نظر از زبان و گویش و نژاد بود. واکاوی دلایل این امر مجالی دیگر می طلبد، اما نازک اندیشی، این ایده را در من بیشتر تقویت می کند که هرچه به عقب بازمی گردیم به آن سرچشمه یادشده نزدیک تر می شویم.

باری اگر امروزه موسیقی غرب، بیشتر داشته های خود را مدیون الحان و مدهای کلیسایی می داند و آثار مکتوب و مدونی از موسیقی آن دوران در اختیار دارد، اما موسیقی ایرانی که ما امروزه نگاه دار آنیم، آثار مستندی تا قبل از دوره ی قاجار نداشته است. از الحان باربد یا موسیقیدانان دوران ساسانی چیزی در اختیار نداریم و نمی دانیم که گویش آسمانی ایرانیان پیشین را دقیقاً چه الحانی تشکیل می داد. اما بلند طبعی این باور را در من تقویت می کند که ما نغمه هایی غنی بسان آنچه که موسیقی غرب آن را مدهای کلیسایی می داند داشته ایم. مثلاً نغمه هایی بر اساس مدهای اوسطایی!

 

زمزمه خوانان کوچه ها

خوانندگان و هنرمندانی که سعی در احیا کردن ترانه های فولکلوریک ایرانی دارند کم نیستند. آثار متنوعی را از آنان می شنویم و هریک با علاقه به نغمه های این مرز و بوم به بازسازی و ثبت آن در حافظه ی ملی ما اهتمام ورزیده اند. اما چرا شنیدن ترانه های محلی ایرانی از حنجره ی دریا، گیرایی و لطف دیگری دارد؟ از دو منظر به این موضوع اشاره می کنم : اول حس و حال خواننده که در نقش در حال اجرا غوطه ور می شود که این موضوع را در بخش بعدی بیشتر باز خواهم کرد. دوم آنکه بیشترین عامل را در نحوه ی اجرای او که متکی بر اصول علمی آوازیست می بابم:

دانش دریا از موسیقی تا حد درجات بالای آکادمیک است و از لحاظ تکنیک هم اندوخته های فراوان دارد. اما به گفته ی خودش تکنیک را در خدمت احساس به کارگرفته است. به نظر من برای مخاطب کارهای او – بویژه مخاطب ایرانی- نحوه ی صحیح ادای کلمات و بیان آنها و شنیدن موسیقی مبتنی بر دانش، جذابیت بیشتری دارد و اگر غیر از این بیانگاریم در حق شنونده ی ایرانی جفا کرده ایم. نکته ی دیگر در همین ارتباط آنکه به دلیل احاطه ی خواننده به قطعه ی در حال اجرا، شنونده به او اعتماد کرده و دنبال غلط یابی در تکنیک اجرای هنرمند محبوبش نیست. با وجود این اطمینان از جانب شنونده است که رفته رفته کار هنری دریا برای خواننده بسیار مانوس جلوه می کند تا آنجا که شنونده در لحظاتی فراموش می کند که این نغمه ها را هنرآموخته کنسرواتوار تولوز که به مدال طلای اپرا دست یافته است می خواند و این خود بیشترین تاثیر را در برقراری ارتباط بین آواز دریا و ذهن و گوش شنونده دارد.

بی تردید موسیقی سنتی ایرانی نزد شهروند ایرانی مورد احترام و ستایش است و این واقعیت در زندگی اجتماعی و خصوصی افراد مشهود است، اما باید پذیرفت که شهروند غربی، نغمه ای را که زیر لب زمزمه می کند علمی تر است. خواه فردی باشد که آشنا و یا دست اندرکار موسیقی است؛ خواه فردی عادی. باید پذیرفت که در ذهن هموطنان ما، حتی با وجود داشتن شناختی نسبی از موسیقی ایرانی، بیشتر موسیقی عامه پسند حاکم است. و این واقعیت را می توان از زمزمه های زیر لب افراد در گوشه و کنار سرزمین مان دریافت.

 آثار و اجراهای دریا، آن موسیقی علمی که مبتنی بر قواعد جهانی موسیقی است را با زمزمه های عامیانه پیوند می زند. دریا نمی خواهد برای موسیقی ما از فرنگ سوغات بیاورد. تلاش او در مسیر آشتی دادن اپرا با زمزمه خوانان کوچه پس کوچه های شهر و دیارمان و زیر لب خواندن های شبانگاهی تا کنون پرثمر بوده است. از آشتی سخن گفتم. مگر مردم ما با اپرا قهر بوده اند؟ پاسخ را در همان سرچشمه ای می جویم که دریا دوستدار آنست. حس وطن دوستی به من اطمینان می دهد که اپرا پاره ی جدا شده ی موسیقی ایرانی ست. برای این ادعا شاهدی هم دارم: “دریا، شاهنامه را بهترین و مناسبترین کلام برای اپرا می داند!(حداقل در بین اشعار ایرانی)”.

 او همان قطره اشک رنج پرورده را با خود به دیار غربت برده تا رگه هایی از سرچشمه اش را پیدا کند و حال با جسارت بیشتری از اپرا می گوید. دریا با زبان آسمانی اپرا،  نغمه های سرزمینمان را فریاد می زند.

 

دستهایی رو به آسمان

دریا در یکایک اجراهایش تصویرگر احساس است و این می بایست از ویژگی های یک خواننده اپرا باشد. پیشتر به حس و حال خواننده در ارتباط با نقش در حال اجرا اشاره کردم. حرکات به جا و مناسب دست و حالات میمیک چهره، همگی نشان از غرق شدن او در حس و حال ترانه ایست که در حال اجرای آنست. بدون شک آموخته های او از هنرهای تجسمی، به این امر کمک شایگانی می کند. هنگامی که دریا را در حال اجرای ترانه ای محلی از نواحی ایران می بینیم ـ صرف نظر از نوع لباس که در انتقال فرهنگ بومی آن سرزمین، او را یاری می کند ـ پیوندش را با موسیقی آنچنان عمیق می یابیم گویی خواننده ای متعلق به همان نواحیست. اما آنچه که باز هم هنر او را متمایز می کند، نوآوری و عدم تکراری بودن این حرکات در اجراهای مختلف از یک ترانه است.  برای من دستهای رو به آسمان او اشاره ای ظریف به همان سرچشمه ی جوشان است.

 

 عالم مستی

بنا بر همین دلایل، تنها عنوان “خواننده سوپرانوی ترانه های قدیمی” را برای دریا عنوان کمی می دانم. همچنان که واژه ها و عبارات در بیان برخی احساسات ناکارآمدند، در انتخاب عنوانی برای موسیقی این بانوی هنرمند نیز ناتوانند. دریا سال هاست که در دریای هنر غوطه ور است و پس از مدتها گشت و گذار و پیمودن مسیری دشوار، گوهرهای فراوان به دست آورده است، اما از این میان گوهری را که بیشتر دوست دارد برای ما به ارمغان آورده است. مرواریدی که از اشکی شیرین پرورده شده.

 هنوز هم نمی خواهم (یا نمی توانم) از منظر نقد و تحلیل به موسیقی دریا بپردازم. من همچنان سرمست هستم. سرمست آوای دریا. و اگر جملات این نوشتار به هم می پیوندد عامل اصلی آن همان شور و حال وصف ناشدنی است. سرمستی که از همان سرچشمه ی ناب و دست نخورده حاصل من شده است. سرچشمه ای که سرزمینهای گوناگون از نطر زبان و نژاد و … را سیراب می کند.

تلفیقی از دو ترانه ی پیاف و دلکش را می شنوم. ترانه ی یاد من کن: از برجسته ترین کارهای دریا که وحدت نغمه ها را فارغ از زبان و فرهنگ به تصویر می کشد. واژه ها در هم می تنند و آمیزه ای از شعور و احساس را به شنونده عرضه می کنند. امواج صدا مرا با خود می برد… در تحریرهای پایانی گویی مرغان صدا با بال های سفید و گسترده بر پرنیانی از جنس نور و صدا در حال پروازند و حتی آنجا که موسیقی به پایان می رسد پرواز در آن فضای تعلیق همچنان ادامه دارد.

موسیقی دریا آهنگ رهائی ست. رها شدن از قید و بند تکرارها. موسیقی که برای همه دلنشین است. موسیقی دریا همان زبان مردمان آرمانشهر یادشده است که با هم سخن می گویند.

حال، شنیدن ترانه ی “بهار دلکش” عارف قزوینی با زخمه های تار محمدرضا لطفی و از حنجره ی زخمی شجریان در کش و قوس پرده های ابوعطا همانقدر شیرین است که با صدای “رشید بهبودف” در گام تعدیل شده در موسیقی تاجیک و یا صدای دریا به همراهی پیانوی “جیسی دزموند”.

دریا دور از وطن است، اما وطن در قلب اوست. او بیشتر از من که در این آب و خاک حضور فیزیکی دارم وطن را می شناسد. به یاد کلام استاد احسان یارشاطر می افتم: “من هیچوقت خارج از کار ایران نبودم وطن بیش از آنکه برای من خاک و دره و رود و کوه باشد، به عنوان زبان و ادبیات و شعر و در کل به عنوان فرهنگ است”. دوری دریا از ایران نه تنها مانع پیشرفت کار هنری او نبوده، بلکه فرصتهای گرانقیمتی را  برای او فراهم نموده تا موسیقی ما را بیشتر به جهانیان بشناساند.

 

منابع:

http://en.wikipedia.org/wiki/Jack_and_the_Beanstalk

ـ درک و دریافت موسیقی، راجر کیمی

ـ تاریخ موسیقی ایران، روح انگیز راهگانی