تحلیلی بر رویکرد فمینیست های ایرانی به مسئله ی حجاب اجباری

اتمیزه شدن روندی است که با سرکوب شدید و مداوم نیروهای اجتماعی مخالف شکل می گیرد. در تئوری های بنیادگرایی، مفهوم “تحمیل” یک مفهوم کلیدی است. بنیادگرایان در همه جای دنیا از قدرت سیاسی، اقتصادی و مذهبی برای تحمیل تنها و تنها یک سبک مورد قبول برای زندگی به همگان و یک دست سازی جامعه استفاده کرده اند. تحمیل، طبیعتا روش های مختلفی دارد و بسته به این که بنیادگرایان قدرت سیاسی را در دست دارند، از اقتدار سیاسی خود با خشن ترین شیوه ها بهره می گیرند تا سبک زندگی مورد نظر خود را بر همگان تحمیل کنند. نتیجه ی طبیعی اعمال خشونت به هر شیوه ای، ترس و خودسانسوری خواهد بود

فقط از این راه است که می توانیم ساخت هژمونیک قدرتی را که در طول دهه ی ۶۰ حول محور ترس از طرح مسئله ی حجاب اجباری شکل گرفت و در دهه ی ۷۰ و ۸۰ همچنان بازتولید شده و مانع ایجاد جنبشی درباره ی آن است، شناسایی کنیم و راه های شکست این هژمونی را که بر ذهن یکایک ما، فعالان جنبش و بازتولید کنندگان این هژمونی متصلب، بیازماییم. تنها راه غلبه بر ترس، مواجه شدن با آن است. این مسئولیت تاریخی همه ی ماست به جای شکستن آینه ای که ترس، خودسانسوری و ذهن تغییر یافته ی ما را نشان می دهد، دست به خودشکنی بزنیم تا نسل آینده با حسرت فرصت های از دست رفته ما را به رخ مان نکشد و نپرسد: چرا هنوز “یا روسری یا تو سری”!؟

 

یکی از موضوعات مورد بحث این روزها، واکنش های فمینیست های ایرانی به اعتراضات “دختران خیابان انقلاب” به حجاب اجباری بوده است. بخش مهمی از این واکنش ها، ابراز نارضایتی از این است که “کمپین چهارشنبه های سفید”، با انکار تاریخچه ی چهل ساله ی مبارزات زنان با حجاب اجباری، دارد “دختران خیابان انقلاب” را به نام خود مصادره می کند.

تحلیل چرایی این واکنش ها برای من که از درون جنبش زنان داخل ایران (دهه ۸۰) می آیم و بحث های “نمایندگی” و “رقابت” را می شناسم، چندان سخت نیست، اما آن بحثها به کنار، فکر کردم خوب است این مقاله که یک نقد درونی است که ۸ سال پیش نوشته و منتشر شده دوباره در دسترس همه قرار دهم. چون فکر می کنم بسیاری از استدلال های آن و همینطور تحلیل تاریخی آن از رویکرد فمینیست های ایرانی هنوز می تواند خواندنی باشد.

این مقاله، سخنرانی من است در کنفرانس بنیاد پژوهش های زنان در سال ۱۳۸۸. وقتی این مقاله را نوشتم، هنوز انتخابات ریاست جمهوری برگزار نشده بود و اعتراضات خیابانی بعد از انتخابات برای هیچکس قابل پیش بینی نبود. در این مقاله سعی کرده بودم به این سئوال جواب دهم که چرا هیچگاه در ایران (بعد از سرکوب وسیع سال ۶۰)، حول محور اعتراض به حجاب اجباری جنبشی شکل نگرفته بود.

فکر می کنم این مقاله اگر صادقانه و عاری از تعصب خوانده شود نشان دهنده این است که در واقع، با وجود همه ی ادعاهایی که این روزها می شود، جنبش زنان در ایران (به عنوان یک هویت جمعی و نه زنان به طور فردی) و در سه دهه ی اخیر هیچگاه حاضر نشدند مسئله حجاب اجباری را به اولویت و موضوع مبارزه جمعی خود تبدیل کنند، که حالا نگران باشند سند آن مبارزات به نام دیگری یا دیگران زده شده است.

شادی صدر

من در حالی از ایران می آیم که مهمترین بحث جامعه، انتخابات ریاست جمهوری است و یکی از بحث های مطرح در آن، گشت های ارشاد.

کاندیداهای مختلف، بسته به اهدافشان برای جمع آوری رأی طبقات و طیف های مختلف جامعه، پیرامون گشت ارشاد – که از نظر من نماد سیاست های جنسیتی دولت فعلی است – اظهار نظر می کنند. یکی می خواهد گشت های ارشاد را جمع کند، یکی می گوید که با دم مسیحایی اش این گشت ها ناپدید خواهند شد، و دیگری می گوید گشت ها را برای بازداشت مردان خیابانی به کار خواهد گمارد!

و من به راستی خوشحالم از این که بعد از محو شدن تدریجی گشت های ثارالله از خیابان در اوائل دهه ی ۷۰، شاهد ظهور نمونه ی مدرن تر آن یعنی گشت های ارشاد در سه سال اخیر بوده ایم؛ زیرا بدون گشت ارشاد، بحث حجاب اجباری نمی توانست از محاق بیرون بیاید؛ محاقی که از نظر من جنبش زنان تا حدود زیادی مسئول ایجاد آن است. در این مقاله کوشش خواهم کرد این ادعا را به اثبات برسانم. اما پیش از آن، ذکر این نکته لازم است که نقد من نقدی است از درون نسبت به جنبش و با هدف پیشبرد آن نوشته شده و نه تخطئه ی تلاش هایی که همه این سالها انجام شده است. به همین دلیل، ضمن احترامی که برای فعالیت های همه طیف های مختلف جنبش زنان در سی سال پس از انقلاب قائلم، کوشش خواهم کرد یادآوری کنم همه ما، منظور تک تک مایی است که هویت خودمان را با عنوان فعال جنبش زنان تعریف می کنیم، مشق ننوشته ای داریم، مشقی که نسل اول فمینیست های ایرانی پس از انقلاب، آن را نیمه تمام گذاشتند و نسل دوم و سوم آن را به کلی نادیده گرفته اند. به این ترتیب، ابتدا نگاهی تاریخچه ای خواهم داشت به مبارزات زنان در اعتراض به حجاب اجباری در سی سال پس از انقلاب و پس از آن کوشش خواهم کرد گفتارهایی را که حول اعتراض یا عدم اعتراض شکل گرفته، بازخوانی کنم و ضمن پاسخ به این سئوال که چرا هیچگاه در ایران حول محور اعتراض به حجاب اجباری جنبشی شکل نگرفته است، راهی برای برون رفت از این وضعیت ارائه دهم.

نگاهی تاریخی ــ تحلیلی به مبارزات زنان علیه حجاب اجباری

در اسفند ماه ۵۷، در حالی که انجمن های زنان و گروه های سیاسی مختلف خود را برای برگزاری اولین مراسم روز جهانی زن پس از انقلاب آماده می کردند، آیت الله خمینی در مدرسه ی رفاه تهران گفت:”در وزارتخانه اسلامی نباید معصیت بشود. در وزارتخانه های اسلامی نباید زن های لخت بیایند. زن ها بروند اما با حجاب باشند. مانعی ندارد بروند کار کنند لیکن با حجاب شرعی باشند.”

این گفته واکنش تعداد زیادی از زنان را برانگیخت که در چندین روز پیاپی، بزرگترین تظاهرات زنان را در تاریخ ایران سازماندهی کردند. این تظاهرات چند روزه با سخنان آیت الله طالقانی که گفت:”هیچکس زنان را به داشتن حجاب مجبور نمی کند” و تحلیل جمعی زنان که مسئله ی تحمیل حجاب پایان یافته است متوقف شد، و با این که حجاب، رفته رفته تا اوایل ۶۲ به طور کامل اجباری شد، اما دیگر هیچگاه اعتراضی تا به این حد وسیع نسبت به آن انجام نشد.

در واقع اگر بخواهیم به مستندات تاریخی باقی مانده از آن دوران نگاهی بیندازیم، جز یک اعتراض در تیرماه ۶۰ مقابل نخست وزیری و اعلامیه ها و بیانیه های پراکنده گروه های سیاسی، اعتراض گسترده ۵۷ هیچگاه پیگیری جدی و درخور نشد. درباره ی دلایل این که چرا به طور کلی نیروهای انقلابی سکولار، مسئله ی زن و بخصوص مسئله ی حجاب اجباری را جدی نگرفتند، مقالات و نقدهای متعددی تا به حال منتشر شده است. خلاصه ی دلایل ذکر شده در آن نقدها را می توان به شکل زیر دسته بندی کرد:

۱ ـ عدم حساسیت جنسیتی در میان رهبران گروه های سیاسی که باعث می شد به مسئله ی زنان در مقابل مسائل دیگر اولویت داده نشود.

۲ ـ نبود امکان ائتلاف بین نیروهای متفاوت جنبش زنان در آن دوران به دلیل اختلافات ایدئولوژیکی شدید و تقدم ایدئولوژی سیاسی بر مسئله ی زنان.

۳ ـ نبود یک جنبش زنان مستقل از گروه های سیاسی.

۴ ـ سرکوب شدید نیروهای  سیاسی در دهه ۶۰

به هر روی، امروز، پس از ۳۰ سال ممکن است بتوانیم دلایل دیگری نیز بر این فهرست بیفزاییم یا درباره ی درستی آنها بحث کنیم، اما واقعیت این است که به هر ترتیب، علیرغم وجود پتانسیل های اولیه برای راه افتادن جنبشی حول اعتراض به حجاب اجباری، این فرصت به سادگی از دست رفت و حسرت عمیقی برای همه ی ما، بخصوص نسل جدید کنشگران جنبش زنان که در آن زمان دوران کودکی خود را سپری می کردند یا حتی به دنیا نیامده بودند، به جای گذاشت. سرکوب وسیع گروه های سیاسی سکولار در دهه ۶۰، تنها بخشی از روند اسلامیزاسیون بود که از سوی حکومت در بسیاری از حوزه ها اعمال شد. سرکوب زنان در خیابان ابتدا برای پذیرش حجاب اجباری و پس از آن که دیگر زن بی حجابی باقی نماند، برای یک دست سازی نوع پوشش زنان به عنوان مبارزه با بدحجابی در تمام دهه ی ۶۰، آثار عمیقی بر ذهن و حافظه ی تاریخی کسانی به جای گذاشت که بعدها، به عنوان نیروهای اصلی جنبش زنان، به طور علنی وارد صحنه شدند.

جنگ، لزوم خاموش کردن صداهای منتقد داخلی در شرایط جنگی، آیین های عزاداری برای شهدای جنگ که پیوسته زنان را مجبور می کرد احترام این شرایط را در لباس پوشیدن خود حفظ کنند و وصیتنامه های شهدا که گفتار “سیاهی چادر از سرخی خون شیعه کوبنده تر است” را تبلیغ می کرد و به یاری گشت های ثارالله آمد، و برای یک دهه، ترس را در مورد موضوع حجاب، نهادینه کرد.

اگر بخواهیم مرور سریعی بر وضعیت دفاع از حقوق زنان در دهه های ۶۰ داشته باشیم، به سختی می توانیم به این نتیجه برسیم که در این دهه، یک جنبش مستقل واقعی وجود داشته است. هر چند زنان مذهبی، با استفاده از موقعیت های خود در نهادهای حکومتی یا مجلاتی مانند زن روز، سعی داشتند برخی از مسائل زنان را در چارچوب های فقهی مطرح کنند و راه حل هایی برای برون رفت از وضعیت موجود آن زمان بیابند، اما محدوده ی مسائل مطرح شده از سوی آنان، عمدتا از چارچوب قوانین خانواده و نیز مسئله ی مشارکت سیاسی و نیز تحصیلات زنان در آموزش عالی فراتر نمی رفت و به هیچ وجه شامل مسئله ی حجاب اجباری نمی شد. واقعیت این است که این گروه از فعالان حقوق زنان، به دلیل پیشینه ی سیاسی، اعتقادات شخصی و هم سویی کلی شان با جمهوری اسلامی، اساسا مسئله ای با حجاب اجباری نداشتند و در بسیاری از موارد از عملکرد گشت های ثارالله دفاع می کردند (گزارش زن روز). و این را حق حکومت می دانستند که گشت های ثارالله داشته باشد و نیز اعتقاد داشتند که در حالی که شهدا در جبهه های جنگ شهید می شوند، وظیفه ی زنان این است که برای پاسداشت خون آنها، حجاب خود را حفظ کنند(بدحجابی سیاسی).

از سوی دیگر، زنان سکولاری که با شکل دادن به محفل هایی غیرعلنی، سعی می کردند تنها باقی بمانند نیز امکان داشتن هیچ صدایی در جامعه نداشتند و ترس خورده تر از آن بودند که بتوانند دست به عملی جمعی در این باره بزنند.

زنان سکولار در خارج از ایران البته از آن سالها تاکنون، در شکل های مختلفی، اعتراض به حجاب اجباری را مطرح کرده اند، اما این زنان به دلیل قطع رابطه ی عمدتا فیزیکی و حتی فکری با بستر واقعی مبارزه که جامعه ایران بود، نمی توانستند تأثیر چندانی بر آن بگذارند. همچنین در بسیاری از موارد، مباحث فمینیست های ایرانی خارج از ایران در مورد حجاب اجباری، شعاری، ایدئولوژیک و فاقد تئوری های پیش برنده بود. کمبود کار تئوریک مبتنی بر واقعیت های جامعه ی ایران در زمینه ی حجاب، به عنوان یک ضعف، در تمام این سال ها باقی ماند.

در اندک مدتی پس از انقلاب ۵۷، بحث حجاب تبدیل به مسئله ی روز شد. انقلابیونی که تازه به قدرت رسیده بودند و در ائتلافی شکننده سعی در اداره ی کشوری ناآرام داشتند، مواضعی متفاوت و متضاد نسبت به این مسئله ابراز می کردند.

از سویی، شخصیت هایی مثل آیت الله طالقانی صراحتا اعلام می کردند هیچ اجباری در مورد حجاب در کار نیست، و از سوی دیگر گروه های چماقدار با شعار “یا روسری یا توسری” خیابان ها را برای زنان بدون حجاب ناامن می کردند. با اعلام نتایج همه پرسی فروردین ۵۸ در مورد تعیین نوع حکومت آینده ی ایران و استقرار جمهوری اسلامی، قوانین در مورد حجاب اجباری، ابتدا در ادارات و مدارس و پس از آن در همه ی فضاهای عمومی رنگ واضح تری به خود گرفت. مجازات هایی از شلاق و حبس و جریمه نقدی برای بی حجابی تعیین شد و نیروهای مسلح برای برخورد با زنانی که محدوده ی حجاب شرعی را رعایت نمی کردند، به خیابان ها آمدند. درست در همین دهه ۶۰ که متأثر از جنگ میان ایران و عراق و تحریم و فضای سیاسی بسته ی داخلی و برخورد بسیار سخت با نیروهای ناراضی و مخالف حکومت بود، بحث های اولیه در داخل ایران در مورد حقوق زنان آغاز شد. در فقدان آزادی حتی نسبی بیان و مطبوعات و با توجه به سرکوب شدید دگراندیشان، تنها زنان بسیار نزدیک به حاکمیت می توانستند انتقاداتی از نظام موجود در مورد زنان مطرح کنند. بدیهی است که تمامی این زنان به لحاظ ایدئولوژیک، مذهبی شناخته می شدند و برای آنان مسئله ی حجاب نه تنها “مسئله” نبود، بلکه ابزاری برای هویت یابی و راهی برای تداوم فعالیت اجتماعی محسوب می شد. به این ترتیب، آغازگران گفتمان نقد حقوق زنان در ایران پس از انقلاب، زنانی مذهبی بودند که با وجود این که نسبت به قوانین خانواده و حتی قوانین کیفری، وضعیت آموزش و اشتغال زنان و نقش زنان در عرصه ی سیاست انتقاداتی را مطرح می کردند، اما مسئله ی حجاب را به تمامی کنار گذاشته بودند. هر چند برخی از این فعالان پس از دهه ۶۰ و در سال های دهه ی ۷۰ انتقادات رقیقی را بر نحوه ی برخورد حکومت با مسئله ی حجاب مطرح کردند، اما در این زمان پایه های گفتمانی مربوط به حقوق زنان ساخته و پرداخته شده بود.

نگاهی به مطالب زن روز، به عنوان مردمی ترین و اصلی ترین تریبون زنان فعال نزدیک به حاکمیت نشان می دهد که مباحث مربوط به حقوق خانواده، نفقه، حضانت، عسر و حرج و حتی مسائلی مثل شهادت و مشارکت سیاسی به کرات در آن مطرح شده بود اما بجز بحث هایی در مورد وجوب و فلسفهی حجاب، این مسئله کلا از نگاه گردانندگان زن روز به جامعه کنار گذاشته شده بود. در اثر کوشش ها و نیز وضعیت مسلط این دسته از زنان بود که درست در زمانی که پایه های تئوریک گفتمانی- آنچه امروز تبدیل به جنبش زنان شده است – در حال شکل گیری بود، از سویی  گفتمان درون دینی بخصوص در زمینه ی مباحث حقوقی به گفتمان مسلط منتقدین وضعیت زنان تبدیل شد، و از سوی دیگر بحث حجاب راهی در این گفتمان در حال شکل گیری پیدا نکرد. در کنار زنانی با خاستگاه مذهبی و انقلابی، رفته رفته گروه دیگری از زنان نیز شروع به طرح مسائل زنان از زاویه دید خود کردند.

این زنان که عمدتا خاستگاهی سکولار داشتند، باقیمانده ی پاکسازی ها، مهاجرت ها و زندان های دهه ۶۰ بودند که در میان همه ی این بحران ها و طوفان ها، راه هایی برای بقای خود یافته بودند. صرفنظر از این که آن ها به عنوان اکتیویست یا دانشگاهی و یا تکنوکرات کار خود را در حوزه ی زنان شروع کردند یا ادامه دادند، وجه مشترک همه ی آن ها حرکت درون گفتمان موجودی که در حال رشد بود، است.

درست به همین دلیل، حتی سکولارترین آنها، از نقد درونی شریعت و فقه پویا برای بیان اندیشه های خود در مورد حقوق زنان استفاده کردند، زیرا به نظرشان می رسید در آن فضای سیاسی، تنها راه موجود برای انتقاد در عین بقا همین باشد.

اما در مورد مسئله ی حجاب، با وجودی که برعکس دسته ی اول، برای برخی از آنها حجاب نه تنها به لحاظ فردی، بلکه به لحاظ خاستگاهی و ایدئولوژیک هم یک مسئله بود، با این همه آنها نیز در عمل مسئله ی حجاب را کنار گذاشتند. استدلال بیشتر آنان این بود که در فضای سیاسی بسته ی آن زمان و با وجود تابوی حجاب، صحبت کردن از این مسئله در حالی که زنان هزار و یک مسئله ی دیگر دارند که می توان از آن با ترس کمتری صحبت کرد، به نابودی کل جریان خواهد انجامید. در حالی که کنار گذاشتن بحث حجاب در نظر و پذیرش حجاب متعارف آن زمان، در عمل به آنها این امکان را می داد که بتوانند از نابرابری و تبعیض در آموزش، قوانین، اقتصاد و سیاست صحبت کنند.

در واقع این دسته از فعالان زن، طرح مسئله ی حجاب را فدای طرح مباحث دیگری از حقوق زنان کردند که کم خطرتر به نظر می رسید، اما انکار و نادیده گرفتن مسئله ی حجاب به سکوت عملی فعالان زن ختم نشد، بلکه آن ها بارها و بارها در مواجهه با سئوالاتی که در آن سالها عمدتا از سوی فعالان خارج از کشور مطرح می شد می گفتند:”مسئله ی حجاب در حال حاضر اولویت زنان ایرانی نیست.” و در توضیح این جمله استدلال می کردند که زنان ایرانی آنچنان با نقض بنیادی ترین حقوق خود دست به گریبانند که پرداختن به حجاب برایشان لوکس و فانتزی می نماید. استدلالی که می توانست با یک سئوال به سادگی نقض شود و آن این که از کجا معلوم حجاب، جزو بنیادی ترین حقوق زنان نباشد؟

آیا می توان به آسانی مسئله ای تا این حد مرتبط با “حق بدن” را از فهرست حقوق ابتدایی زنان حذف کرد؟

آیا گفتن چنین جمله ای مستلزم تقلیل دادن مسئله ی حجاب به این که “یک روسری سر کردن کسی را نکشته” بود؟

با این همه، مقدر بود که این سئوال ها هیچگاه پرسیده نشود.بنابراین در شرایطی که مبارزه ی روزمره ی زنان با حاکمیت بر سر مسئله ی حجاب برای سال ها ادامه داشت، زنان مذهبی و سکولار در آن شرایط (Context)سیاسی، با وجود خاستگاه های متفاوت خود مسائل زنان را به گونه ای اولویت بندی کردند که مسئله ی حجاب در آن جایی نداشته باشد.  بر اساس اولویت بندی بود که موضوعات و مباحث زنان در عرصه ی تئوریک طرح شد، به عرصه ی عمومی کشیده شد و حول آن گفتمان های پایه ای جنبش زنان شکل گرفت. در حالی که در هر اولویت بندی، باید پاسخ به این سئوال ها که چه کسی، از چه خاستگاهی، و با چه رویکردی اولویت ها را تعیین می کند، مشخص باشد.

عدم طرح مباحث مربوط به حجاب در عرصه ی عمومی از سوی منتقدان داخلی حقوق زنان(با هر خاستگاه و طرز تفکری)، و سانسور و بسته بودن راه مبادلاتفکری و فرهنگی میان زنان فعال ایرانی در داخل و دانشگاهیان و فعالان خارج از مرزهای ایران  که کوشش های درخور توجهی برای باز کردن مسئله ی حجاب انجام داده بودند،  در دهه ۶۰ و تا حدودی در دهه ی ۷۰ سبب شد جنبش زنان که در سال های پایانی دهه ی ۷۰ ظهور و بروز بیرونی پیدا کرد، فاقد پشتوانه و عقبه ی تئوریک در مورد مسئله ی حجاب باشد. تا جایی که حتی زمانی که هژمونی گفتمان درون دینی در جنبش زنان کم رنگ شد، باز هم مسئله یحجاب نتوانست به درستی و درخور آن جنبش فراگیر اجتماعی که حول آن وجود داشت، مطرح شود.

 

سیطره ی گفتار بنیادگرایی بر فمینیست های ایرانی

در تحلیل وقایع پیش گفته می توان گفت دو گروه زنان سکولار و زنان مذهبی که بعدها، بدنه ی اصلی جنبش زنان در ایران را تشکیل دادند، در تمام دهه ی ۶۰ و حتی پس از جنگ و در اوایل دههی ۷۰، هیچگونه رابطه ای با یک دیگر نداشتند، نه تنها همدیگر را نمی شناختند، بلکه هر یک، دیگری را “دشمن” تلقی می کرد. مذهبی ها، زنان سکولار را “ضد انقلاب” می دانستند و سکولارها نیز زنان مذهبی را، از بالاترین سطوح حکومتی تا زنان کمیته چی و پاسدار، “فاطی کماندو” خطاب می کردند، هر چند برخی از همین زنان، رفته رفته و بخصوص در دهه ی ۷۰، بسته به تخصص خود شروع به کار کردن با زنان مذهبی کردند، اما هیچگاه حاضر نشدند بحث حجاب را در میان اولویت هاشان برای بحث و چانه زنی با بدنه ی قدرت مذهبی حکومتی که داشت آنها را  تحمل می کرد، قرار دهند. به این موضوع، بعدتر مفصلا خواهم پرداخت.

در تحلیل این که چرا امکان هیچ اتحاد عملی میان زنان بر سر مسئله ی حجاب به وجود نیامد، صرفنظر از دلایل عدیده ای که بخشی از آنها به طور پراکنده ذکر و مرور شد، قصد دارم به این موضوع بپردازم که چگونه سیطره ی گفتار بنیادگرایی، مخالفان این گفتار را نیز شکل داد و در نهایت، باعث شد که این مخالفان هیچ گاه جنبشی علیه حجاب اجباری را شکل ندهند.

از دید من سیطره ی گفتار بنیادگرایی به عنوان محصول روند اسلامیزاسیون نه تنها در سطح حکومت و قدرت که در سطح حکومت شوندگان و حتی مخالفان، دلیل اصلی به وجود نیامدن جنبشی علیه حجاب اجباری بوده است؛ هر چند در تمام سی سال گذشته برخورد فردی میان زنان و حکومت بر سر حجاب وجود داشته است، اما چنان که بعدتر خواهم گفت، از نظر من این رویارویی نمی تواند چنان که برخی عقیده دارند، نشان دهنده ی جنبش اجتماعی باشد.

در این جا می خواهم از دو ویژگی بنیادگرایی یعنی ایجاد “شقاق اجتماعی” و “اتمیزه کردن (تفرد) مبارزات اجتماعی” صحبت کنم؛ هر چند موضوع بحثم بنیادگرایی  و ویژگی های اصلی آن بخصوص در رابطه با زنان نیست.

ویژگی اول را من انشقاق اجتماعی نامگذاری می کنم. وقتی دربارهی بنیادگرایی مذهبی، صرفنظر از این که در کدام بستر اجتماعی پدیدار شده است صحبت می کنیم در واقع داریم از یک روند هویت سازی صحبت می کنیم که مثل تمامی روندهای هویت سازی و هویت یابی، بر اساس تعیین مرزهای بین خود و دیگری است. در واقع بدون داشتن تعریفی از “دیگری” هیچ گونه هویتی ساخته و پرداخته نمی شود. تفاوت بنیادگرایی با سایر روندهای هویت سازی این است که “دیگری” در نزد بنیادگراها، دشمن محسوب می شود و به همین دلیل است که هیچ تساهل و تسامحی نسبت به آن جایز نیست. تمام روش های خشونت آمیز برای تحمیل شیوه ی زندگی مورد قبول بنیادگرایان به همگان، ناشی از همین فرایند “دشمن سازی” است. به این ترتیب، جامعه از دید بنیادگرایان، اگر قدرت سیاسی را به دست بیاورند، به دو بخش کاملا متفاوت خودی و غیرخودی تبدیل می شود و غیرخودی ها دشمن اند و تا جایی که ممکن است، از تمامی حقوق اجتماعی محروم خواهند شد؛ مگر این که ارزش ها و قوانین بنیادگراها را بپذیرند. این روند را همه ما کم و بیش می شناسیم، اما آن چه ذکر آن در این جا از نظر من مهم است این که سیطره ی گفتار بنیادگرایی در ایران، حتی اصلی ترین مخالفان آن را نیز شکل می دهد و درست به همین دلیل است که تنها از دید بنیادگرایان، جامعه به دو بخش دوست و دشمن تقسیم نمی شود، که در مقابل، مخالفان بنیادگراها نیز تحت سیطره ی این گفتار غالب، خود به دشمن سازی روی می آورند. نتیجه ی این دشمن سازی متقابل، پدیده ای است که من نام آن را “شقاق اجتماعی” گذاشته ام.

بنیادگرایی، جامعه را به دو دسته تقسیم می کند و بین این دو دسته ها نفرت ایجاد می کند. همه ما می دانیم که یکی از اصلی ترین موضوعاتی که بنیادگرایان مذهبی در ایران هویت خود را حول آن ساخته و پرداخته  کردند، حجاب بوده است و درست به همین دلیل است که بنیادگرایان و طرفداران آنان، یکی از معیارهای اساسی برای تشخیص خودی یا دشمن بودن را نظر یارفتار هر کس درباره ی حجاب می دانند. بنابراین بی حجابان و بدحجابان به کلی دشمنان نظام تلقی شدند و عوامل امپریالیسم، امریکا، اسرائیل و تهاجم فرهنگی.

اما از دیگر سو نیز، هر چه مسئله ی حجاب در تبلیغات حکومتی مهم می شد، برای نیروهای سکولار، حجاب داشتن یا موافق حجاب بودن، بیشتر تبدیل می شد به معیاری برای تشخیص “دشمن”؛ در این روند، هر زن چادری، صرف نظر از این که زیر چادر چه ذهنیت یا عقاید یا تجربه ای داشته باشد یا اصلا به چه دلیل چادر سر کرده است، دشمن محسوب می شد. بنابراین در طول دورانی حدودا ده ساله فمینیست های ایرانی کاملا دو شقه شدند: مذهبی و سکولار، با حجاب و بی حجاب و هر دو نسبت به هم، دشمنانی آشتی ناپذیر، چنین روندی در مورد فمینیست های ایرانی در داخل و خارج از ایران هم تا حدود زیادی اتفاق افتاد. این دو شقه گی و شکاف، یک بار دیگر هم در تاریخ ایران میان فمینیست ها اتفاق افتاد و آن زمانی بود که رضا شاه، فرمان کشف حجاب را صادر کرد و فمینیست های ایران که تا آن زمان، صرفنظر از مذهبی بودن یا نبودن بر سر مسئله ی آموزش زنان با یک دیگر کار می کردند، به دو دسته ی مذهبی و سکولار تقسیم شدند. این، اتفاق افتاد و آن گونه که خواهیم دید، یکی از اصلی ترین بحث ها یا معیارها برای هویت سازی بر اساس دشمن سازی، موضع گیری در مورد حجاب بود.

در واقع در موضوع مورد بحث این دو شقگی توأم با دشمنی را می توانیم به وضوح بین مذهبی ها و غیر مذهبی ها، و حتی تا حدودی، خارجی ها و داخلی ها ببینیم که به همراه ویژگی بعدی، یعنی اتمیزه کردن، امکان هر نوع اتحاد عملی را از میان برده است.

از دیگر سو، در عرصه ی اجتماعی، نظام بنیادگرا توانست مبارزات زنان را اتمیزه کند. اتمیزه کردن روندی است که طی آن یک جنبش اجتماعی، به گروه های کوچک تقسیم می شود و گروه های کوچک، تبدیل به افراد و اشخاص فاقد هویت جمعی می شوند. در این شرایط، حتی اگر مبارزه ادامه داشته باشد، اتمیزه می شود و به همین دلیل، قدرت خود برای ایجاد تغییر را از دست می دهد. مرور تاریخچه ی سی ساله ی مبارزات زنان در مورد حجاب اجباری و بخصوص در سال های اول پس از انقلاب، کاملا این روند را نشان می دهد: من در پاسخ به این سئوال که چرا تظاهرات بزرگ حجاب در اسفند ۵۷ تبدیل به تجمع کوچکی در تیر ۶۰ شد و این تجمع کوچک، تبدیل به مقاومت های فردی زنان در زندگی روزمره در مقابل گشت های ثارالله، گشت های ارشاد و سایر مکانیزم های حکومت برای تداوم حجاب اجباری شد را با روند اتمیزه شدن توضیح می دهم.

اتمیزه شدن روندی است که با سرکوب شدید و مداوم نیروهای اجتماعی مخالف شکل می گیرد. در تئوری های بنیادگرایی، مفهوم “تحمیل” یک مفهوم کلیدی است. بنیادگرایان در همه جای دنیا از قدرت سیاسی، اقتصادی و مذهبی برای تحمیل تنها و تنها یک سبک مورد قبول برای زندگی به همگان و یک دست سازی جامعه استفاده کرده اند.

تحمیل، طبیعتا روش های مختلفی دارد و بسته به این که بنیادگرایان قدرت سیاسی را در دست دارند، از اقتدار سیاسی خود با خشن ترین شیوه ها بهره می گیرند تا سبک زندگی مورد نظر خود را بر همگان تحمیل کنند. نتیجه ی طبیعی اعمال خشونت به هر شیوه ای، ترس و خودسانسوری خواهد بود. ترس، همان طور که دکتر حسین قاضیان به درستی می گوید، در نهادینه کردن حجاب اجباری، نه فقط در ظاهر بلکه در ذهن تک تک شهروندان نقشی غیرقابل انکار داشته است. این ترس،همچنین باعث ایجاد خودسانسوری در ذهن شهروندان و کنترل آن نسبت به مسئله ی حجاب شده است که به آن بازخواهم گشت.

اما اگر بخواهیم روند سرکوب، ایجاد ترس و کنترل را از زاویه ی جنبش زنان و مسئله ی حجاب مرور کنیم، خواهیم دید سرکوب دهه ۶۰ در مورد حجاب، که در تمامی سی سال گذشته، هر چند کم و بیش، تداوم یافته است، در کنار عوامل دیگر، باعث ایجاد ترس در میان فمینیست ها، مانند سایر افرادی که در ایران زندگی می کنند، شد. این ترس، نه تنها حجاب اجباری را تا حدود زیادی نهادینه کرد و حتی ارزش های عمومی را در این باره تغییر داد، بلکه مبارزه علیه آن را آنقدر پرهزینه جلوه داد که یک جنبش بزرگ، به سرعت تبدیل به گروه هایی کوچک و پس از آن تبدیل به افرادی شد که ممکن است در زندگی فردی خود، حاضر باشند بر سر چند سانتی متر عقب بودن روسری با گشت های ارشاد رو به رو شوند، اما هیچ گاه حاضر نیستند این چالش را از سطح فردی به سطح عمل جمعی ارتقا دهند. اتمیزه شدن، روند و وضعیتی است که افراد جامعه، به تنهایی و با احساس ناامنی دایمی، در مورد موضوعات مختلف، به قوانینی که به نظرشان عادلانه نیست، واکنش نشان دهند ولی به دلیل اتمیزه (متفرد) بودن واکنش ها، و نیز ترس سازماندهندگان جنبش های اجتماعی از سازمان دهی افراد پراکنده، چنین واکنش هایی فی المثل در مورد بحث حجاب، نهایتا به کمی بازتر شدن مرزهای آن بینجامد که البته همین امر هم بسته به میزان سرکوب، باز و بسته می شود.

از نظر من، ترس ناشی از سرکوب مداوم زنان در مورد مسئله ی حجاب در سی سال گذشته، یکی از دلایلی است که باعث شده مقاومت زنان در برابر قوانین مربوط به حجاب، اتمیزه و متفرد باقی بماند و به همین دلیل است که خلاف برخی از نظریه پردازان، سرپیچی زنان از قوانین مربوط به حجاب در زندگی روزمره را نه تماما، نشانه ی یک اعتراض سیاسی می دانم و نه از آن با عنوان جنبش یاد می کنم. در واقع، آنقدر خوشبین نیستم که اعمال تکرار شونده(Trends) را نشانه ی وجود یک جنبش بدانم و در موضوع حجاب، استدلال کنم همین که تعداد زیادی از زنان ایرانی فی المثل، خلاف قوانین و دستورالعمل های موجود، مانتوی تنگ می پوشند یا شال های رنگی که موهایشان را از پشت و جلو نشان می دهد، سر می کنند، به تنهایی کافی است که ما از جنبشی علیه حجاب اجباری صحبت کنیم؛ بدون آن که به عمل جمعی مبتنی بر خودآگاهی و نیز استراتژی های مشخص برای رسیدن به هدف توجهی داشته باشیم. نتایج مصاحبه های ما با زنان در تحقیقی که هم اکنون در حال انجام شدن است، بخصوص زنان طبقه متوسط که هدف اصلی طرح امنیت اجتماعی هستند، نشان می دهد آن ها به دلایل مختلفی از قوانین مربوط به حجاب سرپیچی می کنند و تنها تعداد کمی از زنان جوان فقط به دلیل اعتراض به سیاست های حجاب اجباری، از قوانین سرپیچی می کنند، برای بسیاری دیگر این موضوع صرفا به خاطر تمایل به زیبا بودن، مطابق مد لباس پوشیدن یا توجه پسرها را جلب کردن است؛ هر چند نقد اصلی من به جنبش زنان این است که چرا هیچگاه نخواست همان گروهی از زنان را که به دلیل اعتراض یا مخالفت با سبک زندگی تحمیلی، از قوانین حجاب سرپیچی می کنند، تحت یک جنبش اجتماعی سازمان دهی کند تا نتیجه ای بیشتر از باز و بسته شدن کمی تا قسمتی مرزهای حجاب در برداشته باشد.

با وجود این که در تمام سی سال گذشته، فمینیست های ایرانی خارج از ایران اعتراض  به حجاب اجباری  را به عنوان یک اولویت مطرح کرده اند، البته بی آن که طرحی عملی برای پیشبرد این اعتراض برای فعالان داخل ایران داشته باشند، اما به هر روی، اکثریت کنشگران جنبش زنان در ایران هیچگاه نخواسته اند به اعتراض به حجاب اجباری اولویت بدهند. فمینیست های خارج از ایران نیز با این که نقد خود را در مقاطع مختلف به این موضوع ابراز کرده اند، اما عملا توانایی هدایت جنبش به سوی موضوع حجاب اجباری را نداشته اند، بنابراین، مسئله در حالت یک شکاف دائمی حل نشده میان فمینیست ها در این سو و آن سوی مرزهای جغرافیایی باقی مانده است.

من عمدا در این جا از واژه ی “نخواستن” به جای واژه ی “نتوانستن” استفاده می کنم زیرا تجربه ی من از یک دهه کنشگری فمینیستی و زیست میان فمینیست ها نشان می دهد که اولویت بندی خواسته ها، بیش از آن که متأثر از شرایط بیرونی باشد، ناشی از خواست درونی کنشگران است.

همان طور که گفته شد به طور خلاصه، سیطره ی گفتار بنیادگرایی بر ذهن کنشگران و حتی درونی شدن ترس های ناشی از آن باعث شده است حتی همین امروز هم اراده ای مبنی بر شکل دادن به خواست اجتماعی لغو حجاب اجباری، در میان گروه های مختلف جنبش زنان به چشم نخورد، یا در زیر سایه ی گفتارهای هژمونیک فعلی، پنهان بماند.

در حال حاضر وقتی این سئوال را که چرا به مسئله ی حجاب اجباری اولویت نمی دهید پیش روی فعالان جنبش زنان در ایران قرار می دهی، دلایل زیر را فهرست می کنند:

۱-حجاب اجباری، مسئله ی اصلی زنان ایرانی نیست.

۲-بدنه ی سنتی جامعه با این موضوع همراهی نخواهد کرد.

۳-قابلیت ایجاد وفاق در میان فعالان جنبش زنان از طیف های مختلف بر سر این مسئله وجود ندارد.

کوشش خواهم کرد نشان دهم چگونه هر سه این دلیلها اگر سفسطه نباشد، فاقد اعتبار استدلالی هستند، آن هم به این دلیل که هیچ یک از مسائل دیگری که تاکنون از سوی جنبش زنان مطرح شده، این سه ویژگی را نداشته اند.

در مورد این استدلال که حجاب اجباری، مسئله ی زنان در ایران نیست، یا برای آنها اولویت ندارد، می توان فهرستی از سئوالاتی را پیش رو قرار داد که جواب هر یک از آنها استدلال را تهی از معنا می کند: مثل این که آیا این استدلال بر اساس یک تحقیق میدانی از تمامی زنان در ایران است؟ وقتی از زنان ایرانی صحبت می کنید، منظورتان کدام زنان است؟

طبقه ی متوسط شهری؟ طبقات فرودست حاشیه های شهرها و روستاها یا ….؟

اگر کسی بیاید و مدعی شود همین که فی المثل همه کاندیداهای ریاست جمهوری، برای جمع کردن رأی زنان وعده می دهند که گشت های ارشاد را جمع خواهند کرد، آیا نشان نمی دهد که آن ها اهمیت این موضوع را برای جمع کردن رأی زنان دریافته اند و بی آن که صراحتا اعلام کنند، می دانند که مسئله ی حجاب اجباری، مسئله ی صرفا تعداد اندکی از زنان طبقه ی متوسط شهری نیست، بلکه برای تعداد قابل توجهی از رأی دهندگان یک مسئله است، فعالان جنبش زنان که مسئله بودن یا اولویت دار بودن مسئله ی حجاب را انکار می کنند، چه خواهند گفت؟

اما من به جای این سئوال ها، می خواهم بپرسم آیا سایر مسائلی که از سوی فعالان جنبش زنان مطرح شده، مسئله ی اصلی زنان ایرانی بوده است؟

با کدام استدلال می توانید بگویید فی المثل برابری دیه، یا حتی حق طلاق یا مثلا سنگسار و یا مشارکت سیاسی، مسئله ی اصلی زنان در ایران است در حالی که بسیاری از زنان ممکن است در زندگی خود هیچ گاه با این مسائل برخوردی نداشته باشند؛ اما همه ی آنها ناگزیرند، صرف نظر از عقاید شخصی شان در مورد حجاب، این قانون را رعایت کنند. بنابراین، اگر بخواهیم صادقانه برخورد کنیم این “مسئله ی اصلی زنان” بودن، معیاری برای جنبش زنان نیست تا به مسئله ای اولویت بدهد.

در مورد این استدلال که اگر جنبش زنان سراغ مسئله ی حجاب برود، بدنه ی سنتی جامعه با آن همراهی نخواهد کرد یا در مقابل جنبش خواهد ایستاد، پرسش اساسی این است که کدام مسئله از سوی جنبش زنان تا به حال مطرح شده که بدنه ی سنتی در مقابل آن مقاومت نکرده است؟

اساسا ایده ی برابری و آزادی، ایده ای است مخالف سنت های موجود و هر موضوعی که در این چارچوب مطرح شود، قطعا مقاومت بخش های سنتی جامعه را برخواهد انگیخت.

شاهد مدعای من حجم عظیمی از تولیدات فرهنگی علیه فمینیست های ایرانی است که البته با حمایت های دولتی منتشر شده است، اما خوانندگان و طرفداران خود را نیز یافته است؛ این نقدهای تند و تیز در شرایطی مطرح می شود که جنبش مسئله ی حجاب را مطرح نکرده و در عین حال نتوانسته در سایر مسائلی که به آنها اولویت می دهد، طرفدارانی میان بدنه ی سنتی پیدا کند.

این استدلال با ارائه ی تصویری یک دست اما غیر واقعی از سنتی ها، در عین حال این واقعیت را نیز انکار می کند که خیلی از زنان مذهبی و سنتی، هر چند با استدلال هایی متفاوت با زنان سکولار، با حجاب اجباری مخالف هستند.

 و اما در مورد مسئله ی وفاق و امکان ایجاد ائتلاف، میان گروه های مختلف جنبش بر سر یک مسئله، به جرأت می توانم بگویم در تمام سی سال گذشته، جز در مدت یک ماهه مرداد تا شهریور ۸۷ و بر سر اعتراض به لایحه حمایت خانواده (بخصوص مواد ۲۳ و ۲۵ آن) هیچگاه و بر سر هیچ موضوع دیگری یک اتحاد عملی و ائتلاف میان همه نیروها و گروه های فعال در جنبش زنان ایجاد نشده است. درست است که بعضی موضوعات گروه های  بیشتری را گرد خود آورده اند و بعضی موضوعات کمتر، اما همان طور که گفته شد، نبود امکان وفاق میان نیروهای مختلف جنبش، مسئله ای نبوده که باعث شود موضوعات مختلف از سوی این نیروها مطرح شوند.

بنابراین دلیل یا دلایل اصلی را در جایی دیگر باید جست. از نظر من، همانطور که در بالا هم توضیح دادم، سیطره نظام سیاسی موجود، بر ذهن و رفتار کنشگران اصل ماجراست. توضیح این موضع پیچیده است و می دانم فرضیه ای که قصد مطرح کردنش را دارم، مخالفت های زیادی را برخواهد انگیخت و اتفاقا چنین مخالفت هایی از آن رو که باعث طرح مسئله ی حجاب  میان فعالان جنبش زنان خواهد شد، هم فال خواهد بود و هم تماشا. از نظر من مسئله ی اصلی در مورد حجاب، “ترس” ی است که به قدری در میان کنشگران جنبش زنان نهادینه شده که شاید وقتی استدلال می کنند که چرا به مسئله ی حجاب اجباری می پردازند، حتی نسبت به آن خودآگاهی نیز نداشته باشند.

همان طور که میشل فوکو در کتاب “زندان، مراقبت و تنبیه” به خوبی نشان داده است، خودسانسوری یکی از موثرترین انواع کنترل است که در طی آن بدون آگاهی خود فرد، ارزش ها و معیارهای بیرونی، درونی شده، به اصطلاح ملکه آدمی می شود، اما شخصی که دست به خودسانسوری می زند چنین می پندارد که خود منشا کنترل خویش است و معیارها و ارزش هایش از خود او، اقامه به ذات از درون وی جوشیده اند، غافل از این که سرچشمه ی کنترل از بیرون به درون منتقل شده و در وجدان ناخودآگاه وی خانه کرده است.

نباید فراموش کرد نحوه ی اعمال قدرت و ترس ناشی از آن همواره به یک شکل نیست. از نظر من، گشت ارشاد وجود دارد و حداقل تا زمانی که سیاست های جنسیتی جاری تداوم داشته باشند وجود خواهد داشت، نه برای این که واقعا بی حجابی را ریشه کن کند، بلکه برای این که بتواند”کنترل” را بسط و دوام ببخشد. در این معنا اتفاقا برعکس خیلی ها، من گشت ارشاد را عامل فرهنگ سازی می دانم؛ امری که ممکن است ابتدای امر و بعد از این همه بحث درباره ی کار فرهنگی یا کار انتظامی، کمی خنده دار به نظر برسد. به باورمن، کنترلی که با استفاده از گشت ارشاد بر نحوه ی لباس پوشیدن زنان، معاشرت های آن ها و حتی مسیرهای رفت و آمدشان اعمال می شود، در نه چندان دراز مدت، ذهن خود آنها، ذهن مردان و ذهن جامعه ی تماشاگر خودروهای هر روزه ی گشت ارشاد با زنان طبقه ی متوسط شهری را تغییر خواهد داد، به شکلی که مدام، با خط کش گشت ارشاد، خود را و دیگران را در چرخه داوری قرار دهند.  در واقع میزان خواهد شد گشت ارشاد؛ چه به طریق و تعاریف آن باور داشته باشند و چه نداشته باشند. این میزان، مشروع خواهد شد و در پی مشروعیت سیاسی و عینی، مشروعیت ذهنی و فکری ایجاد می شود. در این مرحله، حتی اگر دیگر گشت ارشادی وجود نداشته باشد، ساختار کنترل، فرهنگ خود را بر ذهن ها مسلط ساخته است. درست به همین دلیل است که تحقیقات مردم شناسان از مقایسه میان ذهنیت زنانی که در انقلاب ۵۷ سی ساله بوده اند و زنان سی ساله ی کنونی نشان می دهد که سی ساله های زمان انقلاب، جامعه را بسیار امن تر از سی ساله های فعلی می دانند و اگر حجاب را انتخاب کرده اند، به دلایل عقیدتی و اعتقادی بوده، در حالی که سی ساله های کنونی، بیشتر به دلیل امنیت است که حجاب را انتخاب کرده اند نه به دلایل عقیدتی.

چنین مقایسه ی ساده ای نشان می دهد چگونه “کنترل بدن”، ذهن آدم ها و پس از آن فرهنگ را تغییر می دهد. فعالان جنبش زنان نیز از این چرخه بیرون نیستند. در واقع مسئله ی اساسی که باعث شده تا به حال جنبشی حول اعتراض به حجاب اجباری شکل نگیرد، سیطره ی گفتار قدرت است که تعیین می کند ما در چه مسیرهایی وارد شویم و کدام راه ها را کاملا می بندد، همچنین این گفتار که من از آن به عنوان گفتار بنیادگرایی در سراسر این مقاله نام برده ام، بر ذهن تک تک ما در مورد حجاب اجباری، اثر گذاشته است تا جایی که در زمان تعیین اولویت برای جنبش، ذهن شستشو شده ی خودمان درباره ی حجاب را می گذاریم به جای زنان ایرانی و به جای این که بگوییم فعلا استراتژی ما این نیست که به حجاب بپردازیم چون هزینه های پرداخت به آن زیاد است یا این که…. می گوییمکه حجاب مسئله ی زنان در ایران نیست. بنابراین پرسیدن و پاسخ دادن مداوم به این سئوال که اولویت های جنبش زنان را چه کسانی چه گروه هایی و طیف هایی و چگونه و با چه فرایندی مشخص می کنند، بسیار مهم است.

دامنه ی این کنترل ذهن و فرهنگ سازی، حتی از مرزهای جغرافیایی جمهوری اسلامی بسیار فراتر رفته و به کسانی که خارج از چارچوب  این قوانین زندگی می کنند نیز اثر گذاشته است. صحبت خود را با ذکر مثالی به پایان می برم: کمتر از یک ماه پیش بی بی سی فارسی برنامه ای داشت درباره ی مطالبات زنان از رئیس جمهور. فرناز قاضی زاده مجری برنامه از زیبا میرحسینی میهمان برنامه پرسید:”می دانید که بیشتر کاندیداها در مورد مسئله ی گشت ارشاد گفته اند که آن را جمع می کنند، اما آیا به نظر شما واقعا مسئله ی زنان ایرانی مسئله ی پوشش است؟!”

و زیبا میرحسینی هم پاسخ داد:”نه نمی شود گفت که پوشش یک مسئله است، اما به هر حال مسئله ی آزادی انتخاب در ایران الان مهم شده و زن ها هم حق دارند پوشش شان را آزادانه انتخاب کنند.”

 

نتیجه

از نظر من جنبش زنان بدون شناخت ماهیت بنیادگرایی، پدیده ای که سی سال است مدام از تحلیل های فعالان جنبش به دلایل مختلف کنار گذاشته می شود و تحلیل عمیق استراتژی های آن و تأثیر عمیقی که بر زندگی و ذهنیت یکایک ما گذاشته است و عبور از این آثار و مواجهه و نقد صادقانه ی خود، امکان سازمان دهی نیروهای داخل و خارج از کشور را حول محور اعتراض به حجاب اجباری ندارد.

فقط از این راه است که می توانیم ساخت هژمونیک قدرتی را که در طول دهه ی ۶۰ حول محور ترس از طرح مسئله ی حجاب اجباری شکل گرفت و در دهه ی ۷۰ و ۸۰ همچنان بازتولید شده و مانع ایجاد جنبشی درباره ی آن است، شناسایی کنیم و راه های شکست این هژمونی را که بر ذهن یکایک ما، فعالان جنبش و بازتولید کنندگان این هژمونی متصلب، بیازماییم. تنها راه غلبه بر ترس، مواجه شدن با آن است. این مسئولیت تاریخی همه ی ماست به جای شکستن آینه ای که ترس، خودسانسوری و ذهن تغییر یافته ی ما را نشان می دهد، دست به خودشکنی بزنیم تا نسل آینده با حسرت فرصت های از دست رفته ما را به رخ مان نکشد و نپرسد: چرا هنوز “یا روسری یا تو سری”!؟