هر وقت موضوعی یا مسئله ای حاد و مهم و حیاتی پیش می آید، نگاهی به نوشتارها چه موافق و چه مخالف، هر خواننده ای را که دغدغه ی آزادی و دموکراسی دارد به این فکر می اندازد که بالاخره این فرهنگ خشونت و افترا و بازی های سیاسی کی تمام می شود؟
می توان هر نوع اندیشه ای را هرچند روزمره و گاه مبتذل، در قالب و تعبیری آرام و دور از خشونت رد کرد. می توان واقعیت های متضاد با باورهایمان را خواند، شنید و دید و چالشی را به راه توحش نکشید. مخالفت اگر شکلی تکاملی و متمدنانه داشته باشد رنگ خشونت به خود نمی گیرد. اگر مخالفت و رد کردن شکل هجوم و تخریب شخصیتی داشته باشد. دیگر مخالفت نیست و نامش خشونت است. خشونت و پرخاشگری یکی از مهمترین انگیزه های رفتاری است که با قدرت طلبی و برتری جویی ارتباط دارد. خشونت، برتری جویی و قدرت طلبی ریشه در ناکامی های فردی دارد. خشونت یکی از پدیده های بارز و نیرومند در فرهنگ های ناکام است. مشکلات و دشواری ها در راه رسیدن به جبران کمبودها، نیاز به خشونت و برتری طلبی را به وجود می آورند و تمایل به تخریب و خشونت هیچگاه کم رنگ نمی شود مگر عامل یا فرد متوسل به خشونت از بین برود. در واقع خشونت، موجودیت و حیات فرد می شود. خشونت به هر شکلی، کلامی، نوشتاری، حذفی یا فیزیکی برای فرد پرخاشگر جاذبه ای مخصوص به خود دارد که می توان آن را شبیه به مواد مخدر دانست.
پذیرش خشونت در جوامع دیکتاتوری قابل فهم است چون بقا و تداوم شان با خشونت و پرخاشگری تضمین می شود. تداوم خشونت و الزام تخریب بخشی از رفتار شده و ناهنجاریش پنهان می ماند و خشونت پوششی می شود برای بی توجهی دنیا به شخص پرخاشگر و ناکامی ها خریداران نابودی دیگران می شوند.
خشونت های بیمارگونه در شرایط خاص اجتماعی مثل انقلاب یا جنگ به صورت جنون دسته جمعی بروز می کنند و هیچکس توان جلوداری اش را ندارد.
خشونت یکی از پدیده هایی است که در گذار به دموکراسی باید به آن توجه کرد و پایه های فرهنگی آن را مورد بررسی قرار داد. دموکراسی هرگز در بستری از خشونت، برتری طلبی، یا انتقام جویی به دست نمی آید. خشونت حتی در درون زندگی شخصی افراد تدریجاً به جامعه راه یافته و فاجعه به وجود می آورد. دموکراسی نیاز به محیطی آرام و شرایطی آگاهانه و مدنی دارد.
فرهنگ خشونت در آنسوی مرزهای اخلاقی قرار می گیرد. در جوامع واپسگرا، جامعه نیاز به تربیت دوباره دارد، حال تا کجا و تا چه اندازه موفق باشد بستگی به رشد فرهنگی آن جامعه خواهد داشت. در جوامعی که سازش ناپذیری مرزهای خشونت را پشت سر می گذارد، دموکراسی مفهومی است بسیار دور و اگر هم دموکراسی ایجاد شود پایدار نیست و دیکتاتوری پشت دیکتاتوری روندی است اجتناب ناپذیر. در جوامع دموکرات لیبرال، ناهنجاری های اجتماعی زودگذر است و دموکراسی به دست خود، خود را اصلاح می کند.
پرسش این است که چرا افراد بزرگ شده در جوامع بسته و واپسگرا حتی زمانی که در محیطی دموکرات و آزاد زندگی می کنند گاه گاهی سایه هایی از خشونت و تخریب از خود نشان می دهند؟ روانشناسان می گویند که چگونگی و سازوکار اولین پنج سال زندگی شالوده ی تمام خصوصیات اخلاقی فرد می شود. پایه های خشونت در زمان های بسیار حساس، ماسک های متمدنانه را شکسته و با تمام نیرو خود را نشان می دهند. در لحظات بسیار تعیین کننده، خشونت و الزام ایجاد ترس بخشی از رفتار تثبیت شده در واکنش ها را به خود اختصاص می دهد(تا زمانی که از من می ترسند نفرت آن ها مهم نیست).
ما که بیرون از ایران زندگی می کنیم و دموکراسی و لیبرالیزم را می بینیم و با تمام وجود لمسش می کنیم وظیفه داریم مرزهای اخلاقی را نگه داریم و لایه های ناخوشایند و تثبیت شده در خودمان را بشناسیم و آن ها را در کنترل بگیریم.
متأسفانه در بیشتر موارد خشونت و ابراز خشونت در انسان ها درونی می شود. خشونت گاه برای برتری طلبی و قدرت جویی، گاه برای ارضای ناکامی های فردی و گاه برای مبارزه با دولت های واپسگرا به کار برده می شود، اما هرگز موفق نیست. خشونت به هر شکلی نهایتاً به گروه های فرصت طلب امکان قدرت می دهد و دردی از دردهای مردم را دوا نمی کند، اما مسلماً برتری طلبی و سودجویی گروهی تأمین می شود. گروه های فرصت طلب از حکومت قبلی دیکتاتورتر خواهند بود.
در یک روند دموکراتیک سالم و صادق ، لزومی به خشونت نیست. خشونت گاه در زیر ماسک صلح و بشردوستی و وطن پرستی پنهان می شود و اطاعت بی چون و چرا در برابر اراده ی صاحب خشونت را خواهان است.
هروقت که قرار است یگانگی و یکرنگی به کمک و حل مسائلی بیایند، رنگ تلخ و مخرب خشونت، امید به تحمل و چالش بین مخالفان را کم رنگ تر می کند. نوشتارها کمتر رنگ تفاهم و گفتمان را دارند و بیشتر رنگ خشونت، تخریب شخصیتی، متهم کردن و کینه های کهنه ی قدیمی را به نمایش می گذارند. پیش از سرنگونی هر سیستم دیکتاتوری باید نیاز به دموکراسی حس شود. دموکراسی از روابط فردی آغاز می شود و با خشونت هیچگونه همسازی ندارد.
بیش از سه دهه از انقلاب می گذرد و هنوز آن ها که ادعای دغدغه دموکراسی دارند نتوانسته اند دست از محکومیت یکدیگر بردارند و تفاهم ها را رویهم گذاشته و تفاوت ها را به کناری بگذارند. آن ها که تصور می کنند برگزیده های جامعه هستند و چشم همه به آن هاست، برای اثبات عقایدشان از تخریب دیگران استفاده می کنند. در حالی که اگر به آنچه می گویند ایمان داشته باشند، نیازی به خشونت نیست.
بیش از سه دهه از انقلاب ۵۷ می گذرد و گروهی از روشنفکران همان درگیری های قبل از انقلاب را دارند و اگر هم پیش بیاید، یکدیگر را به خیانت و وطن فروشی محکوم می کنند. من خواننده نمی دانم چه می گویند و روی کلام شان با کیست. آنقدر پنهان کاری می کنند که فهم آنچه می گویند دشوار است. بهتر نیست به جای این بازی های سیاسی کمی کار فرهنگی و اخلاقی کرد!؟
جامعه ای که بر پایه های استوار اخلاقی ساخته شود، بهتر و روشنتر ارزش دموکراسی و قانونمند بودن را می داند و می خواهد.
در قرن بیست و یکم، دیگر بازی های سیاسی کاربرد ندارد و بهتر است روشن و صادقانه تفکرات و اندیشه ها بیان شود، مگر این که اندیشه ای در کار نباشد! اگر به اصطلاح روشنفکران، آنچه می گویند برای خودشان است و سرگرم همان بازی های سیاسی کهنه هستند که باید گفت زمانش تمام شده، ولی اگر دغدغه و درد آزادی و دموکراسی دارند باید از جایگاهی روشن تر بگویند و بنویسند که همه مردم هدف واقعی شان را بفهمند اگر در پی نمایش و یا گوشمالی یکدیگر هستند که وای بر حال ما، انقلاب ۵۷ دوباره و دوباره تکرار خواهد شد.
ما راه بسیار درازی تا رسیدن به دموکراسی در پیش داریم. عجله نکنید. هر وقت که توانستیم باورهای تثبیت شده مان را زیر و رو کرده و از غربال تجدد رد کنیم و مخالفت را چالش برانگیز نگاه کنیم نه خشونت بار، شاید آمادگی دموکراسی را داشته باشیم. بهتر است انرژی های ریخته شده در بازی های سیاسی را کمی در راه فرهنگ و اخلاق مصرف کنیم تا از راه روشن نگری به دموکراسی برسیم نه با شعارهای رنگ و رو رفته و فرسوده. بین صدای دیکتاتوری و صدای آزادیخواهی فاصله هایی به وجود آمده که روشنفکران باید قدرش را بدانند و از این فاصله به بهترین شکل استفاده کنند، نه این که به یاد دردهای فرو خورده شان افتاده و در نوشتارهایشان به جای نزدیک تر کردن این فاصله، یکدیگر را گوشمالی دهند. زمان کوتاه است و پر سرعت قبل از این که دیر شود، باید فکری کرد و تمام انرژی های مثبت را در یک کاسه گذاشت و آنان را که دغدغه آزادی و حقوق بشر دارند ناامید نکرد.
Is there any hope for those who has lost their objective in our greater society.
بهتر است انرژی های ریخته شده در بازی های سیاسی را کمی در راه فرهنگ و اخلاق مصرف کنیم
Very well said, Thank you Farideh joon.