“راز مرگبار هندوستان” اسم برنامه مستندی بود که هفته پیش داشتم در شبکه ABC نگاه می کردم. اگر خودم با چشم های خودم ندیده بودم و کسی برام تعریف کرده بود حتما با خودم فکر می کردم که چقدر طرفم دارد غلو میکند. آمار و ارقامی که می شنیدیم را نمی توانستم باور کنم. هر ساله یک میلیون دختر به دلیل تبعیض جنسی در هندوستان کشته می شوند . فقط به خاطر این که “دختر” هستند. عملی که اصطلاحی جدید را به دنیا معرفی کرده: “جنس کشی یا gendercide“. پنجاه هزار جنین دختر هر ماه سقط می شوند به این دلیل که پدر و مادرشان توانایی پرداخت هزینه ازدواج و جهازشان را ندارند! پنجاه هزار جنین در ماه!
مستندش زن هایی را نشان می داد با داستانهایی باور نکردنی. زنی که وقتی سونو گرافی نشان داده بود جنینش دختر است، مادر شوهرش هر روز به شکمش مشت می زد و بهش تخم مرغ می داد که میدانست به آن آلرژی دارد تا بلکه بچه اش بیفتد. زن دیگری که باز هم مادر شوهرش کودکش را از بالای پله به پایین پرت کرده بود تا بمیرد و زنی که شوهر پزشکش هر روز به اصرار و کتک می خواست وادارش کند که خودش بچه را سقط کند.
دیشب فیلمی دیدم که تصادفا باز هم مربوط به هندوستان و سنت هاش بود.
“Water” فیلمی است درباره زندگی و سرنوشت بیوه زن های هندی. فیلم در زمان اکرانش برنده جوایز زیادی شد و تنها فیلم غیر فرانسوی – زبان کانادایی است که تا به حال نامزد بهترین فیلم خارجی اسکار شده است .
داستان فیلم در زمان گاندی اتفاق می افتد و با این توضیح شروع میشود:
“زن بیوه باید تا آخر عمر رنج ببرد. زنی که پاکدامن باقی بماند به بهشت می رود. زنی که به شوهر مرده اش وفادار نماند، در زندگی بعدی اش در رحم شغال متولد خواهد شد.” قانون مانو، از کتاب مقدس هندو
بعد دختر بچه هشت ساله ای را می بینیم که کنار مرد پیری در گاری نشسته و فارغ از نگرانی خانواده اش، مشغول شیطنت های مقتضی سنش است. مرد پیر، شوهر دخترک است که در حال مرگ است و خانواده دختر هر دو را به دهکده ای دیگر می برند تا دختر را به آشرامی بسپارند چون طبق سنت، پس از مرگ شوهر، زن باید ساری سفیدی بپوشد، سرش را بتراشد و به آشرام برود و تا آخر عمر در فقر زندگی کند و به عبادت بپردازد.
با رسیدن به آشرام، شوهر دخترک می میرد و پدر دختر می گوید: فرزند، یادت می آید که ازدواج کردی؟ شوهرت مرده و حالا تو یک بیوه هستی.
همین! و بعد سر دخترک را می تراشند و تنها رهایش می کنند و دختر بچه که تازه متوجه شده جریان چیست شروع به جیغ زدن و گریه می کند.
یعنی در ده دقیقه اول فیلم اندازه چندین سال شوک فرهنگی به آدم وارد می شود! بعد آشرام را می بینیم. خانه ای دو طبقه و فقیرانه که ۱۴ زن پیر و جوان در آن زندگی می کنند و همگی بیوه. آشرام را زنی هفتاد ساله و بد طینت می چرخاند و با فرستادن یکی از بیوه های جوان و زیبا به بستر مردان پولدار، برای خودش کسب درآمد می کند. بقیه بیوه ها با اینکه از رفتار او در عذابند ولی جرات اعتراض ندارند.
فیلم خیلی آرام و با حوصله نشانمان می دهد که افراط گرایی مذهبی و سنتی چه بلایی می تواند سر انسان بیاورد. مثل همین زنانی که مجبور بودند یکی از خودشان را هر شب به مردی بفروشند تا پول برای خرجشان دربیاورند، یا زنی هشتاد و چند ساله که از هفت سالگی در آشرام بوده، که در هفت سالگی به عقد کسی درآمده و پیش از آن که حتی شوهرش را ببیند، بیوه شده بوده! و آرزوی این زنان برای هم این است که اگر خدا بخواهد در زندگی بعدی، مرد به دنیا بیایند.
از یک طرف محکوم بودن به این زندگی برایم سخت و غیرقابل باور بود، و از طرف دیگر نوع زندگیشون! مثل رودخانه ای که همه دهکده ازش آب برای نوشیدن برمی داشتند. آبی که همان کنار پیرمردی داشت خودش را درش می شست، گاوها شنا می کردند و چند ساعت قبلش هم عده ای جسد فامیلشان را همان جا به آب سپرده بودند! و بدتر از همه این که بدانی هنوز هم با گذشت این همه سال این نحوه زندگی تغییر خاصی نکرده و چه بسا دلشان هم نمی خواهد تغییر کنند.
فیلم قصه سرکوب و خشم و امید است. قصه سنت های اشتباه و واقعیت های غیرقابل انکار. فیلمی که همه باید ببینیم و اگر نسبت به چیزی تعصب داریم، با نگاهی تازه به آن بنگریم و دوباره قضاوت کنیم.
و من از دیشب دارم فکر می کنم که شاید – شاید – همه آن زنانی که آن پنجاه هزار جنین را سقط می کنند همه اینها را می دانند و می ترسند.
و فکر می کنم که دنیا خیلی جای وحشتناکی است وقتی گاهی مجبوری برای نوزاد به دنیا نیامده اش آرزو کنی که ایکاش هرگز به دنیا نیاید.
* مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همواره ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست. هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.