چند ساعت پیش، ۱۳ ژانویه، در کلوپ کتاب تورنتو، بحثی با حضور، عطا هودشتیان، رامین جهانبیگلو، محمد توکلی و سروش دباغ با نام «معمای روشنفکری و روشنفکر دینی» صورت گرفت. مسایل مختلفی در این جلسه طرح شد و در مجموع جلسهی خوب و مفیدی بود و آقای سعید حریری هم به خوبی جلسه را اداره کردند. قصد پرداختن به مسایل طرح شده در آن جلسه را ندارم چیزی که باعث شد دربارهی این جلسه بنویسم صحبت کوتاهی بود که در آنجا انجام دادم و متأسفانه به دلیل نداشتن وقت و تمرکز لازم حق مطلب را نتوانستم ادا کنم و این جور وقتها احساس بدی رهایم نمیکند و تا در موردش ننویسم آرام نمیشوم.
موضوعی که مطرح کردم این بود که آیا چیزی به معنای مطلق دین وجود دارد که ما روشنفکری دینی داشته باشیم؟ ما دینهای مختلف داریم آیا روشنفکر ارمنی هم جزو روشنفکری دینی محسوب میشود؟ بهاییها و زرتشتیها چه؟ در واقع چیزی که در عمل با آن روبهرو هستیم روشنفکر مسلمان شیعهی دوازده امامی حلقهی سروش است که امروزه دارد به نام روشنفکر دینی از آن یاد میشود. متاسفانه با زیرکی موضوع دارد به گونهیی جا میافتد که گویا ما دو جور روشنفکر داریم روشنفکر عرفی، سکولار یا فرهنگی و هر نام دیگری که میخواهیم بر آن بگذاریم و روشنفکر دینی! گویا امروز به دلیل شرایطی که جمهوری اسلامی بهوجود آورده است استفاده از روشنفکر اسلامی خریداری ندارد برای همین روشنفکر دینی مطرح میشود تا پوششی باشد برای طرح نگرشی که به طور تاریخی حاصلی نداشته است جز جمهوری اسلامی!
اما مسئلهیی که فرصت نشد طرح کنم این بود که اصولا مشکل جامعه ما همین است که گروهی اصرار دارند عقیدهی دینی خود را روی پیشانیشان بچسبانند و همه را وادار کنند در هر موردی این موضع را مد نظر قرار بدهند که آنان دیندار هستند و البته مقصودشان از دیندار بودن هم مسلمان بودن است در صورتی که مسایل روشنفکری مقابله و روشنگری در مورد باورهای نادرست و عقبمانده در جامعه است. مشکل جامعه ما این است که «اسلام» میخواهد حضور خود را در همه جا به رخ بکشد و موجب اختلاف در جامعه بشود. جالب است خودشان «روشنفکری» را نخست دوپاره میکنند: روشنفکران دینی و روشنفکران غیردینی و بعد میگویند این دو طایفه باید با هم گفتوگو کنند تا همدیگر را درک کنند یا هر چیز دیگری در صورتی که اساسا مسئله از اینجا شروع میشود که اصولا چرا روشنفکری را دو پاره میکنید که بعد بخواهید معمایاش را حل کنید؟ روشنفکران ایرانی جدا از این که مسلمان هستند یا نیستند، زرتشتی هستند یا ارمنی یا بهایی یا یهودی یا این که هیچ دینی ندارند مسایل واحدی پیش رویشان است که باید به حل آن بپردازند. مهمترین موضوع در دستور کار روشنفکران ایرانی این است که بخواهند نهاد دین و باورهای دینی مبنای قانونگذاری و ادارهی دولت و حکومت نباشد. کسانی که به نام روشنفکران دینی فعالیت میکنند بیشتر زیان را به مسلمانان وارد میکنند زیرا «دین» را از دستور کار خارج نمیکنند و طبیعی است وقتی گفتمان دین در جریان باشد گفتمان ضددین هم در جریان قرار میگیرد. در واقع زیرکی که مسیحیان در بعد از عصر روشنگری و فروریختن حکومتهای دینی انجام دادند این بود که گفتمان دینی را از صحنهی سیاسی خارج کردند. همانطور که برای حفظ پادشاهی قدرت سیاسی را از آن گرفتند تا بقایاش را تضمین کنند. در کشورهایی که پادشاهان حاضر نشدند از این قدرت صرفهنظر کنند پادشاهی برای همیشه از بین رفت. مشکلی که روشنفکران موسوم به «روشنفکران دینی»، بخوانید روشنفکران اسلامگرا، برای دینداران ایجاد میکنند همین است که گفتمان اسلامی را به صحنهی سیاسی میآورند در نتیجه نقد آن را هم روی میز میگذارند.
تصور من این است که مردم ایران از این که، صبح تا غروب، مجبورند به جای حل مسایل مهمی که با آن روبهرو هستند پای صحبت دیندارها یا ضددینها بنشینند خسته شدهاند. آنان نیاز به این دارند که گفتمان دینی را از دستور کارشان خارج کنند و مانند مردم سایر کشورها به مسایلی که به طور واقعی با آن درگیر هستند و معماهایی که با عقل و خرد قابل حل است بپردازند. البته در این میان مبلغان دینی هم میتوانند آموزههای بشردوستانهی خود را داشته باشند، اما وقتی صحبت از سیاست خارجی است دیگر پای نامهی امام علی به مالک اشتر را پیش کشیدن چه از سوی اسلامگراهای حاکم باشد چه از سوی روشنفکران اسلامگرای غیرحاکم حاصلی جز تداوم دادن به بحثهای بیهوده و انرژی بر ندارد.
امروز اگر افرادی مانند احمد زیدآبادی و علیرضا رجایی مسلمان در زندان هستند به دلیل این نیست که قرائتی متفاوت با قرائت حاکم از اسلام دارند، آنان به همان دلایلی در زندان هستند که نسرین ستوده و مسعود باستانی در زندان هستند و آن چیزی نیست جز مخالفتشان با دیکتاتوری.
مسئلهی روشنفکر ایرانی این است که دوپاره و چندپاره نشود. روشنفکران ایرانی دشمن واحدی دارند به نام «دیکتاتوری»، دیکتاتوری که سی و چند سال پیش در حکومت شاه بدون اسلامگرایی وجود داشت و در سالهای پس از انقلاب به نام «اسلام» در جریان است، اما هر دو عنصری واحد دارد کوتاه کردن دست مردم از حکومت.
پس از سینمای دینی، موسیقی دینی، تئاتر دینی، معماری دینی، و علوم اجتماعی دینی… حالا هم مرتب صحبت از «روشنفکری دینی» میکنند و اینها کسانی هستند که هیچ هویتی خارج از هویت دینی ندارند.
فیلسوف، فیلسوف است همانطور که ریاضیدان ریاضیدان و سیاستمدار سیاستمدار. حالا ممکن است فیلسوف یا ریاضیدان یا سیاستمداری هم مسلمان باشد، اما لزومی ندارد دین خود را جایی که دارد بحث علمی خودش را پیش میبرد به رخ بکشد. احمد زیدآبادی یا عزتالله سحابی یا مهدی بازرگان جدا از این که مسلمان هستند یا نیستند به دلیل عقاید سیاسیشان شناخته شدهاند، اما کسانی که برچسب «روشنفکران دینی» را انتخاب کردهاند هویتی خارج از مسلمان بودن یا دینگرا بودن ندارند به همین دلیل مجبور هستند برچسب «دینی» را به دنبال نام خود بیاورند تا هویت پیدا کنند و اینان متولیان بدون عمامهی اسلامگرا هستند. وقتی کسی فیزیکدان است پیش از هر چیزی فیزیکدان است بعد مسلمان یا ایرانی یا هر صفت دیگری که بخواهد پس از آنان بیاید.
روشنفکران تنها دغدغهی اجتماعی دارند و بس، حفاظت از دین، به عنوان شرعیات، را باید به متولیاناش سپارند و نگران نباشید همانطور که کشیشها توانستند خود را با دموکراسی هماهنگ کنند تا بقا پیدا کنند روحانیون مسلمان هم اگر گفتمان روشنفکری در جامعهیی پیش برود و خود را در معرض نابودی ببینند انقدر حدیث و آیه پیدا میکنند که همهیمان انگشت به دهان بمانیم.
متاسفانه اسلامگراها همیشه زمین بازی و نوع بازی را تعیین میکنند و روشنفکران فریب این بازی را میخورند و چه به عنوان منتقد چه به عنوان همراه وارد این بازی میشوند. معمایی در کار نیست تنها بازی در کار است و دکانی که بهترین کار در مورد آن این است که اساسا نادیده گرفته شود. روشنفکران ایرانی باید بدون پیشفرض و بدون برچسب به عنوان روشنفکر به روشنگری بپردازند و سعی کنند مسایل پیش روی جامعهشان را حل کنند. مسئله پیش روی جامعهی ایرانی این نیست که در حال حاضر مردم ایران به دلیل مسلمان بودن طرفدار دیکتاتوری حاکم هستند که بخواهیم با روشنفکری دینی آن را تقلیل دهیم یا با روشنفکری ضددینی آن را از صحنه خارج کنیم. مردم ایران اکنون نیاز به راهی دارند که یکبار برای همیشه از شر دیکتاتوری خلاص شوند و روشنفکر کسی است که این راه را نشان میدهد و میپیماید.
چرا دکتر حمادی ردیسی می گوید جوامع اسلامی به بیماری ر وانگسستگی ناشی از عدم درک معرفت علمی یا به عبارت دیگر در زبان اروپائی به بیماری (Schizophrénie épistémologique ) دچار هستند ، خوانندگان گرامی فکر نکنند که دکتر حمادی ردیسی ، با بکار بردن این اصطلاح علمی در فرهنگ غربی ، می خواهد برای خود کسب اعتبار بکند. نه ایچنین نیست . قرنها است که ملت های مسلمان به این بیماری دچار هستند. برای نمونه یک مثال زنده از وجود این بیماری در جامعه ایرانی را در اینجا می آوریم . یک لحظه به این حدیث نقل شده در بحار الا نوار شیخ الاسلام محمد باقر مجلسی ،شیخ الاسلام دروان صفویه و شاه سلطان حسین ،که در نهایت با این خرافات مملکت را بباد فنا داد ،مجموعه آن ۲۴ جلد ، شامل ده ها هزار احادیث نظیر آنکه در این جا می آوریم ، بخشی از« منابع علمی » آخوند های حکومتی هستند . اگر مرحوم علی مزینانی ، معروف به دکتر علی شریعتی « جامعه شناس اسلامی » که با یک لیسانس ادبیات فارسی به فرانسه می رود،و زیر نظر لوئی ماسینیون ( متولد ۱۸۸۳- مرگ ۱۹۶۲ )،اسلام شناس فرانسه ،( هم رزم لورانس عربی مشهور انگلیسی ،که ماسینیون هم در فرانسه در بعضی محافل از او لورنس عربی فرانسه می نامند) در جنگ اول جهانی ، او هم مثل لوئی ماسینیون فرانسوی ،«زیر نظر وینستون چرچیل درد اسلام و عربیت » داشت !!!، یکباره علی شریعتی را به مقام ،جامعه شناس وروشنفکر اسلامی و متخصص اسلام می رساند ، همین حضرت روشنفکر اسلامی ،سیاه روی کاغذ سفید در اثر خود با عنوان ایدئولوژی ، می نویسد : فلاسفه پفیوز های تاریخ هستند !!!! به عبارت دیگر ، فلاسفه ای چون سقراط ، افلاطون ، ارسطو ، فرانسیس بیکن ، باروخ اسپینوزا ،داوید هیوم، جان لاک ، ژان ژاک روسو ،شارل منتسکیو ،ولتر ، امانوئل کانت ،فردریک هگل ،کارل مارکس ، هربرت اسپنسر ، شوپنهاور ، برتراند راسل ،ویلیام جمس ،و دهها فلاسفه معتبر دیگر دنیا ، که آثارشان در دانشگاههای بسیار با ارزش جهان ، سالها است برای دانش پژوهان و شیقتگان فلسفه ( فلسفه به معنی : دوستداران خرد ) تدریس می شوند ، و بر مبنای تبادل و تحلیل و تفسیر اندیشه های این فلاسفه بزرگ تاریخ ، خط مشی سیاسی ، و مدیریت اجتماعی و اقتصادی و دموکراسی کشور هایشان را تنظیم می کنند، این فلاسفه ، برای آقای علی مزینانی به مقام پوفیوز های تاریخ می رسند ! بی جهت نیست ،که آخوندی بنام آقای سید علی خامنه ای ، برای بستن دانشکده های علوم انسانی و فلسفه ، بیکار کردن استادان دانشگاه در این رشته ها ، شمشیر را از رو بسته است ،و می گوید :
مسلمانان به این دروس و علوم احتیاج ندارند ، تمام علوم ارضی و سماوی در قران است که توسط علمای اعلام و آیات اعظام ، در حوزه های علمی ، برای رهنمائی و هدایت ملت و مدیریت مملکت ، تدریس می شوند !!!( نقل به مفهوم )
در اینجا ، نمونه ای از این« علوم اسلامی !!!» را از نظر خوانندگان می گذرانیم ، تا خود قضاوت بکنند ، که آیا ملت های مسلمان ، مبتلا به : بیماری روانگسستگی ناشی از عدم درک معرفت علمی هستند یا نه ؟ «…» علی علیه السلام در غزوه صفین ، قصد عبور از نهر فرات را داشت ولی معبرش معلوم نبود . به نصیر بن هلال فرمود برود کنار فرات ، واز طرف من ماهیی به نام کرکره را صدا کن ، واز او محل عبور را بپرس . نصیر اطاعت نمود و بر کنار فرات آمد و فریاد بر آورد که یا کرکره ، بلفور هفتاد هزار ماهی سر از آب بیرون آوردند ، لبیک لبیک ،چه می گوئی ؟نصیر جواب داد ، مولایم معبر فرات را می خواهد، هفتاد هزار ماهی آواز بر آوردند که ما همه کرکره نام داریم ، بگو این شرف در حق کدام یک مرحمت شده است تا اطاعت کنیم.نصیر برگشت و ماجرا را به مولایش رسانید. (علی ) فرمود برو کرکره بن صرصره را بخوان . برگشت و ندا داد.
این بار شصت هزار ماهی سر بر آوردند که ما کر کره بن صر صره هستیم، این عنایت در حق کدام شده است؟ نصیر برگشت و پرسید .(علی ) فرمودند ، برو کرکره بن صر صره بن غرغره را بخوان . نصیر باز گشت و چنین کرد. این بار پنجاه هزار ماهی و ماجرای پیشین تکرار شد. برگشت و مولا گفت : برو کرکره بن صرصره بن غرغره دردره را بخوان . تا اینکه در دفعه هشتم که فریاد بر آورد ، ای کرکره بن صرصره بن غرغره بن دردره بن جرجره بن عرعره بن مرمره بن فر فره ! آن وقت ماهی بسیار بزرگی سر از آب بر آورد و قاه قاه خندید ،که ای نصیر ، به درستی که علی ابن ابی طالب با تو مزاح فرموده است ، زیرا او خودش ، همه راه های دریا و معبر ها و دجله ها را از ماهیان بهتر می داند، ولی اینک بگو معبر فرات آنجا است. نصیر برگشت و صورت حال را عرض کرد، حضرت فرمودند ، آری من به همه راه های آسمان ها و زمین آگاهم .پس نصیر صیحه زد و غش کرد . و چون به هوش آمد ، فریاد بر آورد ، شهادت می دهم ،که تو همان خدای واحد قهاری و آنگاه حضرت فرمود .چون نصیر کافر به خدا شده ، قتلش واجب است . آنگاه شمشیر از غلاف کشید ، و گردنش را بزد .(حدیثی در بحار النوار علامه مجلسی ، معتبر ترین و بزرگترین منبع مذهبی شیعیان)
به قول میرزا آقا خان کرمانی اگر یک جلد از ۲۴ کتاب بحار النوار علامه مجلسی را در هر کشوری انتشار بدهند ، دیگر امید نجات برای این ملت کم است ، حالا تصور بکن ،که هرگاه ۲۴ جلد از این کتاب در میان ملتی منتشر شود.( از برکت اسلام ناب محمدی آقای خمینی همین ۲۴ جلد با محتوی از همین مزخرفات درسال گذشته ، درست زمانی که در زندان های رژیم به زندانیان دگر اند یش تجاوز می کردند ، در ایران با هزینه بودجه عمومی ملت چاپ و منتشر شد)
لذا ما نباید تعجب بکنیم ،که دکتر حمادی ردیسی استاد دانشگاه در رشته علوم سیاسی و فلسفه اجتماعی به معنی واقعی و علمی آن ، می گوید : جوامع اسلامی ، مبتلا به بیماری روانگسستگی، ناشی ازعدم درک معرفت علمی هستند.
(پایان ) پاریس ۲ نوامبر ۲۰۱۰