zendan

خاطرات زندان/بخش سی ام 

 دو هفته قبل از رهایی از زندان، وکالت نامه ای را برایم آوردند تا امضا کنم. نام وکیل را ننوشته بودند. نگهبانی که وکالت نامه را آورده بود با عجله قصد داشت از من امضا بگیرد. هر چه اصرار کردم نام وکیل را بگوید، زیر بار نرفت. البته ادعا کرد که نمی داند. پرسیدم: کجای دنیا رسم است، موکل به وکیل ناشناخته وکالت دهد. لذا زیر بار نرفتم و گفتم تا زمانی که ندانم وکیل کیست امضا نمی کنم. نگهبان از سلول بیرون رفت و پس از چند لحظه برگشت و نام وکیل را به من گفت: جواد  طریری. وقتی این اسم را به من گفت، وکیل را شناختم و فهمیدم چرا نام او را از من پنهان می کردند. از وکیلان عرب اهوازی است. او را خوب می شناختم و البته صحبت هایی هم درباره او شنیده بودم. وکالت نامه جواد طریری را امضا کردم، اما وقتی از زندان بیرون آمدم، وکیل اصلی ام یعنی صالح نیکبخت با ایشان مخالفت کرد. من البته وکیل سومی هم داشتم به نام صالح کامرانی که ترک آزربایجانی است و پیشتر در تهران با هم دوستی داشتیم. او بعد از دستگیری ام داوطلبانه وکالت مرا به عهده گرفت. من انگیزه مخالفت نیکبخت با طریری را می دانستم اما با کامرانی را خیر. احتمالا با توجه به سن و سابقه اش نمی خواست کسان دیگری در این عرصه با او همکار باشند. صالح کامرانی بعد از من به زندان افتاد و پس از رهایی به اروپا آمد. صالح نیکبخت را از همان اوایل  انقلاب می شناختم. او از فعالان کرد در تهران بود که  بعد از بگیر و ببندهای سال ۶۰ ش، چهار پنج سالی را در زندان به سر برده بود. من هپچگاه کوشش های صالح نیک بخت را به عنوان وکیل مدافعی جدی و دلسوز فراموش نخواهم کرد. البته در میانه های کار، عبدالفتاح سلطانی و مهناز پراکند هم می خواستند وکالت مرا به عهده بگیرند اما قاضی صلواتی رییس شعبه پانزده دادگاه انقلاب اسلامی تهران، که پرونده ام نزد او بود، نپذیرفت. یکی از دوستان با توجه به اسم کوچک دو وکیل کرد و ترک ام یعنی صالح نیکبخت و صالح کامرانی همیشه با اختصار “صالحین” از آنان نام می برد.

پیشتر گفتم که در روزهای آخر زندان، بازجویی ها کم شد و در نهایت به  صفر رسید. من تا واپسین روز نمی دانستم کی آزاد خواهم شد. دو سه روز قبل از آزادی مرا به دادسرای عمومی و انقلاب اسلامی اهواز واقع در دادگستری استان در محله “امانیه” بردند. برای نخستین بار وارد دادگستری اهواز می شدم. جایی که خاطره های فراوانی از آن داشتم اما همواره فقط از کنار در اصلی اش گذشته بودم. از دوران کودکی و نوجوانی ام در خفاجیه (سوسنگرد)، هر وقت دعوا یا درگیری شدیدی می شد، طرف های درگیر را به اهواز می بردند و در همین دادگستری، حکم زندان برایشان صادر می کردند. گاهی هم یکی از بستگان در میان آنان می بود.

در آن هنگام، یعنی حدود چهل واندی سال پیش، خفاجیه (سوسنگرد) دادگاه نداشت. بارها پیش آمده بود که در خود دادگستری اهواز یا در جلوی در اصلی، میان طرفین دعوا درگیری می شد و کار به چاقوکشی یا تیراندازی می کشید که گاهی به قتل هم می انجامید. یادم می آید یک بار سیدی از طایفه عرب های طالقانی، “طحان” مدیرکل دادگستری استان را در اتاق اش در همین دادگستری کشت. اوایل دهه چهل شمسی بود. خبر مثل توپ در استان پیچید.

اگر در آن دوران، عرب ها به دلایل اختلافات قبیله ای یا ناموسی کارشان به این ساختمان می رسید و دعاوی سیاسی حالت نادری داشت اکنون – اما – پرونده های سیاسی درصد قابل توجهی از پرونده مراجعان به دادگستری استان را تشکیل می دهد.

حاکمیت – هم در دوران شاه و هم اکنون – همواره کوشیده است به طور مستقیم یا غیرمستقیم به اختلاف های عشایری و قبیله ای میان مردم عرب دامن بزند تا بر اثر این تفرقه بتواند راحت بر استان حکومت کند. طی ده بیست سال گذشته که آگاهی های سیاسی و ملی گسترش یافته اند، جوانان و نخبگان عرب، این ترفندها را به خوبی شناخته اند، اما جان سختی پیوندهای قبیله ای و سیاست های شیطنت آمیز حاکمان در این زمینه، از شدت اختلاف های عشیره ای و قبیله ای نکاسته است. به باور من، مهمترین پادزهر روابط مخرب قبیله ای در میان ملت عرب در ایران، همانا برقراری دموکراسی و گسترش جامعه مدنی است.

مرا به شعبه دو دادسرای عمومی و انقلاب اسلامی اهواز بردند. در راهرو، جمعیت فراوان مراجعین را دیدم. در میان جمعیت، گروهی از وکلا هم بودند. جواد طریری از میان آنان بیرون زد و به من و محافظان ام پیوست. یکی از دوستان و دو تن از برادران ام هم به ما ملحق شدند. همگی وارد دفتر قاضی پورمند – بازپرس شعبه دو دادسرا – شدیم. دوست مان را به عنوان پسرعمو جا زدیم. وقتی وارد شدیم یک زن عرب جوان داشت با قاضی درباره اختلاف با شوهرش یکی به دو می کرد. فارسی را با لهجه عربی صحبت می کرد. معلوم بود اندکی سواد فارسی داشت وگرنه اغلب زنان عرب – به ویژه در روستاها و حاشیه شهرها – فارسی نمی دانند و به همین دلیل، حق شان در دادگاه ها پایمال می شود، چون بازپرسان و قاضیان فقط به فارسی صحبت می کنند و حتی اگر عرب هم باشند حق ندارند با شاکیان و متهمان عربی صحبت کنند.  البته  این مشکل مردان عربی که فارسی نمی دانند نیز هست.

 این دومین بازپرسی قاضی پورمند بود. در باره نخستین بازپرسی که در زندان انجام گرفت، در بخش های قبلی صحبت کرده ام. “پورمند”ها اصلا اهل تنگستان و برازجان هستند. یادم آمد که وی در نخستین بازجویی به من گفت:” به شما نمی آید عرب باشی!”

* یوسف عزیزی بنی طُرُف عضو کانون نویسندگان ایران، عضو کانون نویسندگان سوریه  و عضو افتخاری انجمن قلم بریتانیا است و به شغل روزنامه نگاری اشتغال دارد. او به دو زبان عربی و فارسی قلم می زند و تاکنون ۲۴ کتاب و صدها مقاله در مطبوعات عربی و فارسی منتشر کرده است.