نام کتاب: داستانک ها /نویسندگان: روبرت والزر، یورگن بیکر و… /مترجم: ناصر غیاثی /ناشر: ثالث/ چاپ دوم ۱۳۸۹/۱۲۵صفحه 

با آن که کثرت و گستردگی کتاب های ترجمه شده به فارسی، رشد قابل توجهی را در سالیان اخیر  نشان می دهد، اما هنوز در بسیاری از زمینه ها کمبودهای آشکاری به چشم می خورد. به طور مشخص هنوز در کتابخانه های ایران وجود منابع ای که به طور اختصاصی خواننده پژوهشگر را با ادبیات داستانی امروز یک کشور آشنا سازد، اگر ناممکن نباشد، بسیار اندک است. خواننده ی فارسی زبان، منبع و کتابی که به مثال معرف ادبیات امروز استرالیا، چین یا ژاپن و یا مصر  با نمونه هایی برگزیده از نویسندگان آنان باشد در اختیار ندارد. نمونه هایی مانند معرفی ادبیات داستانی کشورهای اسپانیایی زبان توسط عبدالله کوثری و یا معرفی نویسندگان داستان کوتاه امروز امریکا توسط مژده دقیقی و چند نمونه دیگر، به واقع  چیزی جز تنه آشکار یک کوه یخ نیست.  ترجمه داستانک های نویسندگان آلمانی و آلمانی زبان با برگردان ناصر غیاثی بیش از هر چیز، در حد خود پاسخی است به  همین ضرورت؛ ضرورتی که خواننده امروز ایران را پس از شناخت نمونه های داستانی مینی مال امریکایی، وا می دارد تا داستان”کوتاه، کوتاه”را، بازشناسد.

داستانک ها ترجمه ناصر غیاثی

در تعریف داستانک ها چنان که در پیشگفتار کتاب به تلخیص از منابع آلمانی آمده، این نوع داستانی بیشتر به تعریف ژاپنی داستان مینی مال”داستان های کف دستی” نزدیک است تا با تعریف امریکایی “کم زیاد است” که عملا بر فشردگی زبان و ساختار، اشاره دارد. مینی مالیسم داستانی بر زیبایی شناسی ایجاز استوار است. توصیه این نوع داستانی در دست داشتن نبض کلمه از سوی نویسنده با بیان ساختاری موجز است؛ اما فشردگی زبان و ساختار، مانع از نوشتن داستان های کوتاه به درازای حتا ده صفحه نیست. آثار بسیاری از ریموند کارور و دیگر مینی مالیست های امریکایی گواهی است بر عدم محدودیت در وسعت حجمی این شیوه داستانی. با این وجود، موضوع این است که در مینی مالیسم داستان کوتاه هم چنان داستان کوتاهست، اما در “داستانک” یا داستان کوتاه کوتاه، این نوع ادبی دیگر داستان کوتاه خوانده نمی شود: “حدود آن بین دو سطر و دست بالا سه صفحه” است. به هنگام خواندن این آثار یکی از پرسش های ممکن می تواند این باشد که کدام جاذبه ی زیبایی شناختی این فرم ادبی را “داستانی” می کند؟ به عبارتی، قالب نگارشی این گونه کوتاه کوتاه، در دو یا سه سطر؛ از چه ویژگی داستانی می تواند برخوردار باشد؟ پیشگفتار کتاب می گوید”داستانک بیشتر رخ نمون بازتاب شاعرانه تمایل به داستان گویی است چرا که در پی کشف و ثبت لحظه هاست…”. با این وجود به سبب بسامد چند باره”کشف و ثبت لحظه ها” در پیشگفتار کتاب می توان ضمن تاکید بر”ذهنی بودن منظر” داستانک، آن را به عکاسی واژگان و سطرها تشبیه کرد؛ ثبت لحظه هایی که به داستان گویی تمایل دارد. و قطعا شاعرانگی این گونه ی ادبی در سویه و نگاه آن به سوژه است، نه در رویکرد زبانی آن. با همه ی کوتاهی داستانک، اجرای داستانی آن در قلمرو  زبان با آن که  میان این نوع ادبی با شعر فاصله می اندازد؛ اما، چه بسا این نزدیکی منظر شاعرانه داستانک با قامت و اندازه شعر، سبب ساز سوءتفاهمی برای نوآمدگان عرصه داستان و داستانک گردد. 

 

  ارایه چند نمونه از داستانک های ترجمه شده از این کتاب، می تواند به آشنایی خواننده و نیز به شناخت عملی دوستداران این شیوه و فرم ادبی، که اخیرا در ایران طرفدارانی یافته؛ کمک نماید. اما پیش تر لازم است بدانیم مترجم “داستانک ها”، ناصر غیاثی؛ خود داستان نویس است و دستی نیز در ترجمه ادبیات از زبان آلمانی به فارسی دارد. برگردان فارسی”از نوشتن” اثر فرانتس کافکا، از جمله کتاب های این مترجم است.

 

 

 داستانی از شهر بزرگ

نویسنده: کونتر بورونو فوکس ـ نویسنده و گرافیست آلمانی

 

شب ها سگ از خیابان رد می شود. قدم می زند. هر دو چشم می بینند.

پنجره ای به سگ می گوید: یادت می آید، یک بار داستان واق را تعریف کردی؟ آن شب داستان خوبی بود. و تو، این را می دانم،

مقداریش را از من پنهان کردی.

 

***

صحنه ای در برلین، تابستان ۱۹۴۵

نویسنده: ماکس فریش/ شاعر، نمایش نامه نویس و معمار سوئیسی

 

یک نفر از برلین گزارش می دهد: یک دوجین زندانی ژنده پوش به فرماندهی یک سرباز روسی از خیابانی می گذرند؛ احتمالا از قرارگاهی دور می آیند و جوان روس باید آن ها را به جایی برای کار یا به اصطلاح برای عملیات ببرد. آن ها درباره آینده شان هیچ چیز نمی دانند؛ ارواحی هستند که همه جا می توان دید. ناگهان چنین می شود که زنی اتفاقی از خرابه ای بیرون می آید، فریاد می کشد و به طرف خیابان می دود، یکی از زندانی ها را در آغوش می کشد.

دسته کوچک می بایست بایستد و سرباز هم طبیعتا می فهمد چه اتفاقی افتاده است؛ به طرف زندانی، که زن از گریه به هق هق آمده را در آغوش دارد، می رود و می پرسد:

“زنت؟”

“بله”

بعد از زن می پرسد:

“شوهرت؟”

“بله”

بعد با دست به آن ها اشاره می کند:

“رفت. دوید، دوید. رفت.”

آن ها نمی توانند باور کنند؛ می ایستند. روس با یازده نفر دیگر به راهش ادامه می دهد، تا این که چند صد متر بعد به رهگذری اشاره می کند و او را با مسلسل مجبور می کند وارد دسته بشود، تا یک دوجین سربازی که حکومت از او می خواهد، دوباره تکمیل شود.

 

***

خاطرات

 نویسنده: گونتر کونرت

 همیشه مست بود. آنچان که می شود درباره اش گفت: فقط تنش هستی داشت؛آن هم ضعیف و در حال فروپاشی. زمانی در اسپانیا بود، آن وقت که شعله های آتش جنگ زبانه می کشید. در هنگ سرخ در جبهه عدالتخواهان علیه  ارتش سرکوبگران وارد عملیات شد، تیراندازی کرد، عاشق شد و با رویی خوش خیلی چیزها را تحمل کرد. همین که ماه از پشت ابر بیرون می آید، نگاهش می درخشد و از حجاب عرق کاسته می شود، از آن روزها حرف می زند. قبل از آن زمان هنوز زندگی نمی کرد و پس از آن هم دیگر زندگی نخواهد کرد. آن که از گلوله دشمن مصون ماند، خردی روزمرگی او را کشت.

 

   ۲۴ ژانویه ۲۰۱۲