قبل از اینکه فیلم ۵۰/۵۰ را ببینم ، فکر می کردم از آن فیلم هایی است که از اول تا آخر هی می خواهد نشان دهد اگر روحیه شاداب داشته باشید و سرزندگی تان را حفظ کنید، از پس هر چیزی بر خواهید آمد، حتی سرطان و منتظر بودم کلی پیام پیدا و پنهان درباره انرژی مثبت و اثرات آن بشنوم ولی اصلا اینجوری نبود.
فیلم، داستان واقعی زندگی پسری بیست و هفت ساله است به نام آدام که به معنی واقعی کلمه شهروندی نمونه است. به همه لبخند می زند، قوانین را رعایت می کند، سالم و ورزشکار است، شغل خوب و زندگی راحتی دارد، فقط چند وقتی است که پشتش درد می کند و آن هم فکر می کند به خاطر هر روز دویدنش است تا بالاخره تصمیم می گیرد برود دکتر. وقتی در مطب منتظر جواب آزمایشش نشسته، دکتر با بی نزاکتی تمام بهش می گوید که سرطان ستون فقرات گرفته که سرطان نادری است. دنیا دور سر آدام می چرخد و اصلا نمی تواند خبری را که شنیده هضم کند و در جواب فقط می گوید “من سرطان گرفته ام؟ چطور ممکنه؟ من که نه سیگار می کشم، نه الکل مصرف می کنم … زباله هایم را هم بازیافت میکنم! “
ولی واقعیت این است که علیرغم زندگی سالمی که همیشه داشته، به این بیماری مبتلا شده و شانس زنده ماندنش ۵۰/۵۰ است.
بعد به خانه می رود و موضوع را با دوست دخترش در میان می گذارد و به او می گوید که روزهای سختی پیش رو دارد و کاملا درک می کند اگر او می خواهد که رابطه شان را پایان دهد. ولی دختر می گوید که می خواهد بماند و کمکش کند. بعد از آن دوست صمیمی اش، و البته پدر و مادرش هستند که باید در جریان قرار بگیرند. آدام با اینکه خودش بیمار است و احتیاج به دلجویی دارد، سعی می کند خبر بیماری اش را طوری با آرامش به بقیه بدهد که آنها ناراحت نشوند و خودشان را نبازند که البته موفق نمی شود و خبر بیمارش همه را شوکه می کند. با این حال به همه اطمینان می دهد که روحیه اش خوب است و به راحتی با بیماری اش کنار آمده و مشکلی ندارد، ولی همانطور که روزها می گذرد و آدام شیمی درمانی را شروع می کند و بیماریش سخت تر میشود ، روحیه اش را می بازد و رفتار اطرافیانش برایش غیر قابل تحمل می شود.
دوست دخترش به او خیانت می کند، احساس می کند دوست صمیمی اش دارد از موقعیتش سوءاستفاده می کند و با مطرح کردن بیماری آدام با دختران غریبه و جلب حس ترحم شان بیشتر می خواهد برای خودش کسی را دست و پا کند، دکتر روان شناسش جوان و بی تجربه است و از طرفی حوصله مادرش را هم ندارد و وقتی دکتر به او اطلاع می دهد که شیمی درمانی جواب نداده و باید جراحی شود، همه چیز بدتر می شود.
فیلم کمدی/دراما است، ساده و ملموس است و طنز تلخی دارد. مثل صحنه ای که آدام سر میز شام به مادرش می گوید که سرطان دارد. مادرش با شنیدن این خبر گریه کنان به آشپزخانه می رود تا آب جوش تهیه کند و وقتی آدام می پرسد که چه کار می کند جواب می دهد که از تلویزیون شنیده که چای سبزخطر ابتلا به سرطان را پانزده درصد کاهش می دهد!
واقعیت این است که هیچکس تا در چنین موقعیتی قرار نگیرد، شاید نداند چه عکس العملی از خود نشان خواهد داد. بخصوص اگر عزیزش گرفتار این بیماری شود.
بعضی خشمگین می شوند و بعضی ناامید و مستاصل. بعضی ها با تمام وجود مبارزه می کنند و بعضی ها جا می زنند. گاهی شاید برای اطرافیان هم سخت تر باشد چون نمی دانند باید چه رفتاری داشته باشند. خودشان را قوی نشان دهند و با روحیه؟ یا غم و غصه شان را نشان دهند؟
خود من چند سال پیش این را تجربه کردم. تصور کنید که با دوستتان به مسافرت می روید و کلی خوش می گذرانید، چند روز بعد همان دوستتان بهتان تلفن کند و بگوید جواب آزمایشش آمده و غده، سرطانی است! باید بگم که هیچ چیز نمی تواند شما را در مقابل شوک شنیدن چنین خبری آمده بکند! و مسلما هرچه رابطه نزدیک تر، فشاری که به روح و قلبتان وارد می شود، بیشتر.
عکس العملی که برایتان گفتم، در مورد من احساس خجالت بود! هنوز هم نمی دانم آیا بقیه کسانی که در چنین شرایطی بودند، مثل من این احساس را تجربه کرده اند یا نه؟ ولی من هر بار که می خواستم به دیدن دوستم بروم، قبلش یک ساعت جلوی آینه می ایستادم و خودم را بررسی می کردم. خودم را نگاه می کردم و فکر می کردم چه کار می توانم بکنم که سالم به نظر نیایم! از اینکه ظاهرم سلامت بود و گونه هام صورتی معذب بودم. موهایم را محکم پشت سرم جمع می کردم و می بستم چون از سر بدون موی دوستم خجالت می کشیدم.
واقعیت این است که آدم های جوان نباید مریض بشوند. آدم های جوان نباید بمیرند.
آدم های جوان باید زنده بمانند، زندگی کنند، پیر شوند، بعد خیلی پیر شوند و بعد بمیرند.
واقعیت این است که نباید همدیگر را قضاوت کنیم.
باید به خودمان یاد آوری کنیم که قدرت کنار آمدن آدم ها با مشکلات با هم فرق می کند.
باید همدیگر را تنها نگذاریم. باید پشت هم را داشته باشیم.
* مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همواره ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست. هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.