لحظات تصمیم گیری/خاطرات جرج دبلیو بوش
خداحافظی با افغانستان
پایان فصل هفتم
تا اواسط سال ۲۰۰۸ دیگر از خواندن گزارشهای اطلاعاتی راجع به حریم امن افراطیون در پاکستان خسته شده بودم. یاد جلسهای افتادم که در سال ۲۰۰۶ در افغانستان با نیروهای ویژه داشتم.
پرسیدم: «هر چیزی میخوایدو میگیرید بچهها؟»
یکی از مامورین «یگان ویژه» دستش را بالا برد و گفت: «نه، آقا.»
به این فکر افتادم که مشکل چه میتواند باشد.
او گفت: «آقای رئیسجمهور ما اجازه میخوایم که بریم تو پاکستان دخل چند نفرو بیاریم.»
متوجه فوریت خطر بودم و میخواستم کاری در موردش انجام دهم. اما در این مورد مشرف درست گفته بود. نیروهای ما که به مقاومت غیرقابل انتظار برخوردند وارد مبادلهی آتش شدند و تیتر اخبار جهان شدند. سرتیتری در پاکستان میگفت: «کماندوهای آمریکا به حق حاکمیت پاکستان حمله کردند.» اسلامآباد از خشم منفجر شد. هر دو بخش مجلس قطعنامههایی به اتفاق آرا در محکومیت اعمال ما تصویب کردند. هیچ دموکراسیای نمیتواند زیر پا گذاشتن حق حاکمیتش را تحمل کند.
من به دنبال راههای دیگری برای ورود به مناطق قبیلهای بودم. «پریدیتور» (غارتگر)، هواپیمایی بیسرنشین، ظرفیت نظارت ویدئویی و شلیک بمبهای لیزری را دارا بود. به جامعهی اطلاعاتی جواز افزایش فشار بر افراطیون را دادم. بسیاری از جزئیات اعمالمان همچنان جزو اطلاعات طبقهبندیشده است. اما مدت کوتاهی پس از صدور دستور، مطبوعات شروع به گزارش حملات «پریدیتور» بیشتر کردند. فرد شماره چهار القاعده، خالد الحبیب، کشته شد. و همچنین رهبرانی از القاعده که مسئول ترویج، سربازگیری، مسائل مذهبی و تدارک حملات خارجی بودند. طبق یکی از آخرین گزارشهایی که دریافت کردم القاعده در منطقهی مرزی «تحت فشار و نابودی» بود.
ما حمایتمان از دولت دموکراتیک پاکستان را افزایش دادیم. پول و تعلیمات و تجهیزات ارائه دادیم و پیشنهاد عملیات مشترک ضدتروریستی دادیم – هدف همهی اینها کمک به افزایش قابلیتهای پاکستان بود. در پاییز ۲۰۰۸ که بحران مالی از راه رسید قدمهایی برداشتیم تا مطمئن شویم پاکستان کمکی که برای مقابله با آثار رکود به آن نیاز دارد دریافت میکند و همچنان به مبارزه با افراطیون ادامه میدهد.
یکی از آخرین پروژههای تیم امنیت ملی من بازبینی استراتژیمان در افغانستان بود. این کار به رهبری داگ لوت انجام شد، ژنرال سهستارهی هوشمندی که هماهنگکنندهی اجرای روزانهی عملیاتمان در افغانستان و عراق بود. گزارش او خواهان عملیات زندهتر ضدشورشی بود و از جمله افزایش نیرو و منابع غیرنظامی در افغانستان و همکاری نزدیکتر با پاکستان در دنبال کردن افراطیون. بحثمان گرفت که آیا یافتههایمان را در آخرین هفتههای ریاستجمهوری من علنا اعلام کنیم یا نه. استیو هدلی با همتای خود در دولت بعدی مشورت کرد و او ترجیح میداد گزارش را بی سر و صدا به دست آنها برسانیم. تصمیم گرفتم که استراتژی جدید وقتی شانس موفقیت بیشتری خواهد داشت که به تیم جدید فرصت بدهیم، هر گونه صلاح میبینند در آن بازبینی کنند و سپس به عنوان گزارش خود تصویبش کنند.
***
در دسامبر ۲۰۰۸ برای خداحافظی به افغانستان رفتم. هواپیمای ریاستجمهوری حوالی ساعت ۵ بامداد، درست پیش از سحر، در فرودگاه نظامی بگرام فرود آمد. خطاب به آشیانهای پر از سرباز گفتم: «پیغامی برای شما و برای تمام کسانی که به کشورمان خدمت میکنند دارم. ممنونم که این انتخاب شریف را کردید که به هموطنان آمریکاییتان خدمت و از آنها حفاظت کنید. کاری که شما در افغانستان انجام میدهید مهم است، شجاعانه است و ایثار است. همتای آن کاری است که سربازان آمریکا در جاهایی مثل نورماندی و ایوو جیما و کره انجام دادهاند. نسل شما هیچ دست کمی از پیشینیان ندارد. و کاری که هر روز میکنید تاریخ را تا نسلهای پیش رو میسازد.»
با سربازان دست دادم و سوار هلیکوپتر شاهین سیاهی شدم که پس از چهل دقیقه مرا به کابل رساند. افغانستان از آن جاهایی است که باید ببینید تا بفهمیدش. کوهستانها عظیم و ناهموارند؛ زمین، سخت و لخت است؛ چشمانداز آن احساس برهوت و رعب ایجاد میکند. مثل بسیاری آمریکاییها من هم گاهی به این فکر میافتادم که چطور بعضیها میتوانند هفت سال از دست ارتش ما مخفی بمانند. به موضعنگاری افغانستان که نگاه میکنی پاسخ این سئوال آسان میشود.
به کابل که نزدیکتر شدیم بویی ناخوشایند به مشامم رسید. فهمیدم که از سوختن تایر میآید – که متاسفانه راهی است که افغانها با آن خود را گرم میکنند. کیفیت هوا روی زمین هم همینطور بود. به کشور که برگشتم یک هفته سرفه میکردم و این خود یادآور راه دراز پیش روی این کشور بود.
در قصر ریاستجمهوری که فرود آمدیم رئیسجمهور کرزای، با آن عبا و کلاهِ معروفش، به پیش شتافت تا به دیدارمان بیاید. مرا به وزرای کابینهاش معرفی کرد و تا اتاق نشیمن بزرگی همراهیام کرد و در آنجا به صرف چای نشستیم. طبق معمول پرانرژی و هیجانزده بود. عکسهای پسر کوچکش، میرویس، را که تنها فرزندش بود، با غرور نشانم میداد. از طرحهایش برای افزایش محصول کشاورزی افغانستان و انگیزش بخش خصوصی آن در زمینههایی مثل ارتباطات از راه دور گفت. پس از جلسات با هم در حیاط پرخاک و خل قدم زدیم. با دست دادن و در آغوش کشیدن بدرود گفتیم. شکی نیست که او اشتباهاتی انجام داده بود. اما علیرغم تمام نیروهایی که علیهاش در کار بودند هرگز از مصمم بودن خود برای رهبری کشورش به سوی روزی بهتر کوتاه نیامد. او به مردم افغانستان کمک کرد چیزی داشته باشند که سالهای سال بود نداشتند: امید. بدین خاطر همیشه قدردانی و احترام مرا با خود خواهد داشت.
سوار هلیکوپتر که شدم به آن روز بعدازظهر در اکتبر ۲۰۰۱ فکر کردم که آغاز جنگ را از اتاق معاهده اعلام کرده بودم. کشوری در غلبهی یکی از خبیثترین رژیمهای تاریخ اکنون تحت حکومت رهبران آزادانه انتخابشده بود. زنانی که در خانهی خود زندانی بودند اکنون نمایندهی مجلس بودند. القاعده هنوز خطر بود اما اردوگاههایی را از دست داده بود که قبلا در آنها ده هزار تروریست را تعلیم داده بود و طرح ۱۱ سپتامبر را ریخته بود. مردم افغانستان در چندین انتخابات آزاد رای داده بودند و ارتشی هفتاد و نه هزار نفره و هر روز قابلتر از دیروز ساخته بودند. اقتصاد افغانستان دوبرابر افزایش یافته بود. تعداد دانشآموزان از نهصد هزار به بیش از شش میلیون رسیده بود و این شامل دو میلیون دختر میشد. دسترسی به خدمات درمانی از ۸ به ۸۰ درصد رسیده بود. در سال ۲۰۱۰ پنتاگون فاش کرد که زمینشناسان نزدیک یک تریلیون دلار ذخایر معدنی در افغانستان پیدا کردهاند، منبع بالقوهی ثروت برای مردم افغانستان که طالبان هرگز موفق به پیدا کردن آن نمیشد.
در ضمن میدانستم کارهای نکردهای را باقی گذاشتهام. خیلی میخواستم بن لادن را به دست عدالت بسپارم. این واقعیت که این کار را نکردیم از بزرگترین ناراحتیهای من بود. علتش هر چه بود کمکاری نبود. فشار را هفت سال تمام حفظ کردیم. رهبر القاعده هرگز پیدا نشد اما موفق شدیم مجبورش کنیم شیوهی سفر، ارتباط و عملیاتش را تغییر دهد. با این کار توانستیم جلوی بزرگترین آرزویش پس از ۱۱ سپتامبر را بگیریم: حملهی دوباره به آمریکا.
حال که سال ۲۰۱۰ است و این خطوط را مینویسم جنگ در افغانستان ادامه دارد. طالبان هنوز فعال است و دولت افغانستان در تقلای دستیابی به سیطرهی کامل بر کشور خود است. از آغاز میدانستم کمک به مردم افغانستان برای ساختن دموکراسیای عملی، همگام با فرهنگ و سنتهای این کشور، زمان میبرد. این وظیفه در عمل حتی مهیبتر از آنچه انتظارش را داشتم از کار در آمد. دولت ما آمادهی ملتسازی نبود. در طول زمان، استراتژیمان و ظرفیتهایمان را عوض کردیم. همچنان فقر در افغانستان آنقدر عمیق است و فقدان زیرساختها به قدری شدید که پایان کار سالهای سال زمان میبرد.
باور قوی من این است که این ماموریت به هزینهاش میارزد. خوشبختانه فقط من نیستم که اینگونه فکر میکنم. رئیسجمهور اوباما در پاییز ۲۰۰۹ در مقابل منتقدان ایستاد و سربازان بیشتری اعزام کرد، تعهد جدیدی به عملیات ضدشورشی در افغانستان اعلام کرد و فشار بر پاکستان برای جنگ با افراطیون در مناطق قبیلهای را افزایش داد.
در آخر طالبان و القاعده تنها در صورتی میتوانند افغانستان را پس بگیرند که آمریکا این کشور را رها کند. اگر به افراطیون اجازه دهیم به قدرت بازگردند زنان مجبور میشوند دوباره خادم شوند، دختران از مدارس بیرون میروند و به تمام دستاوردهای نه سال گذشته خیانت میشود. در ضمن امنیت ما به خطر میافتد. آمریکا پس از جنگ سرد افغانستان را رها کرد. نتیجه آشوب، جنگ داخلی، به قدرت رسیدن طالبان، حریم امن برای القاعده و کابوس ۱۱ سپتامبر بود. فراموش کردن این درس، اشتباهی اسفناک خواهد بود.
***
در دسامبر ۲۰۰۸ پیش از آنکه از فرودگاه نظامی بگرام به سوی خانه بلند شویم به آشیانهی هواپیماها برگشتم تا در آخرین جلسهی آخرین سفر خارجیام در مقام رئیسجمهور شرکت کنم. گروهی از نیروهای ویژه در اتاق ایستاده بودند. خیلیهایشان در چندین و چند گشت شرکت کرده بودند و در آن کوهستانهای پر یخ و برف به شکار تروریستها و طالبان میرفتند. یکی از سختترین و خطرناکترین شغلهای جهان را داشتند. باهاشان دست دادم و گفتم چقدر از خدماتشان قدردانم.
آنگاه گروه کوچکی از سربازان هنگ رنجر ۷۵ام وارد اتاق شد. رهبر جوخهشان، سرجوخه رامون راموس، پرسید حاضرم در جشن کوچکی شرکت کنم یا نه. دست در کیفی کرد و پرچم آمریکای بزرگی را در آورد و باز کرد. دست راستش را بالا برد. چندین نفر از مردانش در مقابل او ایستادند و همین کار را کردند. او سوگندی را ادا کرد که مردان تکرار کردند. «من صمیمانه سوگند یاد میکنم که از قانون اساسی ایالات متحده در مقابل تمام دشمنان، خارجی و داخلی، حمایت و دفاع کنم…»
آنجا، در آن آشیانهی تنها، در کشوری که طرح ۱۱ سپتامبر در آن ریخته شده بود، در سال هشتم جنگی برای حفاظت از آمریکا، این مردان در خط مقدمِ جبهه تصمیم گرفتند دوباره اسمنویسی کنند.
ادامه دارد
بخش ۴۳ را این جا بخوانید
* تیترهای هر هفته توسط شهروند انتخاب میشوند و از اصل کتاب نیستند. این در مورد عکسها و زیرنویس آنها نیز صدق میکند، مگر اینکه خلافش ذکر شده باشد.